مصاحبه با دختر شهید آیت الله حسین غفاری
شهید آیت الله حسین غفاری در تاریخ 1297 در آذرشهر تبریز بدنیا آمدند و نام پدرشان عباس میباشد. ایشان یكی از مبارزین بودند كه به همراه امام مبارزه داشتند در سال 42 حضور فعال داشتند ایشان در حوزه علمیه با امام آشنا شدند ، و دروس حوزوی خودشان را ادامه دادند كه تا حدی به درجه اجتهاد رسیدند . وی از همان ابتدا بنا بر شهیدی بر علیه رژیم در دست داشتند و اعتراضات شدیدالحنی با آنها داشتند ایشان چندین بار توسط ساواك دستگیر شدند و مورد شكنجه شدید ساواك قرار گرفتند و آثار شكنجه بر بدن ایشان بود ایشان بود ایشان نوارها و اعلامیههای امام را مستقیما از خود امام دریافت میكردند و در بازار و بین مردم پخش میكردند ایشان بار آخری كه توسط ساواك دستگیر شدند مورد شكنجه بسیار قرار گرفتند كه بر اثر آن در جلوی چشم خانواده با یك حالت خیلی فجیعی به شهادت رسیدند . روحشان شاد
• تاریخ و محل تولد ایشان را بفرمایید ؟
• محل تولدشان آذرشهر هستند از توابع تبریز ، و تاریخ تولد ایشان در سال 1297 میباشد .
• تاریخ و محل شهادت ایشان را بفرمایید ؟
• تهران ، زندان قصر در سال 1353 میباشد هفتم دی ماه
• محل دفن ایشان كجاست ؟
• همان دارالسلام میباشد .
• پایه تحصیلات ایشان را بفرمایید در چه حدی بوده است ؟
• اجتهاد داشتند . در همان حوزه علمیه.
• ایشان در همان مدارس فیضیه قم تحصیل كردند ؟
• بله در فیضیه قم تحصیل كردند .
• از پدرتان بهترین خاطره ای كه برایتان به یادگار مانده بفرمایید ؟
• بهترین خاطرهای كه در رابطه با زندگی خودمان كه همیشه مواظب بودند كه ما جوری باشیم كه الگو باشیم برای دیگران ، حتی من آن موقع ماكسی لباس بلندقد شده بود ، تقریبا ده سال یا یازده سالم بود دوختم گفتند كه من راضی نیستم كه شما این را بپوشی چون ما دنبال مد نیستیم ، با این حال من این را دوختم و گذاشتم در چمدان رفتم تبریز میهمانی میخواستم این را بپوشم گفتم كه اگر آقای من اینجا نیست خدای من اینجاست وقتی كه برگشتم و این را برای پدرم تعریف كردم خیلی خوشحال شد و به من جایزه داد و گفت كه بارك الله ما باید مثل حضرت زهرا و حضرت علی باشیم حالا در عرف اگر واقعا ایمان آنجوری نداریم ولی در عرف وجه اینها را حفظ كنیم . خیلی وقت میكردند در لباس پوشیدنمان ، در رفتارمان با مردم و این چیزها.
• از اخلاق و رفتار ایشان بگویید كه با شما چطور برخورد میكردند ؟
• تا آنجایی كه من یاد دارم خیلی خوش اخلاق بود یعنی هر چیزی را با اخلاق نیكو به ما یاد میداد با تعذی و مثل بعضیها با تنبیه و اینها نبود. با تشویق. برایمان از حضرت امیرالمؤمنین برایمان تعریف میكردند با روایات ما را هوشیار میكردند هیچ وقت با تندی و اینها نبود بعد هم میگفت كه من وظیفهام است میگویم حالا میخواهی عمل كن میخواهی نكن خودت میدانی .
• یك مقدار از جو مذهبی خانواده شان بگویید ؟
• پدر جد ایشان همهشان روحانی بودند ، اینها در یك خانواده روحانی اینها بزرگ شده بودند ، از بچگی با آداب اسلامی آشنا بودند. عموی خودشان مجتهد بودند دایی خودشان مجتهد بودند ، وارد بودند به مسائل اسلامی .
• به نظرتان همان عامل خانوادگی باعث شده كه ایشان راه مبارزه را در پیش بگیرند ؟
• بله ، بعد مطالعاتی كه خودشان خیلی داشتند ، مطالعه كتابهای دینی و اینها ، مطالعه خیلی داشتند وگرنه برادرهای دیگرشان روحانی نیستند .
• از سابقه مبارزاتی پدرتان بگویید در قبل از انقلاب ؟
• اولین دورهای كه ایشان را بردند به زندان من پنج سالم بود ، كه به یاد دارم كه تا موقع شهادتشان برنامههایشان همین بود .
• چه سالی با امام آشنا شدند ؟
• از همان حوزه كه درس میخواندند با امام آشنا بودند .
• در رابطه با دستگیری ایشان هیچی نگفتند كه شكنجه شدند ؟
• خیلی شکنجه میشدند. بعد از آن دوره زندان آخر به قدری شكنجه شدند كه باعث شد ایشان به شهادت برسند . دوره سوم زندانش بود كه ما رفتیم ملاقات ایشان در زندان شهربانی. آنجا من خودم دیدم كه د ر اتاقی كه نشسته بودند زیرشان چقدر آب بود ، قشنگ توی آب نشسته بودند . وقتی آزاد شده بود تمام بدنش باد كرده بود .
• مسجد الهادی به همت ایشان ساخته شد.در این رابطه کمی توضیح بفرمایید.
• در ساخت مسجد الهادی، پا به پای كارگر كار میكردند حتی در آجر چینی ، آجر میآوردند در تمام برنامه هایش یا مسجدی كه در بازار گلوبندك بنام شیخ فضل الله نوری ، این مکان قبلا مسجد بود ولی بعدا تخریب شد. اما با تلاش ایشان دوباره تبدیل به این مسجد ساخته شد و در این زمینه هم ایشان، پا به پای كارگر خودشان كار میكردند .
• از عبادات ایشان بفرمایید ؟
• بعضی موقعها من شب بیدار میشدم میدیدم كه ایشان بیدار هستند تا میدید كه ما می بینیم به بهانهای میرفت دستشویی. نمیگذاشتند كه ما بفهمیم برای نماز شب و تحجد بلند شده اند.
• ایشان با چه حالتی نماز میخواندند چیز خاصی در وجود ایشان ملاحظه میكردید ؟
• یك دفعه در مسجد بودند و من فكر میكردم كه خواب رفتند. به مادرم گفتم كه بابا خوابیده. مادرم گفت نه خیر سجده هایشان اینطوری است و خیلی طولانی است .
• در رابطه با فعالیت سیاسی ایشان بگویید؟
• در فعالیت سیاسی در رابطه با امام آن موقع كه امام در نجف تبعید بودند تمام اعلامیههای ایشان را پخش میكردند. در منابری كه میرفتند از شاه اسم میبردند و مخالفت میكردند یعنی اگر بعضیها با طعنه و كنایه صحبت میكردند ایشان نه مستقیما با آنها مخالفت میكردند .
• در جریان 15 خرداد سال 42 هم ایشان شركت داشتند ؟ بله ، شب آن پدر من را گرفتند و صبح آن هم امام را گرفتند آوردند.
• پدر شما در این رابطه چه فعالیتی كردند ؟
• ایشان مسجد خاتم الاوصیاء رفتند منبر و شروع كردند به مخالفت و اینها كه همان شبانه ساعت یازده محرم هم بود آمدند و دستگیر كردند و صبح آن امام را از قم آوردند تهران .
• ایشان كلا چند مرتبه زندان رفته بودند ؟
• خیلی ، هر دفعه سه ماه یا چهار ماه میرفتند ، چهار پنج دفعهاش را من خودم به یاد دارم كه رفتند .
• آثار شكنجه بر بدن ایشان بود ؟
• بله ، پشت بدن سیاه بود ، جایش بود. بعد آن موقع برای ماه رمضان برای منبر رفتن را باید اجازه میگرفتند به آقا گفتند كه بیا كلانتری اجازه بگیر. اما ایشان نرفته بود دوباره گفتند ولی بازهم نرفت دفعه سوم آمدند بردند كلانتری گفتند كه چرا نیامدی اجازه بگیری گفته بود كه اسلام اجازه نمیخواهد هر وفت كه من تشخیص دادم كه باید حرف بزنم صحبت میكنم بعد كه گفتند یك مقدار زبانت را كوتاه كن.
• صحبت ایشان پیرامون چه چیزهایی بود ؟
• در مورد آرمانهای اسلامی بود. یعنی در رابطه با همان اسلام صحبتهایی كه داشتند مخالفتهایی كه داشتند با دولت و شاه در همان جلسات كه یكی از آن حجاب بود كه خیلی تأكید داشتند روی حجاب ، یكی هم مسائل همین پسرها و دخترها كه مدرسه با هم میرفتند آن موقع خیلی روی این مسائل تأكید داشتند .
• شما خبر شهادت ایشان را چگونه دریافت كردید ؟
• به ما نگفتند كه ایشان شهید شده رفتیم ملاقات ایشان روز ملاقاتی بود ، وقتی كه رفتیم بعد از مدت طولانی یعنی یك ساعت و نیم- دو ساعت معطل شدیم تا اینكه آقا را آوردند ، وقتی كه آوردند دیدیم كه خودش نیامد ایشان را دو نفری بغل كرده بودند آوردند پشت میلهها. در آنجا من دیدم كه آقا دستها و پاهایشان شل است در حالت عادی نیست. آن وقت با اشاره پرسیدم كه چرا اینجوری است گفتند كه خیلی زدند ، بعد از یكساعت جلوی خودمان ایشان تمام كردند یكساعت هم نكشید.
• موقع شهادتشان 15 سال بود كه به درجه اجتهاد رسیده بودند ؟
• بله
• ایشان را به چه نحوی شهید كردند ؟
• ایشان در زیر شكنجه شهید شدند ، با زدن و باتومهای برقی. از نظر روحی خیلی فشار میآوردند. من خودم دیدم که در پشت سرشان از بس كه زده بودند فرو رفته بود. این را به چشم خودم دیدم
• ایشان موقعی كه در زندان بودند برایتان پیامی فرستادند ؟
• نمیشد به بیرون چیزی فرستاد ولی خودمان در ملاقات رو در رو یك مقدار من اظهار ناراحتی میكردم. میگفتند ناراحتی ندارد ماها باید مانند خانواده موسی ابن جعفر امام کاظم علیه السلام صبر داشته باشیم.
• ایشان اعلامیه و نوارهای امام را مستقیما از خود حوزه تهیه میكردند یا با امام ارتباط داشتند ؟
• نه خیر از امام میگرفتند و امام این ها را مستقیما برای شخص ایشان میفرستادند .
• شما از همان ابتدا در تهران سكونت داشتید ؟
• بله ، پدر من 42 سال بودند كه از سالی كه ازدواج كردند از همان سال آمدند تهران زندگی كردند.
• كلا ایشان چند فرزند دارند ؟
• یك دختر و دو تا پسر
• موقعی كه ایشان شهید شدند فرزندانشان چند ساله بودند ؟
• یكی 25 سال ، من هفده سالم بود و برادر كوچكم چهارده سالش بود .