ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 13 شهريور 1403
سه شنبه 13 شهريور 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 4 خرداد 1392     |     کد : 54362

ذره‌اي از كرامات حضرت زينب (س)

به بهانه سالروز رحلت وارث صبر علي(ع)

ذره‌اي از كرامات حضرت زينب (س)

شفاى يكى از بزرگان دين
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
فيض الاسلام(مترجم قرآن و نهج البلاغه) مى‌فرمايد:
بيش از دوازده سال پيش به درد شكم گرفتار شدم و معالجه اطبأ سودى نبخشيد. براى استشفأ به اتفاق و همراهى اهل بيت و خانواده به كربلاى معلى مشرف شديم. در آن جا هم سخت مبتلا گشتم. روزى دوستى از زايرين در نجف اشرف، من و گروهى را به منزلش دعوت نموده، با اينكه رنجور بودم، رفتم. در بين گفت و گوهاى گوناگون، يكى از علمأ(ره) كه در آن مجلس حضور داشت، فرمود: ((پدرم مى‌گفت: هرگاه حاجت و خواسته‌اي دارى، خداى تعالى را سه بار به نام عليا حضرت زينب كبرى(س) بخوان، بى شك و دودلى، خداى عزوجل خواسته‌ات را روا مى‌سازد. از اين رو من چنين كرده، شفا و بهبودى بيمارى خود را از خداى تعالى خواستم، و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پيمان بستم كه اگر از اين بيمارى بهبودى يافت، كتابي در احوال سيده معظمه(س) بنويسم تا همگان از آن بهره مند گردند.
حمد سپاس خداى جل و شأنه را كه پس از زمان كوتاهى شفا يافتم. اما از بسيارى اشتغال و كارها و نوشتن و چاپ و نشر كتاب و ترجمه و خلاصه تفسير قرآن عظيم؛ به نذر خويش وفا ننمودم، تا اينكه چند روز پيش يكى از دخترانم مرا آگاه ساخت كه به نذرم وفا ننموده، من هم از خداى عز اسمه توفيق و كمك خواسته، به نوشتن آن شروع نمودم و آن را كتاب ترجمه خاتون دوسرا سيدتنا المعصومه، زينب الكبرى - ارواحنا لتراب اقدامهاالفداه - ناميدم.
(زينب كبرى، ص 4.)
گوشة مقنعه بي‌بي و شفاى چشم
سيد محمد باقر سلطان آبادى
علامه حاج ميرزا حسين نورى، صاحب مستدرك، از سيد محمد باقر سلطان آبادى، كه از بزرگان و شخصيت‌هاى با كمال بود، نقل مى‌كند كه گفت: من در بروجرد به بيمارى شديد درد چشم مبتلا شدم، چشم راستم ورم كرد و به طورى ورم بزرگ شد كه سياهى چشمم پيدا نبود، و از شدت درد، خواب و آرامش نداشتم، نزد همه پزشكان رفتم، و مداواى آنها بى‌نتيجه ماند، و آنها از درمان آن، اظهار ناتوانى كردند. بعضى مى‌گفتند تا شش ماه بايد تحت درمان باشى، و بعضى مى‌گفتند تا چهل روز نياز به درمان است.
بسيار محزون و غمگين بودم، تا اينكه يكى از دوستان به من گفت: بهتر است كه به زيارت قبر منور ابا عبدالله الحسين(ع) بروى، و از آن حضرت شفا بگيرى، من عازم هستم، بيا با من با هم به كربلا برويم. گفتم با اين حال چگونه سفر كنم، مگر طبيب اجازه بدهد. به طبيب مراجعه كردم، گفت: براى تو سفر روا نيست، اگر مسافرت كنى، به منزل دوم نمى‌رسى، مگر اينكه به طور كلى نابينا مى‌شوى. به خانه بازگشتم، يكى از دوستانم به عيادت آمده، و گفت: بيمارى چشم تو را جز خاك كربلا و تربت شهدا و مريضخانه اولياى خدا شفا نبخشد، در ضمن شرح حالش را گفت كه نه سال قبل مبتلا به تپش قلب بود، و از درمان همه پزشكان مأيوس شد، و تنها از تربت امام حسين(ع) شفا يافت.
من با توكل به خدا با كاروان كربلا به سوى كربلا حركت كردم، در منزلگاه دوم درد چشمم شدت يافت، بر اثر فشار درد، چشم چپم نيز درد گرفت، همسفران مرا سرزنش كردند كه سفر براى تو خوب نيست، بهتر است مراجعت كنى. همچنان در ناراحتى و حيرت به سر مى‌بردم هنگام سحر درد چشمم آرام گرفت و‌اندكى خوابيدم. در عالم خواب حضرت زينب(س) را ديدم به محضرش رفتم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشمم ماليدم، سپس از خواب بيدار شدم، از آن پس هيچ گونه درد و رنجى در چشمم احساس نكردم، و چشم راستم همچون چشم چپم خوب شد.
ماجرا را به همراهان و دوستان گفتم، آنها چشمان مرا نگاه كردند، ديدند هيچ فرقى بين دو چشم من نيست، و هيچ اثرى از ورم و زخم ديده نمى‌شود. اين كرامت حضرت زينب (س) را براى همه نقل نمودم.
محدث نورى نظير اين مطلب را در مورد شفاى ملافتحعلى سلطان آبادى كه از اوتاد پارسايان بزرگ بود، نقل نموده است
(رياحين الشريعه ج 3 ص 163 و 164)

شفا، بعد از 25 سال فلج بودن
حضرت حجه الاسلام حاج شيخ محمد تقى صادقي در تحقيقاتى كه در مورد داستان ذيل كرده و براى مرحوم آيه الله العظمى بروجردى (ره) نوشته و فرستاده كه ترجمه آن اين است كه معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مؤ منين از شيعه آل محمد (ص) مى‌نويسد:
و تقديم مى‌دارم به سوى تو كرامتي را كه هيچ گونه شك و شبهه‌اى در او نباشد و آن كرامت از عليا مكرمه حضرت زينب (س) بانوى بانوان عالم و برگزيده امت است و آن قضيه اين است كه: زنى به نام فوزيه زيدان از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهيزكار در يكى از قرأ (روستاهاى) جبل عامل به نام جويه مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا جايى كه به عنوان عمل جراحى متوسل به بيمارستان‌هاى متعددى گرديد ولى نتيجه اين شد كه سستى در ران‌ها و ساق پاى وى پديد آمد و هيچ قادر به حركت نبود، مگر اينكه نشسته و به كمك دو دست راه مى‌رفت و روى همين اصل بيست و پنج سال تمام خانه نشين شد و به همان حال صبر مى‌كرد و مدام با اين حال مى‌بود تا اينكه عاشوراى آقا ابى عبدالله الحسين(ع) فرا رسيد ولى او ديگر از مرض به ستوه آمده بود و عنان صبر را از دست او گرفته، ناچار برادران و خواهران خود را كه از خوبان مؤ منين به شمار مى‌روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب(س) در شام برده تا در اثر توسل به ذيل عنايت دختر كبراى على(ع) شفا يافته و از گرفتارى مزبور به در آيد ولى برادران پيشنهاد وى را نپذيرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نيست كه تو را با اين حال به شام ببريم و اگر بناست حضرت تو را شفا دهد همين جا كه در خانه‌ات قرار دارى براى او امكان دارد.
فوزيه هر چه اصرار كرد بر اعتذار آنان مى‌افزود ناچار وى خود را به خدا سپرده و صبر بيشترى را پيشه نمود، تا اينكه در يكى از روزهاى عاشورا در همسايگى مجلسى عزايى جهت حضرت سيدالشهدأ (ع) بر پا بود فوزيه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسايه رفت، از بيانات وعاظ استماع كرد و دعا كرد و توسل نمود و گريه زيادى كرد، تا اينكه بعد از پايان عزادارى با همان حال به خانه بر مى‌گردد. شب با حال گريه و توسل بعد از نماز مى‌خوابد و نزديك صبح بيدار مى‌شود كه نماز صبح را بخواند مى‌بيند هنوز فجر طالع نشده او به انتظار طلوع فجر مى‌نشيند در اين اثنأ متوجه دستى مى‌شود كه بالاى مچ وى را گرفته و يك كسى به او مى‌گويد: (قومى يا فوزيه) برخيز‌اى فوزيه. او با شنيدن اين سخن و كمك آن دست فورى بر مى‌خيزد و بر دو پاي خود مى‌ايستد و از عقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى‌اندازه مسرور و خوشحال مى‌شود. آن وقت نگاهى به راست و چپ مى‌كند، احدى را نمى‌بيند. سپس رو مى‌كند به مادرش كه در همان اطاق خوابيده بود و بنا مى‌كند به ((الله اكبر)) و ((الا اله الا الله)) گفتن. وقتى كه مادرش او را به آن حال ديد مبهوت شد سپس از نزد مادرش بيرون دويد و به خارج از خانه رفت و صداى خود را به ((الله اكبر)) و ((لا اله الا الله)) بلند كرد تا اينكه برادرانش با صداى خواهر به سوى او مى‌آيند وقتى آنان او را به آن حال غير مترقبه ديدند، صدا به صلوات بلند كردند. آن گاه همسايگان خبردار مى‌شوند، و آنها نيز صلوات و تهليل و تكبير بر زبان جارى مى‌كنند.
اين خبر كم كم به تمام شهر رسيد و ساير بلاد و قرأ مجاور نيز خبردار مى‌شوند و مردم از هر جانب براى ديدن واقعه مى‌آيند و تبرك مى‌جويند و خانه آنها مركز رفت و آمد مردم دور و نزديك شده. پس سلام و درود بى پايان بر تربت پاك مكتب وحى حضرت زينب (س) باد.
(كرامات الحسينيه، ص 55 - 57)
هر روز يك سكه براي زندگي در شام
يكى از علماى بزرگوار مى گويد: متولى حرم حضرت زينب (س ) فرمود: يك روز يك هندى آمد جلوى صحن حضرت زينب دستش را دراز كرد و چيزى گفت . ديدم يك سكه طلايى در دست او گذاشته شد. رفتم پيشش و گفتم : اين سكه را با پول من عوض مى كنى . مرد هندى با تعجب گفت : براى چه ؟ گفتم : براى تبرك . با تعجب گفت : مگر شما از اين سكه ها نمى گيريد من بيست سال است كه هر روز يك سكه مى گيرم و در شهر شام زندگى مى كنم .
(عباس عزيزي؛ 200 داستان از ... كرامات حضرت زينب)

حضرت زينب (س) در مطبخ زن تازه مسلمان
سال‌هاي آغازين پس از شهادت امام حسين(ع)؛ يزيد پليد، پيش از آنكه به عذاب آخرت مبتلا شود، در دنيا به درد بى درمانى معذب گرديد.
يكى از اطباى يهودى را براى معالجه طلب كرد. طبيب نگاهى به يزيد كرد و از روى تعجب انگشت حيرت به دندان گزيد. سپس با تدبير ويژه‌اى چند عقرب از گلوى او بيرون كشيد و گفت: ما در كتب آسمانى ديده‌ايم و از علما شنيده‌ايم كه هيچ كس به اين بيمارى مبتلا نمى‌شود مگر آنكه قاتل پسر پيغمبر باشد. بگو چه گناهى را كرده‌اى كه به اين بيمارى گرفتار شده‌اى؟!
يزيد از خجالت سر را به زير افكند و پس از لحظاتى گفت: من حسين بن على را كشته‌ام يهودى انگشت سبابه خود را بلند كرد و گفت:
((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله)).
طبيب مسلمان شد و از جاى برخاست و به منزل خود رفت برادر خود را به دين اسلام دعوت كرد، قبول نكرد، ولى همسر او و خويشانش پذيرفتند. همسر برادرش نيز اسلام را قبول كرد و اسلامش را از شوهر مخفى داشت.
در همسايگى آنها، يكى از شيعيان خالص بود كه اكثر روزها مجلس تعزيه دارى حضرت سيدالشهدأ(ع) بر پا مى‌كرد، آن زن تازه مسلمان در آن مجلس شركت مى‌نمود و بر مصايب اهل بيت عصمت و طهارت(ع) مى‌گريست. بعضى از يهوديان جريان زن را به شوهرش اطلاع دادند.
يهودى گفت: امروز او را امتحان مى‌كنم، لذا به خانه رفت و به همسرش گفت: امشب هفتاد نفر مهمان ما خواهند بود، شرايط ميزبانى را آماده و انواع خوردنى ها را جهت پذيرايى مهيا كن!
بانوى تازه مسلمان خواست مشغول غذا پختن شود، صداى ذكر مصيبت حضرت سيدالشهدأ(ع) را شنيد، فورا به مجلس عزا رفت و در عزاى آن حضرت گريه زيادى كرد. وقتى به خود آمد، سخن شوهر به يادش آمد، ولى وقت تنگ شده بود. متوسل به فاطمه(س) شد و به سوى خانه آمد، وقتى به خانه رسيد ديد بانوانى سياه پوش جمع شده و هر يك با چشم گريان مشغول خدمت مى‌باشند و لحظه‌اى استراحت ندارند!
در ميان بانوان خانم بلند بالائى را ديد در مطبخ مشغول پختن غذاست و بانوى مجلله‌اى را ديد كه پيراهن خون آلودى در كنارش ‍ گذاشته است!
زن تازه مسلمان عرض كرد: ‌اى بانوى گرامى! شما كيستيد كه با قدوم خود اين كاشانه را مزين فرموده و لوازم مهيمانى را مهيا كرده‌ايد؟
آن بانوى مجلله فرمود: چون تو عزادارى فرزند غريب و شهيدم را بر كار خانه‌ات مقدم داشتى، بر فاطمه لازم شد كه تو را يارى كند، تا با نكوهش شوهر خود رو به رو نگردى و پس از اين بيشتر به عزا خانه فرزندم بروى.
بانوى تازه مسلمان عرض كرد: ‌اى بانو! خانمى را در مطبخ مى‌بينم كه مشغول غذا پختن و بيش از همه بى قرار است، او كيست؟
فرمود: نزد او برو و از خودش بپرس. بانوى تازه مسلمان رفت و پاى او را بوسه داد و نامش را از او سؤ ال كرد؟
فرمود: من زينب خواهر امام حسينم.
در همين زمان زنان يهودى با هفتاد مهمان وارد شدند. وقتى كه يهودي‌ها خانه را در كمال آراستگى و نورافشانى ديدند و بوى خوش ‍ غذاها به مشام‌شان رسيد و در جريان واقعه قرار گرفتند همه مسلمان شدند.
(تحفه الذاكرين و اسرار و الشهاه، ص 75)
درك عظمت اهل بيت (ع )
زمانى كه اهل بيت (ع ) را با آن وضع ناراحت كننده و بدون پوشش ‍ مناسب ، سوار شتران برهنه وارد شام نمودند و مردم به آنها مى نگريستند و برخى آنان را مورد اذيت و آزار قرار مى دادند، يكى از شيعيان از ديدن اين منظره بسيار ناراحت شد و تصميم گرفت خود را به امام سجاد (ع ) برساند، ولى موفق نشد. خود را خدمت حضرت زينب (س ) رسانيد و عرض كرد: اى پاره تن زهرا! شما از كسانى هستيد كه جهان به خاطر و وجود شما آفريده شده ، متحيرم كه چرا شما را به اين صورت مى بينم. حضرت زينب(س) با دست مبارك اشاره به آسمان نمود و فرمود: آن جا را بنگر تا عظمت ما را درك نمايى. آن شخص نگاه مى كند، ناگاه لشكريان زيادى را ميان زمين و آسمان مشاهده مى نمايد كه از كثرت به شماره نمى آيد و همچنين مشاهده مى كند كه جلو اهل بيت (ع) كسى ندا مى دهد كه چشمهاى خود را از اهل بيتى كه ... بپوشانيد.
(رياحين الشريعه ج 3 ص 160)
برگرفته از 200 داستان از فضايل ، مصايب و كرامات حضرت زينب(ع) تأليف عباس عزيزى


نوشته شده در   شنبه 4 خرداد 1392  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode