وقتی به مقر رسیدم، خیلی از بچهها به دلیل تأخیرم ناراحت بودند؛ شهید حدادعادل با ناراحتی گفت «آقای بیات! کجا بودی؟ برو داخل سنگر» دقایقی طول نکشیده بود که فریاد بچهها بلند شد؛ وقتی بیرون آمدم دیدم «مجید حدادعادل» به شهادت رسیده است که بلافاصله از پیکر بیجانش عکس گرفتم.
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، 14 روز از اسفند ماه 1330 میگذشت که شهید «مجید حدادعادل» چشمهایش را به این دنیا گشود؛ او در سایه لطف خداوند متعال بزرگ شد و در دبستانهای علوی، قائمیه و اثنیعشری به تحصیل علم همت گماشت. این شهید دفاع مقدس مقطع متوسطه را در دبیرستان علوی گذراند و در سال 1348 پس از اخذ مدرک دیپلم ریاضی وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و در رشته مهندسی متالوژی تحصیل کرد.
ظلم و استبداد رژیم پهلوی مجید را بر آن داشت تا فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کند. این مبارزات به آنجا کشید که او دو بار در سالهای 1350 و 1351 به زندان بیفتد. او در سال 1353 مدرک کارشناسی خود را دریافت کرد و در فاصله سالهای 1354 تا 1356 در شیراز و مشهد، خدمت سربازی را انجام داد.
*از مسئولیت در نخستوزیری تا خدمت به مردم در جهادسازندگی
شهید حدادعادل در سال 1357 جهت گذراندن دوره تکمیلی در رشته مدیریت به انگلستان رفت؛ با تبعید امام (ره) به پاریس، درس را رها کرد و به خدمت امام (ره) شرفیاب شد؛ پس از پیروزی انقلاب اسلامی دیپلماتهای رژیم پهلوی را از سفارت ایران در انگلستان به یاری دوستانش بیرون کرد و اداره آنجا را بر عهده گرفت. چندی بعد به ایران بازگشت و در نخستوزیری در یک مرکز مهم و حساس خدمت کرد.
شهید حدادعادل با سامان دادن این بخش به عضویت جهادسازندگی درآمد و مسئولیت بخش فرهنگی را پذیرفت و بر انتشار مجله جهادسازندگی نظارت کرد. وی در آذرماه سال 1358 به عضویت شورای مدیریت تولید رادیو درآمد و به ویژه تولید برنامههای ادبی، هنری و نمایشنامههای رادیو را زیر نظر گرفت؛ از جمله این فعالیتها ساخت سرود شهید مطهری و سرود «اللهاکبر خمینی رهبر» بود.
با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مجید به عنوان دیدهبان توپخانه در گیلانغرب به دفاع از خاک پاک کشور پرداخت؛ ستاد ارتش او را به تهران فرا خواند اما او همکاری با شورای عالی دفاع و شورای تبلیغات جنگ را آغاز کرد و اندکی بعد معاونت سیاسی و اداری استانداری کرمانشاه را پذیرفت و سپس سرپرستی استانداری کرمانشاه را بر عهده گرفت.
*شهید حدادعادل نخستین مقام دولتی بود که پس از فتح نوسود وارد آن منطقه شد
مجید، نخستین مقام دولتی بود که پس از فتح نوسود وارد آن منطقه شد و پس از بازگشت به تهران مسئولیتهای بیشماری را به او پیشنهاد دادند اما آغاز عملیات پیروزمندانه «ثامنالائمه(ع)» او را بر آن داشت تا داوطلبانه سرپرستی خبرنگاران داخلی و خارجی را بر عهده گرفته و عازم میدان رزم شود. سرانجام او در غروب روز هفتم مهرماه سال 1360 در جبهه دارخوین مزد سالها خدمت خالصانه را از حق دریافت کرد و در سن 30 سالگی بر اثر اصابت ترکش کاتیوشا به ناحیه سر در عملیات ثامنالائمه (ع) آسمانی شد.
به گزارش توانا، «اباصلت بیات» از عکاسان انقلاب و دفاع مقدس است که بیش از 5 هزار تصویر از دوران دفاع مقدس به ثبت رسانده است؛ در بین آثار وی تصویری است که مربوط به 8 ساعت قبل از شهادت شهید «مجید حدادعادل» و همچنین عکس لحظه شهادتش به چشم میخورد؛ وی با کشیدن آهی از دل، شهادت این جوان را اینگونه روایت میکند: پس از اجرای عملیات «ثامنالائمه (ع)» که شکست حصر آبادان بود، شهید حدادعادل جمعی از خبرنگاران داخلی و خارجی را برای ارائه گزارش و ثبت این عملیات پیروزمندانه به منطقه اعزام کرد.
*اعزام به منطقه عملیات ثامنالائمه به همراه 18 خبرنگار داخلی و خارجی
در این اعزام با فرماندهان دفاع مقدس مصاحبههایی صورت گرفت؛ از بین 28 خبرنگار و عکاس، حدود 5 نفر ایرانی و بقیه خارجی بودند؛ بنده از بنیاد اندیشه اسلامی در این پوشش خبری حضور پیدا کردم؛ برای اعزام به خط مقدم، برخی از خبرنگاران خارجی ترسیدند و در مقر فرماندهی ماندند؛ بنابراین به همراه 18 خبرنگار و عکاس که یکی از آنها یک خانم خبرنگار بود، به خط مقدم رفتیم.
تعداد زیادی از لاشههای تانک و تجهیزات و انبوهی از جنازههای عراقیها در منطقه دیده میشد؛ به دستور فرمانده ارتش به نام شیرازی، خبرنگاران و عکاسان به صورت متراکم در منطقه حضور پیدا کردند تا اینکه هم به انعکاس ابعاد مختلف عملیات بپردازند و هم در صورت حمله عراق، باهم نباشند و آسیب زیادی به نیروها وارد نشود.
*پیکر شهدای ایران و کشتگان عراقی را از سقف آویزان کرده بودند
بنده به داخل کانال توپخانه عراقیها که بین آبادان و هویزه بود، رفتم؛ داخل آن توپخانه، اتاقهای تو در تو بود که جنازههای عراقیها و پیکرهای شهدای ما که سوخته بود از سقف آویزان و خشک شده بودند؛ با حساسیت خاصی از آن صحنههای تکرارنشدنی عکس گرفتم به طوری که لحظات هیجانی مرا از گذر زمان غافل کرد و نزدیک غروب آفتاب به خودم آمدم و متوجه شدم که باید به محل قرار برگردم.
از گودال بیرون آمدم؛ از ترس نمیتوانستم از جا تکان بخورم؛ عراقیها منطقه را به آتش گرفته بودند، از خدا میخواستم همان موقع گلولهای به من بخورد و از این همه ترس خلاص شوم. مشغول خواندن آیةالکرسی شدم؛ دیدم یک جیپ با 3 سرنشین از طرف خاک عراق به طرف من میآید؛ دوربینم را زیر گودال مخفی کردم تا در صورت اسارت به دست عراقیها نیفتد؛ پیراهنم را در آوردم و تکان دادم؛ یک لحظه صدای یکی از آنها به گوشم رسید که فریاد میزند «آقای بیات!».
*ثبت لحظه شهادت
شهید حدادعادل دستور داده بود که زنده یا جنازهام را هر طور شده باید به مقر فرماندهی برگردانند؛ بنابراین وقتی نزدیک خودرو شدیم تا به مقر برگردیم، فرمانده از شدت ناراحتی فریاد زد که کجا هستی!
به مقر که رسیدیم دیدم آقا مجید هم خیلی ناراحت بود و به من گفت «آقای بیات! کجا بودی؟ برو داخل سنگر، برو داخل سنگر» داخل سنگر شدم؛ چند دقیقه نکشید که سر و صدای بچهها بلند شد و متوجه شدم مجید حدادعادل به شهادت رسیده است که بلافاصله از او عکس گرفتم.
فهیمترین و باشعورترین بچههای این مرز و بوم در جنگ حضور پیدا کردند؛ بسیاری از آنها به شهادت رسیدند و بسیاری دیگر هم ماندند تا دفاع مقدس را روایت کنند.