مادر شهيد «سيد مصطفي حسنزاده»، فرمانده اطلاعات عمليات لشكر 14 امام حسين (ع) ميگويد: تحمل ديدن لبهاي خشكيده و ترك برداشته سيدمصطفي را نداشتم؛ او آرزو داشت مانند مولايش حسين (ع) شهيد شود به آرزويش رسيد و من پيكر بيسر او را ديدم.
به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، اين روزها نه تنها شهرمان بلكه آسمانها و زمين حال و هواي ديگري دارد؛ در جشن ميلاد مادر سيدالشهدا (ع) و بزرگداشت مقام مادر، خيلي از فرزندان به ديدار مادرانشان رفته و اين روز را تبريك ميگويند.
در اين روزها فرزندان آسماني نيز به دستبوس مادرانشان ميآيند؛ مادراني كه قلبهايي مانند آينه دارند و از فراق عزيزانشان تا روزي كه نفس ميكشند، اشك در چشمانشان حلقه ميزند. در اين ميان همصحبت مادري هستيم كه سالهاست فرزندش از اين سرزمين به سوي نور هجرت كرده اما قلب اين مادر همچنان براي سيدمصطفي جوانش ميتپد.
زهرا حميدي مادر شهيد «سيدمصطفي حسنزاده» درباره تولد فرزند شهيدش اظهار ميدارد: سيدمصطفي در تير سال 1340در يك روز جمعه به دنيا آمد؛ چون هفت ماهه به دنيا آمد، اميدي به زنده ماندنش نبود اما خداوند جسم و قلب قوي به او عطا كرد تا در خدمت اسلام باشد.
وي با اشتياق از مدرسه رفتن فرزندش روايت ميكند و ادامه ميدهد: برادر بزرگتر شهيد در 7 سالگي به مدرسه رفت؛ سيدمصطفي در آن زمان 5 ساله بود و از اينكه نميتواند به مدرسه برود خيلي ناراحت شد؛ بنابراين او را به مدرسه ملي كاشان فرستادم؛ سيدمصطفي پس از رفتن مدرسه موفقيتهايي داشت به طوري كه مدير مدرسه از هوش و ذكاوت وي متحير شده و پيشنهاد داد تا وي را در مدرسه ثبتنام كنم.
اين مادر شهيد بيان ميكند: شهيد در دوران كودكي دوستاني داشت كه چندين سال از او بزرگتر بودند؛ به طور مثال وي از 10 سالگي با همسن و سالهاي خود به آموزش قرآن و مطالعه كتابهاي احكام و ديني ميپرداخت و زماني كه در كلاس اول راهنمايي درس ميخواند با طلاب همراه بود؛ شهيد حسنزاده تحصيلات خود را در هنرستان ادامه داد كه اين ايام همزمان با دوران انقلاب بود؛ وي گاهي اوقات به بهانه بيماري بنده از مدرسه اجازه گرفته و به قم ميرفت و عكسها و اعلاميههاي امام خميني (ره) را به كاشان ميآورد.
حميدي اضافه ميكند: سيدمصطفي پس از آوردن اعلاميهها، مساجد دو در و محل نصب دستگاه كنتور برق را شناسايي ميكرد؛ وي در ابتدا برق مسجد را قطع كرده، پس از چسباندن اعلاميهها و عكس امام خميني (ره) به در و ديوار مسجد، از در ديگر فرار ميكرد؛ گاهي اوقات به خاطر فعاليتهاي سيدمصطفي نگران ميشدم؛ اما به او ميگفتم «چون براي خدا كار ميكني و توكلت بر خداست، خداوند محافظ تو است پس به ميدان برو تا جوانان ديگر بيدار شوند و امام خميني (ره) ياري كنند» و پس از آمدن امام خميني (ره) به ايران، شهيد حسنزاده 3 ماه از محافظان ايشان بود.
مادر شهيد «سيدمصطفي حسنزاده» بيان كرد: پسرم پس از اخذ ديپلم در دانشگاه قبول شد اما نرفت و گفت حالا كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيده است بايد پايههاي آن را محكمتر كنيم لذا وارد سپاه شد؛ شهيد حسنزاده هميشه ميگفت «پيروزي انقلاب اسلامي يكي از آرزوهاي من بود و مادر دعا كن كه به آرزوي ديگرم كه شهادت است، برسم».
وي خاطرنشان كرد: مصطفي از اول جنگ صدام عليه ايران تا 3 سال و 2 ماه در جبهههاي جنوب يا كردستان بود؛ او يكبار در جبهه جنوب دچار موج گرفتگي شد و به همرزمانش گفته بود «اين موضوع را به مادرم نگوييد او طاقت ندارد» تا اينكه بعد از يك هفته به كاشان آمد؛ از شدت عطش لبهايش ترك برداشته بود؛ به او گفتم «مادر به فدايت؛ در آنجا هندوانه و خربزهاي نيست بخوريد» خنديد و گفت «چرا! گلوله گلوله هندوانه و تركش تركش خربزه برايمان ميفرستند» گفتم «چه كنم كه نميتوانم به جبهه بيايم يا اينكه ميوهاي برايتان بفرستم» مصطفي نگاه زيبايي كرد و گفت «همين كه دوست داري اين كار را انجام دهي، ثوابش را ميبري».
مادر شهيد «سيدمصطفي حسنزاده» اظهار ميدارد: شهيد حسنزاده فرمانده اطلاعات عمليات لشكر 14 امام حسين (ع) بود و هيج وقت ما در جريان فعاليتها و كارهايش نميگذاشت. يكي از رزمندگان روايت ميكرد كه شهيد حسنزاده صحبت كردن با لهجه كردي و زبان عربي را ياد گرفته بود؛ گاهي اوقات با لباس كردي در منطقه حضور مييافت؛ يكبار وي به فرماندهي شهيد حسين خرازي براي شناسايي به عراق رفته بود، حدود 5 روز طول كشيد تا برگردد؛ شهيد خرازي كه خيلي دلواپس او شده بود از اطلاع دادن موضوع تأخير در بازگشت وي به ما جلوگيري كرده و گفت «اگر او به كاشان ميرفت به من ميگفت، به خانوادهاش نگوييد مبادا مادرش نگران شود».
وي ميافزايد: يكي از همان شبها، نگهبان قرارگاه مشاهده كرد كه يك خودروي عراقي همين طور كه چراغ ميزند به سمت قرارگاه ميآيد؛ وي فوراً شهيد خرازي را در جريان گذاشت؛ رزمندگان منتظر عكسالعمل راننده بودند تا اينكه شهيد حسنزاده در حالي كه پرچم ايران در دستش بود، به سمت آنها آمد؛ بچهها پس از ديدن مصطفي، خيلي خوشحال شده بودند؛ مصطفي هم از داخل خودرو عراقي دو جعبه گلابي و انگور به رزمندگان داد و گفت «عراقيها اين ميوهها را دادهاند و گفتند اين ميوهها را براي سربازان ببر تا بخورند و آتش را بر سر ايرانيها بريزند» مصطفي حتي در صف غذاي عراقيها ايستاده و غذا گرفته بود.
حميدي يادآور ميشود: وي پس از فتح خرمشهر به همراه فرماندهان و رزمندگان اسلام به ديدار امام خميني (ره) رفت و پس از ديدار، به دوستانش گفت قبل از رفتن به جبهه بايد پدر و مادرم را ببينم و بعد به شما بپيوندم؛ پسرم ساعت 10 شب به ديدن ما آمد؛ 2 ساعتي پيش ما بود؛ به او گفتم «مادر چه آمدني بود، لااقل دفعه بعد كه به مرخصي آمدي دو سه روز بمان» مصطفي گفت «مادر به ديدار امام رفتيم، همانجا حاجتم را طلب كردم» گفتم «چه حاجتي؟» گفت «وقتي به آن برسم خواهي فهميد» حاجت او شهادت بود و بعد از 20 روز هم در منطقه مريوان به شهادت رسيد.
از مادر شهيد «سيدمصطفي حسنزاده» درخصوص نحوه شهادت فرزندش پرسيديم؛ عصايي در دستش بود؛ آرامش در چهرهاش موج ميزد؛ قطرههاي اشك از گونههايش جاري شد و با نگاهي مهربان اينگونه روايت كرد: چند روز پيش از عيد غديرخم، غروب جمعه دلگيري را پشت سر گذاشتم؛ در آن لحظات بدون بهانه گريه كردم؛ 3 ماه بود كه سيدمصطفي را نديده و خيلي دلتنگش بودم؛ آن شب حال عجيب داشتم؛ به صدا درآمدن در و تلفن منزل دلم را ميلرزاند؛ ساعت 10 شب از منطقه با منزل تماس گرفتند؛ گوشي تلفن را برداشتم و فوراً حال سيدمصطفي را پرسيدم و آن فرد گفت «مادر، ديروز او را ديدم؛ اگر برايتان ممكن است گوشي تلفن را به آقاي آرامش ـ داماد خانواده شهيد حسنزاده ـ بدهيد» گوشي تلفن را به دامادم دادم؛ خبر شهادت سيدمصطفي را به وي گفتند اما او به ما چيزي نگفت؛ دلم گواه بود كه سيدمصطفي شهيد شده است.
وي ميافزايد: صبح روز شنبه گرد و غبار را از در و ديوار خانه روبيدم تا اينكه شب به ما اطلاع دادند سيد مصطفي به شهادت رسيده است؛ او آرزو داشت كه با روي خونين و بدني پاره پاره رسول خدا (ص) و حسين (ع) را ملاقات كند تا در پيشگاه خداوند و شهدا روسفيد باشد؛ او به آرزويش رسيد؛ ضدانقلاب پس از شناسايي وي را با گلوله توپ نشانه گرفتند و بر اثر اصابت تركشها او با تني بيسر و در حالي كه يك دست و يك پايش قطع شده بود، در تاريخ اول مهر 1362 به محضر سيدالشهدا (ع) رسيد.
حميدي ميگويد: سيدمصطفي هميشه به خواهرانش ميگفت «ما حسينوار شهيد ميشويم و شما زينبوار زندگي كنيد؛ شما صبر داشته باشد و هر جايي كه ضدانقلاب كاري كردند با لحن و زباني صريح و تند بر دهانشان بكوبيد» كه خدا رو شكر فرزندانم همينگونه هستند.
* شهيد خرازي: «او (حسنزاده) به تنهايي يك لشكر بود»
شهيد «سيدمصطفي حسنزاده» فرمانده اطلاعات ـ عمليات لشكر امام حسين (ع) و از نيروهاي شهيد «حسين خرازي» بود؛ او به قدري با ايثار و تدبير وارد عمل ميشد كه فرماندهاش درباره او ميگويد «شهيد حسنزاده به تنهايي يك لشكر بود» و در بين ساير رزمندگان اين گونه توصيفش ميكند: ما بايد به اين شهيد عزيز، اين شهيد بزرگوار تأسي بكنيم و ببينيم ايشان چرا شهيد شد؛ ايشان چه كرده بود كه به اين مقام رسيد؟ و چرا خدا ايشان را انتخاب كرد و آنقدري كه ميتوانيم جواب بدهيم همين كه اين انسان والا خودش را متخلّق به اخلاق الهي كرده بود، متصل به صفات الهي كرده بود، خودش را آماده كرده بود.
شهيد خرازي ادامه ميدهد: شهيد حسنزاده يكي از افراد فداكار، شجاع و مدير ما بود كه شهيد شد؛ او به تنهائي يك لشكر بود؛ از بزرگمردي و ايثارگري اين برادر همين قدر بس كه به تنهائي آمد در اين منطقهاي كه عرض منطقهاي كه بايد شناسائي ميكرد، بيش از 60 كيلومتر بود و ما از دشمن هيچ شناسائي نداشتيم، ايشان قبول كرد، رفت و اطلاعات را سازمان داد، تقسيم كرد، محور كرد و دشمن خدا را شناسائي كرد و چه خوب منطقه را آراست.