ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : يکشنبه 2 دي 1403
يکشنبه 2 دي 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 22 فروردين 1390     |     کد : 17871

يك كيسه نارنجك آورده‌ام تا حساب بعثي‌ها را برسم

گفتم شايد اينها كم سن و سال هستند توي رودربايستي تا اينجا اومدند.يكي از بجه ها كه شهيد شد باگريه گفت: برادر جعفر ما رو جواب ميكني... اشاره كرد به كيسه ماسك شيميايي و درش روباز كرد و گفت: ببين اينو پر نارنجك كردم تا حساب بعثي ها رو برسم. تو خيال ميكني ما مي ترسيديم؛ خودت ترسيدي.

 گفتم شايد اينها كم سن و سال هستند توي رودربايستي تا اينجا اومدند.يكي از بجه ها كه شهيد شد باگريه گفت: برادر جعفر ما رو جواب ميكني... اشاره كرد به كيسه ماسك شيميايي و درش روباز كرد و گفت: ببين اينو پر نارنجك كردم تا حساب بعثي ها رو برسم. تو خيال ميكني ما مي ترسيديم؛ خودت ترسيدي.

به گزارش گروه «حماسه ومقاومت» خبرگزاري فارس، تخريبچي شهيد «ابوطالب مبيني»، 17 ساله بود كه پا تو ميدون جهاد گذاشت. مثل هم جوونها و نوجوونها با امام خود عهد خون بست كه:

از تو به يك اشاره
ازما به سر دويدن

والحق كه اين پيمان را با خون امضا نمود.

شهيد ابوطالب جز نيروهاي غواص خط شكن تخريب لشگر ده حضرت سيدالشهدا عليه السلام درشب عمليات بيت المقدس 4 بود. ساعت حدودا 11 شب بود كه قرار شد غواص ها با قايق بروند براي شكستن خط . سوارقايق ها شديم، من و ابوطالب داخل يك قايق با 9 نفر ديگر سوار شديم .من كناردست سكاندار نشستم و ابوطالب روبروي من داخل قايق نشست.براي اينكه صداي موتورقايق دشمن را هوشيارنكنه روي موتور قايق يك پتو انداخته بودند. وقتي رسيديم زيرپاي عراقي ها پتوي روي موتور كاملا خيس شده بود و مسير خروج دود موتور را مسدود كرده بود و موتور قايق خاموش شد، حالا زير پاي دشمن. درست عراقي ها را كه به فاصله 100 متري ما روي ارتفاع بودند ميشد ديد. سكان دار قايق شروع كرد تسمه موتور را كشيدن تا قايق روشن شود.هربار تسمه را رها مي كرد، محكم به بدنه قايق مي خورد و صدا مي داد. در همين حين منوري توي آسمون روشن شد و صداي رگبارخشك كاليبر23 ميليمتري كه تيررسام بود بالاي سرما شروع شد،‌ يك لحظه دلم ريخت .گفتم حتما دشمن ما رو ديده .چون قايق اول بودم و مسووليت غواص ها را داشتم، جوانب كار رو ميديدم كه اگر زد اطراف قايق ها بچه ها داخل آب آرايش بگيرند. منورخاموش شد، لحظه دلهره آوري بود.بچه ها اسلحه ها روآماده كرده بودند.
منور دوم روشن شد، نگراني من بيشتر شد. زير نور منور به اولين كسي كه نگاهم افتاد و ديدم آماده درگيري است شهيد ابوطالب بود. با دست بدون صدا اشاره كردم چطوري ؟…
اون هم با اشاره به من فهماند كه روحيه اش عاليه. سرش رو به سمت آسمون برد و دوتا دستش را به علامت شكر بالا برد.نگران بودم كه منورها وآتيش هرچند ايذايي روحيه بچه ها روخراب كنه .چون بچه هاي غواص اكثرا نوجوان بودند و اين حركت شهيد ابوطالب به ما روحيه داد .
آروم گفتم بچه ها «وجعلنا» بخونيد.حالا ديگه موتور قايق با سلام و صلوات روشن شده بود. ديگه وارد درياچه سد « دربندي خان» عراق شده بوديم وزير نور منور شاخ شميران كاملا مشهود بود… به راهكار ورودي رسيديم .قايق پهلو گرقت وبچه ها پياده شدند .ابتدا اطراف راچك كردم كه ميدان مين مقابل اسكله نباشد و احيانا كمين دشمن وگشتي هاي دشمن باما درگير نشوند. به بچه ها گفتم زير يك تخته سنگي نشستند.ارتباط باعقب نداشتيم .شروع كردم بچه ها را توجيه كردن وگفتم هركي نمتونه بره جلو از همين جا ازستون جدا بشه….

باعقل ناقصم گفتم شايد اينها كم سن و سال هستند توي رودربايستي تا اينجا اومدند.يكي از بجه ها كه شهيد شد باگريه گفت: برادر جعفر ما رو جواب ميكني... اشاره كرد به كيسه ماسك شيميايي و درش روباز كرد و گفت: ببين اينو پر نارنجك كردم تا حساب بعثي ها روبرسم !!! تو خيال ميكني ما مي ترسيديم!!!! خودت ترسيدي…خيلي دلم قرص شد.

ساعت دقايقي از دوازده گذشته بود كه ارتباط برقرار شد و ما رابه گوش كردند تا رمز عمليات و فرمان درگيري صادر بشه.اوايل ماه شعبان بود. . حدس مي زديم رمز عمليات يا ابالفضل و يا اباعبدالله باشه كه سكوت راديويي شكست و اعلام كرد:

واحدهاي عمل كننده با توكل به خدا وبا نام ابا عبدالله به دشمن حمله كنيد…

ينجا بود كه بچه ها ازجا كننده شدند و در5 دقيقه اول سنگرهاي كمين عراق را نشانه رفتند. حركت به سمت ارتفاع شاخ شميران آغازشد .دشمن با شليك گلوله هاي منور منطقه را روشن كرد و خلاصه زير نور منورها جنگيدن ابوطالب ودوستان شهيدش ديدني بود .

قبل از رفتن از شون قول گرفتم كه اولا همه بايد صحيح و سالم برگرديد. دوما اگركسي مجروح شد بايد هرطوري هست خودتون به عقب بياريد. وسوما خط اول كه شكست و نيروهاي كمكي اومدند، سريع به عقب برگرديد و قبل ازاينكه هوا روشن بشه همه لب اسكله باشيد.

بچه ها همين طوري كه رگبار مي بستند و نارنجك تو سنگرها مي انداختند، رفتند به سمت ارتفاع شاخ شميران و من لب اسكله ماندم تا نيروهاي بعدي را به داخل منطقه هدايت كنم. گاهي هم از دور تو نور منور معلوم بود جنگيدن و بدو و بخيزشان.آنقدر بي محابا به سمت دشمن مي رفتند كه انسان خيال مي كرد دارن مانور ميرن.من هم نيروهاي گردان حضرت زينب(س) را به همراه فرمانده گردانشون به منطقه درگيري رسوندم وبرگشتم لب اسكله.

ديگه وقت نماز صبح بود. نماز رو خوندم و منتظر بچه هاشدم. عراق به شدت لب اسكله را با خمپاره مي كوبيد.ديدم يكسري قايق از دور با سرعت مياند ودشمن پشت سرشون را با آتش پر كرده، رسيدند به اسكله ديدم بچه هاي گردان كميل لشگر 27 محمد رسول الله هستند .درهمين حين كه اونها ازقايق ها پايين مي آمدند، بچه هاي ماهم رسيدند. شهيدسيدعباس ميرنوري سرستون بود و پشت سرش 4 نفر زير يك برانكارد روگرفته بودند و با سوت هرخمپاره برانكارد و ول ميكردند و صداي مجروح داخل برانكارد در ميومد كه بي انصاف ها منو كشتيد و اونها بلند بلند مي خنديدند. به ما كه رسيدند شهيد سيدعباس گفت: برادر جعفر ببخشيد كه دير اومديم فقط يك مجروح داشتيم و اين برادر گوهري ست وبقيه سروموروگنده درخدمتيم. ابوطالب را درآغوش كشيدم وخدا روشكر كردم.
بچه ها روبه عقب فرستادم... اما دشمن كه نتوانست رو در رو و پنجه درپنجه ياران خميني بياندازه، سه روز بعد يعني 11 فروردين 67 به حقد كينه پيروزي خط شكنان شاخ شميران با بمباران شيميايي درحالي كه بچه هاي تخريب براي فريضه ظهر آماده مي شدند وحتي صف جماعت را نيز تشكيل داده بودند با اصابت بمب شيميايي دشمن در دو متري چادر به طوري كه موج انفجار آن چادر گروهي را خوابانده بود.ابوطالب به همراه 12 تن از يارانش كه عمده آنها يا تك پسر خانواده و يا فرزند ارشد خانواده هاشون بودند عروس شهادت را در بركشيدند.

شهادت گوارايشان و در كنا معشوق مسكنشان مبارك باد.

* جعفر طهماسبي


نوشته شده در   دوشنبه 22 فروردين 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode