دوستان شیرین عقل در کنار رودخانهای گردش میکردند که یک قورباغه را دیدند. چون هیچکدام آن را نمیشناختند، یکی گفت: «این بچه ماهی است.»
یکی گفت: «این جوجه اردک است.»
دیگری گفت: «نه بابا، این یک جغجغه است که مدام صدا میدهد.»
آنها بالاخره فهمیدند که باید از ملّا کمک بگیرند، برای همین، قورباغه را گرفتند و پیش شیرین عقل بردند و سوال کردند: «آیا تو این جانور را میشناسی که قور قور میکند؟»
شیرین عقل نگاهی به قورباغه کرد و دستی به سر خود کشید و گفت: «من فکر میکنم این یک قناری است.»
پرسیدند: «پس پرهایش کو؟...»