ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 6 آذر 1403
سه شنبه 6 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 17 فروردين 1389     |     کد : 7073

بينشي متفاوت از جهان و زندگي

آيا «هنر» مي‌تواند معرفت‌زا باشد؟ به بيان بهتر، آيا هنر مي‌تواند ما را به معرفتي مبتني بر حقيقت رهنمون سازد؟


 آيا «هنر» مي‌تواند معرفت‌زا باشد؟ به بيان بهتر، آيا هنر مي‌تواند ما را به معرفتي مبتني بر حقيقت رهنمون سازد؟
اين پرسشي است كه در كانون فلسفه هنر از دوران افلاطون تا به اكنون قرار داشته است. در پاسخ به اين پرسش، فيلسوفان به دوگروه «آري‌گويان» و «نه‌گويان» تقسيم مي‌شوند؛ به اين معنا كه گروهي معرفت را تنها برخاسته از تاملات فلسفي مي‌دانند و گروهي ديگر، هنر را واجد گوهري از حقيقت مي‌دانند كه مي‌تواند طيفي از معرفت‌ها را بر ما عرضه دارد؛ معرفت‌هايي كه بيرون از تفكر گزاره‌اي و فلسفي است. نويسنده مطلب حاضر تلاش دارد تا در مواجهه ميان اين گروه از فيلسوفان، اين چالش را به بحث بگذارد.
از ديرباز هنر و معرفت‌شناسي رابطه‌اي عميق و مملو از چالش داشته‌اند و بدين‌سان بسيار بديهي به‌ نظر مي‌رسد كه هريك از ما تجارب و تأثيرات بي‌نظير و نابي را از اين وادي به دست آورده باشيم. حال اينكه اين تجارب قادرند معرفتي گزاره‌اي يا مبتني بر باورهاي موجه صادقانه را ارائه دهند يا نه، هنوز در پس پرده‌اي از ابهامات است. در ادامه به پيش‌زمينه تاريخي و تحليل برخي از مهم‌ترين مباحث حول اين پرسش خواهيم پرداخت: «چه» مي‌توانيم از هنر فراگيريم؟
اگرچه زيبايي‌شناسي آميزه‌اي از ادراك و حس است‌، قاعدتا پديده‌اي معرفتي (شناختي) محسوب مي‌شود. در واقع به ‌نظر مي‌رسد كه زيبايي‌شناسي با شماري از مسائل معرفت‌شناسي عجين و همنشين شده است. من باب مثال ما اغلب ادعا مي‌كنيم كه از هنر، شناختي كافي داشته و نقد منتقدان را ارج مي‌نهيم. پس از تماشاي نمايشي به خوب يا بد‌بودن اثر نمايشي‌، شور و هيجان حاصله و تأثيرات ناشي از آن بر تماشاگر اشاره مي‌كنيم. مردم اغلب بيان مي‌كنند كه از هنر بسيار آموخته‌اند‌، هنر ديدگاه آنان را نسبت به جهان دگرگون ساخته و مفاهيمي ‌نوين را به آنان نمايانده است. همچنين بسياري بر اين باورند كه آثار هنري بالاخص آثار هنري ارجح و ممتاز قادرند تا باورهاي ما را نسبت به جهان شكل داده و بدين طريق معرفتي از جهان به دست دهند. با اين وصف در اينجا اين پرسش مطرح مي‌شود: آنچه ما دقيقا مي‌توانيم از هنر بياموزيم چيست؟

افلاطون و ارسطو
«كسب معرفت از هنر؛ آري يا خير؟؛ طرح اين پرسش به افلاطون بازمي‌گردد‌، چنان‌كه او در باب مضرات افراط در بازنمايي روايتي و نمايشي جهان و اعمال و كنش‌هاي انساني هشدار داده بود.
نتيجتا اين مبحث در فلسفه ادبيات ادامه يافته و پرسش‌هاي متعاقب را حول محور چگونگي كسب معرفت از هنر مطرح ساخته است.
در اينجا به 2ديدگاه افراطي در پاسخ به اين پرسش برمي‌خوريم.
فلاسفه‌اي كه اذعان دارند انسان قادر است تا از هنر، معرفت كسب كند به‌طور كل بر اين باورند كه پرداختن به هنر، تراوش حس‌ها و هيجاناتي را باعث مي‌شود كه خود سبب آفرينش معرفت شده يا كسب آن را تسهيل مي‌كند. همچنين معتقدند كه چشمه‌هايي از آثار هنري‌، توانايي چشمگيري در بازآفريني يا آفرينش ادراك ما نسبت به جهان اطرافمان دارند. با اين حال از هنر به‌عنوان منبعي از بصيرت و بينش ياد شده كه به سهولت نمي‌توان آن را در قالب زبان منطق و قضايا گنجاند. درمقابل با بهره از اين دريچه بصيرت قادريم جهان را به‌گونه‌اي متفاوت و نو مشاهده كنيم.
آن عده از فلاسفه‌اي كه به انكار فرهيختگي و كسب معرفت از هنر برآمدند اينگونه استدلال مي‌كنند: هيچ معرفتي وجود نخواهد داشت مگر در سايه معرفت مبتني بر قضايا (گزاره‌اي). به‌عنوان مثال جروم ستالنيتز در مقاله‌اي در سال 1992عنوان مي‌كند كه هنر قادر به آفرينش معرفت مقدماتي و بنيادي نخواهد بود زيرا توان زايش حقيقت را ندارد. در واقع منطق استدلالي اين ديدگاه بيان مي‌كند به‌علت نا‌تواني هنر در آفرينش حقيقت‌، انسان از يادگيري معرفت از اين طريق بازمي‌ماند. علاوه بر اين آنان اذعان دارند كه هنر منبع آفرينش معرفت محسوب نمي‌شود زيرا قادر به تطابق با مفهوم سنتي باورهاي موجه صادقه نيست.
افلاطون در اثرش به نام «جمهوري» اينگونه بيان مي‌كند كه مي‌توان اثري را بدون آنكه معرفت و شناختي از آن داشت‌، آفريد. نقاش، اثري بديع از پينه‌دوز ترسيم مي‌كند در حالي‌كه دانشي نسبت به ساختن و پينه‌زدن كفش‌ها ندارد. همچنين شاعر در وصف زيبايي و شجاعت، اثري بي‌مانند را خلق مي‌كند حال آنكه ممكن است هيچ‌گاه تجربه‌اي شفاف از اين فضايل نداشته باشد.
تنها فلاسفه و عاشقان خرد و حقيقت‌، به‌ويژه ‌انديشمنداني كه در راستاي تعليم طريقت‌ها و ايده‌ها و به‌كارگيري منطق عيني مي‌كوشند قادرند به درك اين فضايل دست‌يابند. افلاطون در جمهوري بالاخص به ادبيات هنري پرداخته است. او عنوان مي‌كند كه هنرمندان با فريفتن تماشاگر به او القا مي‌كنند كه معرفت در اثر ارائه‌شده نهفته‌ است؛ هنري كه با هدف صريح همراه ساختن هيجاني ما در مسيري كه منجر به تخريب شخصيتي فرد خواهدشد، آفريده مي‌شود. طبق نظر افلاطون هرآنچه فردي بيشتر در هيجانات ناشي از اثر ارائه‌شده افراط ورزد، بيشتر از تأثيرات اختلال مشاعر و در نتيجه پرورش‌يافتن شخصيتي نا‌متعادل رنج مي‌برد.
ارسطو در اين نكته با افلاطون اتفاق نظر دارد كه هنر به‌واقع مي‌تواند در پرورش شخصيت اخلاقي انسان نقشي چشمگير داشته باشد. درجايي كه افلاطون بيان مي‌كند كه انسان قادر است از هنر، معرفتي كسب كند كه براي پرورش شخصيت او بسيار مضر است، ارسطو استدلال مي‌كند: افراط در همان هيجانات نمايشي و تقليدي كه افلاطون ما را از آن بر حذر مي‌دارد قادر است با آفرينش پالايش هيجاني و احساسي، منجر به پرورش والاي شخصيتي شود. ارسطو همچنين عنوان مي‌كند: به‌ويژه از طريق پالايش هيجانات تراژيك‌، فرد شانس افزون‌تري در تصميم‌گيري‌هاي خردمندانه روزمره خويش خواهد داشت.

عقل‌گرايان‌، تجربه‌گرايان و رمانتيست‌‌ها
با الهام از مباحثات ارسطو در زمان رنسانس و پس از آن، فلاسفه از اين ديدگاه كه انسان قادر است از هنر كسب معرفت كند حمايت ورزيدند و همگي بر يك قول شدند كه شعر و افسانه و داستان مي‌تواند از طريق برانگيختن هيجانات، سبب ارتقاي بينش و بصيرت شود تا آنكه آن را به فساد و تباهي كشاند.
رمانتيست‌ها به اين پرسش به شيوه‌اي متفاوت - مدت‌ها پيش از خردگرايان و تجربه‌گرايان- توجهي خاص داشته‌اند. خرد‌گرايان تصوير‌سازي‌ را به‌عنوان منبعي قابل اعتماد براي درك معرفت رد مي‌كنند و تا جايي پيش مي‌روند كه دكارت آن را اشتباه عظيم ساختار تصويري مي‌نامد. با نظر‌انداختن به ديدگاه افلاطون، خردگرايان صريحا معتقدند كه كسب معرفت مبتني بر به‌كار‌گيري باورهاي صادق موجه است. معرفت‌شناسي تجربه‌گرايان نيز در عمل‌، آن زمان كه به تفسير چگونگي كسب معرفت از موقعيت‌ها و شرايط نمايشي و افسانه‌اي مي‌پردازد ناكارآمد و بي‌كفايت مي‌نمايد و عملا كسب بينش و بصيرت را از موقعيت‌هاي داستاني ناممكن به تصوير مي‌كشد.
رمانتيسم نخستين مكتبي بود كه آغازگر حقيقي مباحثاتي در مقابل(ديدگاه) معرفت انفعالي تجربه‌گرايان بود. معرفت‌شناسي رمانتيسم بر نقش تصوير‌سازي‌ بر پايه خردورزي تأكيد دارد. اين نظريه اين امكان را به دست مي‌دهد تا صرفا محدود به مسيري واحد براي تجربه كردن‌، ديدن‌، درك كردن و فهميدن و ساختن جهان نباشيم.
رمانتيست‌ها 3اصل بنيادين براي ايجاد ارتباط ميان هنر ادبيات (و هنر در معناي كلي‌تر آن) و حقيقت اتخاذ كرده‌اند: اصل اول صرفا وجود يك مسير واحد را براي شناخت حقيقت به طور جد رد مي‌كند. اصل دوم انگاره منسوب به آگوستين را كه اذعان كرده بود ادبيات و هنر‌، همانند علوم طبيعي صرفا بايد به جنبه‌هاي عمومي ‌طبيعت بپردازد، زير سؤال برده و سومين اصل كه رمانتيست‌ها بيش از همه به آن پرداخته‌اند ديدگاه متعالي است كه بالاخص در ارتباط با رشد و ارتقاست.
دانشمندان علوم طبيعي قادرند جهان فيزيكي را تفسير و تبيين كنند اما صرفا از نقطه نظر يك ديدگاه صريح و شفاف؛ در مقابل هنر و ادبيات توان آن را دارد تا جهان را از بي‌شمار طريق و مسير به تصوير بكشد‌؛ تجربه‌اي متعالي از جهان فيزيكي كه رگه‌هاي حسي و حتي ماورا‌ءطبيعي در آن به‌وضوح به چشم مي‌خورد. اگرچه‌هنر، حقيقت اين جهان را به‌گونه‌اي متفاوت از علوم طبيعي و فيزيكي به نگارش در‌آورده است اما ما را قادر مي‌سازد تا بينشي متفاوت از جهان داشته و از طرق گوناگون به تفسير آن بپردازيم.
اگرچه انعكاس اعمال ما نشان از آن دارد كه آثار هنري نيز سهم بسزايي در شكل‌گيري‌ انديشه‌ها و شناخت و معرفت ما از جهان اطرافمان دارند اما بايد بدانيم كه اين براي توجيه وقوع زايش‌انديشه‌هاي نوين كافي نيست. در واقع هنر به مثابه سنگ محكي براي آزمودن پيش‌فرض‌هاي انساني است تا شايد از اين طريق آدمي‌ بتواند به سوي دركي متفاوت از معرفت به شيوه‌اي غيرگزاره‌اي راه يابد.

هنر و معرفت اخلاقي
تا‌كنون دريافتيم كه به‌واقع هنر مي‌تواند منبع دريافت و كسب معرفت باشد. اما اين معرفت چه ويژگي‌هايي خواهد داشت؟
هنرمند در اينجا خود صرفا قدرت نفوذي مطلق محسوب نمي‌شود به آن جهت كه معرفت و تجارب او به‌طور مستقيم به اثر هنري منتقل نمي‌شود.
علاوه بر اين اگر او نيز قادر به انتقال مستقيم و شفاف بود‌، امكان آن بود كه تماشاگر نتواند مفاهيم يا مقصود يك اثر هنري را به‌درستي تفسير كند. بصيرت و بينش يك هنرمند يا تفسير نظاره‌گران از آثار او مستقيما به توجيه‌پذيري حقانيت بينش معرفتي ارتباطي ندارد. علاوه بر اين غيرمنطقي است اگر تمام زواياي باطني يك اثر هنري را به‌وضوح قابل ادراك و شناخت بدانيم. بنابراين معرفتي كه از اثر هنري به دست مي‌آيد بيش از همه، حاصل ارتباط ميان سوژه هنري و تماشاگر خواهد بود.
روش ديگري كه براي اثبات كسب معرفت از هنر عنوان شده عدم‌پذيرش استدلال معرفتي مبتني بر باورهاي موجه صادق است. همواره بايد بدانيم كه بيش از يك مسير براي كسب معرفت وجود دارد يا به عبارت ديگر بيش از يك مسير براي آموختن.
يكي از شاخه‌هاي معرفت مبتني بر هنر‌، معرفت اخلاقي است. اين مبحث بر اين پيش‌فرض پايه‌گذاري شده كه هنر و به‌ويژه ادبيات فراهم‌آورنده انگيزش‌هاي حسي و تجربي است كه به‌سادگي قابل تطابق گزاره‌اي در طبيعت نيستند. شايان ذكر است بسياري نيز به آن جهت كه اين انگيزش‌ها با بيشتر قالب‌هاي معرفت سنتي قابل تطابق نيستند‌، به مخالفت با آن پرداخته‌اند.
«ايلين جان» براي اثبات كسب معرفت اخلاقي از هنر ابتدا به ظرفيت عظيم هنري اشاره مي‌كند. در واقع او بر اين باور است كه هنر قابليت سرمشق بودن و شبيه‌سازي‌ برخي از موقعيت‌هاي اخلاقي مقتضي را براي فرد فراهم مي‌كند.
بنابراين ممكن است در هنر و ادبيات با شرايطي روبه‌رو شويم كه پيش از اين هيچ‌گاه در زندگي روزمره خويش با آن روبه‌رو نبوده‌ايم و اگر براي لحظه‌اي خويش را در جايگاه هر يك از شخصيت‌هاي داستاني بگذاريم، متوجه خواهيم شد كه درموقعيت‌هاي حقيقي چه حسي خواهيم داشت و اصولا بايد در اين موقعيت‌ها چگونه واكنشي نشان داده و عمل كرد.
در مبحث دوم «ايلين‌جان» از كسب ماهيت حقيقي معرفت اخلاقي ناشي از هنر صحبت به ميان مي‌آورد. از ديدگاه او آثار هنري مسير دستيابي خلاقانه و بديعي را به‌منظور كسب تجاربي منحصربه‌فرد در ارتباط با معرفت و قضاوت اخلاقي در اختيار ما گذاشته و در واقع باعث آن مي‌شود انسان خويشتن را در موقعيت‌هاي‌ شبيه‌سازي‌‌شده قرار دهد و با قهرمانان داستان همدردي كرده و حتي عميقا تحت‌تأثير منش و نگرش‌هاي اخلاقي آنان قرار گيرد.

نويسنده: سارا اي.ورث
ترجمه ساناز سرابي‌زاده
همشهري آنلاين




نوشته شده در   سه شنبه 17 فروردين 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode