*دعوت
اولی: امشب بیکاری؟
دومی: بله
اولی: فردا شب چی؟
دومی: بله
اولی: پس فرداشب چی؟
دومی: نه
اولی: چه بد شد آخه می خواستم پس فرداشب دعوتت کنم بیای خونمون!!
*جواب سوال
معلم: خیلی مانده تا جواب مساله را پیدا کنی؟
دانش آموز: بله خیلی.
معلم: مثلاً چقدر؟
دانش آموز: آنقدر که به خانه بروم و جواب مساله را از برادرم بپرسم و برگردم!!
*پیغام رمزی
ناصر پس از پایان امتحانات به دوستش گفت: من باید به مسافرت بروم، تو کارنامه من را هم بگیر و نمراتم را به صورت رمزی به من خبر بده. اگر یک تجدید آورده بودم بگو سعید سلام می رساند، اگر دو تا تجدید آورده بودم بگو سعید و برادرش سلام می رسانند.
بعد از چند روز ناصر نامه ای از دوستش دریافت کرد که نوشته بود: خانواده سعید همگی سلام می رسانند.
*فکر
قاضی رو کرد به متهم و گفت: در لحظه ای که برای دزدی وارد خانه ای شدی، هیچ به فکر زن و بچه ات بودی؟
متهم: بله آقای قاضی ولی چیزی که به درد آن ها بخورد پیدا نکردم!!
*پروفسور!
پسر به پدرش گفت: باباجون! من دیگه همه چیز رو بلدم.
پدر پرسید: از کجا می دونی پسرم؟
پسر گفت: آخه معلممون بهم گفته پسرجون! من دیگه نمی تونم بهت چیزی یاد بدم!
*پدر شکرگزار!
وقتی پدر کارنامه ی پسرش را ملاحظه کرد و دید که بین چهل و دو دانش آموز، نفر چهل و یکم شده، گفت: خدایا شکرت که شخص کودن تری هم در این دنیا بعد از پسر من وجود دارد!
*جریمه ی بابا!
پسر: بابا! امشب باید 40 مرتبه جریمه بنویسی.
پدر: چرا؟ جریمه برای چی؟ اونم 40 مرتبه!
پسر: چون مساله ی دیروز منو غلط حل کردی، معلم گفته از روی حل صحیح مساله باید 40 بار بنویسی!