*اطمینان
چند نفر در مجلسی نشسته بودند، یکی از آن ها لطیفه ای گفت. مردی که گوش هایش سنگین بود از همه بلندتر خندید.
دوستانش به او گفتند: تو که گوش هایت سنگین است. مگر چیزی شنیدی؟
گفت: نه، ولی به شما اطمینان دارم.
*بهترین راه
اولی: برای قطع جریان برق چه باید کرد؟
دومی: نباید قبض آن را پرداخت کرد!!
*شمارش
اولی: می خواهی یادت بدهم که گوسفندها را خیلی راحت بشماری.
دومی: آره.
اولی: پاهایشان را بشمار، بعد به چهار تقسیم کن!
*نفس می کشم
اتوبوس طبق معمول شلوغ بود. مسافری عصبانی به آقای چاق و تنومندی که کنارش بود گفت: آقا ممکن است اینقدر هول ندهید، مرد چاق با اوقات تلخی گفت من که هول نمی دهم آقا دارم نفس می کشم!
*دفاع
روزی قاضی به یک زندانی قوی هیکل گفت: آقا شما متهم به قتل هستید، آیا دفاعی دارید؟ متهم گفت: بله، دستبند مرا باز کنید تا ببینید چطور از خودم دفاع می کنم!
*رفتم!
معلم: به نظر تو «من رفته هستم» یک فعل غلط است؟
شاگرد: بله آقا.
معلم: آفرین. می توانی بگویی چرا؟
شاگرد: برای این که شما هنوز نرفته هستید!
*موقع مناسب
در کلاس درس معلم از دانش آموزی پرسید: مناسب ترین موقع چیدن سیب ها چه وقت است؟
دانش آموز با لحنی جدی گفت: موقعی که سگ در باغ نباشد و باغبان هم بیرون رفته باشد!
*کارنامه
مادر: چرا بچه را می زنی؟
پدر: برای این که فردا کارنامه اش را می گیرد و من هم دارم می روم مسافرت و فردا نیستم!