ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : پنجشنبه 14 تير 1403
پنجشنبه 14 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 2 بهمن 1389     |     کد : 14390

تبريز

لميده بر دامان كوه «عئينالي»، پاي بر پاي سهند سوده، دامان در كوچه باغات «سرده‌ري» شسته دردانه‌اي كه روستاهاي «حكم‌آوار»، «قره‌ملك»، «باغمئشه»، «جاميش‌آوان»، «پينه‌شالوار»، «عم‌زين‌الدين» بيجاده‌سا دور آن نگين چيده آمده‌اند.

لميده بر دامان كوه «عئينالي»، پاي بر پاي سهند سوده، دامان در كوچه باغات «سرده‌ري» شسته دردانه‌اي كه روستاهاي «حكم‌آوار»، «قره‌ملك»، «باغمئشه»، «جاميش‌آوان»، «پينه‌شالوار»، «عم‌زين‌الدين» بيجاده‌سا دور آن نگين چيده آمده‌اند.

آسوده‌اي در آغوش دروازه‌هاي «نوبار»، «دوه‌چي»، «سرخاب»، «اسلامبول»، «باغمئشه»، «خياوان »«گجيل» به سن و سال تاريخ.

بر خاكش آهسته فرود آي كه تن نازك عارفان و شاعران و نقاشان و خطاطان را نرنجاني. گام آهسته نِه كه برگستوان و خفتان پادشاهان و شاهزادگان و اميراني چون شاهان قره‌قويونلو، آل جلاير، چوپانيان، شداديان، رواديان، تيموريان چون طلسم ظفرساز اعصاري بر پايت نپيچد.

اينك ! عمارت صاحب‌الامر(عالي قاپو)اش كه خاطرة تاج‌گذاري شاهان ايران‌سازي مانند شاه اسماعيل را به ياد دارد. اين شهر روزگاراني پايتخت و مركز رسمي ايران و گر خود هيچ نبود شهر وليعهدنشين ايران بوده و دوراني، بزرگان چارسوي آفاق را به آغوش خود مي‌كشيده است، چندانكه پويندگان كمال و فضل، از هنرمندان و عالمان و شاعران براي زندگي و زندگي آموختن و حتي براي مردن و برخي براي خفتن جاويد به تبريز مي‌آمده‌اند و بسا كسا كه با آرزوي ماندن در تبريز زيسته و به مراد نرسيده است. خاقاني، مجير، فلكي، ميرحيدر توني، ذوالفقار را از شيروان، كمال را از خجند، بهزاد و برهان‌الدين واعظ را از هرات، ماني و قطب‌الدين و را از شيراز، پير باب و اثيرالدين را از فرغانه و خوارزم، «امام محمد فخر رازي»[1] را از ري، اشهر و اميرشاهي و را از سبزوار و اسدي را از طوس «ظهير» و «شاهفور» را از نيشابور و «خواجه سلمان» را از ساوج به آغوش خود كشيده است.

در محله‌هاي «مير چوپان» (يادگار سلسلة چوپانيان)، «علي سياهپوش»، «ورجي»، «چرنداب»، «اهراب»، «ششگلان»، «ميارميار»، «سنجران»، «گجيل»، «نوبار»، «ده‌وه‌چي»، «اميره‌قيز»، «اَنگَش»، «ايكي قالا»، «خياوان»، «مارالان»، «ليلاوا»، «ديك‌باشي»، «لله‌بيگ»، «قوري چاي»، «سئلاب‌»اش بزرگاني باليده‌اند كه هر يك در حوزة خود دارندة مكتبي نوآئين آمده‌اند.

اگر گوش فراداري، از دانشكدة قاريان دارالعلم «ربع رشيدي» نواي تلاوت قران مي‌نيوشي. ديده بگشا كه در كوي استادان دانشگاه «شام غازان» «عطاملك جويني» و «قطب‌الدين شيرازي» را در تك و دو بيني. ها! «سعدالدين وراوي» در گوشه‌اي «مرزبان نامه مي‌نويسد». عالمان دين بر ستيز اولاد زردموي و غاصب آدم حكم جهاد انشاء مي‌كنند و «ميرزا عيسي قائم‌مقام فراهاني» «رسالة جهاديه» را گرداوري مي‌‌كند. «شيخ عبدالرحيم سلطان القراء» جمعي را گرد خود جمع كرده به ترتيب قشون و اعزام قوا به امداد قيام «شيخ شامل داغستاني» مي‌پردازد. «ملاعبدالله مامقاني» «شرايع‌الاسلام»، «ميرزا فتاح شهيدي» «شرح مكاسب» و «علامة اميني» گريان و دادخواه «الغدير» مي‌نويسد. «علامة طباطبايي»(قاضي) در «شادآباد» حلقة تفسير بسته، «مرعشي نجفي» شجرة سادات شهر رسم مي‌كند.

«محمد حسين خلف تبريزي» «برهان قاطع» گشوده، سر به پاسخ مشكل لغوي «مدرس خياباني» در تصنيف «فرهنگ نوبهار» و «فرهنگ بهارستان»‌اش گرم داشته است.

جمعي زيرمشق بر زانو قلم قط مي‌زنند و گرد «واضع‌الاصل» مشق مي‌كنند؛

نسخ تعليق اگر خفي و جلي است واضع‌الاصــل خواجه ميرعلي است

ني كلــكش اگـر شكـر ريز است كاصلش از خاك پاك تبريز است

در هر ميداني خطاطان نام‌داري از «ملاعلابيگ» و «ملا عبدالباقي» و «جعفر بايسنقري» و «ابن بواب» و «صيرفي» در و پيكر بناهاي شهر را به خطوط خود مي‌آرايند.

صـيرفي ناقـد جـواهر خـــط كه به تبريز گشت گوهرريز

هست بر حسن خط او شاهد در و ديـوار خطه‌ي تبـريـز

و هراتيان روي آورده به مكتب تبريز به سركردگي «بهزاد» گردِ «آقا ميرك» فراهم آمده به تذهيب كتيبه‌ها مشغول‌اند.

«ميرمصور» كه تازه از سن پطرزبورگ برگشته در حلقة نگارگران به رسم رنگ و روغن سرگرم است و «حمله نادرشاه» را بر پرده مي‌آورد و شاگرداني ايستاده بر دورش مي‌بيني: «ياسمي»، «رسام نخجواني»، «قندريز»، «ايراني» و...

«كمال خجندي» از فراز «قلة باغمئشه» سر بدر كرده به ره گم‌كرده‌اي نشاني تبريز را مي‌گويد:

از بهشت خداي عزّ و جلّ تا به تبريز نيم فرسنگ است

و از سر وجد و سرمستي اين مهد معني سرود سرداده، مي‌خواند:

تــبريز مـرا به‌جـاي جـان خـواهد بود پــيوسـته بــدو دل نگـران خواهد بود

تـا در نـكشم آب چرنداب و گجـيل سرخاب ز چشم من روان خواهد بود

در اين شهر كه روزي «شمس» عالم‌آرا و «مولوي»‌آفرين را از مشرق خود برتابانده است چهچهه و زنگله‌هاي مناجات «اقبال‌آذر» از بام خانه‌اش در «ششگلان» گوش فلك و ملك مي‌نوازد. تو گو پريان سرگران آسمان به شنودنش از عرش معلا به فرش تبريز مي‌ريزند چه ديدي كه شايد اين گلباران جادوئي بر «فرش تبريز» دسته گلي است كه پريان آسمان به آب جويباران تبريز داده‌اند تا رنگرزان و نقش‌بافان پشم و ابريشم را در آن بشويند و بينندگان با تماشايش غم از دل شويند و غبار از خاطر زدايند.

نغمه‌سازانش به ناي و نواي «مكتب تبريز» به تغني‌اند. در محلة «تارزن‌لر» كوليان شهر‌ كه در همه‌جاي دنيا يك تيرة واحدي با نام‌هاي زنگنه ـ چينگنه ـ چيگان ـ شاگان و در تبريز با عنوان «قره‌چي‌لر» مشتهراند، دور نام‌آورترين استادشان استاد تاري «غلامحسين بيگجه‌خاني» به آهنگ باران ضرب گرفته‌اند و به آواز «ميرعلي‌اصغر صادق‌الوعد» و «حاجي غلامرضا قيطانچي» گوش خوابانده‌اند.

از بامِ دو بالا بلند ايستاده به ايوان شهر ـ «گؤي مسجد» و «مسجد عليشاه» ـ بانگ اذانِ بام فرا مي‌خيزد. دو مسجد دل‌شكسته از گردش چرخ كژرفتارتر از خط ترسا، كه هر دو «بدين شكستگي ارزد به صد هزار درست».شايد هيچ بنايي غير از «مسجد جهانشاه» مزين به خط «نعمه‌الله ابن بواب» و «عبدالله صيرفي» نيست كه600 سال پيش در كتابه‌هايش با خط ثلث نوشته‌اند:

كـردار بـيـــار و گــرد گـفـتار مگــرد چون كرده شودكار بگويدكه كه كرد

در بازار شهر، «غريب» عاشقي، ساز بر دوش، غريبانه در پوية «شاه‌صنم»‌اش مي‌گردد و مويه مي‌كند.

آن‌سو تَرك، سردار و سالار، بي‌قرار بر تَرك اسب تُركي نشسته فتراك بربسته توسن شجاعت زير ران گرفته مي‌تازند و بيرق سفيد ننگ‌نشان را از بام‌ها به زير مي‌كشند.

شاعرانش از «همام» و «قطران» و «صائب» در گوشه‌اي انجمن كرده‌اند و در زير درختان تبريزي «شهريار» را دست بر گردن «پروين» بيني.

و روزگاري است تا اين تبريز از چشم روزگار افتاده و فراموش عالمي شده است.

رودخانه‌هاي «ميدان چايي» و «آجي چايي» چونان اشك ديدگان تاريخ بر گونة تبريز جاري است.



و بر چاركنار شهر چار گورستان كه مردگانش زندگان تاريخ‌اند. گورستان‌هايي كه مردگانش زندگان جاويد تاريخ‌اند. زندگاني كه راح و روح ريحان حيات و بقا به زندگان مي‌دمند.

كالبد ارواحي خجسته كه روح ريحان به باغ بشري مي‌دمند بر مرغان موسيقار كه بنشسته بر برگ و بار دار و درخت به تغني و ترنم‌اند مي‌وزند.

اگر اين چهار گورستان قديم تبريز را از تذكرة معارف ايران كم كنيم چه به جاي مي‌ماند؟

گورستان ني، شايسته‌تر آنكه شناسنامه زارش بخوانيم. شناسنامه‌هاي سنگ‌نوشته؛ كتيبه‌هايي طول و عرض تاريخ در نوشته.

ماضي كتابه‌لرده اوخور احتشاميني آغلار كتابــه‌لرده قالان اعــتباريــنا

كتابه‌هايي كه هر يك طمغاي زريني است مضروب بر پيشاني دوران. ايستاده بر سر خفتگاني كه با قامتي قيامت تا فرداي قيامت در گورستان‌هاي قديم و عديم‌النظير «چرنداب» و «بئيلانكي» و «گجيل» و «سرخاب» ايستاده‌اند و اگر من و تو نامشان را ندانيم كه كاهي از كوه فضيلت آنها نكاهد و آنچه ما راست ناداني ماست.

در بيرون دروازه‌هاي هفتگانة تبريز علاوه بر اين قبرستان‌ها، مزارات متبرك ديگري در بقاع، زاويه‌ها، تكيه‌ها، خانقاه‌ها، و حظيره‌ها واقع است كه مزار «ميرحيدر توني باكويي شيرواني» قطب سلسلة «حيدريه»[2] (معاصر قره يوسف و پسرش اسكندر ميرزا) در تكية خود بابا به نام «حيدر تكيه‌سي» زاوية مولانا «احمد اره‌گر» در روستايي به همين نام، قبر «بي‌بي فاطمه دختر شيخ‌فضل‌الله نعيمي» (حلال خور) ـ رهبر حروفيه و همسر عمالدالدين حسيني نسيمي شيرواني در محلة نوبار كه او را سلخ كردند و در حين شهادت فرمود:

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند لاغــر صفـــتان زشتخو را نكشند

گر عاشق صادقي ز مردن مهراس مــردار بود هر آنكه او را نكشند[3]

ايضاَ مرقد خواجه عبدالرحيم اژآبادي در كوچة اژاباد (آقاجان آباد كنوني؟)، مقبرة شمس تبريزي نيز كه احتمالاً در زيرزمين مسجدي واقع در محلة چرنداب است، مرقد «تاج‌الدين عليشاه» ـ وزير من حيث‌الاستقلال سلطان محمد خدابنده ـ ، مزار شاه حسين ولي ـ از اولاد شيخ شهاب‌الدين سهروردي ـ در پل سنگي، از زمرة آن يك از هزارهاست.

خانقاه سرخاب كه مزارات زيادي در امان آن خانقاه مانده بود در روزگار ما شبانه تخريب و با خاك يكسان شد كاشكي دست‌كم سنگ قبرها و كتيبه‌هاي پربهاي مشكين خط محافظت مي‌شدي.



گورستان چرنداب:



در جنوب تبريز تكيه به كوهپايه‌هاي «سهند» داده قبرستاني بود كه روزگاري درهم كوفته، شرابخانه‌اش كردند و اگر نبودي همت «حاجي ميرزا عباسقلي چرندابي» تا طلوع انقلاب اسلامي بايد اين ننگ را نيز بر پيشاني مي‌داشتيم.گورستاني كه كوچكترين بزرگانش «سلمان ساوجي» ـ اشعر شاعران ـ ، «ابوبكر سله‌باف تبريزي»[4] ـ پير شمس تبريزي ـ ، «قاضي بيضاوي» ـ مفسر كبير ـ ، «خواجه عبدالله صيرفي» ـ خطاط و واضع خط مثني ـ ، «شيخ عبداللطيف بن بدل تبريزي» ـ استاد شيخ شهاب‌الدين سهروردي ـ ، «مولانا محمود مراغي» ـ خليفة شيخ زاهد گيلاني و استاد شيخ صفي‌الدين اردبيلي ـ ، «عماد فقيه قزويني»، «ابو منصور محمد بن اسعد حفده طوسي» ـ (ممدوح خاقاني) ـ، «عطا ملك جويني» ـ صاحب تاريخ جهانگشاي جويني ـ و برادرش «خواجه شمس‌الدين محمد جويني» ـ صاحب ديوان ممالك مغول ـ، «عصار تبريزي» و «قطب‌الدين شيرازي»، «مولانا تاج‌الدين كركهري» ـ كه سلطان محمود غازان را به اسلام درآورد ـ ، را مي‌توان در شمار كرد.

بئيلانكي
«قلة باغمئشه» يا «قلة اخي سعدالدين» كه روزگاري زاويه و خانقاه «باباكمال خجندي» بود و در باغ او كه به نام «شيخ كمال» موسوم است، بزرگان گرد آمده و بر دفن خود در جوار آن چشمة نور وصيت كرده‌اند. مقبرة «احمد چپ» از صحابي پيامبر اسلام، «خواجه رشيدالدين فضل‌الله وزير همداني»، ـ.، مولانا طوسي شاعر(اسدي)، مشربي شيرواني، استاد بهزاد نقاش، استاد سلطان محمود مجلد و بابا كمال خجندي در آن‌جا واقع است.

گورستان گجيل
از مشاهير مدفونين اين گورستان چند تن از اصحاب پيامبر اكرم است كه اشهر اصحاب مدفون در گجيل «حضرت عكاشه» از اكابر اصحاب سيدالابرار است. در اين گورستان بيش از 40 تن از اعاظم قاريان قران و كثيري از حفاظ و صدها عارف و مفسر و محدث و شاعر و بابا مانند «شيخ نجم‌الدين زركوب» و «شمس‌الدين محمد طبري» و … مدفون شده بودند كه متأسفانه ميرزا محمدعلي تربيت مؤلف دانشمندان آذربايجان عليرغم علم و اطلاع از مدفونين گورستان هزارو چند صد سالة گجيل به هنگام تصدي شهرداري تبريز اين موزة معارف را تخريب كرد و جاي آن باغ گلستان را عمارت كرد.

امروز كه جز بقاياي چند اثر تاريخي از آثار محتشم تبريز به جاي نيست و امروزيان به تعيين محل و تأسيس يادبود آن آثار فخيم و فاخر بر روي اتلال و دمن آن مفاخر ناگزيراند به دو دليل است؛ اولي زلزله و دومي حملة قواي عثماني.

يكي از مهم‌ترين آثار ارج‌دار تاريخي تبريز همانا گورستان تاريخي و مقدس سرخاب بود كه از بس گنبدها و بقاع و حظائر معلا و نفيس در آن بود كه چشم رشك‌ورز خليفة مسلمين! را تاب ديدن آن آثار عالي اصحاب و تابعين و اوليا و اصفياء نبوده و به مثل شاخصه‌اي از شهر، آن‌ها را ويران و با خاك يكسان كرده‌اند. در بارة اين حملات در تاريخ به اشباه و نظائر جملات زيرين به وفور برمي‌خوريم: «قبرستان سرخاب را رومية شوميه ويران كرده‌اند …»، « لوح قبر شيخ ذوالنون را در زمان روميه بشكسته‌اند…».

مهاجمين عثماني به تخريب تبريز بسنده نشده و صنعتگران، معماران، نساجان، نقاشان، خطاطان و كاشيكاران تبريز را با خود به اسارت مي‌بردند تا بابعالي دارالخلافة عثماني را به زيبائي تبريز گردانند و اسير عليرضا تبريزي ـ استادِ «معمار سنان» كه عمارت جوامع و صوامع و سراي‌هاي زيادي به نام او زده شده ـ از آن زمره است.

گورستان سرخاب:
مولانا جلال‌الدين محمد بلخي رومي مي‌فرموده‌اند كه: هركه از تبريز مي‌آيد و به جانب ما ميل مي‌نمايد تحفة او مي‌بايد كه خاك پاك سرخاب باشد.در وقت نقل و ارتحال آن قدوة اهل حال بسيار از تراب سرخاب جمع شده بوده وصيت فرموده‌اند كه اين خاك‌ها را در قبر من پهن سازيد كه من نيز در خاك سرخاب مدفون باشم[5].

به تــبريــز ار شــوي سـاكن زهي دولت زهي عزت

به سرخاب ار شوي مدفون زهي روحا، زهي راحت

طنطنة معنوي گورستان سرخاب چندان گيرا بود كه نوشته‌اند: مولانا محمود مراغه‌اي درانتخاب مرقدي براي خود به سرخاب تشريف فرموده‌اند و به هرجايي تفحص و تجسس نموده در حوالي مزار كثيرالانوار مولانا نظام‌الدين غوري محل خوبي بوده به حضرت ايشان نموده‌اند، فرموده‌اند كه حضرت مولانا مظهر جلال الهي بوده‌اند و جلاليت بر ايشان غالب بود ما تاب آن نداريم. به هرحال از سرخاب قطع نظر كرده به گجيل تشريف آورده‌اند.

مردم تبريز به هنگام نزول بلاياي سماوي و وقوع زلزله به سرخاب ملتجي مي‌شدند تا در امان مانند.[6]

ميرزا محمدبن محمدرضا مجذوب تبريزي دانشمند و صوفي قرن 11 هجري در تجليل و تبجيل سرخاب نوشته است:

چه خون‌ها نقش‌بندان خورده باشند ز رنـــگ‌آمـــيزي سـرخــاب تبريز

ز يــمـن ســـينه‌صـــافان سحــرخيز كنـد كـار مـحـك ســرخـاب تبريز

باباكمال خجندي در اين باره فرمايد:

تــبريــز اگر كند هوس او را از اين مقام

سيلاب اشك راست به سرخاب مي‌برد

دربارة تسمية اين گورستان به سرخاب، اصح آراء چنين است كه به نام مبارك «سهراب» ـ از كبار اصحاب پيامبر كه نخستين مدفون اين حظيره مي‌باشد، موسوم آمده است. و بواسطة مرقد آن بزرگوار آنجا گورستان و مزار شده و اسم آن موضع را نخست «سهراب» مي‌گفته‌اند. بعد از آن به مرور ايام و جوار كوه سرخ، سرخاب شده است. در آن گورستان نيز قبر بسيار منسوب به اصحاب و كبار و تابعين ابرار بوده است.[7]

البته تصحيف «سهراب» به «سرخاب» يا بالعكس در السنة ثلاثة اسلاميه ـ عربي، تركي و فارسي سابقه دارد. امام خاقاني فرمايد:

بـه روي زال و ســرخــاب و پنـبـه و ابـــــر

به حيز و خشني اين زال گشته آن سرخاب

خواجوي كرماني نيز گفته است:

گر مي‌ام از پاي درآرد نبود عيب

در سرِ سرخاب رَوَد رستمِ دستان

نام پسر افراسياب نيز «سورخاي» (سورخاو) است كه به تصحيف «سهراب» خوانده مي‌شود.سرخُو اسم مكان در اين منطقه با غير ساكن و حروف بي‌صدا ختم نمي‌شود مانند تبديل ديزه به ديزج، گرو به گراب، سرو به سراب، خيو به خياو.

حدود گورستان سرخاب همين است كه امروز معين و محصور شده و عده‌اي كه آن را به محلة گرو مي‌كشانند تصوري ناصواب دارند. مزار بابا مزيد جزو سرخاب نبوده و در موضع درة گرو است و طبق استدراكات و تتبعات شهيد نيكنام ثقه‌الاسلام، در مسجد كاظم بيگ فعلي است و اين با سرخاب فاصله داشته چندانكه نوشته‌اند: «مابين سرخاب و بابا مزيد مزاري است در كمال روحانيت و صفا…».

لااقل محل عمده و مركز گورستان در همين نقطه بوده است چراكه نخستين مدفون اين محل كه گورستان سرخاب به شرف او تأسيس شده صحابي پيامبر اكرم سهراب بوده و پس از او مزار اميه بن عمر است كه جايش را در پاي درخت كلاني نزد سيد حمزة امروزي و قريب مزار سهراب نوشته‌اند و قبر حارث پسر اميه كه مزارش در جناب آن جناب است. «اميه‌ بن عمر بن اميه ضمري» پسر صحابي محدث، غازي غزوات بدر و اُحد و سفير پيامبر به دربار نجاشي پادشاه حبشه است. حارث بن اميه صاحب لواء النبي كه جزو فاتحان آذربايجان بوده و در سال 205 هجري ـ 3 سال پس از فتح آذربايجان ـ شهيد شده و در جوار حضرت سهراب است.

«عمران» از اصحاب پيامبر، و «قدامه بن حصين تميمي» مشهور به «ابو محجن الثقفي» ـ (محجن عصا را گويند. در فتح مكه پيامبر عصاي او را گرفته بت‌ها را شكست و سپس به علي داد كه بت‌ها را بشكند و به زير اندازد. از آن پس حضرت او را ابوالمحجن ملقب فرمودابوالمحجن خود شاعري مخضرم (متعلق به دو دورة جاهلي و اسلام) بوده) ـ در سرخاب مدفون‌اند.

در اين گورستان مقدس، علاوه بر اصحاب و تابعين ده‌ها بابا خفتة جاويدند. بابا در مدارج و مراتب عرفاني و طبقات صوفيه بالاترين پايه بود. در تركي ده‌ده مانند ده‌ده ياب‌ياز، ده‌ده يعقوب، ده‌ده‌قورقود و در فارسي بابا مانند باباكمال خجندي، بابا مزيد، بابا حسن، بابا فرج كه همگي در تبريز خفته‌اند.

نظر به علو درجة معنوي بابائي تعداد بابايان در تاريخ صوفيه بسيار اندك بوده است و اعجب اينكه شمار باباهاي خفته در گورستان‌هاي سه‌گانة سرخاب، چرنداب و گجيل تبريز به صدها مي‌رسد و اكثر اين شمار راجع به گورستان سرخاب است.

واپسين مدفونين گورستان سرخاب 3 تن از مجاهدان و آزاديخواهان شهيد ايراني است كه ضمناً در عداد مصادر علما نيز مي‌بوده‌اند. نخستين اين سه تن وزير دانشمند ايراني، واضع نثر و انشاء نوين فارسي و مجاهد كبير «ميرزا عيسي قائم مقام فراهاني» و دومين اين شهداي مجاهد مصلوب يوم عاشوراي 1334 قمري متفكر انقلاب مشروطة اصيل و اول «ثقه‌الاسلام شهيد» و سومين و واپسين مدفون شهيد سرخاب شهيد سعيد «شيخ محمد خياباني» است.

حظيره‌الشعرا
هــــا! ستونهاي مقبر ســرخـاب در فـــراز آمــدند بـهر ســـلام

دست رقصان شمس تبريز است آنكه خورده گره به دست همام

از مهمترين حوزه‌هاي گورستان سرخاب وجود «مقبره‌الشعراء» و يا «حظيره‌الشعراء» در اين مجموعه است. صدها شاعر بزرگ و ده‌ها تن از ائمه و اركان ادبيات ايران در اين حظيره خفته‌اند. نام چند تن از مشاهير شعراي مدفون در اين مقبره از اين دست است:

خاقاني شيرواني، همام تبريزي، ظهيرالدين نيشابوري، شمس مغربي، ماني شيرازي، اشهر سبزواري، عاجز سرابي، ذوالفقار شيرواني، لساني شيرازي، شكيبي تبريزي، شاهفور نيشابوري، استاد سيد محمد حسين شهريار.

و به گماني بيشتر اثيرالدين اخسيكتي، قطران تبريزي، فلكي شيرواني،مجيرالدين بيلقاني نيز در اين حظيره‌ مقيم‌اند.

… و باقي سكوت


مغربي تبريزي
محمد بن عزالدين بن عادل بن يوسف تبريزي معروف به شيرين[8] متولد 749 ه ق روستاي «امد» از بلوك رودقات تبريز[9] «مغربي» و گاهي نيز شمس مغربي تخلص مي‌كرد

علت اشتهار او به «مغربي»، سياحت و سفرش به مغرب بوده است كه در بعضي سياحات به ديار مغرب رسيده است و آنجا از دست يكي از مشايخ كه نسب وي به شيخ بزرگوار شيخ محي‌الدين العربي قدس‌الله سره مي‌رسد، خرقه پوشيده است.[10] او مريد شيخ اسماعيل سيسي بوده[11] و وقتي درويشان را به اربعين مي‌نشانده، شيرين مغربي را نيز به اربعين خوانده [12] سلسلة توبه و تلقين او از خط اميرصفي‌الدين شاه مجتبي(مخدومي)يك بار از بهاءالدين همداني تا معروف كرخي و امام علي‌بن موسي‌الرضا و بار ديگر از طريق عبدامؤمن سراوي و شيخ سعدالدين تا ابي‌النجيب سهروردي و باري توسط شيخ سيسي به شيخ نجم‌الدين كبري مي‌رسد.[13] از او مكاشفات، كرامات و حالات عجيبة زيادي نقل شده است.مذهبش وحدت وجود است و مشربش لذت شهود. [14] اشعاري در ايضاح استعارات مجازي به معاني حقيقي در زبان عرفاني صوفيه و ادبيات عرفاني دارد. از شعراي عارف پيشين با حافظ معاصر و از او متأثر بوده و به سنايي و عطار نظر داشته، چندانكه فرموده :

از موج او شده است عراقي و مغربي وز جوش او سنايي و عطار آمده[15]
و به اسقبال غزل همام تبريزي به نيم زبان باستاني آذري رفته است.[16] و با شيخ كمال خجندي مصاحبت داشته[17] و گويا ميرزا ميرانشاه فرزند تيمور گوركان در حكومت تبريز به مولانا محمد شيرين مغربي ارادت مي‌ورزيد،

شيخ عبدالله شطاري مؤسس فرقة صوفية شطاريان خرقه از دست مغربي پوشيده و به جانب هند براي ارشاد رفته و در 833 در آنجا درگذشته است.[18]

نسخ خطي ديوان اشعار او به زبان‌هاي فارسي و عربي و گويش پهلوي آذري در كتابخانه‌هاي متعدد ايران و جهان به وفور موجود است.[19] و بارها به سياق سنگي چاپ شده است. [20] از ديگر آثار او رسالة «مرآت‌العارفين»[21] يا «اسرار فاتحه» در تفسير سورة فاتحه‌الكتاب، «جام جهان نما» [22]، «درر الفريد في معرفه‌التوحيد»[23] و «نزهت ساسانيه»[24] باقي‌مانده است.

فوت او به تحقيق و اجماع نظر مؤلفين در سال 809 ه.ق اتفاق افتاده و كلمة «خير» با تسامحي ماده تاريخ درگذشت او يافته شده است.

چون مغربي از مغرب تن رفت به مـــــــشرق در جنت فردوس بديدم كه به ســـــــير است

پرسيـــــــــدمش از عاقــــــبت و سال وفاتش خندان و خرامان شد و فرمود كه «خير» است

نقل است كه ميرزا ابوبكر پسر ميرانشاه بن امير تيمور گوركان از سپاه قرا يوسف شكست خورده به عزم انتقام متوجه تبريز گشت كه مردم تبريز با قرايوسف متفق بوده‌اند و سوگند ياد كرد كه نه از تبريز اثر گذارم و نه از تبريزيان خبر. مردم تبريز از اين خبر با اضطراب به خدمت مولانا (مغربي) شتافتند. در آن ولا مرض طاعون نيز در تبريز بود. مولانا فرمودند اضطراب مكنيد دل به حق ببنديد بعد از ساعتي سر برآوردند از مراقبه و فرمودند بدرگاه الهي بار يافتم صورت حال معروض شد قرباني طلب داشتند تا اين بلا دفع گردد ما خود را قربان ساختيم. فردا ما از اين دنيا رحلت مي‌كنيم نعش ما را به سرخاب مي‌بريد و در حظيرة بابا مزيد مدفون مي‌سازيد. چون از آنجا باز مي‌گرديد لشگر ميرزا ابابكر منهزم گشته به صدهزار پريشاني و بي‌ساماني به طريق گدايي به در خانه‌هاي شما واقع خواهند شد.چون تبريزيان اين شنيدند زبان به دعا و ثناي آن مخدوم عديم‌المثال گشودند و گفتند: ما وجود شريف شنا را خواهانيم گو از ما اثر مباش. حضرت مولانا فرمودند چنين شد. سپس:

ز تبريز تا دامن سردرود روان گشت خون سپاهي چو رود

و آنچه حضرت مولانا محمد مغربي فرموده بودند صورت پيدا كرد و امير قرايوسف به فتح و ظفر اختصاص يافته قاتل ميرزا ميرانشاه را حكم قصاص فرمود و اشارت كرد تا سر شاهزاده را به بدنش رسانده به آئين سلاطين در سرخاب دفن كردند و بعد از مدتي استخوان او را به ماوراءالنهر بردند. الحكم لله[25]

همام تبريزي
مولانا خواجه همام‌الدين محمدبن علاءالدين افريدون تبريزي از شاعران قرن هفتم بوده و در 636 ه.ق در تبريز زاده است.

همام را سخن دلنشين و شيرين است ولي چه سود كه بيچاره نيست شيرازي

و در همين شهر مألوف اقامت داشته و به شهر مولد و مسكن‌اش عشق مي‌وردزيده است:

اي عرصة تـــبريـــز زيــانت مرســـاد آســيب زمــان به مــردمانت مـــرساد

تو همچو تني و جان و دل همچو امام دردي به دل و غمي به جانت مــرساد

پدرش نيز شاعر بوده و «علاء» تخلص مي‌كرده چندانكه همام گويد:

سخني لايق سمعت نبود، ور باشد هم غزل‌هاي همام بن علاي تو بود[26]

از شاگردان خواجه نصيرالدين طوسي[27] و از اقران قطب‌الدين شيرازي بوده اشعاري به عربي[28] و فارسي در مدح و توصية او به خواجه رشيدالدين فضل‌الله همداني دارد[29]. دانشمندي فاضل و اهل دل بوده بزرگان و امرا و وزيران به صحبتش مائل و در دستگاه حاكمان، صاحب جاه و منزلت بوده و مدتي وزارت آذربايجان داشته است.با سلطان محمد خدابنده، سلطان احمد تگودار ـ ايلخان مغول ـ ، غازان خان و دو وزير مغول ـ خواجه شمس‌الدين محمد جويني و خواجه رشيدالدين فضل‌الله معاصر و نزد آنها چندان محترم بوده كه جويني براي زاوية او هزار دينار مقرر كرده: «چون زاوية متبركة شيخ امام همام قدوه‌الانام، زبده‌الايام، مقبول الخواص و العوام، فريدالزمان، اكمل نوع انسان، همام‌المله‌والدين، زيدت فضائله بحكم و المشرب العذب كثير الزحام ، منزلگه خاص و عام است و آستان‌گاه طبقات انام ... واجب و لازم شد ... جهت سفرة او حظي وافر و قسطي مستوفي تعيين كردن بنابريان مقدمات، از محصول روم بر سبيل ادرار علي‌الدوام و الاستمرار مبلغ يكهزار دينار مقرر شد...» [30]

همام با قطب‌الدين عتيقي يزدي(متوفي675)، پوربهاي جامي(متوفي699)، فخرالدين عراقي[31] و شيخ اجل سعدي معاشرت و مشاعرت داشته و ملاقات او با سعدي اشهر است.[32]

چندانكه از اشعار همام پيداست، او به سعدي، سنايي، نظامي گنجوي و انوري توجه داشته و اشعار آنها را اقتفا و آنها را تجليل كرده است. و شاعراني مانند حافظ شيرازي، عبيد زاكاني، امير خسرو دهلوي، كمال خجندي و شمس مغربي به اشعار او توجه داشته و به استقبال آثار او رفته‌اند.

از ديوان همام كه به امر خواجه رشيدالدين فضل‌الله تدوين شده، و بعدها (درسال 816) به قلم جعفر بن علي تبريزي كتابت شده، نسخه‌هاي معدودي بازمانده است كه ابتدا توسط مؤيد ثابتي و سپس توسط رشيد عيوضي در 3616 بيت چاپ شده است.

همام تبريزي در روز دوشنبه بيست و پنجم ماه صفر 714 ه.ق در 78 سالگي درگذشته و گويا در حمام «گرو»؟ بر تخته‌اي كه بر بالاي آخر گرم بود بنشست ، او را غشي آمد و در آخر گرم افتاد، چون بيرون آوردندوفات كرده بود.

بيست و پنجم ز صفر روز دوشنبه گه صبح هفتـــصد و چـــارده هجرت شده از دور زمان

افضل عصر همـــــام‌الدين زين عالم خاك رخت بربست و روان گشت سوي صدر جنان[33]

مزار خواجه همام‌الدين تبريزي در حوالي مزار حضرت بابا مزيد به جانب شرق واقع است[34] و محل قبر بابامزيد در پيش مزار شيخ معين‌الدين صفار است[35] كه مسلماً قبر بابامزيد در پائين درة گراب(گرو) است.[36]
--------------------------------------------------------------------------------

[1] سال‌ها در مدرسة محلة انگش درس خوانده است.(روضات جزء اول ص 442.

[2] از بناي عالي عمارت مسجد وي (عليشاه) همتش را قياس مي‌توان كرد چه در ربع مسكون به رفعت طاق مسجد وي طاقي واقع نشده از طاق كسري كه در مداين است ارفع است. مجالس‌المؤمنين؛ قاضي نورالله شوشتري، ج1 ص82 و ج2 ص51.

[3] روضات جزء اول ص 478.

[4] مثنوي معروف سعدي با بيت زير در بوستان ناظر به شيخ ابوبكر سله‌باف است:

عزيزي در اقصاي تبريز بود كه همواره بيدار و شب‌خيز بود

[5] روضات ص 47

[6] روضات ص 17

[7] روضات جزء اول ص41.

[8] روضات الجنان؛ حافظ حسين كربلايي ؛ تصحيح علامه حاجي ميرزا جعفر سلطان‌القرايي تبريزي جزء اول ص 68.

[9] حاشية 3 ص 66 جزء اول روضات الجنان جعفر سلطان‌القرايي ـ تاريخ ادبيات ذبيح‌الله صفا ج3 ص1138 ـ دانشمندان آذربايجان محمدعلي تربيت ص .

[10] نفحات الانس ؛ مولانا عبدالرحمن جامي

[11] حبيب‌السير؛ خوندمير، كتابفروشي خيام ج3ص549.

[12] نفحات الانس ؛ مولانا عبدالرحمن جامي

[13] روضات الجنان؛ حافظ حسين كربلايي ؛ تصحيح علامه حاجي ميرزا جعفر سلطان‌القرايي تبريزي جزء اول ص 68و69.

[14] مجمع‌الفصحاء رضاقلي‌خان هدايت

[15] ديوان شمس مغربي چاپ سنگي.

[16] نشرية دانشكدة ادبيات تبريز سال8 شمارة 2 مقالة فهلويات مغربي تبريزي به قلم محمد امين اديب طوسي.

[17] نفحات الانس ؛ مولانا عبدالرحمن جامي

[18] كوي سرخاب تبريز؛ دكتر ضياءالدين سجادي، انتشارات انجمن آثار ملي 133، تهران 1356ص410.

[19] فهرست نسخه‌هاي خطي؛ احمد منزوي، ج3، ص2542 ـ 2539.

[20] كوي سرخاب تبريز؛ دكتر ضياءالدين سجادي، انتشارات انجمن آثار ملي 133، تهران 1356ص406.

[21] تاريخ ادبيات فارسي ؛ ذبيح‌الله صفا، ج3،ص1139.

[22] تاريخ نظم و نثر در ايران؛ سعيد نفيسي، ج2، ص763.

[23] دانشمندان آذربايجان؛ محمدعلي تربيت، ص352.

[24] كوي سرخاب تبريز؛ دكتر ضياءالدين سجادي، انتشارات انجمن آثار ملي 133، تهران 1356ص409.

[25] نقل ملخص از روضات الجنان؛ حافظ حسين كربلايي ؛ تصحيح علامه حاجي ميرزا جعفر سلطان‌القرايي تبريزي جزء اول ص 75.

[26] ديوان همام تبريزي ؛ تصحيح دكتر رشيد عيوضي، ص 98.

[27] تذكرة دولتشاه سمرقندي؛ چاپ كلالة خاور، ص164 و رياض‌العارفين ص400.

[28] ديوان همام تبريزي ؛ رشيد عيوضي ص 13 «انا نري قطب‌الزمان ينال من ـ بحر المعاني و البيان فرائدا»

[29] ديوان همام تبريزي ؛ رشيد عيوضي ص47.

[30] ديوان همام تبريزي ؛ رشيد عيوضي ص47.

[31] كليات عراقي؛ تصحيح سعيد نفيسي، ص14.

[32] سلم‌السموات؛ تصحيح دكتر يحيي قريب، ص64.

[33] مونس‌الاحرار (تاريخ تأليف 741) محمدبن بدر جاجرمي، تصحيح ميرصالح طبيبي،ج2، ص839.

[34] روضات الجنان؛ حافظ حسين كربلايي ؛ تصحيح علامه حاجي ميرزا جعفر سلطان‌القرايي تبريزي جزء اول ص105.



[36] تعليقات علامة شادروان سلطان‌القرايي؛ كه اين نكته را مستند به تقريرات ثقه‌الاسلام شهيد كرده‌اند، رحمه‌الله عليعهما روضات‌الجنان جزء اول ص551..


نوشته شده در   شنبه 2 بهمن 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode