|
|
|
به نظر ابن سینا اصل خلقت روح از عالم تجرد بوده و بدن از عالم ماده، و خداوند روح را از عالم بالا پائین آورده و در قالب بدن مسکن داده، و روح آلات و اعضاء بدن را بعنوان ابزار کار استخدام کردهاست و در موقع مرگ مانند صنعتگری است که آلات و ابزار کار خود را ترک میکند، کما آنکه شیخ الرئیس أبوعلی سینا در «قصیدة عینیة» خود بر این مبنا معتقد است.
در این قصیده روح انسانی و نفس ناطقه را تشبیه به کبوتر ورقاء بلند پرواز و عزیز الوجود و منیع المحلی نموده است که از آن آشیان عالی به سوی قفس تن نزول کرده است، و در وصف او گوید: 1 ـ هبوط و نزول کرد به سوی بدن تو از بالاترین محل و عالیترین مرتبه، کبوترِ ورقاء روح که دارای مقامی بس عزیز و محلی منیع است. 2 ـ آن لطیفة روح از دیدگان هر عارف و خبیری مختفی و پنهان است. و عجبا که او چهرة خود را به نقاب نپوشانده، بلکه دائماً پرده از رخ برافکنده و در منظر و مرآی عموم خود را آشکارا و هویدا ساخته است. 3 ـ آن لطیفة ناطقه و روح، اتصالی که با بدن خاکی نمود، از روی رضا و رغبت نبوده بلکه صرفاً بر اساس کراهت و ناخوشایندی بوده است. و عجیب آنکه پس از وصول به بدن دیگر راضی نیست مفارقت کند و قفس تن را رها کند، و در اینصورت گریه و ناله سرداده، بر ماتم عزا مینشیند و سفرة اندوه و غم میگسترد. 4 ـ آن نفس ناطقه پیوسته در مقام خود، به خود مشغول و هیچگونه تعلق و ربطی به عالم ماده نداشته و با طبع انس و خو نگرفته است؛ ولیکن همینکه به بدن انسان اتصال پیدا نمود، با این دیر خراب و بیابان قفر و خشک و لَم یَزْرَع تن ـ بواسطة علاقة مجاورت ـ الفت گرفته آشنا شد. تا آنکه میگوید:
و این نفس ناطقه برمیگردد به محل اول خود در حالیکه عالِم شده است به هر امر پنهانی که در جهان موجود است، و به هر سری که در کاخ آفرینش وجود داشته؛ بنابراین، ذلت هبوط و شکست نزول و پارگی آن نه تنها از بین رفته بلکه چون با نور علم و معرفت به اسرار آفرینش درآمیخته، چنان صعود نموده و پارگی آن تصحیح شده که گوئی اصلاً اثری از هبوط و رُفو در آن نیست و گوئی اصلاً هبوطی ننموده و پارگی آن وصله نخورده و رُفو نشده است.
و این لطیفة روح همانست که زمان، راه او را برید؛ و چنان با سرعت آمد و رفت که قبل از طلوع و بروز مقامات و کمالات ودرجاتش در این عالم، غروب نموده و بدون طلوع در مغرب پنهان گشته است.
مثل آنکه تعلقش به عالم ماده و تن انسانی مانند برقی بود که درخشید و ناگهان سراپرده و قرقگاه را روشن نموده، و چنان به سرعت مختفی شد و درهم پیچیده گشت که گوئی اصلاً لَمعانی نکرده و ندرخشیده است. این عقیده و مذهب بوعلی بود دربارة خلقت روح و کیفیت تعلق او به بدن و مفارقت او از بدن.
به نظر ملاصدرا اصل تکون نفس ناطقه جسمانی بوده و در اثر حرکت جوهریه و طی مدارج و معارج کمال، روحانی شده و به صورت موجود مجرد درآمده است؛ وی بر این مبنی هویت و موجودیت نفس را بنا نهاده و پایهگذاری کرده است و گفته است که: النفْسُ جِسْمانیةُ الْحُدوثِ وَ روحانیةُ الْبَقآءِ. و بر همین منهج مرحوم حاج ملاهادی سبزواری مشی نموده و در «غرر الفرائد» فرمودهاست.
::النفْسُ فی الْحُدوثِ جِسْمانیهْ *** وَ فی الْبَقا تَکونُ روحانیهْ::
البته اگر نفس را در حرکت و استهلاک ملاحظه نمائیم دارای چنین مراحلی است نه در مرحلة وقوف و فعلیت. و برای توضیح، تشبیه کردهاند نفس را در مراتب و درجات استکمالاتش به مراتب و درجات حرارتی که در زغال پیدا میشود. اگر زغال در مجاورت آتش قرار گیرد، اول گرم میشود و در مرتبة دوم قرمز میگردد و در مرتبة سوم شعلهور میگردد و در مرتبة چهارم روشن میشود و نور میدهد. و بر همین اساس شیخ فریدالدین عطار نیشابوری گفته است:
::تن زجان نبْود جدا عضوی ازوست *** جان ز کل نبْود جدا جزوی ازوست:: ::(در شرح منظومه مرحوم سبزواری در غرر نفس ناطقه، در حاشیه ص298 (طبع ناصری) ذکر کرده است.)::
باری، بنابر هر یک از دو منهج، مرگ عبارتست از انتقال روح از بدن و ترک تعلق آن از ماده و آثار ماده. آن جوهر مجرد به محل منیع و رتبة رفیع خود میرود و قالب و قفس تن را ترک میکند. مرحوم صدوق و غیر ایشان روایت کردهاند از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که فرمود: مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَآءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَآءِ؛ وَ إنمَا تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إلَی دَارٍ.* «شما برای معدوم شدن و نابود گشتن آفریده نشدهاید بلکه برای بقاء و ابدیت بوجود آمدید؛ و اینست و جز این نیست که بواسطة مردن از خانهای به خانة دگری کوچ میکنید.»
و در «علل الشرائع» در ضمن حدیثی با إسناد خود از سَکونی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که: فَهَکَذَا الاْءنْسَانُ خُلِقَ مِنْ شَأْنِ الدنْیَا وَ شَأْنِ ا لاْ خِرَةِ. فَإذَا جَمَعَ اللَهُ بَیْنَهُمَا صَارَتْ حَیَاتُهُ فِی الاْرْضِ، لاِنهُ نَزَلَ مِنْ شَأْنِ السمَآءِ إلَی الدنْیَا. فَإذَا فَرقَ اللَهُ بَیْنَهُمَا صَارَتْ تِلْکَ الْفُرْقَةُ الْمَوْتَ، تُرَد شَأْنُ الاْخْرَی إلَی السمَآءِ. فَالْحَیَوةُ فِی الاْرْضِ وَالْمَوْتُ فِی السمَآءِ، وَ ذَلِکَ أَنهُ یُفَرقُ بَیْنَ الاْرْوَاحِ وَ الْجَسَدِ فَرُدتِ الروحُ وَ النورُ إلَی الْقُدْرَةِ الاْولَی وَ تُرِکَ الْجَسَدُ لاِنهُ مِنْ شَأْنِ الدنْیَا ـالحدیثَ. (علل الشرائع طبع نجف (سنه 1385) ص107 فی باب 96: علة الطبائع والشهوات والمحبات) میفرماید: «انسان از دو چیز ترکیب یافته است: از امر دنیوی و از امر اُخروی. چون خداوند میان این دو چیز را جمع کند زندگی انسان در دنیا پدید میآید، چون روح از امر آسمانی بر دنیا نزول نموده و پائین آمده است. و چون خداوند بین آن دو تفرقه و جدائی افکند، حقیقت این جدائی مرگ است که آن امر اخروی به آسمان برمیگردد. بنابراین، زندگی در روی زمین است و مرگ در آسمان؛ بعلت آنکه چون بین ارواح و أجساد تفرقه افتد، روح و نور به همان مقام قدرت اولیة خود برمیگردند و جسد که از شأن دنیاست به جای خود در زمین میماند.» *رساله الانسان بعد الدنیا علامه طباطبائی ص2 مخطوط؛ و اصل این حدیث در رساله عقائد صدوق است چنانکه مجلسی در بحارالانوار طبع کمپانی ج14 ص409 آورده است که: «قال الصدوق رضی الله عنه فی رسالة العقائد: قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الی دار.
| | |
|
|
|
|
|
|
نوشته شده
در
شنبه 13 مهر 1387
توسط
مدیر پرتال
|
PDF
چاپ
بازگشت
|
|
|