امروز سالگرد درگذشت شاعر نامدار همروزگار ما زندهياد استاد محمدحسين بهجت تبريزي (شهريار) است و روز بزرگداشت او. معمولا به مناسبت سالروز درگذشت يك شاعر، زدن حرفهاي تلخ و تند رسم نيست، ولي وقتي حرفهاي تند و تلخ مطرح ميشود، ناگزير از بازگويي آن حرفها به قصد پاسخ گفتن هستيم.
چند وقتي است صحبتهاي دكتر ضياء موحد درباره غزل فارسي مورد توجه و بحث و انتقاد شاعران و منتقدان قرار گرفته است. ايشان ابتدا در جلسهاي مراسم ختم غزل را گرفتند و بعد در فرصتي كه نشست عصر روشن در اختيارشان قرار داد به واكنشهايي پاسخ گفتند كه حرفهايشان برانگيخت و در آخرين اظهارنظر در گفتگويي با ويژهنامه كتاب همشهري به تندي از حرفهايشان دفاع كردند.
بايد خداوند را سپاس گفت كه از اين نظر، تريبون به اندازه كافي به ايشان داده شد تا در قامت يك منتقد ادبي ديدگاههاي خود را عليه غزلسرايي و شعر سنتي بيان كنند، اگرچه ديدگاه ايشان ديدگاه تازهاي نيست، چراكه سالها پيش مرحوم شاملو نيز در مقاله معروف «غزل، شعر زمانه ما نيست» به اين شيوه و رويكرد به شعر تاخته بود و البته او، لبه تند حملاتش را متوجه مرحوم رهيمعيري كرده بود و اين بار ضياء موحد، شهريار را هدف قرار داده است.
اصرار پي در پي اين منتقد ادبي در حمله به غزل سنتي و بيپاسخ ماندن انتقادهاي طرف مقابل، او را بالاخره به جايي رسانده است كه در آخرين مصاحبه خود بصراحت بگويد: «اگر شما فكر ميكنيد ميشود در قالب غزل حرف امروزي زد، معلوم ميشود كه اصلا شعر نميشناسيد» و خب وقتي يك بحث ادبي به اينجا ختم شود كه يك طرف بگويد من ميفهمم و شما نميفهميد، مشخص ميشود كه بحث تا چه حد ادبي است و تا چه حد رو كم كني.
موحد در نشست شعر عصر روشن مدعي شده بود كه «آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا» مهمل است و در عوض يك هايكو را به عنوان نشانه شعر ناب براي حاضران خوانده بود، در مصاحبه اخير نيز كه به انگيزه نشر كتاب «ديروز و امروز شعر فارسي»انجام شده است درباره جمله خود در كتاب كه: «حسم نسبت به شهريار از اول خوب نبود و بعدا معلوم شد حس من درست بوده» گفته است: «آن حس كاملا درستي بود» و بعد اضافه كرده است: «كار متوسط هميشه مشتري بيشتري دارد... جز در مورد اشعار تركي ايشان كه مورد پسند خيليها قرار گرفته است در غزليات متوسط و حتي ضعيف است.»
در اينجا تنها من بنيادهاي استدلالهاي اين منتقد ادبي را يك به يك ميآورم: اول اين كه شهريار شاعر ضعيفي است، دوم اين كه مورد پسند قرار گرفتن او به دليل اين است كه كار متوسط هميشه مشتري دارد، سوم اين كه معروفترين غزلهاي شهريار همچون «آمدي جانم به قربانت» اصولا شعر نيست بلكه مهمل است و چهارم اين كه اشعار تركي شهريار قابل تحمل است چرا كه مورد پسند خيليها قرار گرفته است وگرنه آقاي موحد كه تركي نميدانند.
مشكل اصلي طيفي از هنرمندان ما با غزل است و موحد هم در اين باره به تفصيل سخن گفته و پايه اصلي و مهم حرف ايشان هم همان است كه «در دنيايي كه ما در آن زندگي ميكنيم، غزل يك پديده حاشيهاي است». در اينجا قصد ورود به پاسخهاي منتقدان به اين گزاره را نداريم ولي به نظر ميرسد حكمهاي كلي مانند اين بيشتر به درد فيلسوفان بخورد تا شاعران و هنرمندان . دنياي هنر، آنچنان مطلق و يكدست نيست كه بتوان همه چيز را با يك حكم كلي در آن حل كرد و تغيير داد.
در همين روزگاري كه شاعري چون ضياء موحد معتقد است غزل حاشيهاي است و در آن نميتوان حرفهاي امروزي زد، شاعراني هستند كه نهتنها با گرايش مدرن بلكه با گرايش پستمدرن به غزل ميپردازند و مخاطبان خاص خود را دارند و معلوم نيست منظور موحد از غزل تنها قالب است؟ آيا ايشان همه نحلهها و گرايشهاي امروز غزل را ميشناسد؟ آيا غزلهاي شاعران پس از نيما را خواندهاند و ديدگاهشان از غزل سايه و شهريار جلوتر آمده است؟
اين استدلال كه شعر متوسط هميشه مشتري دارد، تا چه حد ميتواند پايه درستي براي بحث درباره شعر يك شاعر باشد؟ آيا هر شاعري (چون شهريار) كه به شهرت در زمان حيات خود رسيد مشمول اين حكم كلي است؟ آيا شاملو و فروغ و اخوان در زمان حيات خود به شهرت نرسيدند؟
اگر اين استدلال را بپذيريم چگونه ميتوان گفت آثار تركي شهريار خوب است (كه مورد استقبال واقع شده است) و آثار فارسي او، نه؟ آيا شهريار داراي دو چهره مدرن و سنتي بوده است كه وقتي به يك زبان مينوشته رويه مدرن او ظاهر ميشده؟
كاش منتقد ادبي ارجمند درباره اين كه براساس كدام استدلال و به چه كساني ثابت شده است «حس» ايشان درباره شهريار درست بوده است، توضيح ميدادند. اين ثابت شدن براي كدام طيف از مخاطبان شعر امروزي روي داده است؟ براي مخالفان غزل يا براي دوستداران شعر شهريار؟ به نظر ميرسد توهم «خود معيار شعربيني» گاهي باسوادترين منتقدان ما را هم دچار اشتباهات جالبي ميكند، از جمله اينكه با وجود اعتقاد به معيارهاي نقد مدرن ناگهان شعر معروفي را كه بسياري با آن خاطره دارند و پسنديدهاند، بدون بازگويي دلايل نقادانه براساس معيارهاي متقن شعري «مهمل» بناميم؛ اصولا يك نفر بگويد مرز «مهمل» بودن و «شعر» بودن يك اثر شعري كجاست؟ در ذهن منتقد؟
شهريار، بيگمان يكي از پرمخاطبترين شاعران روزگار ماست كه برخي سرودههايش در ذهن و زبان ما ايرانيان جاي گرفته است. شعر او نيز «متن مقدس» نيست كه نتوان به حوزه انتقاد از آن نزديك شد؛ اتفاقا بسياري از منتقدان به غزل و غزلسرايي نيز بارها برخي سرودههاي سست شهريار را نقد كردهاند منتها مساله اين است كه در نقد براساس كدام شيوه پيش ميرويم؛ نقد براساس «من حكم ميكنم ولاغير» يا براساس استدلالهاي فني و دقيق؟ مساله اين است!
آرش شفاعي / جام جم