درگذشت استاد محمد حسين شهريار غزل سراي معاصر درسال1367هجري شمسي
« استادمحمدحسين شهريار» بزرگترين غزل سراي معاصرايران درسال1367هجري شمسي درگذشت و در«مقبره الشعراء» تبريز بخاك سپرده شد. ايام كودكي استاد شهريار مقارن با انقلاب مشروطه بود. او پس از تحصيلات متوسطه ؛ در دارالفنون تهران به تحصيل دررشته طب مشغول شد اما بعدازچندسال اين رشته را رهاكرد و به زادگاهش تبريز بازگشت . استادشهرياردر23سالگي نخستين مجموعه شعرخودرامنتشركرد . وي درانواع قالبهاي شعري اعم از غزل، قصيده، قطعه، رباعي و حتّي به شيوه شعرنونيز شعرسروده است. اما بيشتراشعارش درقالب غزل است. ديوان اشعار و منظومه زيباي حيدربابايه سلام به زبان تركي ازمعروفترين و زيباترين آثار استاد محمدحسين شهريار بشمار ميروند.
شهريار در زمينه های گوناگون به شيوه های متنوع شعر گفته است شعرهايی که در موضوعات وطنی و اجتماعی و تاريخی و مذهبی و وقايع عصری سروده، نيز کم نيست. تازگی مضمون، خيال، تعبير، حتی در قالب شعر ديوان او را از بسياری شاعران عصر متمايز کرده است.
نمونه ای از شعر او:
در ورود بمدينه طيبه
سلام اي سرزمين وحي و الهام سلام اي شهر شاهنشاه اسلام
سلام اي پايتــخت پادشاهــي سلام اي پايــه عرش الهـــي
سلام اي كان المــاس فتــوت سلام اي كـاخ سلطان نبــوت
سلام اي ســر در كاخ خدائــي حـــــريم بارگــــــاه كبريـــائي
سلام اي مشرق مشكوه ايــمان سلام اي عرشه قنــــديل رحـمان
چه روحــي خفتــه در آنيت تـو ملائك محــو روحانيـــت تـــــو
خبرداري كه با اين شوق مدهوش چه جائـــي را گرفتستي در آغوش
در اينجا خفتــه آن آرام جانـــها كـــــه دارد از ملائك پاسبانـــها
چه روحــي قدسي اينجا آرميــده چــــه روحانيتي در وي دميـــده
تو گوئي غرفه ها مهد فرشته است بهـــر در آيت غفران نوشته است
در راه زندگاني
جواني شمع ره كردم كه جويم زندگاني را نجستم زندگانـــي را و گم كـردم جواني را
كنون با بار پيــري آرزومندم كه برگـردم به دنبال جوانـــي كـوره راه زندگانــــي را
به ياد يار ديرين كاروان گم كـرده راهانـم كه شب در خــواب بيند همرهان كارواني را
بهاري بود و ما را هم شبابي و شكر خوابي چه غفلت داشتيم اي گل شبيخون جواني را
چه بيداري تلخي بود از خواب خوش مستي كه در كامم به زهر آلود شهد شادمانـــي را
سخن با من نمي گوئي الا اي همزبـان دل خدايــا بــا كـه گويم شكوه بي همزباني را
نسيم زلف جانان كو؟ كه چون برگ خزان ديده به پاي سرو خود دارم هواي جانفشانـــي را
به چشم آسمانـي گردشي داري بلاي جان خدايـــا بر مگردان اين بلاي آسمانـــي را
نميري شهريار از شعر شيرين روان گفتـن كه از آب بقا جوئيـــد عمــــر جاودانـي را