در دنياي امروز به خصوص در غرب، آنهايي كه علم و فناوري را پايه و اساس همه چيز ميدانستند در افكار خود تجديدنظر كرده و كمكم به اين باور رسيدهاند كه فناوري بنيان همه چيز نيست.
در زمينه پزشكي نيز اعتقاد به اينكه ايمان، باورهاي مذهبي، عشق و محبت نقش تعيينكنندهاي در درمان بيماريهاي روحي و جسمي دارد، شدت گرفته است. در حال حاضر صدها دليل علمي ثابت ميكند كه رابطه عميق با خداوند، نيايش، رابطه محبتآميز با ديگران و ... ميتواند بيماريهاي روحي و جسمي فراوان از قبيل افسردگي، گوشهگيري و انزواطلبي، حملات قلبي و انواع سرطان را درمان كند.
مسئله عشق و محبت در باورهاي مذهبي و ادب فارسي جايگاه ويژهاي دارد. در اسلام مسئله عشق كه با واژه «حب» از آن سخن گفته شده بسيار مورد عنايت قرار گرفته است. در ادب فارسي بزرگاني همچون مولانا، حافظ و... به اثرات رازگونه عشق و شفاي بيماريهاي روحي و جسمي كاملا واقف بودهاند:
هر كه را جامه زعشقي چاك شد
او ز حرص و جمله عيبي پاك شد
شادباش اي عشق خوش سوداي ما
اي دواي جمله علتهاي ما
عشق و مهرورزي مبناي شفاي اغلب بيماريهاي جسمي و بهخصوص روحي و در نتيجه افزايش طول عمر همراه با سعادت و خوشبختي است. بدون ترديد ميتوان گفت روابط خانوادگي سالم، رابطه انسان با خداوند، دعا و تفكر و انجام فرايض الهي و معنوي نقش بسيار مهمي در مداواي بسياري از بيماريها دارد.
امروزه در علم پزشكي، عامل ديگري را غير از رژيم غذايي، سيگار، فشار عصبي، عوامل ارثي، دارو و جراحي، كيفيت زندگي، در برخي بيماريها و مرگزودهنگام به هر علت موثرتر نميدانند. براي مثال، همه ما ميدانيم كه كلسترول ارتباط روشني با بروز بيماري و مرگ زودهنگام ناشي از بيماريهاي قلبي و سكته دارد. كساني كه سطح كلسترول خونشان به بالاترين حد ميرسد خيلي بيشتر از ديگر افراد در معرض حمله قلبي هستند و كاهش سطح كلسترول خطر بيماري قلبي و سكته را كاهش خواهد داد در حالي كه به اين مسئله توجه نميكنيم كه تنهايي و انزوا ممكن است شديدا خطر ابتلا به اين بيماريها را افزايش دهد. قلب، تلمبهاي است كه نيازمند تعريف فيزيكي است، اما فقط تلمبه نيست.
در حقيقت شايعترين بيماري، بيماري فيزيكي قلب نيست بلكه بيماري روحي و رواني قلب است؛ يعني احساس عميق تنهايي، انزوا، از خودبيگانگي و افسردگي. بررسيها ثابت كردهاند كه زماني كه قلب احساسي و روحي شروع به بهبود ميكند، قلب جسمي اغلب از آن تبعيت ميكند. تحقيقات به عمل آمده نشان ميدهد كه سيگار، نوع غذا و ورزش بر طيف وسيعي از بيماريها اثر ميگذارند اما چرا گفتن اينكه «فقط سيگار نكشيد، ورزش كنيد و غذاي كمچرب بخوريد تا عمرتان طولاني شود» در مورد كسي كه افسرده، تنها و منزوي است انگيزه چنداني ايجاد نميكند؟
چون فرض اين است كه افراد دوست دارند بيشتر زنده بمانند؛ اما بسياري هم تمايل به اين مسئله ندارند. از اين گذشته، چه كسي ميخواهد با وجود غم، افسردگي و تنهايي زندگي طولاني داشته باشد؟ امروزه افراد زيادي دچار دردهاي احساسي مزمن هستند و آرزو ميكنند كه بتوانند بخوابند و ديگر بيدار نشوند. دليل اين امر اين است كه آنها نميتوانند درباره رنجهاي عاطفيشان با كسي صحبت كنند و به همين دليل تا اين حد احساس تنهايي و انزوا ميكنند. ما آموختهايم كه درد دشمني است كه هرچه سريعتر بايد از بين برود و اغلب در پي علت درد نيستم، در حالي كه درد بدون علت نيست.
درد پيام است، درد هشدار است، اگر درد را بدون توجه دقيق به پيام و علت اصلي آن از بين ببريم، مثل اين است كه سيمهاي زنگ هشداردهنده آتش را قطع كنيم و بدون اينكه آتش را خاموش كنيم بخوابيم، در حالي كه آتش زبانه ميكشد و خانه را ويران ميسازد چراكه ما به علت مشكل نپرداختهايم. امروزه پزشكي كه بايد هرچند دقيقه يكبار يك بيمار را ببيند وقت آن را نخواهد داشت كه درباره مشكلات بيمار در منزل با همسر يا فرزند مشكلدار وي يا هر آنچه باعث فشار روحي در محيط كار بيمار ميشود، صحبت كند. در واقع پزشكان نهوقت انجام اين كار را دارند و نه براي آن آموزش ديدهاند.
ضرورت پيوندهاي اجتماعي
پيوندهاي اجتماعي يعني عشق و مهرورزيدن به دوستان، خانواده، همكاران و ديگر افراد كه به حفظ انسان در برابر بيماريها كمك زيادي ميكند. بررسيها نشان دادهاند كه رابطه پيوندهاي اجتماعي با مرگ زودهنگام ميتواند از سن، جنس، نژاد، شرايط اقتصادي- اجتماعي، وضعيت بهداشت جسماني و رفتارهاي اجتماعي مانند كشيدن سيگار، مصرف مشروبات الكلي، پرخوري و افزايش امور بهداشتي مستقل بوده و عامل محكمتري براي پيشگويي تندرستي و طول عمر باشد. افرادي كه از پيوندهاي اجتماعي بيبهرهاند با خطر روزافزون مرگ ناشي از بيماريهاي قلبي- عروقي، سكته، انواع سرطان، بيماريهاي تنفسي، بيماريهاي گوارشي و... مواجه هستند. ثابت شده است حتي عمر كساني كه از پيوندهاي اجتماعي محكم برخوردار بودند ولي روش زندگي ناسالمي داشتند نسبت به افراد داراي پيوندهاي اجتماعي ضعيف ولي رفتار سالم طولانيتر بوده است.
طبق تحقيقات، زناني كه از نظر اجتماعي منزوي بودند يا حتي احساس انزوا ميكردند به طور قابل ملاحظهاي در معرض خطر ناشي از سرطانها با منشأهاي مختلف و سرطان مربوط به سيگار قرار داشتند و نبود پيوندهاي محكم و منابع حمايتهاي رواني محسوس به طرزي چشمگير با افزايش ميزان فوت ناشي از سرطان سينه همراه بوده است. در بررسياي كه در بين آمريكايي- ژاپنيهاي مقيم كاليفرنيا انجام شد، محققان به اين نتيجه رسيدند كه سنتيترين گروه يعني ژاپنيهايي كه شبكه اجتماعي و پيوندهاي فاميلي خود را حفظ كرده بودند كمترين ميزان بيماري قلبي را دارا بودند و در مقابل گروهي كه سنتهاي غربي را پذيرفته بودند 3تا5 برابر افزايش بيماري قلبي داشتند.
همچنين پژوهشگران به اين نتيجه رسيدهاند كه افراد متأهل نسبت به افراد مجرد، تنها، بيوه و يا مطلقه زندگي طولانيتر با احتمال مرگ و مير كمتر از هر نوع دارند. افراد متأهل، هم كمتر بيمار ميشوند و هم بعد از تشخيص بيماري شانس زندگي بيشتري دارند. در ضمن عشق و حمايت همسر عامل مهمي در برقراري توازن است و براي نمونه آشكارا خطرزايي آنژين سينه را حتي با وجود عوامل ايجاد بيماري كاهش ميدهد، در مقابل نگراني و مشكلات خانوادگي به ويژه درگيري با همسر و فرزندان، درد سينه بيشتري را به همراه داشته است.
وجود حمايتهاي اجتماعي به عنوان يك اصل
گروهي از دانشمندان حمايت اجتماعي را تحت 3 عنوان تعريف كردهاند:
حمايت احساسي، يعني ارتباط صميمانه و دلسوزانه كلامي و غيركلامي به طوري كه شخص احساس كند براي ديگران ارزشمند و مورد علاقه آنهاست و فرصت نزديكشدن به آنها را دارد. حمايت احساسي ميتواند به انسان در ايجاد احساسي هدفمند، معنادار و تعلقخاطر كمك كند.
حمايت اطلاعاتي كه به انسان كمك ميكند تا از اطلاعات، پند و اندرز، ارزيابي و راهنمايي ديگران بهرهمند شود و در نهايت حمايت ابزاري كه دسترسي شخص را به دريافت كمكهاي مادي و جسمي از قبيل حمل و نقل، پول و يا كمك به امور روزمره فراهم ميكند.
در اوايل زندگي معمولا والدين سرچشمه عشق، محبت و حمايت اجتماعي هستند. روانكاوان اين ارتباط را «ارتباط واقعي» مينامند؛ بدينمعنا كه افراد غالبا در بزرگسالي الگوي ايجاد رابطهاي را برميگزينند كه چندان تفاوتي با آنچه در كودكي آموختهاند ندارد. اگر انسان در خانوادهاي كه در آن عشق، محبت و دلسوزي كم باشد بزرگ شود، احتمالا رابطه معمولي ديگران را با عدماعتماد و سوءظن خواهد نگريست، اما اگر تجربه خانوادگي انسان سرشار از عشق و محبت باشد، آن وقت رابطه آينده وي با ديد باز و اعتماد نسبت به ديگران همراه خواهد بود.
ايجاد رابطه نزديك و دوستانه در خانوادهاي كه در آن محبت به دليل سوءاستفادههاي احساسي، فيزيكي يا جنسي به خطر افتاده باشد مشكل است. بديهي است انسان فقط تا آن حد كه آمادگي ايجاد رابطه با ديگران و روحيه انتقادپذيري داشته باشد، ميتواند به ديگران نزديك شود. وقتي انسان توسط افرادي كه بايد از او حمايت و نگهداري كنند، به ويژه در دوران كودكي مورد سوءاستفاده قرار گيرد، تعجبي ندارد كه در اعتماد به ديگران در آينده مشكل داشته باشد.
نتيجه اينكه هر چيزي كه موجب افزايش احساس عشق و مهرورزي شود شفابخش است و هر چيزي كه باعث انزوا، جدايي، تنهايي، دشمني، خشم، بدبيني، افسردگي، از خودبيگانگي و احساسات وابسته به آنها شود به رنج و بيماري و مرگ زودهنگام منجر ميشود. بدون ترديد ما موجوداتي بسيار حساس و زودرنجيم. ما مخلوقات اجتماعي هستيم.
افراد جوامع و فرهنگهايي كه طي چند هزار سال قبل چگونگي مراقبت از هم و دوست داشتن را تجربه كرده و به توسعه روابط همت گماشتند از سلامت بيشتري برخوردار بودند. در حال حاضر در بسياري از فرهنگها ايده صرف وقت براي مراقبت از يكديگر و ايجاد جوامع مشترك دائما رو بهكاهش است و ناديدهگرفتن اين مسائل بقاي انسان را به خطر مياندازد چراكه بقاي ما به عنوان فرد، جامعه، كشور، فرهنگ و حتي نوع، به نيروي عشق و ارتباط بستگي دارد؛ چه ارتباط جسمي و چه ارتباط روحي و احساسي.
همشهري انلاين- معصومه اسدي