ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 3 مرداد 1403
چهارشنبه 3 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 11 آبان 1388     |     کد : 5361

تعليق واقعيت

زماني اسطوره‌ها، افسانه‌ها و قصه‌هاي پريوار را پديده‌هايي فاقد ارزش پژوهشي و كاركرد...

زماني اسطوره‌ها، افسانه‌ها و قصه‌هاي پريوار را پديده‌هايي فاقد ارزش پژوهشي و كاركرد آنها را تنها محدود به سرگرمي مي‌دانستند اما از سده نوزدهم به بعد و به‌ويژه پس از قوام‌يافتن دانش انسان‌شناسي و ديگر تحولات در حيطه علوم انساني، آنها در كانون توجه قرار گرفتند.

از اين پس بود كه ديگر افسانه‌ها صرفا به اين دليل كه اموري غيرعقلاني‌اند، كنار گذاشته نشدند  بلكه پژوهشگران، آنها را مبين ساحتي از ساحت‌هاي وجودي انسان تلقي كردند. پيامد اين پژوهش‌ها، سرريزشدن بخش قابل توجهي از ادبيات باستاني ملت‌هاي كهن در زندگي روزمره انسان قرن بيستم بود به گونه‌اي كه شاهد بروز اين امور از نيمه‌هاي اين قرن در ادبيات و به‌ويژه سينما هستيم.

 پژوهش در اين حوزه همچنان ادامه دارد و علومي چون انسان‌شناسي، فلسفه، اسطوره‌شناسي، جامعه‌شناسي و روانشناسي عهده‌دار اين مهم هستند. نويسنده مطلب حاضر تلاش دارد تا مواجهه انسان را با افسانه‌ها، داستان‌ها و فيلم‌هاي تخيلي  از نگاهي فلسفي به تحليل بنشيند.

چگونه ما قادريم تا همانند شخصيت‌هاي داستاني سوار بر بال تخيلات، آزادانه به هر سو پرواز كنيم حتي آن هنگام كه از ماهيت خيالي آنها آگاهيم؟ تناقض واكنش هيجاني به قصه‌ها و افسانه‌ها عنوان مجموع مباحثي است كه بروز هيجانات ناشي از داستان‌هاي تخيلي را نامعقول و غيرمنطقي مي‌خواند. سه نظريه زير ماحصل و شالوده اين فلسفه است:

1) به‌منظور آنكه با شخصيت‌ها و حوادث داستاني همراه شويم بايد وجود آنان را باور كنيم.

2 ) آگاهي از عدم‌وجود حوادث و شخصيت‌هاي تخيلي منجر به عدم‌جذب ما به چنين داستان‌هايي مي‌شود.

3) ظرفيت و توانايي افسانه‌ها در همراه‌كردن تماشاگر و خواننده به سفر زمان غيرقابل انكار است.

بسياري از فلاسفه هنر در اين باب سخن گفته‌اند و تفاسير گوناگوني داشته‌اند؛ جمعي واكنش هيجاني را تنها تظاهر  يا وانمود به باور تخيلات فرض كرده‌اند،  برخي ديگر باور شخصيت‌ها و حوادث داستاني را لازم وملزوم واكنش‌‌هاي هيجاني نمي‌دانند و حتي عده‌اي بروز هيجانات را مسئله قابل تعمقي نمي‌انگارند؛ زيرا معتقدند آنچه افسانه‌ها و داستان‌‌ها قادر به آفرينش آن هستند صرفا القاي خطاي حسي به بيننده و خواننده است.

 

نظريه‌هاي تناقض داستان‌هاي تخيلي

كالين رادفورد معتقد است توانايي مشهود ما به واكنش هيجاني در برابر افسانه‌ها و حوادث داستاني نامعقول،  نامتجانس و متناقص است به آن علت كه 1- همراهي با حوادث و شخصيت‌هاي تخيلي بدون شك نيازمند باور به اين موجودات خيالي است؛2- هنگامي كه در ساخت و توليد اين داستان‌ها همكاري مي‌كنيم اعتقاد به‌وجود چنين شخصيت‌هايي رنگ مي‌بازد؛ 3-  اگرداستان‌ها و افسانه‌ها به واقع قادرند كه ما را همراه خويش سازند ( البته رادفورد دراينجا كمي تواضع به خرج داده) توانايي و ظرفيت ما در واكنش هيجاني به افسانه‌ها به همان اندازه كه امري بديهي و قابل درك است،  به واقع ما را در تناقض و دوگانگي غوطه‌ور مي‌سازد.

رادفورد در توضيح و تبيين فرضيه دوم خويش چنين مي‌گويد: اگر آنچه ابتدا باور داريم پوسته‌اي ظاهري از پديده‌اي فريبنده و دروغين و يا تخيلي باشد و پس از مدت‌زماني از حقيقت امر آگاه شويم مسلما ديگر احساسات پيشين را نسبت به آن پديده نخواهيم داشت؛ احساس ما نسبت به باورهايمان دگرگون خواهد شد و به‌واقع ممكن است از باور به چنين حوادثي  شرمسار شويم.

رادفورد در اينجا بيان مي‌دارد كه اين مقوله مثل آن است كه ما تنها قادريم با كساني همدردي كنيم كه آگاهانه و به حقيقت متوجه مشكلات و رنج آنان شده‌ايم و اگر حقيقت امر بر ما روشن نشده باشد و يا به آن معتقد نباشيم قادر نخواهيم بود احساس تأسف كنيم يا حتي قطره اشكي بريزيم.يكي از عمده خرده‌هايي كه بر رادفورد وارد شده اين است كه ما درگير حوادث داستاني و شخصيت‌هاي تخيلي شده و به‌راحتي فراموش مي‌كنيم آنچه مي‌بينيم يا مي‌خوانيم حقيقت ندارد و به عبارتي ديگر واقعي نيست.

در واقع آن زمان كه به نقطه اوج هيجانات در يك رمان يا فيلم مي‌رسيم موقتا و براي ساعاتي چند، آگاهي و دانش خود را در باب پديده‌هاي تخيلي از دست مي‌دهيم. البته رادفورد در پاسخ به اين انتقاد عنوان مي‌دارد: بي‌تفاوتي و عدم‌تلاش ما براي نجات قهرمان داستان آن زمان كه مورد حمله قرار گرفته يا در حال مرگ است اين واقعيت را مي‌رساند كه ما همچنان از غيرواقعي و تخيلي بودن حوادث آگاهيم؛  حتي آن هنگام كه با آنها همراهي مي‌كنيم و به نوعي درگير حوادث مي‌شويم.

 

نظريه وانمود‌سازي‌

پيشگام اين نظريه كندل والتون است. از نظر او ما تنها تظاهر و يا وانمود مي‌كنيم كه از ديدن فيلم‌هاي دهشتناك ترسيده‌ايم و يا براي قهرمان تراژيك داستان اندوهگين شده‌ايم. او مي‌گويد كه اين شخصيت‌ها ما را به هر سو كه بخواهند مي‌برند و شباهت آنها به ترس‌ها و غم‌هاي زندگي واقع ستودني است اما بايد بدانيم آنچه ما در لحظه، تجربه و حس مي‌كنيم تنها شبه‌هيجانات هستند. شبه‌هيجانات جدا از هيجانات واقعي‌اند زيرا از طريق باور به‌ وجود شخصيت‌هاي تخيلي‌ زاده نمي‌شوند بلكه از طريق نظام باورهاي ثانويه  (در اين نظام باوري ما از عدم‌وجود افسانه‌ها و شخصيت‌هاي تخيلي آگاهيم ولي آنها را حقيقت مي‌پنداريم) شكل مي‌گيرند؛ بنابراين تظاهر و وانمود‌سازي‌ ما سبب واكنش به حوادث داستاني مي‌شود زيرا همراهي و توجه ما به ويژگي‌هاي شخصيت‌هاي داستاني و حوادث در ما به نوعي ايجاد شبه‌هيجانات مقتضي مي‌كند.

آنچه فرضيه تظاهر  يا وانمود‌سازي‌ را از هر جهت براي فيلسوفان جذاب مي‌سازد، توانايي مشهود آن در برانگيختن شماري ازمعما‌هايي است كه در ارتباط با درگير‌شدن بيننده يا شنونده در داستان‌هاي تخيلي وجود دارند؛ معما‌هايي نظير: چرا خواننده يا تماشاچي يك داستان تخيلي كه علاقه‌اي به تم‌هاي داستاني با پاياني خوش ندارد، آنچنان درگير حوادث داستاني مي‌شود كه به‌عنوان مثال تمايل دارد- به‌رغم بي‌ميلي‌‌اش نسبت به چنين سرانجامي - قهرمان داستان در پايان نجات يابد؟ البته والتون عنوان مي‌كند نياز به فرضيه‌سازي‌ ناهمخواني در اينجا وجود ندارد زيرا اين عمل از طرف بيننده يا خواننده صرفا به آن خاطر است كه او تظاهرمي‌كند با قهرمان داستان همدردي كرده و اميدوار است كه او نجات پيدا كند. در واقع او به‌خود مي‌باوراند كه قهرمان داستان ازسرانجامي غم‌انگيز رنجيده‌خاطر مي‌شود.

نكته ديگر آنكه چگونه آثار تخيلي به ويژه تم‌هاي دلهره‌آور مي‌تواند بدون آنكه ذره‌اي از جذابيتش كاسته شود بارها و بارها توسط يك خواننده و يا تماشاچي،  ديده و يا خوانده شود. البته طبق نظريه والتون اين امر امكان‌پذير است؛ زيرا در بازخواني و تماشاي مجدد داستان، ما به‌سادگي از ابتدا شروع به بازي تظاهر مي‌كنيم. به‌عنوان مثال كودك هنگامي كه داستان جك و لوبياي سحرآميز را مي‌شنود مسلما مي‌داند كه جك فرار خواهد كرد اما وانمود مي‌كند كه از پايان داستان بي‌خبر است.

 

رد فرضيه وانمود‌سازي

والتون از طريق ارجاع به بازي آشناي وانمودي كودكان از نظريه خويش دفاع مي‌كند. او بيان مي‌كند كه كودكان وانمود مي‌كنند تپه‌هاي كوچك شن وماسه در واقع يك كيك است و يا در بازي پدر با كودك خويش كه وانمود مي‌كند يك هيولاي بدطينت است،  آنگاه در كمين كودكش مي‌نشيند و درلحظه‌اي حساس به  او حمله مي‌كند،  كودك فرار مي‌كند،  جيغ مي‌كشد اما بدون درنگ بازمي‌گردد تا بازي را از سر بگيرد. كودك بدون شك مطلع است كه پدر صرفا با او بازي مي‌كند و تنها وانمود مي‌كند كه يك هيولاي دهشتناك به‌دنبال اوست. يكي از انتقاد‌هايي كه به والتون وارد شده بيان تفاوت ميان وانمودسازي كودك در بازي و هيجانات ماست كه درگير حوادث تخيلي مي‌شود.

در واقع صاحب‌نظران امر عنوان داشته‌اند كه نظريه والتون تنها در باب بازي كودكان امكان‌پذير است و به همين سادگي قابل تعميم به تجارب ديگر همانند بينندگان و خوانندگان داستان‌هاي تخيلي نيست. ديويد ناويتز در جايي مي‌نويسد:بسياري از بينندگان و خوانندگان اين‌گونه داستان‌ها معتقدند كه آنها به‌راستي تحت‌تأثير اعمال شخصيت‌هاي داستاني، هيجان‌زده،  شگفت‌زده و يا غمگين مي‌شوند و بسيار نامعقول است اگر فرض كنيم اين دسته افراد تنها خود را متقاعد به پذيرش و يا تظاهر به قبول چنين هيجاناتي مي‌كنند.

 

نظريه تفكر

نظريه تفكر،  جسورانه نظريه اول رادفورد را رد مي‌كند و اعتقاد دارد كه باور به ‌وجود شخصيت‌هاي تخيلي، شرط لازم واكنش هيجاني نيست. اين نظريه تعميم هر نوع استدلال براي اين نوع خاص از واكنش‌هاي هيجاني به‌عنوان مدل تفهيمي كلي را مطلوب نمي‌داند. در واقع آنچه واكنش هيجاني به تخيلات را از واكنش هيجاني به حوادث و شخصيت‌هاي دنياي واقعي جدا مي‌سازد چيزي بيش از باور و اعتقاد به‌وجود چنين حوادثي است. به عبارتي ديگر، تماشاچي به مجموع باورهاي فكري،  پذيرش و تصوير‌سازي‌ ذهني نياز دارد. فلاسفه اين حوزه از انديشه معتقدند كه والتون در بيان دفاع از نظريه اول خويش شواهد مكفي ارائه نمي‌دهد و اين نظريه نياز به تغيير و شايد حتي حذف دارد.

البته حتي پيش از پيدايش نظريه تفكر تعدادي از فلاسفه باور به‌وجود چنين شخصيت‌‌هايي را لازمه واكنش هيجاني به افسانه‌ها نمي‌دانستند؛ در عوض آنان عنوان مي‌كردند كه تنها قسم از باورهاي لازم در هنگام درگير‌شدن در حوادث داستاني،  باورهاي ارزش‌داورانه درباره شخصيت‌‌ها و حوادث نمايشي است؛ براي مثال اينكه شخصيت‌ها و حوادث تخيلي چه ويژگي‌هايي دارند كه آنها را مضحك،  ترسناك يا تاسف‌انگيز و... جلوه مي‌دهد.

 

رد فرضيه تفكر

لامارك عنوان مي‌كند كه بيننده از تصور هيولا در فيلم وحشت‌زده مي‌شود و اين امر، دليل واقعي ترس ماست اما اگر به‌راستي باور داشته باشيم تصوير متحرك هيولاست كه ما را وحشت‌زده مي‌كند نامعقول است زيرا مسلما مطلع‌ايم كه آنچه ما را ترسانده نمي‌تواند به ما صدمه بزند.بنابراين فرض آنكه ما با تصورات تخيلي وحشت‌زده مي‌شويم مشكلي را حل نمي‌كند زيرا تنها ظاهر قضيه عوض شده است.

 اخيرا يك فيلسوف فيلم به نام مالكوم تو روي نيز نظريه تفكر را رد كرده است. او بيان مي‌كند كه اين نظريه،  سرشت عيني تصاوير متحرك را ناديده گرفته و به جاي آن، فرضيه وجود ذهني را به‌عنوان عامل سببي اوليه واكنش‌هاي هيجاني تماشاگر عنوان مي‌كند. طبق نظريه توروي ما اغلب به ارائه عيني تصاوير متحرك بدون توجه به‌وجود واقعي آنها در جهان واكنش نشان مي‌دهيم و به اين علت، مسئله معماگونه‌اي در باب اين  واقعيت وجود ندارد.

 همشهري آنلاين- ترجمه ساناز سرابي‌زاده


نوشته شده در   دوشنبه 11 آبان 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode