دير زمانى است كه نام شهريار بر تارك ادب، شعر و هنر پارسى
همچون نگينى خودنمايى مىكند و پيوندى استوار و ناگسستنى با آن دارد و جز اين سخن
نتوان گفت كه شهريارا، تو به شمشير قلم در همه آفاق، به خدا ملك دلي نيست كه تسخير
نكردي.
به گزارش خبرگزاري فارس از تبريز، استاد شاعرى كه سالها با
يكهتازى در ميدان توحيد و وادى عرفان ثمره اشعارش هم اكنون زينتبخش محافل خاص و
عام ماست، رند پير عالمسوزى كه هبه شهرياريش را از كف عطاى خواجه شيراز برگرفته
بود و همچون مراد خود زمزمه غزلهايش عشق را در رگها به جوش مىآورد، گرانقدرى كه
غزل على اى هماى رحمتش او را فارغ از زمان و مكان كرد و در ابتداى ابد و انتهاى
ازل جايش داد.
امروزه در پهن دشت سرزمين ايران كمتر جايي را ميتوان يافت
كه نام و نشاني از سرودههاي شهريار در آن نباشد و شمار اندكي از مردم باسواد را
ميتوان ديد كه بيتي، قطعهاي و غزلي از شهريار را بر لوح خاطر نسپرده باشند و اين
نشانهاي است از نفوذ معنوي كلام شاعر بر سراچه دل آشنا و بيگانه.
نام «شهريار» فرزند نامدار تبريز سالها است كه از مرزهاي
ايران گذشته و در چهار گوشه گيتي هر جا كه از ادب فارسي و زبان حافظ، سعدي و
فردوسي سخن ميرود از لاهور و كشمير و پيشاور و كراچي تا مدرسه السنه شرقيه پاريس
و مكتب شرقي و آفريقايي، از فرانكفورت و... تا راهروهاي دانشگاه هاروارد زبانزد
پارسيشناسان است و دير زماني است كه نام شهريار با حديث ادب معاصر ايران عناي بر
عناي ميرود و شعر فارسي با ديوان و آثار شهريار پيوند استوار و ناگسستني دارد.
امروز به جرات ميتوان گفت «شهريار» از برجستهترين مظاهر
جهان شعر و پرفروغترين ستارگان آسمان ادب ايران به شمار ميرود و آنان كه ادبيات
شيرين فارسي را نيك ميشناسند وي را نظامي، سعدي و حافظ امروز ميخوانند و آثار وي
را از نظر رعايت نكات اخلاقي، عرفاني و برانگيختن غرور ملي، حسن ميهنپرستي و
نوعدوستي گل سرسبد ادبيات معاصر ميدانند.
وليكن آنچه در اين ميانه گفتني است، اين است كه «شهريار»
نيز به مانند هر انسان انديشهورز در راستاي آفرينشهاي هنري خود با افت و خيزهايي
روبهرو بوده و در گذرگاه حيات خويش فراز و نشيبهاي بسياري را ديده و از پيچ و خمهاي
دور و درازي گذشته تا راه خود را براي حركت استكمالي و خلق آثار و سرودههايي
جاودانه و ماندگار يافته است.
**آذربايجان سرزمين حماسه، ايثار و شجاعت
آذربايجان سرزمين حماسه و ايثار و شجاعت است، اين ديار در
آغوش خويش، مبارزان و سرداران بسياري را به عرصه رسانده و حضور و نقش آذربايجان در
تحولات سياسي و اجتماعي ايران و جهان انكارناپذير است.
شخصيتهايي چون ستارخان، باقرخان، شيخ محمد خياباني، در
دوران ماضي و سرداراني چون شهيدان باكري، شفيعزاده، تجلايي و ياغچيان تنها نمونههايي
از «قهرمانپروري» آذربايجان است.
اما وجود اين خصلت مبارزهطلبي و استبدادستيزي آذربايجان و
مردمانش است كه شعر و هنر همواره چونان تار و پود وجود مردمان آذربايجان تنيده شده
و هنوز كه هنوز است كمتر خانوادهاي را ميتوان يافت كه در شبنشينيهاي دوستانه و
فاميلياش، «باياتي» و «تاپماجا» و «قوشماجا» خوانده نشود.
هر چند زبان محلي آذربايجان با زبان و گويش ملي تفاوت بسيار
دارد اما اين امر نيز هرگز سبب نشده تا اين فرهنگ و فولكلور آذربايجان با فرهنگ و
ادبيات ملي كشور افتراق ايجاد شود. آذربايجانيها در عين حال كه در هنرورزي
فولكلور آذري يد طولايي دارند در شعر و ادبيات و موسيقي فارسي نيز متبحر هستند، در
اين زمينه ميتوان در حوزه شعر از پروين اعتصامي و استاد شهريار نام برد و در عرصه
موسيقي، استاد اقبال آذر.
در عين حال استاد سيدمحمدحسين بهجت تبريزي كه از او به نام
«شهريار ملك سخن» ياد ميكنند، بنيانگذار و پرچمدار عرصه شعر و ادبيات در سبك
نويني است كه بيشتر در قالب «حيدربابايه سلام» تقسيمبندي ميشود.
استاد شهريار تمام فريادهاي فروخته ملتي را با زباني شيوا و
مليح و در قالب گفتگو با كوهي كه پيش از اين نه ارتفاع فيزيكي داشت و نه ارتفاع
معروفيت؛ به تصوير كشيده است، اما بعد از خلق «حيدربابايه سلام» حيدرباباي
آذربايجاني نيز به اوج شهرت و اعتبار رسيد.
**شرح شورانگيز عشق
استاد ملكالشعرا بهار او را بداعت شاعري نه تنها افتخار
ايران بلكه افتخار عالم شرق ميداند.
«سيد محمدحسين بهجت تبريزي» متخلص به «شهريار» فرزند «حاج
ميرآقا خشگنابي» كه از وكلاي درجه اول تبريز و از دانشمندان اهل قلم و ادب بود در
سال 1286 شمسي هجري در تبريز متولد شد.
مسقط الراس اصلي خانواده او قريه خشگناب در بخش «قرهچمن»
آذربايجان است، شاعر ايام كودكي را كه مصادف با انقلابهاي تبريز بود، در قرا
شنگولآباد و قيش قرشاقو خشگناب به سر برد و خاطرات شيرين بسياري از آن نقاط دارد.
شهريار تحصيلات خود را با قرائت گلستان و نصاب در مكتب آن
قريه و پيش پدر آغاز كرد و در همان اوان با ديوان حافظ كه همواره در دسترسش بوده
آشنايي پيدا كرد به طوري كه ميگويد «هر چه دارم از دولت حافظ دارم».
بعد از گذراندن دوره سيكل در مدرسه متحده و فيوضات در سال
1300 به تهران رفت و تحصيلات متوسطه را در دارالفنون به پايان رساند و وارد مدرسه
طب شد، پس از پنج سال تحصيل كمي قبل از اخذ ديپلم دكترا مدرسه را ترك گفت و مدتي
در تهران بود تا اينكه بالاخره در سال 1310 وارد خدمت شد.
شهريار بعد از ترك تحصيل به خراسان رفت و به خدمات دولتى
پرداخت و در اداره ثبت اسناد نيشابور مشغول به كار شد و در آنجا نقاش بزرگ كمالالملك
را ملاقات كرد و مثنوى معروف «زيارت كمال الملك» را سرود، سپس بعد از آن مدتى به
تهران منتقل شد و پس از چند بار تغيير شغل و سمت در بانك كشاورزى به كار پرداخت،
با آنكه اين كار را هم دوست نداشت تا ايام بازنشستگى به همين خدمت مشغول بود.
استاد شهريار در اوايل جوانى و آغاز شاعرى «بهجت» و نيز «
شيوا» تخلص مىكرد ولى به علت ارادت قلبى و ايمانى كه در همان كودكى و نوجوانى به
خواجه شيراز داشت براى يافتن تخلصى درويشانه به ديوان حضرت تفالى زد و دوبار كلمه
شهريار آمد:
دوام عمر و ملك او بخواه از لطف حق حافظ
كه چرخ اين سكه دولت به نام شهرياران زد
غم غريبى و محنت چو بر نمىتابم
روم به شهر خود و شهريار خود باشم
«شهريار» در انديشه، وجدان و احساس خويش صداقت و سادگي يك
انسان برخاسته از روستا را داشت و از اين پايگاه بيپيرايه، جهان پيرامون خود را
مينگريست و در سال 1316 سه سال بعد از فوت پدرش سفري براي ديدار خويشاوندان به
تبريز كرد.
وي در سالهاي آخر دوران تحصيل در رشته پزشكي به دام عشق
نافرجامي گرفتار آمد و اين ناكامي موهبتي بود الهي كه آتش درون و سوز التهاب شاعر
را شعلهور ساخت و تحولات دروني او را به اوجهاي معنوي ويژهاي كشانيد تا جايي كه
از بند علائق رست و در سلك صاحبدلان درآمد و سرودههايش رنگ و بوي ديگري يافت.
شاعر در آغازين دوران جواني به وجهي نيكو از عهده اين آزمون
درد و رنج برآمد و پايه هنرياش به سرحد كمال معنوي رسيد.
**بت شكنيهايي كه به تائب شدن وي انجاميده براي بسياري
ناآشناست
زاهدي، دوست استاد شهريار در مقدمهاي كه در سال 1336 براي
چاپ چهارم ديوان نوشته از اين حالات روحي شاعر چنين ياد كرده است:
« شهريار پس از درك اين فيض عظيم، به كلي تغيير حالت ميدهد،
از آن موقع به بعد پي بردن به افكار و حالات شهريار براي خويشان و دوستان و
آشنايانش حتي من مشكل شده بود، حرفهاي ميزد كه درك آنها به طور عادي مقدور
نبود.»
شهريار در قطعه موميايي با زباني سمبوليك، نشانههاي كمرنگي
از اين حالات روحي و سير و سلوك معنوي خود را منظر خواننده قرار داد و از نظر درك
مفاهيم عرفاني اين سروده رمزي خود نيز مقدمهاي بر آن نگاشته كه شايد سالكان حريم
عشق و معرفت را چون كليد كشف رمزي به كار آيد.
به هر تقدير «شهريار» شاعري است يكهتاز در ميدان توحيدي و
وادي عرفان و خود با اشاره به سروده حافظ ميگويد: «هر چه كردم همه از دولت قرآن
كردم.»
در اشعاري چون صداي خدا، قيام محمد، مناجات، مولا علي و
شريح قاضي، كاروان كربلا، هديه عيد غدير، اسلام و خدمت اجتماع، جهاد عقيدت و... عمق
اعتقادات شهريار را بر آنچه كه خود به حق گفته ميتوان دريافت.
لطف سخن استاد «شهريار» در چيرگي بينظير وي براي سرودن شعر
به دو زبان دري و آذري، شهرت ويژهاي به اين پير استاد عرفان بخشيده و شهرتش از
فراسوي مرزهاي جغرافياي ايران، به سرزمينهاي ديگر ره گشوده، سخنان دل نشيناش
روشني بخش دل شيفتگان معرفت الهي گشته است و همين نكته است كه «شهريار» را ميان
اقران و شاعران معاصر ايران ممتاز و بينظير كرده است.
همنشيني و مجالست وي با زبدهترين هنرمندان معاصرش در دوره
تحصيل در تهران همچون «ابوالحسن صبا»،«صادق هدايت»و نيز آشنايي با «نيما يوشيج» و
«كمال الملك» همه و همه در شكلگيري شخصيت فكري وي مؤثر واقع شد به طوري كه شريعتي
درباره استاد شهريار ميگويد: «...كيست كه بگويد ماه در كوير كبود و بيكرانه
آسمان تنها نيست و در انبوه هزاران ستارهاي كه وي را همواره در ميان گرفتهاند و
هميشه در پياش روانند غريب نيست، كو آشنايي ماه، كو خويشاوند ماه، اما ماه همدرد
آشنايي دارد با او از يك نژاد نيست با او همخانه نيست، هر كدام، از آن دنياي ديگري
هستند، دو بيگانه اما دو بيگانه همدرد و ميدانيم كه دو بيگانه همدرد از دو خويش
بيدرد يا ناهم درد با هم خويشاوندترند.»
چقدر اين شعر «شهريار» هيجان دارد، خطاب به نيما يوشيج
شاعري كه زبانش با زبان و سبكش با سبك شهريار بيگانه است، او كهنه سراست و اين
نوسرا، او از آذربايجان است و اين از رشت دو چهره درخشان اما هر كدام از آن دنياي
ديگر، هر كدام در صف ديگري، دو صف متقابل، متخاصم و متناقض با ديگري، اما اين دو
بيگانه هر دو در يك درد ميگدازند در جان هر دو يك آتش افتاده و هر دو را يك شعله
ميسوزد:
نيما غم دل گو كه غريبانه بگرييم
سرپيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم
«شهريار» پس از پيروزي انقلاب اسلامي با اشعاري چون تشريف
قبول و مقام رهبري با جان و دل همنوايي با انقلاب را آغاز كرد، چنانكه باز خود ميگويد:
«تا سالهاي آخر عمر هيچگاه از جهاد قلمي باز نايستادهام» و اين همعناني را نيز
بايد در همان ايمان و اعتقادي وي به معارف اسلام و عرفان دانست.
به دليل خصوصياتي كه از شهريار ياد شد، مقام معظم رهبري كه
خود از فرزانگان عالم شعر و ادب و هنر است عنايت ويژهاي به استاد و شعر او داشتهاند،
معظمله در سخنان خود از شهريار به عنوان شهريار شعر و ادب ايران و بلبل داستانسراي
غزل فارسي ياد كردهاند، وي را كسي دانستهاند كه عاشق قرآن بود و قرآن مجسم و
زنده را در انقلاب اسلامي و نظام اسلامي مشاهده كرد، به قطع و يقين عنايت ويژه
رهبر فرزانه انقلاب به استاد به عنوان يكي از افتخارات عظيم و سرمايه گرانقدر در
كارنامه اين شاعر ثبت و ضبط ميشود.
هنر بزرگ شهريار گذشته از استادي در سرودن غزل، قصيده،
مثنوي، قطعه و... در چهار مورد است، به عنوان نمونه مناجات «علي اي هماي رحمت» در
ابداع تابلوهاي رنگين و توصيف دقيق شاعرانه از قبيل تخت جمشيد، در استخدام
استادانه زبان و اصطلاحات و تعبيرات عاميانه و زبان محاوره در شعر نظير شاهكار
آذربايجاني «حيدر بابايه سلام» و چهارم در ابداع و آفرينش آثار عاطفي بسيار عميق
مانند واي مادرم و قطعه حيدر بابا.
قطعه «حيدر بابايه سلام» يا «سلام بر حيدر بابا» از معروفترين
آثار شهريار است و هيچ يك از ديگر آثار اعم از غزليات، قصائد، قطعات و تابلوي
استاد به تنهايي اين حد شهرت و قبول عام نيافته است.
شايد اين موفقيت بيش از هر چيز مرهون جاذبه فولكلوريك و
قالب دلانگيز زبان مصطلح عاميانه و توجه و اقبال مشتاقانه آشنايان به زبان كنوني
آذربايجان باشد و بديهي است كه برخورداري اين قطعه از حد اعلاي احساس، دلاويزي و
از دل برآمدگي بر دلكشترين و لطيفترين تعبيرات، اصطلاحات، تخيلات خاطرهانگيز و
زندگي سرشار از لطف و صفاي كودكي شاعر در دامن طبيعت كه احساس مشابه در هر خواننده
و شنوندهاي بيدار ميكند نيز در توفيق آن كاملاً مؤثر بوده است.
«حيدر بابايه سلام» از احساس قوي و تاثري بيتكلف و تخيلي
شيرين و برجسته بهرهمند است و اگر چه به جامه فاخر زبان ادبي و مصنوع شعر كلاسيك
و وزن عروضي آراسته نيست ولي در عوض به زبان دل مردم است كه سرشار از هزاران اشاره
و نكته باريكتر از مو و لبريز از بدايع، نكات، تعبيرات و نادرترين اصطلاحات محلي
است، يعني به زباني كه از هر زبان ادبي و شيوههاي مصنوع آن رنگينتر و دلكشتر و
در نتيجه براي عموم آشنايان به اين لهجه اعم از عوام و خواص رساتر و دلانگيزتر
است.
ناگفته نبايد گذاشت كه برخلاف آنچه گروهي ميپندارند، شعر
استادانه سرودن بدين شيوه و نمايش هنرمندانه تخيلات و تاثرات با زبان طبيعي مردم و
در قالب وزني روان و گواراي هجائي به مراتب دشوارتر است و عرصه توفيقي بيش از آن
كه در سرودن قطعه «حيدر بابا» نصيب شهريار شده است، متصور نيست.
«سلام بر حيدر بابا» شامل دو قطعه شعر منفصل است كه قطعه
دوم در واقع تجديد مطلعي از قطعه اول و مكمل و متمم آن به شمار ميرود.
هر دو قطعه از نظر زمينه، موضوع و مطلب از يك سرچشمه كه
تجديد و تثبيت خاطرات ايام كودكي و تجسم تصوير زندگاني ساده و شيرين و بيپيرايه
دامنه نشينان كوه حيدر باباست سيراب ميشود، با اين تفاوت كه نخستين قطعه سلام و
پيامي است از دور و خاطراتي است آميخته با حكايت شب هجران ولي قطعه دوم گله و
درددلي است از نزديك و گفتگو و پرس و جويي است كه در ميان حيدربابا و فرزند شاعرش
ميرود.
در اين قطعه افسانهاي تلخ و شيرين ساز ميشود و از خاطرات
روزهاي بازگشتناپذير كودكي آنچه به حكم «از دل برود هر آنكه از ديده برفت» فراموش
شده بود از فيض ديده بوسي و اشك نسيان زداي ديدار چهره از وراي حجاب مرور زمان
ظاهر ميسازد.
شهريار در بند 72 قسمت نخستين (حيدر بابا يه سلام) از كوه
محبوب خواسته بود كه طنين صداي او را به آسمانها و آفاق جهان منعكس و منتشر سازد و
حيدر بابا نيز اين خواهش را اجابت ميكند و بانك حيدرباباي فرزندش را زبانزد عام و
خاص ميكند.
ولي نبايد گمان كرد كه استاد بدين مناسبت مديون حيدر بابا
است، بلكه در حقيقت شهريار است كه حيدر بابا را از حضيض گمنامي به اوج نامداري
رسانيده و قرضدار خود ساخته است.
نخستين شعر شهريار در سن چهار سالگي به زبان مادري شاعر با
اين مضمون «روقيه باجي، باشيمين تاجي، اتي آت ايته، منه وئر كته» سروده شده است و
ديوان نسبتاً كامل وي با مقدمه ملكالشعراي بهار در سال 1310 شمسي به چاپ رسيده
است.
در سال 1333 مرگ مادر عزيزش او را داغدار مىكند، كسى كه
نخستين چكامهها و لطافت شاعرى را در وجود او مىنهد چندان كه خود استاد نيز در
اين باره اعتقاد داشت كه نخستين خشت اين عمارت عظيم را مادرش با ترانههاى تركى كه
در كودكى براى او مىخوانده نهاده است.
تلخترين خاطره او در زندگى همين جدايى است و استاد در رثاى
او شاهكار ماندنى « اى واى مادرم» را مىسرايد، پس از فوت مادر راهى ديار تبريز مىشود
و در آنجا با نوه عمهاش ازدواج مىكند و در منزلى كه با كمك خواهرش و وام بانكى
خريدارى مىكند، سكنى مىگزيند.
وى علاقهاى مفرط به موسيقى و خوشنويسى داشت و در جوانى سهتار
مىنواخت، آن گونه كه استاد بىبديل، ابوالحسن صبا را متاثر مىكرد، چنانكه گفته
است:
شرح شور انگيز عشق شهريار
در غزل مىپيچد و سيم سهتار
سادگى و عمومى بودن زبان و تعبير، يكى از موجبات رواج و
شهرت شعر شهريار است، از اين رو شعر او براى همگان مفهوم و مانوس و نيز موثر است.
از خصوصيات بارز شعر اين استاد گرانمايه انتخاب و استخدام
لغات و تعبيرات عاميانه و پياده كردن آنها در شعر است، اين شاعر گرانقدر در زمان
حيات خود پذيراى بسيارى از شيفتگان ادب و هنر از اقصى نقاط ايران بودند كه به
ديدار ايشان مىرفتند تا محضر اين استاد مهربان، رئوف، باايمان و سادهزيست را درك
كنند و از وجودش كه سالها درويشانه زيسته بود، بهرههاى فراوان ببرند.
استاد شهريار در طول حيات پربارش با سرودن دهها غزل،
قصيده، قطعه و مثنوي به زبانهاي فارسي و آذري درخششي نوين در ادبيات معاصر اين
مرز و بوم ايجاد كرد.
منظومه تركي «حيدر بابايه سلام» اثر بينظير اين شاعر بزرگ
به عنوان يك شاهكار ادبي مورد توجه ادب دوستان قرار گرفته و تاكنون به بيش از 90
زبان زنده دنيا ترجمه شده است.
شهريار به مذهب تشيع و پس از آن به انقلاب اسلامي دلبستگي
عارفانه و شاعرانه خاصي داشت و اين دلبستگي علت اصلي مظلوميت او در ميان شاعران
مسلمان و دگرانديش بود، اما شهريار با آثاري كه از خود برجاي گذاشت به هر دو گروه
نشان داد كه سير صعودي را از زمين به آسمان آغاز كرده بود كه مذهب تشيع و انقلاب
اسلامي همچون دو بال به ياري او شتافتند.
قدرت شعري شهريار در دو قطعه معروف «مرغ بهشتي» و «هذيان
دل» به حد زيبايي جلوه كرده است.
استاد سخن معاصر، بيش از 28 هزار بيت شعر به زبان فارسي و
در حدود 3 هزار بيت به زبان تركي آذري سروده است، شهرت وي مرزهاي داخلي كشورمان
ايران را در نورديده و اكنون در اغلب كشورهاي جهان شخصيتي شناخته شده است به طوري
كه اكنون در جماهير ماوراي قفقاز و آسياي مركزي خيابانها، سالنهاي نمايش، پاركها
و ديگر اماكن عمومي به نام « شهريار» نامگذاري ميشوند و در حال حاضر منظومه
«حيدربابايه سلام» در اكثر دانشگاههاي جهان از جمله دانشگاه كلمبيا در ايالات
متحده آمريكا مورد بحث رساله دكترا قرار گرفته است و برخي از موسيقيدانان همانند
«هاژاك» آهنگساز معروف ارمنستان آهنگ جالبي براي آن ساخته است.
استاد مسلم شعر فارسي سرانجام در آذر ماه سال 1366 به علت
بيماري ريوي به بيمارستان مهر تهران منتقل شد و سرانجام نيز همچون زندگى آكنده از
غربتش در 27 شهريور سال 1367 در بيمارستان مهر تهران همچنانكه خود گفته بود؛
شهريارا بىحبيب خود نمىكردى سفر
اين سفر راه قيامت مىروى تنها چرا
تنها و غريبانه غزل هجرت ابدىاش را سرود و جان قدسياش از
كالبد تنش به سراي دوست پر كشيد، به ديار باقى شتافت و پس از تشييع در تهران با
حضور دهها هزار نفر در مقبره الشعراى سرخاب تبريز به آغوش خاك سپرده شد.
شهريارا
تو به شمشير قلم در همه آفاق
به خدا ملك دلي نيست كه تسخير نكردي
شهريار تنها يك شاعر غزلسرا يا قصيده سرا نبود، او زبان
گوياي مردم آذربايجان و آئينه احساسات پاك و بيغش آذربايجان است، آوازه بلند
شهريار و شعرش و مهمتر از همه سبك نوين شعري شهريار حتي اكنون بعد از گذشت بيش از
دو دهه از درگذشت او مرزهاي جغرافيايي را در نورديده و حصار زبانها و لهجهها را
هم شكسته است.
تا آنجا كه ترجمههاي غيرآذري «حيدربابايه سلام» و ديگر
اشعار نغز و مليح شهريار، گوشها، قلبها و احساسات هر شنونده بيگانه را نيز به
نشاط و تحرك و واكنش وادار ميسازد، اما ملاحت زبان آذري به ويژه در شعر شهريار
چيز ديگري است و قطعاً كسي كه به اين زبان آشنا نباشد، نميتواند احساسات و روحيات
شعر شهريار را تمام و كمال درك كند.
كار شهريار اما به همين جا ختم نميشود، ارادت او به خاندان
اهل بيت و عصمت و طهارت نيز بسيار گوياتر از آن است كه در متون ادبي به دست
فراموشي سپرده شود، او با غزل زيباي «علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را» اوج
ارادت خويش به آستان ولايت را يادآور شده و با الهام از آثار حافظ شيراز غزلسراي
قرن هشتم، خود را عاجزتر و ناتوانتر از آن ميداند كه بتواند بر آستان مولا علي
(ع) مدح و تمجيدي شايستهتر و برزاندهتر به سرايد و مدح شايستهتر را به لسان غيب
واگذار كرده و نوا در ميدهد: «كه لسان غيب بهتر بنوازد اين نوا را»
شعر شهريار هرگز از ارزشهاي ديني و ملي نيز خالي نيست، او
متبحرانه توانسته است پا به پاي انقلاب اسلامي به تحولات و انقلابات دروني مردم
نيز پاسخي در خور دهد.
شعر «يا علي! باز از خدا دستي به همراه بسيج» اوج مهارت
شهريار در ارائه تصويري تلفيقي از مكتب و انقلاب است.
و اين گونه است كه در بيت بيت اشعار شهريار ميتوان رگههايي
از خلاقيت، نوآوري آميخته با احساس و عشق به مام ميهن مشاهده كرد.
گواه اين گفته را ميتوان در كلام دكتر مهدي الهي قمشهاي
جستجو كرد استاد كه به چند زبان بينالمللي تسلط دارد در همايشي كه چند سال پيش در
دانشگاه تبريز و با هدف بررسي و تحليل شعر شهريار ترتيب يافته بود چنين ابراز كرد:
«هر چند بنده به زبان آذري آذربايجاني تسلط ندارم و با وجودي كه چندين ترجمه
حيدربابا را مطالعه كردهام اما احساس ميكنم كه نميتوانم حال و احساس شهريار و
مردم آذربايجان را در اين ترجمهها احساس كنم، به نظرم زبان آذربايجاني به طور اعم
و شعر شهريار به طور اخص بسيار غنيتر و فراتر از آن است كه بتوان تمام مضامين و
مفاهيم مورد نظر سرآينده شعر و قوم متعلق به شاعر را درك كرد.»
شهريار با منظومه ماندگار حيدربابا كه با شاه بيت «حيدربابا
ايلديريملار شاخصندا/ سئل لر سولار شاققيلديوب آخاندا» آغاز ميشود؛ به فتح قلوب
ميپردازد، آنگاه خلعت شهرياري شهر معاصر فارسي را به تن كرده و در غزلسرايي،
اشعاري بيهمتا و ماندگار آميخته با الحان موسيقيايي ميسرايد تا آنجا كه شادروان
استاد بنان خواننده شهير ايراني و استاد زنده ياد روحالله خالقي آهنگساز بر شعر
«آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا» جاودانهترين نغمههاي احساسي را پيوند ميدهد.
خلاصه اينكه شهريار موفق شد بعد از سالها و قرنها ايجاد
افتراق و اختلاف بين مليت آذربايجاني و ايراني و بيگانگي فرهنگ و ادبيات اين دو
نسبت به هم، پيوندهاي دوستي آنها را بر پايه شعر بنيان نهد و پلهاي وحدت و مودت و
ارتباط را بين دو سرزمين جداييناپذير ايران و آذربايجان با پيشينههاي قدرتمند از
كاخهاي استوار فرهنگ و شعر و ادبيات موسيقي ايجاد كند.
شهريار چه در دوران معاصر و چه در سالها و قرنهاي آينده
به خاطر تبحر و ذوق هنرياش، شهريار ملك سخن لقب گرفته و افتخار هر آذربايجاني و
ايراني است.
او همزمان به فتح قلوب همه انسانهاي پاك سيرت و نيك سرشت
موفق شده، آنچنان كه بنا به گفته خويش شهريارا، تو به شمشير قلم در همه آفاق/ به
خدا ملك دلي نيست كه تسخير نكردي.
نام شهريار فرزند نامدار تبريز سالهاست كه از مرزهاي ايران
گذشته و در چهار گوشه گيتي هر جا كه از ادب فارسي سخني ميرود زبانزد اديبان و سخن
شناسان است.
شهريار كه استاد ملك الشعرا بهار او را در شاعري نه تنها
افتخار ايران بلكه افتخار عالم شرق ميداند يكي از آخرين پاسداران شعر اصيل فارسي
يا آخرين سلطان ملك سخن به شمار ميرود.
شعرايي كه در كودكي با كوه و جنگ دريا سر و كار داشته و در
آغوش طبيعت ناب پرورش يافتهاند، ميدانند كه روياهاي شيرين آن ايام بعدها گنجي را
تشكيل ميدهند كه در دوران نويسندگي هميشه در آستين و در دسترس استفاده است براي
شهريار نيز چنين بود از اين رو به زادگاه خود شايد بيش از بسياري از دوستان كودكي
علاقهمند بود در آثار خود كم و بيش از موطن خود ياد كرده و هرگز قانع نشده است.
يكي از بزرگترين خدمات شهريار ايجاد تحول در عرصه غزل
فارسي است، جريان پويايياي كه امروزه با عنوان غزل نو به موازات شعر نو به حيات
خود ادامه ميدهد و در واقع با غزلهاي نو آيين استاد شده است از همين روي شهريار
را ميتوان احياگر غزل فارسي و نيز پدر غزل نو دانست.
رويكرد ويژه شهريار به غزل سبب شد غزل ديگر باره به عنوان
پوياترين گونه شعر فارسي جايگاه خود را در اذهان و انظار باز يابد.
شهريار ضمن خلق ادبيات زيبا و پر احساس از تجليل بزرگان علم
و ادب و موسيقي ايران و جهان نيز غافل نمانده است، تا آنجا كه شهريار در مورد
استاد ابوالحسن صبا، آهنگساز و موسيقيدان صاحب سبك ايران، او را و ساز هنر آفرينش
را مورد تحسين قرار ميدهد؛
دلم به ساز تو رقصد كه خود چو پيك صبا
پيام يار به صد اهتزاز ميگويي
به سوي عرش الهي گشودهام پر و بال
بزن كه قصه راز و نياز ميگويي
نواي ساز تو خواند ترانه توحيد
حقيقتي به زبان مجاز ميگويي
شهريار حتي پا را از اين هم فراتر نهاده و در قصيدهاي مرگ
صبا را از ديدگاه خود مرگ دنيا معرفي ميكند؛
عمر دنيا به سر آمد كه صبا ميميرد
ورنه آتشكده عشق كجا ميميرد
صبر كردم به همه داغ عزيزان يارب
اين صبوري نتوانم كه صبا ميميرد
شهريار در وصف آهنگسازان و موسيقيدانان و نوازندگاني هم كه
با آنها حشر و نشر داشته ابياتي را خلق كرده است، او در مورد قمرالملوك وزيري ميگويد:
از كوري چشم فلك امشب قمر اينجاست
آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست
آهسته به گوش فلك از بنده بگوييد
چشمت ندود اين همه، يك شب قمر اينجاست
آري قمر آن قمري خوش خوان طبيعت
آن نغمهسرا بلبل باغ هنر اينجاست
و در مورد نوازنده برتر تار، استاد مرحوم عبادي چنين ميسرايد:
بي تار طرههاي تو مرهم گذار دل
با زخمه صبا و سه تار عباديم
شب بود و عشق وادي هجران و شهريار
ماهي نتافت تا شود از مهر هاديم
شهريار هر چند در سبك شعر نو نيمايي، سروده چنداني ندارد و
هر چند اشعار او بيشتر در سبكهاي غزل، قصيده و قطعه بوده اما اين دليل نميشود كه
او از عرصه شعر نو نيز در كنار اشعار كلاسيك و سنتي علاقه وافر داشته است، تجليل
او از نيما يوشيج پدر شعر نوي ايران مويد اين نكته است؛
رفت آن كو پدر شعر نوين ما بود
شعر نو چيست كه بالاتر از آن نيما بود
چون يكي صاعقه بر جنگل و كوه و در دشت
همه در پرتو انديشه خود پويا بود
آري آن خوبان دولايز كه پويا گسترد
سالها رفت كه كار من و دل يغما بود
پي تشييع صبا بوده و نيما گويي
ماندن من كه به اين بيرمقي جان بود
آشنايي و تسلط شهريار بر سبكهاي موسيقي اصيل ايراني و
آذربايجاني جاي تامل بسيار دارد. شهريار بنا به گفته دوستان و خانوادهاش ضمن آن
كه خط زيبايي داشت و از هنر خوشنويسي نيز بهره ميبرد، در زمينه هنر موسيقي نيز
حرفهاي بسياري براي گفتن داشت.
غزل «سه تار من» گواهي بر زخمههاي تار شهريار است؛
نالد به حال زار من امشب سه تار من
اين مايه نسل شبهاي تار من
من شهريار ملك سخن بودم و نبود
جز گوهر سرشك، در اين شهر، يار من
شهريار همچنين با ورود به ساحت علم و فلسفه و معرفت،
شاهكارهاي زيبا و ماندگاري خلق كرده است، تا آنجا كه پيام عبرت آموزش به آلبرت
اينشتين (دانشمند فيزيك) و اشعار نغز و شيوايش در مورد مولانا و شمس تبريزي (عارف)
كمال الملك (نقاش و مينياتوريست) و دهها شخصيت برجسته علمي و ادبي از او شاعري
تمام عيار ساخته است.
ارادت شهريار به وطن و حس وطن دوستياش نيز زبانزد خاص و
عام است، او به ايران عشق ميورزد و اشعار فارسي از مزيد علاقهاش به ايران و
ايراني است، در عين حال عشق وافرش به ديار آذربايجان نيز تابلويي زيبا و جاودانه
خلق كرده است.
پر ميزند با ياد آذربايجان
خوش باد وقت مردم آزاد آذربايجان
آزادي ايران زتو آبادي ايران زتو
آزاد باش اي خطه آباد آذربايجان
بر زخم آذربايجان هان شهريار مرهمي
تا شاد گرداني دل ناشاد آذربايجان
و يا در قصيدهاي با عنوان «به پيشگاه آذربايجان عزيزم»
آورده است:
روز جانبازيست اي بيچاره آذربايجان
ور تو باشي در ميان هر چه كه آمد پاي جان
اي بلاگردان ايران سينه زخمي به پيش
تيرباران بلاباز از تو ميجويد نشان
سيد محمدحسين، اما علاقهاش به تبريز و مهمانان آن را هم
هرگز فراموش نكرده است، چهار بيت شعر او براي چهار ورودي شهر تبريز هنوز هم ورد
زبان هر آذربايجاني و مهمان شيفته تبريز است؛
شهر تبريز است و مشكين مرز و بوم
كوي شمس و كعبه ملاي روم
شهر تبريز است و پير روزگار
سرگذشت او بهين آموزگار
ساربانا باربگشا زاشتران
هر تبريز است و كوي دلبران
شهر تبريز است و جان قربان جانان ميكند
سرمه چشم از غبار كفش مهمان ميكند
هر چند شهريار بيشتر با منظومه لطيف و مليح حيدربابا به
شهرت رسيده و شهريار بيشتر معروفيت خود را مديون اين مجموعه است اما با اين حال
برخي از اشعار، قطعات و قصائدش، جايگاهي كمتر از حيدربابا ندارد.
قطعات «خان ننه هايان داقالدين»، «سهنديه» و «بهجتآباد
خاطره سي» و دهها قطعه ديگر كه به زبان آذري سروده و به نظم كشيده شده سيمرغ جان
هر انسان عاشق پيشه و شيدايي را به سوي قاف خاطرههاي گذشته و كمال و زيبايي هنر
پرواز ميدهد.
از زبان آقاي روشن ضمير حيدربابا آيينه تمام نماي زندگي است
اغلب گريه است و گاهي خنده.
چه هنري بالاتر از اين كه شعر حيدربابا را هم عوام ميفهمند
و هم خواص ميپسندند و از شنيدن آن هم بچه هفت ساله به شور و طرب درميآيد و هم
پير هفتاد ساله.
كوتاه سخن آنكه اگر بنا شود كه لامارتين را «شاعر درياچه»
نيما را سراينده «افسانه» و حجازي را نگارنده باباكوهي بناميم به نظر من شهريار را
بايد شاعر «حيدربابا» ناميد.
حيدربابا ايلديريملار شاخصندا
سئللر، سوللر شاققيلديب آخاندا
قيزلار اونا صف باغلاييب باخاندا
سلام اولسون شوكتيزه ائليزه
منيم ده بير آديم كلسين ديليزه
ترجمه بند:
حيدربابا، به گاه چكاچك رعد و برق
كامواج سيل غره و كوبد به صخره فرق
صف بسته دختران، به تماشا شوند غرق
از من درود بر شرف و دودمانتان
باشد كه نام من گذرد بر زبانتان
**آشنايي با مقبره الشعراي تبريز
كويها و محلههاي قديمي تبريز از ديرباز محل و ماوايي براي
سالكان حق و شاعران نامآور بوده است و بيترديد تبريز به خاطر جاي دادن عارفان و
شاعران صاحب نام در دل خود، جايگاه ويژهاي را در بين شهرهاي ديگر كشورمان دارا
است، هر چند برخي از آنان تبريزي يا آذربايجاني الاصل نبودهاند اما با اين حال هر
كدام به علتي به تبريز گذري داشته و به مرور زمان شيفته آن شده و در اين مكان ساكن
و طبق وصيتشان در تبريز به خاك سپرده شدهاند.
كوي سرخاب به جهت انتساب به شاعران نامي، ارج و قرب بسياري
در بين مردم داشته است به طوري كه زندگي در آن و حتي دفن شدن در اين كوي معروف،
آرزوي بسياري از بزرگان محسوب ميشد.
وجود اماكن، بناها، تكيهها و مقابر معروفي چون ربع رشيدي،
تكيه حيدر، بقعه عون بن علي، بقعه سيدحمزه، صاحبالامر و سيدابراهيم يا حظيره بابا
حسن، حظيره بابا مزيد، صفوه الصفا و مقبره الشعرا به تقدس و معروفيت آن افزوده است.
از مقبره الشعرا يا آرامگاه شاعران در «سرخاب» تبريز تا قبل
از قرن هشتم نامي برده نشده است. قديميترين كتبي كه نام مقبره الشعراي تبريز را
به صراحت نوشته است، تاريخ گزيده و نزهه القلوب حمدالله مستوفي است كه در سالهاي
730 و 740 هجري قمري تاليف شده است، بايد گفت كه نام مقبرهالشعرا سرخاب ظاهراً پس
از دفن شدن شاعران معروف قرن ششم مانند خاقاني و ظهير و شاعراني كه بعد از آنها در
آنجا دفن شدهاند در كتب تاريخ و تذكره آمده و رفته رفته معروفيت يافته است.
شهر تبريز پس از آنكه در قرن ششم مركز حكومت اتابكان
آذربايجان شد، پناهگاه شاعراني كه زندگي آرام و آسودهاي را دور از جنگ و نزاع ميجستند
شد، خاقاني و ابوالعلا و فلكي از شروان و گنجه، ظهير فاريابي و شاهپور نيشابوري از
خراسان به تبريز آمدند و در اين شهر ساكن شدند و پس از مرگ يكايك آنان در حظيره
مخصوصي دفن شدند كه اين حظيره را در تاريخ و تذكرهها به عنوان مقبره الشعرا ياد
كردهاند، شاعران ديگري نيز از عهد ايلخانيان تا ايلكانيان و دوره آق قويونلو در
تبريز بودند و يا از نقاط ديگر به تبريز آمده و در اين شهر در گذشتهاند كه غالبا
در همين حظيره و در جوار خاقاني مدفون هستند.
مقبره الشعرا قبلاً با نامهاي حظيره الشعرا، حظيره القضاه،
قبرستان سرخاب معروف و مشهور بوده است اما گذشت روزگاران و مهمتر از آن حوادث
طبيعي چون سيل و زلزله، شكل ظاهري آن را از بين برده و آثاري از مقابر اين بزرگان
بر جاي نمانده است، چنانچه طباطبايي، صاحب كتاب اولاد اطهار كه در سال 1294 هجري
قمري تاليف شده، نوشته است كه به علت زلزلههاي بسيار مخصوصاً زلزله سال 1193 و
بعد از آن در سال 1194 آثاري از آن به جاي نمانده است.
محقق بزرگوار عزيز دولتآبادي در مقاله زلزلههاي تبريز
درباره مزارات مقبره الشعرا نوشته است «با كمال تاسف از مزارات شهرياران شعر و
ادب فارسي مثل خاقاني شرواني، اسدي طوسي، ظهير فاريابي، مجيرالدين بيلقاني، حكيم
قطران تبريزي، شاهپور بن محمد اشهري سبزواري، خواجه همام تبريزي و... كوچكترين
نشانه و اثري نمييابيد.»
**بناي يادبود
عظمت و تقدس خاك سرخاب به علت عارفان و شاعراني كه در آن
مدفون هستند و نام ظاهري مقبره الشعرا كه اثري از وجود خارجي آن نبود، جرقهايي
بود براي ساخت بناي يادبود اين شاعران و عارفان سترگ بنابراين در شهريور ماه 1350
هجري شمسي آگهي دعوت به مسابقه طرح يادبود مقبره الشعرا به روزنامههاي كيهان و
اطلاعات و مجله يغما فرستاده شد و پس از طي مراحل اداري بالاخره طرح پيشنهادي
مهندس غلامرضا فرزانمهر انتخاب و عمليات عمراني آن آغاز شد.
اكنون تحت لواي جمهوري اسلامي ايران و به همت اداره كل
فرهنگ و ارشاد اسلامي آذربايجان شرقي اين مجموعه فرهنگي پذيراي مهمانان و گردشگران
از داخل و خارج كشور است.
به تبريز ار شوي ساكن زهي دولت زهي رفعت
به سرخاب ار شوي مدفون زهي روحا زهي راحت
**مقبرهالشعراي تبريز از نگاهي ديگر
مقبرهالشعراي تبريز به گمان بسياري عزت و بركت خاصي داشته
است كه حتي در كتاب روضه الاطهار آمده است كه وقتي مردمي از تبريز به روم به خدمت
مولانا جلالالدين مشرف ميشدند بنا به خواسته مولانا از خاك سرخاب به عنوان تحفه
به او ميبردند و مولانا به عزت تمام خاك را نگه ميداشت.
تدفين شاعران مشهوري چون خاقاني شرواني، قطران تبريزي، ظهير
فاريابي، همام تبريزي، اسدي طوسي، ماني شيرازي، اشهر سبزواري و محمدحسين بهجت
تبريزي (استاد شهريار) و... موجب به وجود آمدن مقبرهاي عظيم از مردان نامي در
كنار يكديگر شده است.
البته بر اثر مرور زمان و عوامل طبيعي مانند زلزلههاي
پياپي و گاه بسيار شديد تبريز اين مقبرهها ويران و به طور كامل از بين رفتهاند،
اما هم اكنون قسمتي از اين محل كه همان مقبرهالشعرا ناميده ميشود، تجديد و احياي
بنا شده است.
متأسفانه با وجود ارزش فرهنگي و تاريخي اين مكان، پروژه
بازسازي آن كه از سال 1349 آغاز شده از سرعت مطلوب برخوردار نبوده است، به طوري كه
اين مقبره عظيم به جاي اينكه در قالب يك مجموعه فرهنگي به ياد خانه تبديل شود،
فرسودگي لابهلاي ديوارهايشان رسوخ كرده و به فراموشخانهاي تبديل شده كه در گرداب
تصميم گيريهاي مقطعي مديران سرگرداني ميكشد.
با اين اوصاف مقبره الشعراي تبريز، بالقوه داراي جذابيتهاي
ويژه براي جذب مخاطب و توريست از اقصي نقاط دنياست و اكنون نبايد برنامهريزي در
اين حوزه با پراكندگي ادامه يابد، بلكه بايد چنين مكاني با برنامهريزي منسجم در
قالب يك مجموعه فرهنگي احيا شود و روح زندگي در آنها به جريان افتد و به ياد آوردن
تدريجي خود را به نسلهاي آينده منتقل كند و اين تجربه ميتواند علاوه بر بودجه
مستقل با بكارگيري توانايي بخش خصوصي شرايط مطلوبتري را براي پويايي اين مجموعه و
موزه ايجاد كند.
حقيقتاً بايد از مسئولان و مديران شهري سئوال كرد كه برنامه
آنها براي ايجاد پايگاههاي دائمي فرهنگ و توسعه آن در تبريز چيست؟ آيا باز هم
تجربه موفق و ناموفق مديران پيشين در حوزه فرهنگ به يك عادتي اجتنابناپذير مبدل
شده و تكرار ميشود؟ يا اينكه به جاي زنده كردن نماد به يادآوردن تدريجي خود همه
با هم در آغوش شهريار به گريه خواهيم نشست.
**و اما يك تأمل
سرزمين ايران در تمام اعصار مهد پرورش و بالندگي شاعران و
عارفان بسياري بوده است، به جرات ميتوان گفت كه اين سرزمين، موعود و قبلهگاه
بيشتر عارفان و سالكان در قرنهاي گذشته بوده و تاثيرش را بر شاعران و عارفان
سرزمينهاي دور و نزديك نيز گذارده است.
در هر گوشه از اين مرز و بوم، بقعه يا مزاري از عارف يا
شاعري نامدار ميتوان جست كه بوي عبير و عنبر بر خاكش پراكنده و عشق و معرفت را در
كالبد مردمانش دميده است.
بدون شك تبريز به دليل جاي دادن به عارفان و شاعران بيشمار
از اين حيث بسيار غني و پربارتر است و امروزه در دشت سرزمين ايران كمتر جايي را ميتوان
يافت كه نام و نشاني از سرودههاي شهريار در آن نباشد و شمار اندكي از مردم را ميتوان
ديد كه بيتي، قطعه اي يا غزلي از اين شاعر معاصر پرآوازه را بر لوح خاطر نسپرده
باشد و اين نشانهاي است از نفوذ معنوي كلام شاعر بر سراچه دل آشنا و بيگانه.
پس شهريار و در كل مقبرهالشعرا، تنها متعلق به تبريز و
ايران نيست بلكه مقبره الشعرا و شهريار متعلق به كل جهان است و اين اهميت و جايگاه
ملي مقبرهالشعرا به عنوان يك مكان تاريخي و فرهنگي، توجه مضاعفي را از سوي
دولتمردان ميطلبد.
و اكنون كه آذربايجان از پايگاه شايسته و پيشينه درخشان خود
فاصله گرفته بر تمام مسئولان دلسوز، انديشمندان، نمايندگان مجلس و علاقهمندان به
اين خطه فرض است تا با همفكري و تلاش و مجاهدتي مضاعف، مسير گمشده توسعه فرهنگي
استان را بازيافته و آن را در مسير احياي مجد و عظمت گذشته خود ياري دهند.
به هر حال همچنانكه وحيد و امالبنين حسينزاده در كتاب
مقبره الشعراي تبريز آوردهاند «اينكه شاعران مدفون در مقبره الشعراء، خفتن در
جوار شهريار را بيشتر براي خود مايه مباهات ميدانند يا شهريار براي آرام گرفتن
در معروفترين مقبره الشعراي ايران بر خود ميبالد دقيقاً نميتوان گفت، اما در هر
صورت، تبريز براي داشتن اين همه گوهر گرانبها در خاك عنبرينش ميبالد و افتخار ميكند.»
** حرف آخر
و اما هند موزه بينالمللي عروسكهاي شانكار را تأسيس و
فرانسه موزه بالزاك را راهاندازي كرد، قزاقستان موزه موسيقي را و ما هنوز اندر خم
يك كوچهايم و در چنين شرايطي كه سهم ايران از 300 هزار موزه در جهان، تنها 250
موزه آن هم در شرايط نيمه تعطيل است، خانهها و مقبرههاي مشاهير كه بالقوه جذابيت
فرهنگي و جذب مخاطب و توريست را دارند در ميان هياهوي روزمرگي رنگ ميبازند.
در خاتمه بايد گفت كه شهريار ملك دل در آخرين لحظات حيات
اين دو بيت از اشعار خود را زمزمه كرد و جان سپرد:
اي مظهر جمال و جلال خدا
علي يا مظهر العجايب و يا مـرتضي عـلي
از شهـريــار پيـر زمينگير دست گير
اي دستگير مردم بيدست و پا علي
--------------------------------------------------
گزارش از: وحيد زينالي ـ محمدامين خوشنيت