ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴
چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۴
 
  جستجو در سایت
 
 
اوقات شرعی تبریز
۶:۲۵ مانده تا اذان ظهر   
۰۴:۰۰:۱۴اذان صبح
۰۵:۳۸:۱۱طلوع خورشید
۱۲:۳۰:۲۰اذان ظهر
۱۹:۲۰:۱۹غروب خورشید
۱۹:۴۰:۴۶اذان مغرب
اوقات به افق :
اوقات با اختلاف ۲± دقیقه
   
 
تاریخ : چهارشنبه ۱۸ شهريور ۱۳۸۸     |     کد : ۴۵۸۵

مجتبی قزوینی خراسانی

او پس از بازگشت از عتبات به محضر آیت الله سید موسی زرآبادی که شوهر خواهر او بود...

 

 

ولادت : ۱۳۱۸ق

محل ولادت: قزوین

وفات : حدود ۱۳۸۶ق

محل دفن: مشهد

محل تحصیل: قزوین، مشهد ، قم ، نجف

اساتید: حضرات میرزا مهدی غروی اصفهانی ، آقا ضیاءالدین عراقی ، شیخ عبدالکریم حائری و...

استاد عرفان : سید موسی زرآبادی قزوینی

شاگردان: محمدرضا حکیمی، میرزا علی اکبر معلم دامغانی و...

تالیفات: بیان الفرقان ( در ۵ جلد) رساله ای در معرفت نفس و ....

او پس از بازگشت از عتبات به محضر آیت الله سید موسی زرآبادی که شوهر خواهر او بود. رسید و در راه کسب علم باطن افتاد. ایشان با بهره مندی کامل از شعب مختلف علوم معقول و منقول و اسرار علوم محتجبه و کمال پذیری با عبادات و ریاضات شرعی در شمار بزرگان علم باطن درآمد. وی از ستون های مکتب تفکیک محسوب می شود.

از ۱۳۴۷ق. به تدریس و تربیت طلاب و فاضلان در حوزه علمیه مشهد پرداخت و قریب چهل سال بدین مهم اشتغال داشت . روش تدریس ایشان در حکمت و فلسفه نشان دهنده راه تفکر اجتهادی در مقام تعقل بود. او نقد فلسفی را به اوج خود رسانید.

یکی از شاگردان ایشان نقل می کند : ایشان بسیار کم خواب و کم خوراک بود و شب های ماه رمضان از غروب تا طلوع آفتاب نمی خوابید و بر بیداری بین الطلوعین اصرار داشت .

کرامات بسیاری از ایشان نقل شده است که حکایت از قدرت روحی وی دارد . از خود ایشان نقل  است که می فرمود: در زمان رضا شاه از صحن مطهر امام رضا علیه السلام عبور می کردم ، دیدم پیرمردی نشسته قرآن می خواند که نشسته ای و آن را می خوانی ؟ از این کتاب چه کاری برمی آید؟ من از دیدن این منظره و توهین بزرگ به قرآن کریم چنان عصبانی شدم که فوری جلو رفتم و گفتم : چرا این کار را کردی ؟ الان به تو می فهمانم که از این کتاب چقدر کار ساخته است . این را گفتم و آیه ای را از دلم خطور دادم . هنوز نخوانده بودم که مردک دستش را به دلش گرفت و گفت : وای الان می میرم ، دستم به دامنت نجاتم بده ! اشاره ای کردم ، دردش رفع شد و فوری از آنجا رفت .


نوشته شده در   چهارشنبه ۱۸ شهريور ۱۳۸۸  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode
 
بارگذاری ...