اسم آن بزرگوار محمد و كنية مشهور او ابوالقاسم و لقب مشهور او احمد و مصطفي است. عمر آن بزرگوار شصت و سه سال است. در صبح روز جمعه هفدهم ربيع الأول سنة عام الفيل متولد شد ـ سالي كه پروردگار عالم به وسيلة پرستوها خانة خود را حفظ فرمود و اصحاب فيل را كه به قصد خرابي خانة خدا آمده بودند، نابود كرد ـ و شهادت آن حضرت، بر اثر مسموميت به دست زني يهودي، در 28 صفر سال يازدهم هجرت واقع شد. بيست و پنج ساله بود كه با حضرت خديجه، آن بانويي كه بايد گفت حق عظيمي به گردن اسلام و مسلمانان دارد، ازدواج نمود. چهل ساله بود كه در شب 27 رجب المرجب سال چهل از عام الفيل، مبعوث به رسالت شد. سيزده سال در مكه با مصيبتهاي كمرشكن، اسلام را تبليغ كرد و بالاخره چون كفار قريش مانع از پيشرفت اسلام شدند به مدينه هجرت فرمود و آن سال مبدأ تاريخ مسلمانان شد. ده سال در مدينه بود و توانست در آن مدّت، رسالت خود را به دنيا ابلاغ كند.
پدر آن بزرگوار عبدالله بن عبدالمطلب از بزرگان عرب بود و به شهادت كتب تاريخ، بزرگواري مثل او در عرب كم ديده شده است. پيامبر اكرم هنوز متولّد نشده بودند كه حضرت عبدالله در مدينه، هنگامي كه از شام برمي گشت فوت شد و همانجا مدفون گشت. بعد از اين واقعه، حضرت عبدالمطلب جد آن بزرگوار كفالت پيامبر را به عهده گرفت و چون آن حضرت به دنيا آمد براي او دايه اي تهيه كرد ـ كه در ميان عرب به نام حليمة سعديّه مشهور بود. در افتخار آن زن همين مقدار بس كه پيامبر گرامي مفتخر به فرزندي او بودند ـ حليمه بعد از شش سال حضرت را به مادر برگردانيد و حضرت رسول همراه با مادر براي زيارت قبر عبدالله به مدينه رفت. اما در مراجعت مادر را نيز از دست داد و ام ايمن كه زن صالحه اي بود حضرت را به جدش عبدالمطلب رسانيد.
آن حضرت هشت ساله بود كه عبدالمطلب را از دست داد ولي پدري چون عموي بزرگوارش و مادري چون فاطمة بنت اسد متكفل آن حضرت شدند. بنابراين حضرت رسول صلي الله عليه وآله اگرچه پدر و مادر را از دست داد ولي عقدة يتيمي پيدا نكرد ـ سرپرستي نظير عبدالمطلب، ابوطالب و فاطمة بنت اسد داشت ـ ولي مشهود است كه حضرت، ملالت بي پدري و بي مادري را ديده است.
قرآن شريف به همين نكته اشاره دارد آنجا كه مي فرمايد:
اَلَمْ يَجْدِكَ يَتيماً فآوي وَ وَجَدَكَ ضالاً فَهَدَي. وَ وَجَدَكَ عَائِلاً فَاَغْنَي[1].
«آيا تو را يتيم نيافت، و پس پناهت داد، و تو را سردرگم نيافت، پس هدايتت كرد، و تو را گرانبار نيافت پس بي نيازت كرد؟»
بنابراين گرچه رسول اكرم، يتيم، ناشناس و فقير بود، ولي اين تأثيري در شخصيت بزرگوار ايشان نداشت. چون پروردگار عالم او را نزد كسي مثل ابي طالب جاي داد و او را با ثروت آن بانوي عزيزي كه موقع ازدواج گفت: ثروت من ثروت تو و خودم هم كنيز تو هستيم، بي نياز گردانيد.
مادر آن بزرگوار، حضرت آمنه ـ دختر وهب از خانواده اي فوق العاده محترم ـ بود. در شرافت اين زن همين كافي است كه مي تواند مادري براي رسول اكرم باشد.
شرافت، كرامت و صفات عالية رسول اكرم و معجزات او چنان فراوان است كه كتابها دربارة آن بزرگوار نوشته شده است. چون مبناي اين نوشته بر اختصار است ما به يك معجزه كه هنگام تولد آن حضرت روي داد، و به مطلب ديگري از قرآن كه در مورد ايشان است اشاره مي كنيم و سپس بطور اختصار به تفسير القابي كه براي حضرت گفته شده مي پردازيم و در خاتمه، سخني راجع به خاتميت آن حضرت خواهيم داشت.
مورخين نوشته اند كه روز تولّد آن بزرگوار دگرگونيهايي در جهان رخ داد: طاق قصر كسري شكاف خورد و كنگره هاي آن فرو ريخت؛ درياچة ساوه خشك شد؛ آتشكدة فارس كه چندين سال روشن بود خاموش شد؛ همة پادشاهان جهان در آن روز حيران، سرگردان و گنگ بودند؛ همة بتها بر روي يكديگر فرو ريختند و سحر ساحران در آن روز بي اثر بود. كلمة لاَ اِلهَ اِلاَّ اللهُ در جهان طنين انداز شد و چون به دنيا آمد از نور وجودش عالم منور شد. گفت لا اله الا الله و جهان با او گفت: لاَ اِلهَ اِلاَّ الله.
قرآن شريف دربارة رسول اكرم چنين مي فرمايد:
وكذلك جعلناكم امة وسطاً لتكونوا شهداء علي النّاس ويكون الرسول عليكم شهيداً[2] .
«و بدينسان شما را امتي ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر نيز بر شما گواه باشد.»
اين آيه شريفه دو معني دارد: ظاهر آن كه همه آن را درك مي كنند اين است كه امت اسلامي سرمشق جامعة بشريت قرار داده شده است تا جامعه از آنان پيروي نمايد، و رسول گرامي نيز سرمش امّت اسلامي است. اما معنايي دقيقتر نيز دارد كه ائمة طاهرين عليهم السلام استفاده نموده اند، و مفسرين شيعه مخصوصاً استاد بزرگوارمان علامه طباطبايي بحث مفصلي به پيروي از روايات در آن نموده اند. و آن معني اين است كه امّت اسلامي در روز قيامت شاهد اعمال هستند و چون همة امّت اسلامي لايق اين عمل نيستند، امر منحصر مي شود به ائمة طاهرين. روايات فراواني از سني و شيعه در دست است كه آيه شريفه به معني دوم تفسير شده است.
خلاصة كلام آيه شريفه چنين است كه پروردگار عالم ائمة طاهرين را آفريده تا آنان شاهد اعمال در روز قيامت باشند، و رسول اكرم را شاهد بر اعمال آنان قرار داده است. و چون شاهد بايد در اين دنيا بر همه اشراف داشته باشد تا بتواند در روز قيامت شهادت دهد. اگر در اين دنيا مسائل را نديده باشد معني ندارد كه در آخرت شاهد باشد. بنابراين بايد براي ائمة طاهرين، احاطة وجودي بر عالم هستي باشد تا اطلاع و إشراف بر اعمال پيدا كنند. حتي بايد اين إشراف بر اسرار نيز وجود داشته باشد تا بتوانند روز قيامت كيفيت اعمال را نيز شاهد باشند. اين همان واسطة فيض است كه در اصطلاح، ولايت تكويني ناميده اند. از اين جهت معني آية شريفه چنين مي شود كه ائمة طاهرين واسطة فيض براي اين عالمند و پيامبر گرامي واسطة فيض برآنان. و اين است معني رواياتي كه رسول گرامي را عقل كل، نور مطلق يا اول ما خلق الله ناميده است.
بحث در اين باره مفصل است و اين نوشته اقتضاي چنين بحثي را ندارد. ما در كتاب «الامامة والولاية في القرآن» بحث نسبتاً مفصلي در اين باره نموده ايم كه طالبين مي توانند به آن كتاب مراجعه كنند. آنچه بايد گفت اين است كه بسياري از آيات و روايات دلالت بر اين دارد كه ائمة طاهرين، واسطة فيض اين عالم هستند و اين جهان به هر نعمتي كه مي رسد، چه نعمتهاي ظاهري نظير عقل، سلامتي، امنيت، روزي، و چه نعمتهاي باطني و معنوي نظر علم، قدرت، اسلام و غيره، بواسطة آن بزرگواران است و آنان احاطة عِلّي وجودي بر جهان هستي دارند. و پيامبر گرامي واسطة فيض براي ائمة طاهرين است و نعمتهاي ظاهري و باطني كه به آنان ارزاني مي شود به واسطة آن بزرگوار است، و او سعة وجودي علّي بر آنان دارد. اين است معني آية شريفه وكذلك جعلناكم امةً وسطاً لتكونوا شهداء علي النّاس ويكون الرسول عليكم شهيداً. و اين رواياتي كه از ائمة اطهار عليه السلام آمده است كه «ما هر چه مي گوييم و هر چه داريم از رسول اكرم است و رسول اكرم آنچه گفته و آنچه دارد از خداوند متعال است» به همين معني است.
براي رسول گرامي صلي الله عليه وآله القاب فراواني نقل نموده اند ما برخي از آنها را يادآور مي شويم و توضيح مختصري دربارة آنها مي دهيم.
از القاب آن بزرگوار احمد است كه در قرآن به اين لقب نام برده شده است. و از قرآن استنباط مي شود كه در انجيل هم به اين لقب نامبرده شده است.
ومبشراً برسولٍ يأتي من بعدي اسمه احمد[3].
و حضرت عيسي فرمود بشارت مي دهم به رسولي كه بعد از من مي آيد و اسم او احمد است.
معناي احمد، ستايشگر است. و چون رسول اكرم خداي تعالي را ستايش مي كرد يعني حق حمد و حق شكر را بجاي مي آورد او را احمد گفته اند. در روايات مي خوانيم چون به واسطة كثرت عبادت مورد اعتراض واقع مي شد، مي فرمود: اَلَمْ اَكُنْ عَبْداً شًكُوراً؟ آيا عبد شاكر نباشم؟
2 ـ از القاب آن بزرگوار محمود است چنانچه اسم آن بزرگوار در قرآن محمّد است. و او را محمود و محمّد گفته اند چون همة صفات او قابل ستايش است. قرآن در اين باره مي فرمايد: انك لعلي خلق عظيم[4].
(و بدرستي كه تو بر خويي عظيم هستي). همانا تو داري صفات كماليه اي هستي كه همه بزرگ و در منتهاي كمال است.
3 ـ از القاب آن بزرگوار امّي است، يعني درس نخوانده چنانچه قرآن به آن اشاره دارد:
وما كنت تتلوا من قبله من كتابٍ ولا تخطّه بيمينك اذاً لارتاب المبطلون.
«قبل از رسالت نمي خواندي و نمي نوشتي ـ سواد الفبا نداشتي ـ كه اگر مي توانستي بخواني و بنويسي، ممكن بود شكي براي افراد مغرض پيش آيد.
ولكن بعد از آنكه سواد نداشتي و چنين قرآني آوردي جاي شك براي احدي باقي نمانده است.» چنانچه در قبل گفته شد، اين خود يكي از بزرگترين معجزات براي پيامبر گرامي (ص) است. كسي كه همه مي دانستند درس نخوانده است و سواد الفبا ندارد، كتابي آورده كه داراي همة علوم انساني است، با وصفي كه اين كتاب خود را كتاب هدايت معرفي مي كند. هدايت به معني ارائه طريق و نشان دادن راه هدايت، به معني ايصال الي المطلوب، انسان را به مقصود و مطلب خود رساندن است. بدين جهت در بسياري از آيات، براهين فلسفي را بطور مختصر و رسا به كار برده است. چه بسيار از آياتي كه چندين برهان در آن مندرج است. قرآن كتاب فقه نيست، ولي قوانيني دربر دارد كه جامعة بشريت در مقابل آن سر فرود آورده است. آيا كسي مي تواند قوانيني چون قوانين قرآن: قوانين عبادي، اجتماعي، سياسي، معاملاتي، كيفري، جزايي بياورد؟ قل لئن اجتمعت الانس والجن علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعضٍ ظهيراً.
4 ـ از القاب آن بزرگوار، كريم است. اين لقب از قرآن اخذ شده است: اِنَّهُ لَقَولُ رَسُولٍ كَرِيمٍ. و كرامت آن بزرگوار زبانزد خاص و عام است.
آن حضرت در مكه چنان مورد اذيّت كفار بود كه او را سنگباران كردند. او به كوهها پناه مي برد، ولي چون حضرت خديجه و اميرالمؤمنين او را مي يافتند، مي شنيدند كه زمزمه مي كند:
اَللَّهُمَّ اَهْدِ قَوميِ فَاِنَّهُمْ لايَعْلَمُونَ. «اي خدا اينان را هدايت كن، كه مردمي نادانند.»
روزي هم كه با دوازده هزار لشگر مجهّز وارد مكه شد و شنيد كه يكي از يارانش مي گويد «اَلْيَومَ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ،» يعني: اين روز، روز جنگ است؛ اميرالمؤمنين را فرستاد كه او را گوشزد كندو در ميان مردم بگويد: اليوم يوم المرحمة، يعني اين روز، روز رحمت، روز كرامت و روز عفو است.
5 ـ از القاب آن بزرگوار، رحمت است كه آن نيز از قرآن اخذ شده است. وما ارسلناك الا رحمة للعالمين. رأفت و رحمت ختمي مرتبت به حدّي است كه قرآن شريف مي فرمايد:
فلعلَّك باخع نفسك علي آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا.
«گويا تو خويش را از غصه مي خواهي بكشي از اين كه كفار ايمان نمي آورند دريغ!»
از حالات پيامبر گرامي مي توان درك كرد كه غصه ها داشت، راز و نيازها داشت، صبرها داشت و رنجها برد.
لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ماعنتم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم.
«و رسولي از ميان شما براي شما آمده است. گران است براي او سركشي و لجاجت شما، مشتاق است بر شما كه شايد بتواند شما را هدايت كند. و او نسبت به مؤمنان مهربان است.»
6 ـ از القاب آن بزرگوار متوكّل است به اين معني كه در امور به خدا اعتماد داشت نه به خود.
و از دعاهاي آن بزرگوار است: اللهم لاتكلني الي نفسي طرفة عين ابداً؛ يعني: «اي خدا مرا يك آن به خويش نسپار».
مي گويند دشمن در جنگي آن حضرت را تنها در خواب يافت. شمشير بركشيد و بالاي سر او آمد. صدا زد و گفت: يا محمد چه كسي مي تواند تو را از دست من نجات دهد؟ فرمود: خدا. اين جمله به قدري كوبنده بود كه آن كافر لرزيد و هنگام پايين آوردن شمشير، روي زمين افتاد. رسول گرامي برخاست و شمشير را برداشت و بالاي سر او رفت و فرمود: كي است كه تو را از دست من نجات دهد؟
گفت كرم و آقايي تو. رسول گرامي او را بخشيد. او اقدام به كارهاي مهّم كه موفقيت آن از نظر افكار عمومي كم بود مي كرد و جز به خدا به كسي اعتماد نداشت. آن حضرت متوكل بود، خدا را داشت، از اين جهت همه چيز داشت.
پيامبر (ص) اعتماد به خدا داشت نه به دنيا. رسول گرامي دنيا را پوچ مي پنداشت. از آن حضرت نقل مي كنند كه فرموده است: «مثل اين دنيا ساية درختي است كه مسافر مقداري زير آن استراحت كند.»
خلاصة سخن، او متوكل است به همة معاني توكل. اعتماد به خدا، نه اعتماد به خود، اعتماد به خدا، نه اعتماد به ديگران، اعتماد به خدا، نه اعتماد به دنيا.
7 ـ از القاب آن بزرگوار امين است كه اين لقب را عرب قبل از بعثت به او داده بود. تاريخ نشان مي دهد كه پيامبر گرامي قبل از بعثت داراي صفات فوق العاده اي بوده است. عفّت رسول اكرم، صداقت او، كمك او به زيردستان، و مراعات آداب و رسوم نيكوي اجتماعي، مخصوصاً نظافت و امانتداري او در ميان عرب مشهور است. حضرت ابي طالب مي گويد: هيچوقت او را برهنه نديدم. حتي گفته شده كه كسي پيامبر گرامي (ص) را در حال قضاي حاجت نديده است.
در همان روز اول كه دستور يافت آشكارا به اسلام دعوت كند، بزرگان قريش را جمع نمود تا آنان را به اسلام فرا خواند. اوّل چيزي كه از آنان پرسيد اين بود كه فرمود: من چگونه فردي در ميان شما بوده ام؟ همه گفتند: تو را به صداقت و امانت مي شناسيم.
عبدالله بن جزعان كه پيرمردي فقير بود، خانه مي ساخت. رسول گرامي در آن هنگام هفت ساله بود. بچه ها را گرد مي آورد و به عبدالله كمك مي كرد تا خانة او ساخته شود. حتي خانة او را دارالنصره نام نهاد و افرادي را براي كمك به مظلومان تعيين كرد.
پيامبر گرامي مؤدب راه مي رفت، مؤدب مي نشست، مؤدب سخن مي گفت. هميشه متبسّم بود چنانكه او را ضحوك مي گفتند. كلام او شيرين، فصيح، و لطيف بود و هرگز دل كسي را آزرده نكرد. تا توان داشت با ديگران با لطف و مهرباني رفتار مي كرد. اينها و نظير آن چيزهايي است كه از نظر تاريخ مسلم است.
8 ـ از القاب آن بزرگوار عبدالله است. اين لقب نيز از قرآن گرفته شده است.
سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الأقصي الّذي باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير!
«پاك و منزه است كسي كه برد بندة خود را در شبي از مسجد الحرام به مسجد اقصي كه اطراف آن را مبارك نموده ايم، براي اينكه آيات خود را به او بنمايانيم بدرستي كه او شنوا و بيناست.»
بايد گفت كه اين لقب بهترين القاب براي آن حضرت است. از اين جهت در تشهد مقدم بر رسالت ذكر شده است. عبوديت مراتب دارد: مرتبة عالي آن مقام لقاء الله است كه در قرآن مكرراً از آن ياد شده است. مقامي است عالي، مرتبه اي است كه دل جز به خدا به چيزي و به كسي بستگي ندارد. لاتلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله يعني: تجارت و سوداگري آنها را از ياد خدا بازنمي دارد.»
مرتبه اي است كه محبت خدا دل را پر كرده است. دل در اين مرحله غمّ و همّي ندارد جز خدا. دل او از اطمينان، وقار، و آرامش پر شده است: الا بذكر الله تطمئن القلوب يعني: «دلها به ياد خدا آرام گيرد.» دلهره و اضطراب خاطر و ترس ندارد. الا انَّ اولياء الله لا خوف عليهم ولاهم يحزنون يعني: «همانا كه بر دوستان خدا ترس و بيمي نيست.» و پيامبر گرامي مرتبة عالي عبوديّت را دارا بوده است.
آن حضرت كه از گناه معصوم بود و از ارتكاب گناه ديگران رنج مي برد، از عبادت لذّت مي برد. آنقدر عبادت كرد كه پاهاي مباركش متورم شد آنگاه سورة طه نازل گرديد از عبادت زياد منع گرديد.
9 ـ از القاب آن بزرگوار مصطفي است و اين لقب افتخار بزرگي است براي امّت اسلامي. چرا كه به معني برگزيده است و خداوند متعال پيامبر را از ميان عالم هستي برگزيده است. چرا برنگزيند؟
مگر او داراي ابعاد مختلف نبود؟ مگر مقام جمع الجمعي نداشت؟ آنجا كه جاي رأفت، رحمت، عفو، گذشت و فداكاري بود، هيچ رئوفي و رحيمي مثل او ديده نشده است. وقتي كه دختر حاتم طايي به دست مسلمانان اسير شد و به مدينه آمد، مسلمان شد و پيامبر گرامي او را با افراد اميني نزد برادرش عدي بن حاتم فرستاد. عدي از گفته هاي خواهرش تصميم گرفت خدمت رسول اكرم برسد و از نزديك با اسلام آشنايي پيدا كند تا با بينش بيشتري مسلمان شود. مي گويد با پيامبر به خانه مي رفتيم، زني در ميان راه جلوي پيامبر را گرفت و سخن گفت. رسول گرامي ايستاد و به حرفهاي او گوش فرا داد و با مهرباني بدو پاسخ گفت. آن زن خيلي معطّل كرد ولي پيامبر گرامي كام او را قطع نكرد. عدي مي گويد برهان اول براي رسالت او برايم روشن شد. چون به خانه رفتيم تشريفات وجود نداشت. فرش خانه را پوست گوسفند تشكيل مي داد و غذاي خانه نان جوو نمك بود. پس دليل دوم براي نبوّت او ظاهر شد. كسي كه قدرت دارد، پول دارد، مكنت دارد، مريد دارد و پيامبر نباشد، سير سلوك او با مردم و وضع خانه اش آن طور باشد؟ در آخر كار معجزه اي از آن حضرت ديدم كه مسلمان شدم. حضرت به من فرمود: تو كه از نظر عقيده و دين، ماليات را حرام مي داني چرا از مردم ماليات قبول مي كني؟ با اين سخنان نبوت آن حضرت بر من آشكار شد.
رسول اكرم با اين رقّت قلبش كه وقتي صداي گرية بچه اي را كه مادرش در نماز است مي شنود، با عجله نماز خود را تمام مي كند؛ همين پيامبري كه وقتي دختر بچه اي را مي بيند كه پولش را گم كرده است، به او پول مي دهد و همراه او براي شفاعت تا در خانة صاحبش مي رود، وقتي مي بيند كه يهودي متقلب، توطئه مي كند، عهد شكني مي كند، جاسوسي مي كند، سدّي براي پيشرفت اسلام است و بالاخره وجود آنان مانع از پيشرفت است، دستور قتل هفتصد نفر از آنان را مي دهد؛ اين است مقام جمع الجمعي، يا انسان با ابعاد مختلفه.
معمولاً اگر انسان، راه زهد و عبادت و رياضت و به اصطلاح فلسفي، جنبة يلي الرّجي را گرفت، رفتارش با مردم خوب نيست و نمي تواند در ميان جامعه راه يابد، نمي تواند بر دلها حكومت كند و سرانجام جنبة يلي الخلقي او قوي نخواهد بود. پيامبر گرامي جنبة يلي الرّجي بسيار قوي داشت. و همه مي دانيم قبل از بعثت كوه حرا جايگاه عبادت او بود، و همه مي دانيم كه مقام عبوديت او به اوج رسيده بود. ولي دربارة جنبة يلي الخلقي او، قرآن درباره اش مي فرمايد: فبما رحمةٍ من الله لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك!
«به واسطة توفيق و رحمتي كه از طرف خداوند شامل تو شده است رقيق القلب هستي و با مردم با مدارا رفتار مي كني و اگر در گفتار خشن و دل سخت بودي از اطراف تو متفرق مي شدند.»
يعني اي محمد جنبة يلي الخلقي داري. از نظر گفتار، خوش گفتاري، از نظر رفتار، خوش رفتاري، به زبان و به عمل مردم را متفرق نمي كني، با زبانت و عملت مردم را جمع نموده اي. رقيق القلبي، سخت دل نيستي. و جداً كسي مثل پيامبر گرامي بايد، تا هر دو جنبه را بنحو عالي دارا باشد.
كوتاه سخن، پيغمبر خاتم داراي همة صفّات كماليّه بود با اين كه ميان بسياري از صفات كماليّه را جمع نمودن كاري است بس دشوار، عالم بود، عاشق بود، عارف بود، با دشمن سرسخت بود، شجاع بود، هميشه متبسم بود، عاقل بود، به آخرت اهميت مي داد، به دنيا نيز اهميت مي داد، زاهد بود، فعّال بود، استقامت داشت، و …
القاب رسول اكرم فراوان است و ما به همين مقدار كفايت مي كنيم چنانچه صفات كماليّه آن حضرت فراوان است.
بلغ العلي بكماله كشف الدجي بجماله
حسنت جميع خصاله صلّوا عليه وآله
كمالش به همة مراتب عاليه رسيد، به جمالش همة تاريكيها برطرف شد، همة صفات او نيكو بود، درود فرستيد بر او و آلش.
در خاتمه دربارة خاتميت آن بزرگوار بطور فشرده بحث مي كنيم.
يكي از القاب آن بزرگوار خاتم الانبياء است. و خاتم به فتح تا يا به كسر تا، از نظر معني تفاوتي ندارد و هر دو بمعني تماميّت و پايان هر چيزي است. از اين نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا مي گويد چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضاي افراد بوده است و چون نامه اي را مي نوشتند آخر آن را مهر مي كردند. جاي مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم مي شد. خاتميت پيامبر گرامي در اسلام از ضروريات است و هر كه مسلمان است، مي داند كه پيامبر گرامي خاتم انبيا است و بعد از او تا روز قيامت پيامبري نخواهد آمد.
حلال محمدٍ حلالٌ الي يوم القيامة وحرامه حرامٌ الي يوم القيامة.
قرآن در آيات بسياري گوشزد مي كند كه پيامبر اسلام براي همه و براي همه جا و براي هر زماني است.
وما ارسلناك الاّ كافّةً للنّاس.
»نفرستاديم تو را مگر براي همة مردم.«
ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النّبيين
»محمد پدر كسي از مردان شما نيست، بلكه رسول خدا و خاتم الانبياء است.
نظير اين دو آيه در قرآن فراوان است. همچنين روايات ما دربارة خاتميت رسول اكرم فروان است.
روايت منزلت كه نزد سني و شيعه مسلم است و صاحب غاية المرام آن را با صد و هفتاد سند نقل كرده است كه يكصد سند آن از آن طريق اهل سنت است چنين مي باشد:
انت منّي بمنزلة هارون من موسي الاّ انّه لانبي بعدي.
»تو نسبت به من همچون هاروني نسبت به موسي جز آنكه پس از من پيامبري نخواهد آمد.«
سرّ خاتميت را در دو چيز مي توان يافت:
1- دين اسلام با فطرات انسانها كاملاً مطابق است.
فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت الله الّتي فطرالّناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم لكنّ اكثرالّناس لايعلمون
»روي خود را به طرف دين يكتاپرست ـ كه مطابق با فطرت انسانها است ـ متوجه ساز تبديل و تغييري در فطرت و خلقت خدا كه مردم را بر آن سرشت، نيست. اين است دين استوار و مستقيم ولي بيشتر مردم نمي دانند.«
2ـ دين اسلام جامع الاطراف است و مي تواند در هر زماني و در هر مكاني و د رهر حالي جوابگوي جامعة بشريّت باشد. اسلام مدّعي است كه هر چه جامعة بشريت از نظر دين احتياج داشته گفته است.
وانزلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شيء.
»كتابي كه بر تو نازل كردم بيانگر و بيان كنندة همه چيز است.«
اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام ديناً.
»در اين روزـ روز عيد غدير خم ـ دين شما را كامل كردم و نعمت را بر شما تمام كردم و اسلام را پسنديدم براي شما.«
در روايات زيادي به اين ادعا تصريح شده است و از ائمة طاهرين رواياتي به اين مضمون نقل شده است.
ما من شيء تطلوبونه الاّ و هو في القرآن فمن اراد ذلك فليسلني عنه.
»چيزي نيست كه شما احتياج به آن داشته باشيد و آن را طلب كنيد مگر اينكه در قرآن موجود است و هركه مي خواهد از من طلب كند.«
وقتي چنين باشد، آمدن دين ديگري پس از اسلام لغو و بيهوده است. به عبارت ديگر، آمدن دين پس از دين ديگري به واسطة چند چيز است :
1ـ اينكه آن دين نتواند جامعه را اداره كند و ويژة برخي از زمانها باشد، و اين محدوديّت چنانچه گفته شد در اسلام نيست. دليل واضح آن مرجعيّت در اسلام است. شما نمي توانيد فقه جامع الشرايطي را پيدا كنيد كه مطلبي از دين از او سؤال كنيد و او در جواب بماند.
2ـانحراف يا تحريفي در دين قبلي پيدا شود. چنانچه دين نصرانيت و يهوديّت به اقرار خود آنان چنين است. اين نقيصه در اسلام نيست و پروردگار عالم متعهد است كه اسلام از اين گونه نقايص مصون بماند.
لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد.
»نادرستي و بطلان نه از پيش رو و نه از پشت سر نيايدش. فرستاده اي است از سوي حكيم ـ كه همة اشياء را حكيمانه و دقيق آفريدـ و حميدـ دارندة صفات و خصال پسنديده.«
3ـ زمينه اقتضايي براي آن دين باقي نماند. مثلاً، اگر ديني به اقتضاي زمان به معنويات زياد اهميّت داده باشد تا در آنان تعادل ايجاد شود، وقتي حال تعادل پديد آمد آن دين خود از ميان رفتني است. تصوّر اين مطلب در اسلام غلط است زيرا چنانچه گفتيم اسلام ديني است كه با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور كه به معنويات اهميّت داده است به همان مقدار به ماديات نيز اهميت داده است .
وابتغ فيما اتيك الله الدّار الآخرة ولا تنس نصيبك من الدّنيا.
»در آنچه پروردگار به تو داده است ـ عقل، قدرت، شعور، توفيق، فعاليت، مال، و غيره ـ آخرت را طلب كن و نصيب خود را از دنيا نيز فراموش نكن ـ در طلب آن نيز باش.«
اسلام داراي قوانيني كامل است كه مي تواند جوابگوي همة مسائل باشد. و داراي مقرراتي است كه تا روز قيامت مي توانند آن را اجرا كنند. توضيح اينكه پيامبراني كه از طرف حق آمده اند براي اين بود كه قانوني بياورندـ در اصطلاح كلامي به اين پيامبران اولوالعزم مي گويندـ قرآن به جاي آن انبيا است و آمدن اين گونه پيامبران لغو و بيهوده است. و يا براي تبليغ و اجراي قوانين است كه غالب پيامبران براي اين مقصود آمده اند. اسلام به واسطة قانون نظارت ملّي ـ امر به معروف و نهي از منكر ـ به واسطة آمرين بالمعروف والنّاهين عن المنكر كه مصداق آن در اسلام، روحانيت است و اسلام به آنان فراوان اهميت مي دهد حتي در رواياتي آنان را به منزلة همان انبيا قرار داده است. ـ علماء امّتي بمنزلة انبياء بني اسرائيل ـ و به واسطة امامت و بعداً حكومت و ولايت فقيه، نقصية عدم ارسال رسل را جبران نموده است. بنابراين آمدن پيامبر با ذكري كه رفت نيز لغو و بيهوده است .
اين خلاصه اي از بحث خاتميت بود، و پوشيده نيست كه بحث خاتميت بحثي مفصل و علمي است كه در فراخور اين نوشته نيست. ما در اينجا به همين مقدار اكتفا مي كنيم. پژوهندگان مي توانند تفصيل مطلب را در كتاب ولايت فقيه بيابند