از منظر فنومنولژي (پديدارشناسي)، ياوهسرايي و خرافهپردازي، پديده يا ساختاري است اجتماعي كه داراي ژرفساخت، زمينه يا بستر، نقطة آغاز و اوج، تداوم و فرود است و لذا شاكله و سامانة خاصي بر آن مترتب است. همازينرو، به منظور دستيازي به توسعه و رشد و تعالي در هر جامعهاي، ساختار خرافه و ريشههاي تمايل به خرافهگرايي، شايان بررسي و قابل مطالعة و پيگيري است . در واقع، اين امر يكي از امهات امور فرهنگي در جوامع انساني تلقّي مي گردد كه البته مسئوليتي است بر دوش مصلحين و متفكرين و دلسوزان و خدمتگزاران آيين و فرهنگ در جوامع بشري.
به تحقيق، هيچ قوم و ملتي را در سراسر جهان نمي توان برشمرد كه فرهنگ و تمدنش از گزند خرافات مصون مانده باشد. تاريخ اجتماعيِ ملل و نحل، و نيز مجموعة منابع و اسناد فرهنگي جوامع انساني در اين زمينه نشانگر موارد بيشماري از اعتقادات خرافي در ميان همة نژادها و گروههاي انساني است. از قبائل آمازون گرفته تا عشاير و طوايف و قبايل آريايي، از نژاد زرد گرفته تا سفيد پوستان اروپا و سياه پوستان آفريفا، همه و همه، در هرجاي دنيا و در همة قرون و اعصار، خرافهگويي و گزافهپردازي و ياوهسرايي معمول و مرسوم بوده است و حتي هماينك نيز به روزگار ما كه عصر شكوفايي علم و تكنولژي نام گرفته، اينگونه باورها رايح و متداول است. به هر حال، دامنة خرافهگرايي تا به روزگار ما تداوم يافته است و هم اينك آثاري از آن در لابلاي رسوبات و اقشار و لايههاي گوناگونِ مجموعههاي فرهنگيِ اقوام و ملل جهان، محسوس ملموس است.
اما خرافه پديدهاي است ضد اجتماعي كه در ظور و تداوم آن هر دو عامل (فرد) و (جامعه) نقش اساسي و مؤثري بر عهده دارند. فرد، از آنرو كه توليد كنندة خرافه است، نقش اوليه و عامل را در اين فرايند بازي مي كند. اما جامعه، با پرورش و اشاعة خرافه، نقش زمينهساز و ثانويه را در اين پروسه بر دوش مي كشد. در هر حال، فرد و جامعه مشتركاً، در نضجگيري و بروز و تداوم پديدة خرافه، مسئولند.
نظر به اينكه فرد و جامعه، موضوع و متن و نتيجة فرهنگند؛ ازينرو آسيبها و انحرافات و ناهنجاريهاي اجتماعي و آشفتگيهاي فكري/ رفتاري در جوامع انساني، همگي در عرصة (فرهنــــگ) قابل بررسي و مطالعهاند. بنابراين، به منظور پيشگيري و درمان اين آلام فرهنگي، اساسيترين راه، همانا شالودهريزي و تأسيس جامعهاي است دينمُدار و علمباور.
براي دستيازي به يك جامعة علمباور و خرافهگريز، مي بايستي به ترتيب از چهار مرحله عبور نمود كه نخستين مرحله، زمينهپردازي و بسترسازي فرهنگي است كه درجريان آن استعدادهاي بالقوة جامعه آمادة بروز و ظهور مي گردد. اما در دومين مرحله، نگاه علمي در متن جامعه، دروني و نهادينه مي گردد و در لايههاي گوناگون فرهنگ جامعه رسوخ مي نمايد. در مرحلة سومِ تكوين توسعة فرهنگي / علمي، علم آموزي و آموزش و پرورشِ فراگير و مستمر، ضرورت تام دارد و همانگونه كه پيشتر اشاره شد، اين امرِ مهم مي بايستي با برنامهريزيهاي روزآمد و جدي، و نيز با اِعمال شيوههاي پيشرفته و مجرب به انجام رسد. سرانجام، فرايند توسعة فرهنگي / علمي، در نهاييترين مرحله ، همراه با ديگر وجوه و ابعاد توسعه، به طور هماهنگ و متوازن، تحققپذير است.
شناخت خراقه
خُرافَه، واژهاي است عربي ـ خُرافَـة ـ كه تعابير گوناگوني از آن در فرهنگها ارائه گرديده است؛ از جمله: 1ـ سخن بيهوده و حديث باطل، 2ـ افسانه و اسطوره.
اما از منظر فنومنولژي (پديدارشناسي)، ياوهسرايي و خرافهپردازي، پديده[1] يا ساختاري است اجتماعي كه داراي ژرفساخت، زمينه يا بستر، نقطة آغاز و اوج، تداوم و فرود است و لذا شاكله و سامانة خاصي بر آن مترتب است. همازينرو، به منظور دستيازي به توسعه و رشد و تعالي در هر جامعهاي، ساختار خرافه و ريشههاي تمايل به خرافهگرايي، شايان بررسي و قابل مطالعة و پيگيري است . در واقع، اين امر يكي از امهات امور فرهنگي در جوامع انساني تلقّي مي گردد كه البته مسئوليتي است بر دوش مصلحين و متفكرين و دلسوزان و خدمتگزاران آيين و فرهنگ در جوامع بشري.
از ديدگاههاي متفاوتي مي توان پديدة (خُرافَه) را مورد بررسي قرار داد :
1/ از ديدگاه آموزههاي ديني، هرآنچه كه با اصول دين و مباني شريعت مغايرت و منافات داشته باشد، بالطبع در محدودة نپذيرفتنيها و مفاهيم غير قابل قبول براي مؤمنين، محسوب مي گردد. البته اصول و مباني اديان آسماني وشرايع حنيف الهي از ديدگاه دين مبين اسلام، هريك در زمان خود، پذيرفتني و قابل قبول بوده است؛ اما از آنجايي كه اين آموزهها و مباني، به مرور دهور و بر اثر دخل و تصرف پيروان آن آيينها، ديگرگونه شده و اصول و مباني اولية آنها تحريف گرديده است؛ لذا آموزههاي چنين ادياني نيز، بالطبع، با ياوهگوئيهاي انساني و اباطيل و سخنان بيهوده آلوده گشته است و هم ازينرو، رگههايي از خرافه در لابلاي آنها قابل رديابي است.
بديهي است كه موضوع معجزات پيامبران الهي و كرامات اوليا از اين قاعدة كلي مستثني مي باشد؛ زيرا به گواهي همة كتب آسماني، خرق عادات و معجزة انبياء، براي اثبات نبوت ايشان و( باذن الله ) صورت گرفته و هيچيك منافي با اصول وحدانيت و مغاير با معنويت و لُباللّباب اديان آسماني نبوده است. از اين گذشته، بر اساس آموزههاي قرآني، مجموعة معجزات انبياء به همان شكلي كه به وقوع پيوسته و در قرآن مصرح است، براي مسلمانان حجت مي باشد و پذيرفتن آنها بر مؤمنين واجب است و لذا اعتقاد به اين امور ابداً خرافهجويي محسوب نمي گردد.
به طور كلي، از منظر تعليمات اسلامي، هرآنچه را كه در قرآن به صراحت بيان شده و يا در سيرة پيامبر اكرم (ص) مضبوط گرديده و يا در كلام بزرگان دين وارد گشته است، براي مسلمانان حجت مي باشد و خلاف آن عين خرافه محسوب مي گردد.
2 / از منظر مطالعات فرهنگي، پژوهشهاي جامعهشناسي و به ويژه تحقيقات مردمشناسي، باورها و اعتقادات مردم در هر جامعهاي، زيرمجموعهاي است از اَبـَرمجموعة فرهنگي آن جامعه كه در سامان يافتن آن، عوامل گوناگوني دخيل و مؤثر است. در هر حال، ساختار و بافتٍ فرهنگي جوامع بشري بر گسترة ژرفساختهاي ويژه و بسترهاي خاصي به سامان مي آيد كه شناخت اين ژرفساختها و بسترها در تحليل پديدههاي اجتماعي و مسائل فرهنگيِ جوامع حائز اهميت است.
اسطوره
يكي از كهنترين و مهمترين ژرفساختهاي فرهنگ اقوام و ملتهاي جهان، اسطوره است. اسطوره كلمهايست معرب كه از واژة يوناني/ لاتينيِ HISTORIA برگرفته شده، و در اصطلاح لغت شناسان به معنيِ افسانه، قصه و سخن پريشان آمده است[2]. اما از ديدگاه فرهنگشناسان، اساطير (جمع اُسطوره)، عبارتند از كهنژرفساختها و بنمايههاي باستانيِ انديشههاي بشري دربارة هستيشناسي؛ و در واقع مجموعههايي هستند از تحليلهاي ابتدايي، غيرعلمي، و غيرالهي از رويدادهاي جهان. از اين منظر، آراء قدما و انديشههاي پيشينيان در باب هستي شناسي، در روزگار مشخصي از دوران ماقبل تاريخ كه هنوز آموزههاي اديان الهي فراراهِ آدمي قرار نگرفته است، براي همان اعصار، گزافه و خرافه تلقي نمي گردد؛ زيرا همة آن تخيلات و كوششهاي فكريِ انساني در راستاي تبيين نظام هستي و يافتن راهي به سوي جاودانگي و آرامش و سعادت و سلامت، به منصة ظهور رسيده است . و حال آنكه، تكرار همان كهنانديشهها، به روزگار ما، كه انسان برخوردار از دين و علم و هنر است، البته خرافات و ياوهسراييهاي دوران جاهليت محسوب مي گردد.
به نظر علماي فرهنگشناش، تحقيق در زمينة اسطوره شناسي، زواياي گوناگوني از رفتارهاي اجتماعيِ نسلهاي گذشته و كنوني بشر را بر ما آشكار مي سازد و گرههاي ناگشودهاي از بافتهاي انديشه و رفتارِ گذشتگان را مي گشايد. بر اين اساس، قدما همواره در پي تحليل وقايع عالم بودهاند و براي دريافتن چون و چراييِ رويدادهاي جهان، در حد تواناييها و امكانات و شرايط زماني و مكاني عصر خويش، به اسطوره سازي و تخيل پرداختهاند و از اين راه قصد داشتهاند كه پديدههاي عالم هستي را تبيين نمايند. آنچه در اين مبحث شايان تأمل و توجه است، آن است كه همة اين كوششهاي فكري در نزد پيشينيان، به انگيزة مثبتٍ تفكر و تدبر در نظام هستي صورت گرفته و اساساً رفتاري منطقي و طبيعي تلقي مي شده است و به هيچ وجه براي آنها جنبة خرافهگرايي و گزافهپردازي نداشته است. همين رفتار، در عصر حاضر و به روزگار ما نيز پيوسته روي مي دهد؛ اما به گونهاي ديگر و به نيت و منظوري ديگر. به ديگر بيان، انسان هماره در حال اسطوره سازي، و در آرزوي پي بردن به رمز و راز هستي بسر مي برد.
برخي از دانشمندان عرصة علوم انساني، اسطورهسازي را مقدمة تفكر فلسفي و ژرفساخت بينش علمي دانستهاند و معتقدند كه پديدة اسطورهپردازي در نزد اقوام و ملتهاي جهان، لازمه و خميرماية پيشرفت علوم است. حتي در پهنة ادبيات ملل، اسطورهسازي يكي از شاخصههاي جوامع پويا و تكاملپذير به شمار مي آيد. در هر صورت، نكتهاي كه در اين مقوله پراهميت مي نمايد، آن است كه در اسطورهپردازي، كه تخيلي است فعال و سازنده و پويا، همواره قصد و نيت سازندگي و آرمان هستيشناسي، ركني اساسي بوده است.
با توجه به موارد يادشده، نتيجه آنكه :
اولاً ـ در شناخت خرافه، شايسته است كه ميان ( اسطوره) و (خرافه) تفكيك قائل شويم.
ثانياً ـ اختصاصات و آثار و نتايج اسطورهسازي را كه همواره متضمن تحرك و پويايي جوامع انساني بوده است، با خرافهپردازي و ياوهگوييهاي واپسگرايانه و سوءاستفاده از جهل تاريخي بشر، اشتباه نگيريم.
ثالثاً ـ اسطورهپردازي، همواره نقبي بوده است از درون تاريكيها به دنياي ناشناختهها، به شوق رسيدن به روشنيها. اما خرافه در فرهنگ جوامع انساني، هميشه متمايل به جمود و ركود و تحجر و تاريكبيني بوده است. و دقيقاً به همين علت است كه همة اديان الهي، خرافهگرايي را مذموم و ممنوع نمودهاند و جامعة مؤمنان را به حقجويي و حقيقتخواهي رهنمون گشتهاند. به طور خلاصه، اسطورهگرايي در عصر و زمان خود، به شرطي كه حاوي مفاهيم متعالي و برخوردار از نوزايي و شكوفايي و پويايي انديشه باشد، نه تنها خرافهگويي و گزافهپردازي نيست؛ بلكه مكانيسمي است در جهت تداومِ هويت و فرهنگ و تمدن جوامع انساني.
رابعاً ـ همين اسطوره، اغلب با گذشت زمان و منتفي شدن شرايط ظهور آن، ديگر ارزش وجوديش نيز از ميان خواهد رفت و مصداق روشني خواهد گرديد از « اساطيرالاولين» يا افسانههاي پيشينيان.
خامساً ـ برخي از اسطورهها هماره جاودانه خواهند ماند. در واقع، اينگونه اساطير همان واقعيتهايي هستند كه در هالههاي از اساطير فرو رفتهاند. دليل جاودانگي اينگونه اسطورهها را در ماندگاريِ شرايط بروز و ظهور آنها مي بايست جستجو نمود. يكي از برجستهترين نمونههاي اينگونه اساطير در فرهنگ اسلامي، حماسة حسيني يا فاجعة جانگداز صحراي كربلاست كه با گذشت متجاوز از چهارده قرن، هنوز مسلمانان پيرامون آن هالههاي نو و بديع مي تنند . در واقع، اين حماسه براي همة مؤمنان و مسلمانان و به ويژه شيعيان، ژرفساختي است مركب از اسطوره و واقعيت محض، كه فرهنگ ظلمستيزي از آن نشأت گرفته است.
فرجام سخن آنكه، با امعان نظر به مطالب و موارد و تحليلهاي مذكور، خرافه را مي توان چنين تعريف نمود :
مجموعة باورها و اعتقاداتي كه هيچگونه مبناي اسطورهاي، فلسفي، ديني و علمي براي آنها متصور نيست و آثاري جز جمود و تحجر فكري و نيز استحمار و استثمار و استعمار انسانها بر آنها مترتب نمي باشد، (خـــرافه) تلقي مي گردد.
پيشينة خرافات در ميان اقوام و ملل و نحل جهان
به تحقيق، هيچ قوم و ملتي را در سراسر جهان نمي توان برشمرد كه فرهنگ و تمدنش از گزند خرافات مصون مانده باشد. تاريخ اجتماعيِ ملل و نحل، و نيز مجموعة منابع و اسناد فرهنگي جوامع انساني در اين زمينه نشانگر موارد بيشماري از اعتقادات خرافي در ميان همة نژادها و گروههاي انساني است. از قبائل آمازون گرفته تا عشاير و طوايف و قبايل آريايي، از نژاد زرد گرفته تا سفيد پوستان اروپا و سياه پوستان آفريفا، همه و همه، در هرجاي دنيا و در همة قرون و اعصار، خرافهگويي و گزافهپردازي و ياوهسرايي معمول و مرسوم بوده است و حتي هماينك نيز به روزگار ما كه عصر شكوفايي علم و تكنولژي نام گرفته، اينگونه باورها رايح و متداول است.
بر پاية مطالعات مستشرقين روسي در عرصة ادبيات فولكلوريِ اقوام و ملتهاي خاورميانه، در ارتباط با (مار)، تشابهات فراواني ديده شده است كه طرفنظر از برخي وجوه اسطورهاي آن، از رواج خرافه در ميان ساكنان اين منطقه حكايت دارد. واسيلي نيكيتين، شرقشناس نامدار روسي، در همين زمينه مي نويسد :
« قديسي به نام ماري مُمو خزندگان را مسحور و مجذوب مي كرد و آنها را در سردابي حبس مي كرد كه روي آن كليسايي به نام خودش ساخته شده بود. آن سرداب هنوز در آنجا باقي است و نگهبان آن يك خانوادة كلداني است كه تنها در ميان كُردان زندگي مي كنند. آن نگهبان مسيحي (كلداني) هر سال «پدر مارها» را مي بيند. بنا به اعتقاد مردم محل اگر آن خانوادة مسيحي از امتياز نگهباني آن سرداب محروم گردند خزندگان از سرداب بيرون خواهند خزيد و در منطقه پراكنده خواهند شد. يهوديان كوهنشين قفقاز (روح خانة اوخده هومار) را كه از آيين اجدادشان مشتق شده است مي شناسند. اين روح نيز مانند روح روسهاي بزرگ در زير كف اتاق ساكن است و شكل يك مار هفتسر را دارد. خود او نامرئي است ولي مي گذارد كه بچههايش را ببينند. او نگهبان رفاه و آسايش خانواده است و به او به عنوان هديه عسل مي دهند»[3].
واسيلي نيكيتين دامنة بحث خويش را از اقوام خاورميانه به سراسر مشرقزمين تعميم مي دهد و گسترة خرافهپردازي را در دنياي باستان اينچنين ترسيم مي نمايد :
« بنا به گفتة استرابون ـ جغرافيدان يونان قديم ـ كارمانيهاي جنگجو خداي يگانهاي داشتند به نام آرِش و چون اسب نداشتند براي آن خدا، (خر) قرباني مي كردند. آرِش نام يوناني وردراگنا است. اگر در نظر بگيريم كه جنبة تقدس خر در تمام مشرقزمين نشانة بقايايي از اعتقادات بسيار قديمي و احتمالاً مقدم بر آمدن اقوام هندواروپايي به ايران است، گواهي استرابون اعتبار بيشتري پيدا مي كند»[4].
اما همان طوري كه پيش از اين نيز اشاره شد، پديدة خرافهگرايي به اقوام و ملل گذشته محدود و منحصر نمي گردد و در جهان معاصر، حتي با پيشرفتهاي چشمگير بشر در عرصههاي گوناگون فرهنگي و علمي، در لابلاي لايههاي فرهنگ جوامع انساني، آثار خرافهگرايي و خرافهپرستي قابل رديابي است كه البته مهمترين دلايل اين امر را مي توان درموارد زيرخلاصه نمود:
1ـ اختلاف سطح فرهنگي / علمي در ميان جوامع انساني. به ديگر بيان، همسطح نبودن و متوازن نبودن توسعة فرهنگي / علمي در سطح جهان.
2ـ گسترش فقر و بيسوادي در كشورهاي جهان سوم.
3ـ مقاومت و ماندگاري آيينهاي غير توحيدي و عقايد شرك آلود در برابر اديان توحيدي.
4ـتمايل به تداوم يافتن پديدة خرافه و اشاعة خرافهگرايي به شيوههاي نوين، از سوي صاحبان زر و زور و تزوير، به جهت حفظ منافع شخصي يا گروهي يا فرقهاي، در راستايِ برقرار نمودن استثمار و استعمار نوين.
در پايان اين بخش، به منظور ارائه مستنداتي در زمينة مورد بحث، شايسته است به نمونههايي چند اشاره شود :
خرافات در چين
«پكن ـ كمونيستها 51 سال پيش مبارزة گستردهاي را براي از بين بردن خرافات در ميان مردم چين آغاز كردند اما هنوز هم خرافات در اين كشور رايج است. چندي پيش يك زن تحصيلكرده تصميم گرفت به عنوان فروشنده در پكن مشغول به كار شود. وي در چندين فروشگاه در مصاحبه شركت كرد و قبول شد اما به محض اينكه نام خانوادگي خود را اعلام كرد مسئولان فروشگاه با استخدام وي مخالفت كردند. نام خانوادگي وي «پي» است كه در زبان چيني مترادف «ورشكستگي» است. صاحبان فروشگاهها معتقدند كه اين نام براي تجارت آنان بديمن خواهد بود و باعث ورشكستگي آنان خواهد شد».[5]
فيلم سينمايي هٍري پاتٍر و سنگ جادويي
در نوامبر 2001 ميلادي، فيلم سينمايي «هري پاتر و سنگ جادويي» با فروش 5/93 ميليون دلار ركورد فروش گيشة سينماهاي آمريكا را در تمام زمينهها شكست..الويس ميشل، منتقد نشرية نيويورك تايمز نوشته است: فيلمي كه پرانتظارترين فيلم سال نام گرفته است، نشان داد كه محتواي چنداني ندارد و نمي توان روي آن به عنوان يك فيلم قوي حساب باز كرد..».[6] لازم به تذكر است كه در فيلم يادشده جادوگرايي ترويج داده شده است. نيز، برخي از كارشناسان تعليم و تربيت و روانشناسي، تماشاي اين فيلم را براي كودكان گمراه كننده دانستهاند.از جمله، يكي از نمايندگان مجلس آلمان از جناح اتحادية سوسيال مسيحي گفته است : «فيلم هري پاتر با دنياي اسرارآميز و جادوي سياه سر و كار دارد و به نظر من اين موضوع مناسبي براي كودكان زير 10 سال نيست»[7].
بخش دوم
بررسي باورهاي اجتماعي پيرامون خرافهگرايي
براي بررسي اعتقادات و باورهاي اجتماعي در جوامع انساني، همواره لازم است شرايط زماني و مكاني را در نظر گرفت؛ زيرا باور اجتماعي خاصي، در شرايط ويژهاي، ممكن است خرافه تلقي نشود، اما همان باور در شرايط ديگري مصداق كامل خرافه محسوب گردد. من باب مثال، هرگاه عقايد آدمي را در روزگاران باستان، در زمينة هستيشناسي و نيز پيرامون مابعدالطبيعه، مورد مطالعه قرار دهيم، پي خواهيم برد كه كوششهاي فكري و تخيلي انسان، غالباً به منظور دريافت چون و چرايي عالَم و گشودن رمز و راز هستي و نيل به زندگاني جاودانه صورت گرفته است. هم ازينروست كه اسطورهپردازيهاي انسان ماقبل تاريخ را، در آن شرايط زماني و مكانيِ خاص، نمي توان خرافهگرايي ناميد. در حاليكه، تمسك به همان مضامين و تخيلات، در روزگار كنوني كه عصر روشنگري اديان و پيشرفت علم و تكنولژي محسوب مي گردد، رفتاري نابجا، واپسگرايانه و كاملاً خرافي است. البته همچنانكه پيشتر نيز اشاره شد، تحقيق و مطالعه پيرامون اساطير باستان، كاري است علمي و فرهنگي كه به تحليل و رمزگشايي انديشههاي بشر در روزگاران پيشين مي انجامد كه اين امر در جاي خويش بسيار بااهميت و پسنديده مي باشد. همچنين اسطورهپردازيهاي آگاهانه و هنرمندانة شاعران و نويسندگان در عرصة ادبيات، يقيناً از دايرة مصاديق خرافهگرايي خارج است. حتي اسطورهسازيهاي ناخودآگاه مردمي را كه بيشتر در حوزة رفتارهاي سمبوليك و استعاري و ايهامي قابل تفسير است، نبايد با خرافهگويي اشتباه گرفت؛ زيرا در اين موارد، نمادپردازي و سمبولگرايي، به عنوان شيوهاي از بيان هنرمندانه و متعالي تلقي مي گردد.
و اما به هر حال، دامنة خرافهگرايي تا به روزگار ما تداوم يافته است و هم اينك آثاري از آن در لابلاي رسوبات و اقشار و لايههاي گوناگونِ مجموعههاي فرهنگيِ اقوام و ملل جهان، محسوس ملموس است.
در اين بخش، موارد و مصاديقي از خرافات اجتماعيِ رايج در ميان برخي از اقشار و طبقات جامعه، به اختصار مورد بررسي قرار مي گيرد.
سعد و نحس ايام و تإثير آن در حوادث
تعريف
از قديم الايام، آدمي به تأثير كواكب و دخالت ستارگان در وقوع رويدادهاي جهان اعتقاد داشته است. قدما بر اين باور بودند كه هرگاه جايگاه اجرام در بروج آسماني شناخته و مشخص گردد، مي توان از وقايع گذشته و حوادث آينده آگاهي پيدا نمود.
پيشينه و ريشهيابي
بررسيها نشان مي دهد كه انگيزة اصلي اعتقاد آدمي به سعد و نحس ايام، و رويكرد وي به گاهنگاري و نجوم، همانا « تعيين اوقات مناسب براي عبادات و نيز موعد بشارتها و ساعتهاي نيك و بد بوده است»[8]. بنابراين، در ريشهيابي علل مهم رويكرد آدمي به ستاره شناسي، يكي همين عنصر تأثير كواكب بر رويدادهاي جهان هستي است كه رفته رفته دامنة اين اعتقاد، به امكان تعيين سرنوشت انسان نيز، كشيده شده است. ازينرو، تنجيم و رصد كردن ستارگان به تدريج، به شكل گيري علم نجوم انجاميد كه البته اين امر را از توفيقات ناخواسته و پيشبيني نشدة عقيدة «سعد و نحس دانستن ايام» مي توان تلقي نمود.
اما نكتة ظريفي نيز در اين بحث وجود دارد و آن اين است كه بر اساس آموزههاي اديان الهي، برخي از ايام سال ممتازترند و از فضيلت خاصي برخوردارندٍ. مجموعة اين ايام، براساس آموزههاي اسلامي، به «ايام الله» مشهور است و مسلمانان تقدس ويژهاي براي آن قائلند. نكتة ظريف و مهمي كه اينجا قابل توجه است، آنست كه سعد بودن يا حرمت داشتن اين ايام در نظر مسلمانان، به جهت فضيلتدهي آن، از سوي خداوند يا پيامبر برحق اوست و اين موضوع به هيچ وجه با تأثير و دخالت اين ايام در وقايع و حوادث روزگار ارتباط ندارد.
نتيجه
در هرحال، بر پاية اعتقادات اسلامي، تمشيت كلية امور عالم درقبضة قدرت خداوند يكتا و قادر است و احاطة موجودات جهان هستي بر غيب ممكن نيست، مگر به اذن خداوند. لذا اعتقاد به تأثير كواكب در سرنوشت جهان، بنا به آموزههاي قرآني، يكي از مصاديق شرك محسوب مي گردد و ازينزو، به يقين مي توان آن را خرافه دانست و از مصاديق بارز خرافهگرايي تلقي نمود. در ضمن، خداوند در قرآن، وجهي از اهداف آفرينش ستارگان را گاهشماري و رهنموني انسانها در ظلمات و تاريكيها، معرفي فرموده است: « فالق الاصباحِ و جعل الليلَ سكناً و الشمس و القمر حسباناً ذالك تقدير العزيز العليم. وهو الذي جعل لكم النجومَ لتهتدوا بها في ظلماتِ البُر و البحرِ قد فصلنا الآياتِ لقومٍ يعلمونَ»[9].
جن و مُلـَك
تعريف
يكي ديگر از موضوعات قابل مطالعه و بررسي در باورهاي فردي و اجتماعي، موضوع جِن (ديو) و مُلَك(پري) است كه از ديرباز مورد توجه آدمي قرار بوده است. و آن عبارت است از اعتقاد به موجوداتي غير انساني و غالباً نامرئي موسوم به ديوان و فرشتگان (اجنه و ملائكه) يا (از ما بهتران). بر پاية اعتقادات عامه، از ما بهتران همانند انسان زاد و ولد مي كنند؛ گاهي با انسان در ارتباطند؛ حتي مي توانند به شكل و شمايل آدمي درآيند و به طور خلاصه، اينان از قدرتهاي خارقالعادهاي برخوردارند.
پيشينه و ريشهيابي
بررسي تاريخ اديان و انديشههاي مذهبي نشان مي دهد كه اين مقوله ريشه در باورهاي آيينيِ نوع بشر دارد.براي مثال، در آئينهاي باستاني آريائيان، به ويژه مزدايسنان، اعتقاد به فرشتگان و ديوان از اصول اساسي دين محسوب مي گرديده است. اعتقاد به ديو و ملك تا بدان پايه جدي بوده كه فرشتگاني موسوم به امشاسپندان را، يار و ياور اهورامزدا (خداي مزداپرستان) مي پنداشتند و آنها را در تمشيت امور عالم، دخيل و شريك و موثر مي دانستند. حتي بزرگ و راهبرِ ديوان عالم، موسوم به «اهريمن» را تا بدان مرتبه جسور و عصيانگر و دشمن مي پندارند كه او را در مقابل اهورامزدا قرار مي دهند و به عنوان منبع همة شرور عالم و ميداندار عرصة مبارزه با اهورامزدا و آفريدگان او مي شناسند. البته برخي از محققين بر اين باورند كه زرتشت پيامبر ايراني، اساساً يكتاپرست بوده و در آئين او اهريمن موجودي است فناپذير كه موجوديتش اصالت ندارد و قدرتش در عرضِ اقتدار اهورامزدا قرار دارد، و نه در طول آن.
نتيجه
اما بر پاية آموزههاي قرآني، جن و ملك از آفريدگان خداوند معرفي شدهاند كه همانند نوع انسان، وجودشان واقعي، اما براي آدمي نامرئي است.در هرحال، جن و ملك از ديدگاه قرآن، به هيچ وجه در حوادث عالم، به اختيار خود، مؤثر نيستند و تمشيت امور مربوط به انسان را، جز در مواردي كه قرآن تصريح نموده است ـ آنهم باذن الله ـ بر عهده ندارند.بنابراين در اين زمينه، خارج از شرايط و محدودهاي كه در قرآن به صراحت بيان گرديده است، اعتقاد به دخالت جن و ملك در وقايع جهان، خرافات محض است.
ادعيه و طلسمات و سٍحًـر
تعريف
يكي ديگر از عناصر فرهنگي در نزد اقوام و ملل جهان كه سابقة بس ديرينهاي دارد، اعتقاد به ادعيه و طلسمات است كه بر اساس اين باور، برخي از اوراد و الفاظ و جملات خاص، از قدرت سحر و آثار خارقالعادهاي برخوردارند و انسان با وقوف بر اينگونه اوراد و اشكال كه تحت عنوان ادعيه و طلسمات اشتهار يافته است، قادر خواهد بود كه سير حوادث را به نفع خويش تغيير دهد و بر جريان وقايع تأثير بگذارد. لازم به ذكر است كه مراد از «ادعيه» در اين مقوله، اوراد جادويي است، و البته با ادعية اديان الهي و از جمله ادعية قرآني يا دعاهاي مأثورهاي كه از بزرگان دين و عرفاي اسلام نقل گرديده است، هيچگونه ارتباطي ندارد.
پيشينه و ريشهيابي
آدمي از ديرينه روزگاران، هماره به تأثير نيروهاي نامرئي و مافوق بشري، باور داشته است و اين اعتقاد در ميان همة اقوام و ملل دنيا رواج داشته و به فرهنگ مشخصي اختصاص ندارد. با بررسي باورهاي فردي و اجتماعي در ميان اقوام و ملل مشرق زمين و مغرب زمين، نمونههاي بيشماري از اينگونه اعتقادات را مي توان باز شناخت.
مطالعات مردمشناسي حاكي از آن است كه اعتقاد به تأثير ادعيه و طلسمات و سحر، از باورهاي مذهبي نوع انسان درادوار باستاني تاريخ نشأت مي گيرد. به ديگر بيان، ياريخواهي از نيروي مافوق الطبيعه كه در اديان الهي به خداگرايي و حقانيت استمداد از او تعبير مي گردد، امري فطري است.
بديهي است ظهور و رواج خرافهگرايي و از جمله اعتقاد به تأثير ادعيه و طلسمات و سحر، به روزگار جاهليت، در بحث حاضر منتفي است؛ زيرا در آن روزگاران هنوز هدايت اديان توحيدي بر نوع بشر مقدر نگرديده بود و نوع بشر در جهل، و بلكه در جهل مركب به سر مي برد.
دعا نويسي
يكي از مهمترين و متداولترين شيوههاي به كار بردن ادعيه و طلسمات و ساير وجوه سحر و جادوگري، «دعانويسي» است كه از قديمالايام در ميان اقشاري از جامعة ايراني رايج بوده است. دراين زمينه، براي نمونه، دعانويسي در كردستان ايران را مورد بررسي اجمالي قرار مي دهيم.
همچنانكه در آغاز اين بخش اشاره شد، تمايل آدمي به استعانت و ياريخواهي از غيب و نيروهاي ماوراءطبيعي، سابقة ديرينهاي دارد. پس از ظهور آيين جاودانه و حياتبخش اسلام، بر اساس آموزههاي قرآني، تمايل آدمي به مددجويي از نيروهاي غيبي، در مسير صحيح و برحقِ استعانت از پروردگار يكتا سوق داده شد. لذا رسم خرافيِ سحرگرايي و جادوپناهي كه شرك محض و عين خرافهپرستي است، در جامعة اسلامي ممنوع و مطرود گرديد؛ اما متأسفانه كاملاً ريشهكن نشد و هم اينك پس از گذشت سدهها، در ميان اقشاري از جامعة ما همچنان متداول و مرسوم است.
دعانويسي در ميان كُردان
در ميان قبائل و طوايف كُرد، به ويژه روستانشينان، اعتقاد به دعانويسي بسيار قوي و جدي است، به طوريكه براي برآورده شدنِ هرگونه نيازمندي زندگي روزانه به دعانويسي متوسل مي شوند. معمولاً در روستاهاي كردستان رسم بر اين است كه ملاي آبادي كار دعانويسي را نيز بر عهده دارد و در برابر دريافت وجهي موسوم به «سر قلمانه»، به نوشتن دعا مبادرت مي كند. كردان در روستاها، حتي براي در امان ماندن حيوانات و مواشي خويش، به دعانويس مراجعه مي كنند.
هرآينه، چه بسيار كساني از اقشار گوناگون اجتماعي، اعم از شهري و روستايي، در ميان قوم كُرد هستند كه به اين موضوع اعتقاد ندارند و آن را خرافهگرايي مي دانند. بديهي است در اين مقوله، چنين اقشاري كه غالباً متدين و تحصيلكرده نيز مي باشند، از شمول بحث ما خارجند.
در اين زمينه شايان ذكر است كه متن دعا يا تعويذ بر دو گونه است: نوع اول، صرفاً از آيات قرآني انتخاب مي شود. نوع دوم دعا، عبارات و اشكال و نقوشي است كه ناخوانا و بيمفهوم و عجيب و غريب مي نمايد.
اما دعاي نوع اول را كه غالباً از متن قرآن بر گرفته شده و يا از ادعية مأثوره انتخاب گرديده است، از دعاي نوع دوم كه در زبان كُردي (نووشتوو/ نووشته) ناميده مي شود، مي بايستي تفكيك نمود؛ زيرا دعاي نوع دوم همان طلسمات است كه البته عين خرافه و شرك محض است و مع الاسف اشخاصي با سوءاستفاده از لباس و عنوان روحانيت به اشاعة اينگونه خرافهپرستي و اقدامات ضد ديني و ضد انساني مبادرت مي ورزند. و اين در حالي است كه قاطبة روحانيت معظم و خدمتگزار كردستان همواره از اينگونه اعمال غير اسلامي و واپسگرايانه بيزاري جستهاند و بديهي است كه ساحت پاكشان از اين شائبهها مبرا مي باشد.
دعاهاي نوع اول كه از آيات قرآني يا ادعية مأثورة انتخاب مي گردند، به طور معمول توسط مشايخ و پيران طريقت و اشخاص صالح و پاككردار نوشته مي شوند و در جوف پاكيزهاي پيچيده مي شود و شخص مسلمان معتقد آنرا نگهداري مي كند و بر اين باور است كه خداوند به حق اين آيات عظيم و ادعية كريم، دعاي وي را مستجاب خواهد فرمود. توضيح آنكه، در گذشته كه مردم غالبأ از دانش و سواد كافي برخوردار نبودند، مي توان توجيهي براي رويكرد عمومي به اين نوع دعا يافت؛ اما به روزگار ما كه عصر پيشرفت علم و گسترش ارتباطات نام گرفته، ديگر چگونه مي توان پذيرفت كه برخي سودجوي فرصتطلت آيات شريفة قرآني را در كاغذهاي تو در تو بپيچند و در ازاي پول، به جماعتي بدبخت و بيسواد بفروشند؟ آري آيات قرآني سراسر رحمت و بركت است براي عالميان، اما اين آيات مباركه را بايستي خواند و در عمل به كار بست تا بركات آن به ظهور برسد. نيز اين نكته درست است كه مردمان قديم به اين دعاها عقيده داشتند و در بسياري از موارد نيز شفا مي يافتند و مرادشان حاصل مي گشت، اما بايد دانست كه اين نتيجه، نه به خاطر دعاي در كاغذ پيچيده شده، بلكه به بركت نيروي ايمان و اعتقاد راسخ مردم آن زمان بوده است و در واقع اثرات رواني آن انكارناپذير است.در حالي كه به روزگار ما كه عصر هدايت اديان و پيشرفتهاي علمي است، بهتر آن است كه مردم باسواد شوند و خود آيات قرآني را مطالعه نمايند و در زندگي روزانة خويش به كار ببندند. به ديگر بيان، شايسته است كه در جامعه اسلامي مردم دعاخوان و عامل باشند، نه دعانويس و جاهل.
نتيجه
به هر حال، از ديدگاه آموزههاي قرآني، مجموعة ادعية اسلامي كه در قرآن مذكور گرديده و يا در روايات پيامبر (ص) و بزرگان دين وارد گشته است، نه تنها خرافات و واپسگرايي و كژراههروي تلقي نمي گردد، بلكه در واقع نوعي ارتباط معنوي و روحي با حضرت حق تلقي مي گردد و از بهترين عبادات محسوب مي گردد؛ البته به شرطي كه دعاجويي، انسان را مستقيماُ با خدا ارتباط دهد و معنويتگرايي و يكتاپرستي را در نهاد آدمي بپرورد و موجبات رشد و تعالي را براي او به ارمغان آورد.
تبركجويي به افراد و اشياء
تعريف
گونة ديگري از اعتقادات فردي و اجتماعي در ميان فرهنگ جوامع گوناگون انساني، تبركجويي به افراد و اشياء مي باشد كه اين اعتقاد نيز اختصاص به قوم و ملتي مشخص ندارد. بر پاية اينگونه باور، برخي از اشخاص و اشياء از آثار و تأثيراتي خارقالعاده برخوردارند؛ به گونهاي كه اين خاصههاي ويژه، موجبات فراواني رزق و روزي و افزايش بركات و نعمات را فراهم مي آورد
پيشينه و ريشهيابي
همچنانكه در مبحث پيشين اشاره شد، باور به تأثير نيروهاي نامرئيِ ماوراء طبيعي بر افراد و اشياء، ريشه در اعتقادات كهن انساني دارد و همانطوري كه ياد شد، اين مقوله در واقع از فطرت خداگرايي آدمي سرچشمه مي گيرد. در واقع، مي توان اين خصيصه را نوعي ايمان ناقص و خام و انحرافي دانست كه بعدها از طريق هدايت اديان توحيدي، به سوي روزيخواهي و بركتجويي و تبركطلبي از خداوندٍ يگانة قادر متعال، سوق داده شده است.
سورانة كومسايِ متبرك در اورامان كُردستان
يكي از نمونههاي كهن و قابل مطالعة اين اعتقاد، در مراسم سورانهاي[10] موسوم به « كومسا» در ميان كـُردان اورامي زبانِ ساكن منطقة اورامان تخت[11]، بر جاي مانده است. اين مراسم همهساله در حوالي پانزدهم ارديبهشت ماه برگزار مي شود. در اين هنگام، روستانشينان اورامان همگي براي صعود به ارتفاعات و ييلاقات آماده مي شوند و با احشام و وسايل ضروري زندگي به راه مي افتند، در مسير اين كوچ بهاره، ابتدا بر مزار پير شهريار اورامي، از عرفا و صلحاي والامقام و مشهور كُرد، گرد مي آيند و به قرائت فاتحه و ادعيه مي پردازند. سپس به همراه دفنوازي دراويش طريقه نقشبندي، در حلقة ذكر اسماء الهي، به انجام مراسم مذهبي مبادرت مي كنند. آنگاه غذاي مختصري صرف مي كنند و سرانجام همه با هم، به دست افشاني و پايكوبي مي پردازند. سرانجام شركت كنندگان در اين مراسم فرهنگي/مذهبي، بر گرد قطعه سنگي موسوم به «كومسا» تجمع مي كنند و با قطعهاي از همان سنگ، به شكستن ريزهها و خردههايي از سنگ كومسا اقدام مي نمايند. اوراميانِ اورامان تخت معتقدند كه ريزههاي سنگ كومسا متبرك است و موجب فراواني رزق و روزي مي گردد. هم ازينرو، ريزههاي سنگ را در مشك دوغ خانوادة خود مي ريزند و بر اين باورند كه تا سال آينده اين سنگ به بركت مرقد پير شهريار، فراواني مال و بركت براي آنان به ارمغان خواهد آورد. شايان ذكر است كه اوراميان به هنگام شكستن سنگ كومسا، بيت فولكلوري زير را نيز زمزمه مي كنند:
تا ضتر شالتـــــار! جه تومنـــــو يوُوه ههر ساطه جه نوُ سـهوز مهبوُوه
: اي پير شهريار! از يمن و فَر و شگون و بركت تو است كه،
همه ساله سنگ (كومسا) باز از نو سبز مي شود و مي رويد (مجدداً بركت پيدا مي كند).
نتيجه
بر مبناي آموزههاي اسلامي، با توجه به اصل « انما الاعمال بالنيات»، هرگاه اعتقادي از چهارچوب اصول دين خارج نگردد و با اساس آموزههاي قرآني تضاد و مغايرت پيدا نكند، و نيز با قصد و نيت تقرب به خداوند يكتا صورت گيرد، شرعي و مجاز است و در درگاه ذات احديت مورد قبول واقع مي گردد؛ و لذا در مضان خرافهگرايي قرار نخواهد گرفت. براي نمونه، اگر مراسم كومسا كه ذكر آن رفت، از اين منظر مورد تأمل قرار گيرد، در صورتي كه صرفاً قصد و نيت شركت كنندگانِ در مراسم ياد شده، در واقع بركت خواستن از درگاه خداوند يكتا باشد، و در اين ميان روح پاك پير شهريار وسيلة تقرب قرار داده شود، به نظر نگارندة اين سطور، اينگونه اعتقاد را نمي توان از مصاديق شرك و خرافه دانست.
كهانت و پيشگويي
تعريف، پيشينه و ريشهيابي
كهانت و پيشگويي نيز يكي از آثار منفي و تبعات انحرافي خصلت معنويتطلبي و غيبگرايي آدمي است كه از ديرينهروزگاران در ميان اقوام و ملتهاي جهان متداول و مرسوم بوده است. كهانت در ميان مصريان باستان و در عهد فراعنه يكي از مناصب مهم و مقدس به شمار مي آمد و اقتدار كاهنان در آن اعصار حتي بيش از فرمانروايان بود.
پيشگويي به طور كلي، عبارت است از تعيين وقايع و حوادث آيندة جهان. اين تمايل آدمي به دانستن امور غيبي و خبر دادن از رويدادهاي مهم آتي، البته از حس كنجكاوي بشر سرچشمه مي گيرد و از كوشش آدمي در راستاي پي بردن به رمز و رموز جهان هستي حكايت دارد. به ويژه آنكه حوادث ناخواسته، بيماريها، بلاياي طبيعي، و از همه مهمتر مرگ، هماره براي نسل بشر تهديدهايي جدي، دلهرهآور، خانمانسوز و محتمل بوده است.
در اين زمينه، نكتهاي شايان توجه است و آن اينكه پيشگويي انبياء الهي را كه بِاذنِ الله انجام گرفته است، مي بايستي از دايرة اين بحث خارج دانست؛ چه آنكه بنا به تعليمات اديان توحيدي و بالاخص اسلام، عالم غيب در حيطة قدرت باريتعالي قرار دارد و خبر دادن از جهان غيب و پيشگويي وقايع آينده، تنها به اذن خداوند يكتا و در راستاي استقرار مصالح ديني و به جهت اثبات رسالت پيامبران الهي، ممكن و ميسور مي گردد.
نكتة ديگري كه در اين مقوله شايان ذكر مي نمايد، آنست كه گاهي به لطف و اذن خداوند، قلب انساني وارسته و پاكدل يا عارفي فانيِ فٍي الله، مرآت تجليات رباني و مهبط الهامات پاك و قدسي مي شود و در آن حال سخناني بر زبان مي راند كه از سوي خداوند به او الهام شده است كه اين مورد نيز، از شمول بحث كهانت و پيشگويي خارج است.
پيشگويي در فرهنگ و ادب و عرفان ايراني/ اسلامي ناآشنا نيست و بر اساس متوني كه در اين زمينه در دست است، مواردي از اين موضوع را مي توان برشمرد كه از آن جمله دو مورد مشخص در ميان اقوام ايراني از اشتهار خاصي برخوردار است:مورد اول، پيشبينيهاي منسوب به (شيخ نعمتالله ولي) به زبان فارسي است و مورد دوم، پيشبينيهاي (خان الماس لرستاني) است به زبان كُردي.
به عقيدة حقير نگارندة اين سطور، اولاًـ متن هر دو پيشگويي يادشدة فوق توسط اشخاص متعددي دستكاري گرديده و قابل اعتماد، نقادي و اظهار نظر نيست. ثانياًـ مقام عرفاني شاه نعمتالله ولي جاي مناقشه و ترديد نمي باشد، اما مضامين متن منتشر شدة پيشگوييهاي منسوب به ايشان ممكن و محتمل است كه دچار تحريف شده باشد. ثالثاًـ همچنانكه پيشتر اشاره شد، خبر دادن از غيب و وقايع آينده، تنها به اذن ذات احديت، آنهم در راستاي اهداف عالية دين و در مناسبتها و مضامين بسيار اساسي و حياتي انجام خواهد گرفت.رابعاًـ در مورد پيشبيني خان الماس لرستاني، به تحقيق مي توان گفت كه متن منتشر شده، توسط مصحح، تحريف و دستكاري گرديده و با مسائل تاريخي و رويدادهاي كلي جهان معاصر تطبيق داده شده است.
نتيجه
با امعان نظر به مطالب ياد شده، مي توان چنين نتيجه گرفت كه از منظر قرآن و آموزههاي اسلامي،
اولاًـ ادعاي كهانت امري است باطل، و غيبگويي و واسطهگري معنوي در زمينة ارتباط دادن آدمي با جهان معني، كار انبياء الهي و انفاس مزكي و عارفان واصل به حق است كه آنهم تحت شرايطي خاص و براي هدفي متعالي و به مصلحت و اذن خدا صورت خواهد پذيرفت.
ثانياًـ وحي مخصوص انبياء است، اما الهام نيك براي افراد و اشخاص و انفاس وارسته و حتي براي موحودات غير انساني، آنهم به اذن خدا، ممكن مي گردد. چنانكه در قرآن مذكور است كه خداوند به زنبور عسل الهام فرموده است.
ثالثاًـ برخي آيندهنگريها، مانند تخمين و برآوردهاي علمي و نيز پارهاي از حدسيات كه مبتني بر معلومات و هوش و فراست و ذكاوت و تجارب اشخاص و افرادي خاص است، به هيچ وجه در زمرة پيشگوييها و خبر دادن از دنياي غيب محسوب نمي گردد.
فصل سوم
توسعة فرهنگي / علمي، اساسيترين پارادايم مبارزه با خرافات
آنچنانكه پيشتر نيز اشاره شد، خرافه پديدهاي است ضد اجتماعي كه در ظور و تداوم آن هر دو عامل (فرد) و (جامعه) نقش اساسي و مؤثري بر عهده دارند. فرد، از آنرو كه توليد كنندة خرافه است، نقش اوليه و عامل را در اين فرايند بازي مي كند. اما جامعه، با پرورش و اشاعة خرافه، نقش زمينهساز و ثانويه را در اين پروسه بر دوش مي كشد. در هر حال، فرد و جامعه مشتركاً، در نضجگيري و بروز و تداوم پديدة خرافه، مسئولند.
نظر به اينكه فرد و جامعه، موضوع و متن و نتيجة فرهنگند؛ ازينرو آسيبها و انحرافات و ناهنجاريهاي اجتماعي و آشفتگيهاي فكري/ رفتاري در جوامع انساني، همگي در عرصة (فرهنــــگ) قابل بررسي و مطالعهاند. بنابراين، به منظور پيشگيري و درمان اين آلام فرهنگي، اساسيترين راه، همانا شالودهريزي و تأسيس جامعهاي است دينمُدار و علمباور.
بديهي است در يك جامعة دينباور، به طور اساسي، انگيزة اصلي همة رفتارهاي فردي و اجتماعي، از آموزههاي ديني و ارزشهاي معنوي نشأت مي گيرد و از آنجاييكه همة اديان الهي با اهدافي متعالي و به جهت خير و صلاح و سعادت بشر پايهريزي شدهاند، لذا جامعهاي كه ارزشهاي راستين و متكامل و پوياي ديني را پاس مي دارد و به آن عمل مي كند، البته هماره خرافهگريز است و رو به سوي راستيها و روشنيها دارد و از تاريكيها و نادانيها و اسارتپذيريها رويگردان مي باشد.
اشاعه و تعميق ارزشهاي متعاليِ ديني
هرگاه مقدمة يادشدة فوق را كه هرآينه اظهر من الشمس است، بپذيريم؛ به اين نتيجه خواهيم رسيد كه يكي از اصوليترين و اساسيترين راههاي مبارزه با جهالت و خرافهپردازي، گسترش دادن و تعميق ارزشهاي متعالي و ترويج آموزههاي راستين و تحركآفرين و مثبتگراي ديني مي باشد. اين اصل، به ويژه در جوامع اسلامي موضوعيت تام دارد؛ زيرا شريعت اسلام بهترين مبشر راستي و نيكبختي است و كاملترين و بهترين راه سعادت و رشد و بالندگي را فرا راه انسان قرار داده است.
در همين زمينه، شايان ذكر است كه دين مبين اسلام بيش از هر آيين ديگري، انسان را به سوي انديشهورزي و تعقل و تدبر و تأمل در پديدههاي جهان آفرينش دعوت نموده است. از اين گذشته، دانايان را با نادانان برابر ندانسته و تعليم و تعلم هدفمند و پويا را همراه با معنويت و اخلاقِ حقگرايانه، براي رشد و تعالي جامعة انساني تجويز نموده است؛ خالق يكتا و قادر و متعال هستي و جملة كائنات را ذات احديت ـ الله ـ مي داند كه مثل و مانند و شريك و معاون و خويشاوندي ندارد و او تنها ياور و پناه و روزيدهِ آفريدگان است؛ او واجب الوجود و قائم به ذات خود است؛ نه زاده شده است و نه مي زايد؛ سرچشمة همة زيبائيهاست؛ او دوستدار و حامي بندگان نيكوكار و راستكردار مي باشد و انسان را از عبوديت اصنام و خدايان و قدرتهاي زوالپذير و معبودهاي ناتوان و ميرا بازداشته و نيز از مطابعت اميال پليد و وسوسههاي شيطاني منع نموده است و...
بنابراين، در راستاي مبارزه با خرافات، پيش از هر اقدامي، مي بايستي به فرهنگسازي پرداخت كه براي نيل به اين مهم، شايسته است همة اقدامات لازم را در حول دو محور اصلي سامان داد :
1/ آموزش صحيح و مؤثر و روزآمد مفاهيم، ارزشها و معنويت دين .
2/ گسترش دادن ديد علمي نسبت به پديدههاي طبيعت و نظام هستي، براي ساختن جامعهاي دينمدار و در عين حال علمباور، علمگرا و علمدوست.
اما همچنانكه اشاره شد، زمينهسازي براي دستيازي به جامعهاي حقيقتگرا و خرافهگريز، نيازمند بسترسازي فرهنگي است كه اين امر از طريق نهادينه كردن علم در جامعه، و تشويق و ترغيب همگان به علمگرايي، تحقق مي يابد. شايان ذكر است كه فرهنگسازي در جهت نهادينه كردن علم، همچون دينمداري و معنويتگستري، مي بايد بر اصول و اهداف متعالي مبتني باشد و با شيوههاي مؤثر و روزآمد و مطالعه شده انجام پذيرد.
بسترسازي و توسعة فرهنگي براي نهادينهسازي علم در جامعه
براي تحقق بخشيدن به امر نهادينهسازي نگاه علمي در جامعه، پيش از هر اقدامي مي بايستي در اين زمينه به بسترسازي و توسعة فرهنگي پرداخت. زيرا لازمة تحقق هر تحولي در انديشه و رفتار انسانها، همانا ايجاد انگيزههاي ديگرگوني و نيز فراهم آوردن شرايط و امكانات تغييرات كيفي در فرهنگ آن جامعه مي باشد. به ديگر بيان، به مناسبت آنكه هرگونه تفكر و تدبر و تعقل در عرصة فرهنگ ـ به مفهوم عام ـ موضوعيت پيدا مي كند، لذا توسعة زمينههاي انديشهورزي يا توسعة فرهنگي از طريق بسترسازي و نهادينه كردن نگاهِ انديشمندانة آدمي نسبت به موضوعات گوناگون، همواره راهبردي و ارزشمند و مغتنم است.
يكي از مهمترين عوامل زمينهساز توسعة فرهنگي، آزادي مشروع و معقولِ انديشهورزي است، به ديگر بيان، در جوامع استبداد زده كه حقوق اوليه و اساسي انسانها ـ از جمله: آزادي انديشه و بيان ـ احراز نمي گردد، فرايند انديشهزايي و زمينة انديشهپروري، پيوسته به جمود و قشريگري و انحطاط و خرافهگرايي متمايل است؛ زيرا توليد انديشة سالم تعطيل و متوقف مي ماند و بازار جهالت و خرافات رونق پيدا مي كند، هم ازينرو، اشاعة علم در شرايط خفقان و جور و استبداد به ترويج (علم بيعمل) يا (علم عقيم) مي انجامد كه ثمرهاي است عبث و بيفايده كه از استعداد تحولبخشي و پويايي برخوردار نيست و از توان كافي و لازم براي امحاي جهل و خرافه در جامعة انساني، برخوردار نمي باشد.
يكي ديگر از عوامل مهم و مؤثرِ زمينهساز توسعة فرهنگي در هر جامعهاي، احراز كامل مجموعة هويتهاي تكامليابندة ديني، مذهبي، قومي، ملي، تمدني و انساني است كه برآيند اين عناصر، پرورندة شخصيت فردي و اجتماعي، و نيز مـُقَـومِ تكامل و رشد جمعي است. بديهي است در جامعهاي كه اعضاء آن بيهويت، و از شخصيتٍي فطري، منسجم و قواميافته محروم باشند، خرافهگرايي به فرهنگ رايج آن جامعه بدل مي گردد و در اين ميان، فرصتطلبان و صاحبان اغراض پليد، و به طور كلي ظلمة زمان، بهره مي برند و از اوضاع نابسامانِ حاكم بر جامعة آفتزدة خرافهگرايِ تحت سيطرة خويش، در جهت تداوم بخشيدن به استحمار، استثمار، استعمار و استكبار، سوء استفاده مي كنند.
توسعه علمي
از ديگر عناصر اصلي و دخيل در امر بسترسازي فرهنگي جهت نيل به توسعة فرهنگي و محقق ساختنِ جامعة علمباور، همانا ترويج علم و توسعة علمي است كه اين مهم نيز با مطالعات و برنامهريزيهاي كارآمد، سنجيده و فراگير تحققپذير است. در اين ارتباط، لازم به ذكر است كه ترويج و توسعة علمي اساساً مبتني است بر سامانه و سيستم آموزش و پرورش پويا و روزآمد؛ تعليم و تربيتي كه اهداف و ضرورتهاي زير را محقق سازد :
1/ معنويت و اخلاق متعالي را مقدمه و راهبر علم بشناسد.
2/ استعدادها و خلاقيتهاي فردي را شكوفا سازد.
3/ همة اقشار اجتماعي به طور عادلانه از آن برخوردار گردند.
4/ مناديِ انساندوستي ، همزيستي مسالمت آميز، عدالت، صلح و سعادت جامعة انساني باشد
5/ گفتگوي حقيقتجويانه، بسترسازي براي تحققِ جريان آزاد انديشه، و نيز تعامل و تبادلِ افكار و تجربياتِ بشري را در سرلوحة برنامههاي اساسي و فراگير قرار دهد.
براي رسيدن به يك توسعة علميِ درونزا، شايسته است با توسعة فرهنگي آغاز نمود و براي به پيش بردن توسعة فرهنگي مي بايستي به فرهنگسازي پرداخت و اصولي همچون ( ضرورت انديشيدن)، (تمرين و ممارست در انديشيدن)، (همانديشي) و (جهت دادن و سمتدهيِ انديشه به سوي نيل به ارزشهاي والاي انساني) را مورد توجه قرار داد. لذا توسعة فرهنگي، پيشنيازِ توسعة علمي است و هم ازينروست كه به كار بردن اصطلاح «توسعة فرهنگي/ علمي» به واقعيت نزديكتر است.
اما براي رسيدن به توسعة فرهنگي/ علمي، شرايطي لازم است و آن به پيش بردنِ پروسة مذكور است از مسيري كه مي توان آن را «مراحل تكوين توسعة فرهنگي/ علمي» تلقي نمود. اين مراحل عبارتند از :
1/ بسترسازي فرهنگي.
2/ نهادينه شدن (دروني شدن) نگاه علمي در متن فرهنگ و شكل گيري جامعة علم باور.
3/ علم آموزي.
4/ توسعة علمي.
نتيجهگيري نهايي
با توجه به موارد و مطالب يادشدة فوق، براي دستيازي به يك جامعة علمباور و خرافهگريز، مي بايستي به ترتيب از چهار مرحله عبور نمود كه نخستين مرحله، زمينهپردازي و بسترسازي فرهنگي است كه درجريان آن استعدادهاي بالقوة جامعه آمادة بروز و ظهور مي گردد. اما در دومين مرحله، نگاه علمي در متن جامعه، دروني و نهادينه مي گردد و در لايههاي گوناگون فرهنگ جامعه رسوخ مي نمايد. در مرحلة سومِ تكوين توسعة فرهنگي / علمي، علم آموزي و آموزش و پرورشِ فراگير و مستمر، ضرورت تام دارد و همانگونه كه پيشتر اشاره شد، اين امرِ مهم مي بايستي با برنامهريزيهاي روزآمد و جدي، و نيز با اِعمال شيوههاي پيشرفته و مجرب به انجام رسد. سرانجام، فرايند توسعة فرهنگي / علمي، در نهاييترين مرحله ، همراه با ديگر وجوه و ابعاد توسعه، به طور هماهنگ و متوازن، تحققپذير است.
منابع و مآخذ
1ـ قـــرآن كـــريم.
2ـ مقدِمة فرهنگ اورامان: سوران كردستاني.
3ـ جهان فرهوري: دكتر بهرام فرهوشي، انتشارات دانشگاه تهران، 1357 شمسي.
4ـ كرد و كردستان: واسيلي نيكيتين، ترجمة محمد قاضي، انتشارات نيلوفر، تهران، 1366 شمس
5ـ مباني جامعهشناسي و مردمشناسي: دكتر حشمتالله طبيبي، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1371 شمسي.
6ـ ايران كوده، شمارة 15 ، تقويم و تاريخ در ايران: ذ. بهروز، انتشارات انجمن ايرانويچ، 1331 شمسي.
7ـ فرهنگ معين، ج1.
[1] فنومن PHENOMEN
[2] فرهنگ معين، ج1، ص 267
[3] / كرد4 و كردستان، ص 521
[4] / همانجا، ص 526
[5] / همشهري شمارة 2572، ص 18
[6] / نوروز 29 آبان 1380، ص 5
[7] / نوروز 1 آذر 1380 ، ص 5
[8] / ايران كوده، ص 9 .
[9] / سورة انعام، آيات 96 ـ97
[10] / نوعي جشن محلي را گويند در كردستان كه همراه است با دستافشاني و پايكوبي شركت كنندگان.
[11]/ منطقهاي است واقع در دامنههاي سلسله جبال شاهو از توابع شهرستان مريوان در كردستان ايران.
دكتر سـوران كُــردستاني