پیمانشکنى؛ نفی عالیترین اصل انسانى/ عاقبت دو فتنه گر معروف
همانا در جهنم شهری است که به آن حصینه (دژ مستحکم) میگویند. حصینه شهر دست های پیمان شکنان است.
بنا به تحقیق شارحان نهج البلاغه ازجمله ابن ابى الحدید، امیرالمؤمنین(ع) خطبه چهارم نهج البلاغه را پس از پایان جنگ جمل بیان فرموده و مخاطب خطبه طلحه و زبیر و پیروان آنان مىباشند. این دو نفر با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کرده بودند، سپس با دغل بازىهاى معاویه، از ایشان رویگردان شده و جنگ جمل را برپا کردند.
داستان پیمان شکنی طلحه و زبیر
داستان پیمان شکنی این دو نفر به طور اختصار چنین است: «پس از آنکه مهاجرین و انصار با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند. آن حضرت به معاویه نوشت: «مردم عثمان را بدون مشورت با من کشتند و سپس با مشورت و اجتماع میان خود با من بیعت نمودند، موقعى که نامه من به تو رسید، با من بیعت کن و بزرگان اهل شام را به نزد من بفرست.» وقتى که فرستاده امیرالمؤمنین(ع) به نزد معاویه رسید و معاویه نامه آن حضرت را خواند، مردى را از قبیله بنى عمیس انتخاب نموده نامهاى به وسیله او به زبیر بن عوام نوشت.
در این نامه آمده است: « این نامه از معاویه بن ابى سفیان است به بنده خدا، زبیر امیرالمؤمنین!! سلام بر تو باد، پس از حمد و ثناى خداوندى، من از اهل شام براى تو بیعت گرفتم، آنان پذیرفتند و اجتماع به این بیعت نمودند، چنانکه گله گوسفند اجتماع مىکنند. تو کوفه و بصره را زیر نظر داشته باش، مبادا فرزند ابیطالب براى به دست آوردن آن دو شهر از تو سبقت بگیرد، زیرا پس از رفتن این دو شهر از دست ما، چیزى باقى نمىماند و از اهل شام براى طلحه بن عبید الله به عنوان جانشینى براى تو بیعت گرفتهام. تظاهر به مطالبه خون عثمان نمایید و مردم را به این تظاهردعوت کنید و در این راه جدیت نمایید و خود را آماده سازید، خداوند شما را پیروز و رقیب شما را رسوا مىنماید.»
وقتى که این نامه به زبیر رسید، خوشحال شد و طلحه را از مضمون نامه مطلع ساخت و آن دو تردیدى در خیرخواهى معاویه به خود راه ندادند و از آن موقع به مخالفت با على(ع) تصمیم گرفتند. چند روز از بیعت طلحه و زبیر با على(ع) گذشته بود که آن دو نفر نزد او آمده گفتند: یا امیرالمؤمنین، تو از جفا و خشونتى که در تمام دوران خلافت عثمان بر ما گذشت، اطلاع دارى و می دانى که همواره بنى امیه منظور عثمان بود. خداوند پس از او خلافت را به تو عنایت کرده است، ما را به بعضى از ریاستها نصب فرما. امیرالمؤمنین(ع) به آن دو نفر چنین پاسخ مىدهد که به قسمت خداوندى درباره خود راضى باشید، تا درباره شما بیاندیشم و بدانید من در امانتى که به من سپرده شده است، کسى را شریک نمىگردانم مگر اینکه به دین و امانتش اطمینان داشته باشم، چه از یاران من باشد و چه کس دیگرى که شایستگى او را دریافته باشم.
طلحه و زبیر پس از شنیدن این پاسخ مایوس شده از على(ع) منصرف گشتند و از او خواستند که اجازه بدهد تا براى انجام عمل عمره رهسپار مکه شوند» ابن ابى الحدید مىنویسد: طلحه و زبیر نزد على(ع) آمده اجازه رفتن براى عمره خواستند. على(ع) فرمود: شما براى عمره نمىروید. آن دو سوگند به خدا خوردند که قصدى جز عمره ندارند. على(ع) فرمود: شما اراده عمره نکردهاید، بلکه حیلهگرى به راه انداخته، مىخواهید بیعتى را که با من نمودهاید، بشکنید.
اگر با دشمنی پیمانی بستی تا او را در پوشش پناه خویش بگیری، به پیمان خویش وفادار بمان و ذمه ات را با امانت کامل پاس دار و جان خود را سپر عهد و پیمان خویش قرار ده که در میان واجبات الهی، هیچ موضوعی همانند وفای به عهد در میان مردم جهان، با تمام اختلافاتی که با هم دارند، مورد اتفاق عمومی نیست.
سوگند به خدا خوردند که نه نظر مخالفت با او دارند و نه مىخواهند بیعتى را که با او کردهاند بشکنند و هیچ مقصودى جز انجام عمل عمره ندارند. على(ع) فرمود: بیعت مجدد کنید، آن دو با سختترین سوگندها و پیمانها بیعت را تکرار کردند، على(ع) به آن دو اجازه داد که براى عمره بروند. وقتى که آن دو بیرون رفتند، على به اشخاصى که حاضر بودند، فرمود: سوگند به خدا، آن دو را نخواهید دید مگر در شورشى که به کشتار خواهند پرداخت. آنان که حاضر بودند، عرض کردند: یا امیرالمؤمنین(ع)، دستور فرمایید: آن دو را برگردانند. فرمود: بگذارید به راه خود بروند تا قضاى خداوندى [که زمینهاش را خودشان فراهم ساختهاند] بر سرشان فرود آید. این دو نفر از مدینه خارج شده رهسپار مکه گشتند. به هر کس که مىرسیدند، مىگفتند: على بن ابیطالب(ع) بیعتى در گردن ما ندارد و بیعت ما با او از روى اکراه بوده است!!
دروغ و افتراى طلحه و زبیر به گوش على (ع) رسید. فرمود: خداوند آن دو را از رحمت خود به دور و از آشیانه زندگىشان آواره کند. سوگند به خدا مىدانم که آن دو با بدترین وضعى خود را خواهند کشت و کسى که به آن دو نزدیک شود، شومترین روز را بر سرش خواهند آورد. آنان با دو قیافه منحرف بر من روى آوردند و با دو چهره حیلهگرى و پیمانشکنى از من برگشتند. سوگند به خدا، آنان پس از این روز مرا نخواهند دید مگر در میان سپاه خشن که خود را در برابر آن به کشتن خواهند داد. دور از رحمت خدا شوند و محو گردند.»
پیمان و پیمان شکنى از دیدگاه قرآن
در قرآن مجید آیات مربوط به پیمان و پیمانشکنى فراوان است. این آیات با بیانات مختلف عظمت تعهد و پیمان را چنان مطرح مىکند که در برابر آن هیچ یک از شئون انسانى در ارتباط با جز خود به آن پایه از اهمیت به نظر نمىرسد و همچنین آیاتى در قرآن مجید پیمانشکنى را چنان تهدید مىکند که مبارزه با عالىترین اصل انسانى را.
خداوند در قرآن کریم، خود را باوفاترین می شمارد و می فرماید: «وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ؛ چه کسی به پیمانش پای بندتر از خداست». (توبه/ 111) خداوند منان، کمترین احتمال پیمان شکنی را نسبت به خود قاطعانه مردود می شمارد: «فَلَنْ یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ؛ خداوند هرگز پیمان شکنی نمی کند».(بقره/ 80)
آنگاه بندگان مؤمن خود را نیز به وفاداری و پای بندی به تعهداتشان فرا می خواند و از نقض عهد و بی وفایی باز می دارد. خداوند در آیه ای با بیان نشانه های خردمندان حق جو بیش از هر چیز، وفای به عهد و پیمان را گوشزد می کند: «الَّذینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمیثاقَ؛ آنها کسانی هستند که به عهد الهی وفا می کنند و پیمان را نمی شکنند.» (رعد/ 20) خداوند حکیم، در آیه دیگری، وفاداری به هر پیمانی را از مؤمنان می خواهد و می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! به پیمان ها وفا کنید». (مائده/ 1)
رسول اکرم(ص) نیز وفای به عهد را از شرایط اساسی ایمان می داند و حضرت امیر(ع) نیز در فرمان خود به مالک اشتر، به اهمیت این مسئله در اسلام و جاهلیت اشاره می کند و آن را مهم ترین و عمومی ترین قانون اجتماع می شمارد: اگر با دشمنی پیمانی بستی تا او را در پوشش پناه خویش بگیری، به پیمان خویش وفادار بمان و ذمه ات را با امانت کامل پاس دار و جان خود را سپر عهد و پیمان خویش قرار ده که در میان واجبات الهی، هیچ موضوعی همانند وفای به عهد در میان مردم جهان، با تمام اختلافاتی که با هم دارند، مورد اتفاق عمومی نیست تا آنجا که مشرکان نیز پیش از مسلمانان در روابط خود بدان پای بند بودند؛ زیرا از پی آمدهای پیمان شکنی خاطرات تلخی داشتند.
به همان اندازه که درباره وفاداری به عهد و پیمان تأکید شده، از پیمان شکنی و بی وفایی نکوهش شده است. قرآن کریم، بیشترین زیان ناشی از پیمان شکنی را متوجه شخص پیمان شکن می داند و می فرماید: «فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ؛ هر کس پیمان شکنی کند، در حقیقت به زیان خویش پیمان شکنی کرده است.» (فتح/ 10)
سلب اعتماد عمومی، آسیب دیگر پیمان شکنی است. احساس اعتماد متقابل، پشتوانه محکمی برای فعالیت های اجتماعی است. اگر وفای به عهد، از جامعه انسانی رخت بربندد و پیمان ها یکی پس از دیگری شکسته شود، سرمایه بزرگ اعتماد عمومی به غارت خواهد رفت و جامعه به ظاهر متشکل، به اجزایی پراکنده تبدیل می شود. حضرت علی(ع) می فرماید: «لا تَعْتَمِدْ عَلی مَوَدَّةِ مَنْ لا یُوفی بِعَهده؛ بر دوستی کسی که به عهد و پیمان خود وفا نمی کند، اعتماد مکن». حافظ می گوید: پیر پیمانه کشِ من که روانش خوش باد/ گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان.
شخص پیمان شکن، افزون بر اینکه اعتبار و ارزش دنیوی خود را از دست می دهد، در آخرت نیز با گرفتاری بزرگی رو به رو خواهد شد. سرنوشتی که امام علی(ع) آن را چنین ترسیم می کند: إنَّ فِی النَّارِ لَمَدینَةٌ یُقالُ لَهَا الْحَصینَةُ أفَلا تَسْئلُونی ما فیها؟ فَقیلَ لَهُ ما فیها یا امیرالمؤمنینَ؟ قالَ فیها أَیْدیِ النّاکِثینَ. همانا در جهنم شهری است که به آن حصینه (دژ مستحکم) میگویند. آیا از من نمی پرسید که در آن شهر چیست؟ سؤال شد: ای امیرمؤمنان در آن شهر چیست؟ فرمود: دست های پیمان شکنان!