جام جم آنلاين: خيره بر در و دو كوبه زخمي آن ماندهايم، راستش دل آدم ميگيرد از اين همه تنهايي، اين دروازه عجب داستاني دارد. دروازه ورود به تمام شاديها و خندههاي بيآلايش رخت بربسته. دروازه ورود به دل و چشم مادربزرگها و پدربزرگها! دروازه تمام آرزوهاي از دست رفته ما... هنوز ماندهايم بر آستان در اين خانه قديمي كه كوبهاش را به صدا در آوريم يا...؟ اصلا كسي به انتظار ما در آن سوي ديوار نم گرفته و ترك خورده مانده است!
عبور از كوچه پسكوچههاي قديمي، بوي ديوارهاي كاهگلي باران خورده، درهاي چوبي و بوي گلهاي ياس، رز، اقاقيا و... همگي در حافظه شهر گم شدهاند.
گاه ميان همين كوچههاي تنگ و باريك، خانهاي قديمي يافت ميشود كه انگار هنوز كوبه درهاي چوبي آن به آرزوي دستهاي پينه بستهاي ماندهاند كه آنها را به صدا درآورد.
گويي همين درها نيز از هياهوي شهر و دود و اتوبانهاي پر از اتومبيل حسابي نفسشان بند آمده است. اما بايد باز ايستاد و «فرود آمد بر آستان دري كه كوبه ندارد».
داستان غريبي است زندگي ما. هر روز بيشتر از گذشته، نمادها يا به عبارتي يك بخش از فرهنگ و تاريخ خود را به فراموشي ميسپاريم و به نبودن آن عادت ميكنيم.
در خانه كه باز ميشود يك باغچه قديمي پريشان، با چند اصله درخت مو، سيب، شاتوت و يك حوض فيروزهاي كدر و بيرنگ كه از تشنگي هلاك شده است، نالههاي بيرمقي دارند كه فريادشان از دل تمام فراموشيهاي ما بيرون ميآيد.
هنوز ماندهايم بر آستان در اين خانه قديمي كه كوبهاش را به صدا در آوريم يا...؟ اصلا كسي به انتظار ما در آن سوي ديوار نم گرفته و ترك خورده مانده است!
خيره بر در و دو كوبه زخمي آن ماندهايم، راستش دل آدم ميگيرد از اين همه تنهايي، اين دروازه عجب داستاني دارد. دروازه ورود به تمام شاديها و خندههاي بيآلايش رخت بربسته. دروازه ورود به دل و چشم مادربزرگها و پدربزرگها! دروازه تمام آرزوهاي از دست رفته ما...
ديگر بندرت ميتوان يك در چوبي مقاوم و استوار با سالها قدمت را در كوچههاي شهر يافت. اصلا در روزگاران گذشته يعني آن ايام كه مردمان آنقدر با هم غريب نبودند، درست آن روزگاران كه هنوز اشياي بيروح به انسان هجوم نياورده بودند، آن روز كه هر چيز براي خود آدابي داشت، خود شهرها هم داراي دروازههاي ورودي بودند.
شايد خود شما چند نمونه از آن را به ياد داشته باشيد؛ دروازه قوچان مشهد، دروازه قزوين، دروازه قرآن شيراز و دروازهدولت تهران نمونههايي از اين دروازههاي قديمي شهرهاست.
اما قصه اين نيست كه همه مظاهر تجدد را كنار گذاريم و به شكل ابتدايي زندگي در روزگاران پيشين باز گرديم؛ بلكه موضوع اين است كه ميبايست برخي از مظاهر فرهنگي و هنري را كه از قضا داراي كاركردهاي فراوان اجتماعي و حتي ارتباطي بودند، در جايگاه خويش ارج نهيم.
درهاي چوبي، در گذشته با توجه به شرايط اقليمي بيشتر از جنس چوب گردو، بلوط و برخي از درختان جنگلي ساخته ميشد.
در برخي موارد استادكاران ماهر و نامدار، باذوق بيمثال خود كندهكاريهايي را نيز روي اين درها انجام ميدادند كه بر زيبايي آن ميافزود.
البته بزرگي و كوچكي يا ميزان هنر به كار گرفته شده در اين نوع درها، ارتباط مستقيمي با پايگاه اجتماعي و طبقاتي صاحب خانه داشت. اين درها به طور معمولي بسيار مقاوم بودند و در برابر شرايط جوي نيز پايداري داشتند.
گره برجسته يكي از كارهاي هنري بود كه روي اين درها نقش ميبست كه تا حدودي شبيه به سر و يال شير بود. البته گرهها به شيوهها و تعداد مختلفي در اين درها ايجاد ميشد و از يك منطق رياضي پيروي ميكرد.
كوبههاي زنانه و مردانه
در ساخت تمام اجزا و عناصر اين درهاي قديمي چوبي، حكمت و تدبير گذشتگان به چشم ميخورد. حتما ميدانيد و مشاهده كردهايد كه هر در ورودي داراي دو كوبه بود يكي در لنگه راست در قرار داشت كه به طور معمولي بزرگتر و درازتر بود.
اين كوبه را كه صداي بم ايجاد ميكرد، بايد آقايان بهصدا درميآوردند و صاحبخانه متوجه ميشد كه مهمان او آقاست اما در لنگه چپ در، يك كوبه نازكتر با صداي زيرتر نصب ميشد كه به طور معمولي با به صدا در آمدن اين كوبه، بانوي مكرمه خانه در را ميگشود.
البته در آن هنگام هيجان درگشودن براي كودكان تمامي نداشت و با بلند شدن صداي كوبه در، اين كودكان بودند كه براي گشودن آن به سمت در حياط پيشتاز مي شدند، اما امروزه با ورود تكنولوژيهاي پيشرفته، دستگاههايي مانند آيفونهاي تصويري، بلافاصله چهره كسي را كه پشت در به انتظار ايستاده، نشان ميدهد و ديگر ذوق گشودن درهاي چوبي و قديمي خانه از كودكان امروز ستانده شده است و راستش را بخواهيد، كودكان امروز آيفونهاي تصويري را چندان دوست ندارند.
اگر لحظهاي بر سر در اين خانهها تأمل كنيد به وضوح معماري ويژه و اصيلي را خواهيد ديد كه در نوع خود يك شاهكار معماري به شمار ميآيد.
به طور معمولي بيشتر خانهها، سردرهاي تزيين شده و يك نوع آجر چيني منحصر به فرد داشتند كه بر بالاي آن نيز كاشيهايي مزين به آيات قرآني، ادعيه يا اشعار فارسي حك شده بود.
دو سكوي استراحت
بسياري از درهاي چوبي قديمي به نوعي حالت فرورفتگي داشتند، اصلا چنين درهايي براي خود يك بخش كامل در هر خانه به شمار ميآمدند، جالب اين كه در قسمت چپ و راست اين درها دو سكو براي نشستن تعبيه ميشد كه در بيشتر موارد، عصر هنگام يا به گاه غروب خورشيد، مرد صاحبخانه به همراه دوستان يا همسايگان خود بر آن مينشستند و گپ ميزدند؛ گفتوگوهايي از سر صميميت و همدلي.
بدون شك اين نوع معماري و اين نوع كاربري موجب انسجام ارتباطات ميان انسانها ميشد، يعني يك فرهنگ ارتباطي در ساخت چنين درهايي نهفته بود، اما انگار ديگر كسي حوصله نشستن و گوش سپردن به درددلهاي همسايهها و دوستان را ندارد.
درهاي چوبي غريبانه به فراموشي سپرده شدند، نمادي از معماري ايراني كه حاصل قرنها تجربه و هنر گذشتگان ما بودند.
اينك كه برخي از پس اين همه مظاهر تكنولوژي نيم نگاهي هم از سر تفاخر به سنت دارند، گاهي چنين درهايي در ساختمانهاي لوكس امروزي ميسازند و مورد استفاده قرار ميدهند، اما اين درها تنها پوستهاي از درهاي قديمي را با خود دارند و اثري از آن درهاي قديمي اصيل نيست و ديگر در سر در خانهها معماري خاصي كه برگرفته از معماري قديمي ايران باشد ديده نميشود.
كوبه به صدا درآمد
هنوز در ترديد بهصدا درآوردن كوبه ماندهام؛ نوعي وسوسه و دلهره، نگراني از اين كه پاسخي از آن سوي در برنخيزد. صداهاي غريب و نحيفي از آنسو شنيده ميشود، ناله و شكايت كه شايد نداي يك دعوت است. كسي آن سوي ديوار، گوش به صداي در مانده، او ساليان درازي است كه انتظار مي کشد.
سامان عابري