مطلب حول اين سؤال دور ميزد كه چرا اسلامشناسان غربي براي دريافت اسلام تنها به كتب و متون مكتب خلفا مراجعه ميكنند، و معمولاً از متون مكتب امامت بهرهاي نميگيرند؟ من در گذشته فكر ميكردم علت اين است كه اروپا اولين بار با اسلام مكتب خلفا آشنا شده، و اصولاً ارتباط و اتصالش با آنهاست، و به علت دوري از ما، از متون ما بيخبر مانده است.
در تاريخ ميخوانيم كه ناپلئون بناپارت در بهار سال 1798 ميلادي با 300 كشتي و در حدود 40000 سپاهي به سوي مصر حركت كرد، تا پس از تسخير مصر راه را به سوي تصرف هندوستان و خارج كردن آن از چنگال انگليسيها هموار نمايد. او در اوايل تابستان پس از نبرد كوتاهي پيروزمندانه به قاهره وارد شد. ناپلئون تا سال 1801 در مصر ماند، و در سپتامبر اين سال با فشار نيروهاي انگلستان و عثماني آنجا را تخليه كرد.
ناپلئون به همراه خود يك هيئت علمي به مصر برده بود. اين دانشمندان در تمام مدت توقف ارتش فرانسه در آن سرزمين به كار تحقيق و تفحّص اشتغال داشتند. يك ثمرة كارهاي علمي اين دانشمندان، آشنايي علماي اروپايي با مشرقزمين، فرهنگ، آداب و مذاهب اين سرزمين بود.
علوم خاورشناسي و باستانشناسي و زبانشناسي و مطالعة اديان و مذاهب و تاريخ مشرقزمين در همين نقطة عطف تاريخي تا حدود زيادي پايهگذاري شده و رشد يافتند.1
و نيز ميدانيم كه مسيحيان لبناني كه در شمار نخستين مناديان تجدّد فكري و ارتباط فرهنگي با غرب هستند، وسائطي فرهنگي ميان عربزبانان و اروپاييان بودهاند، به ويژه كه در سال 1860 م. سپاه فرانسه با موافقت دول بزرگ در لبنان پياده شد، و ساليان دراز در اين كشور باقي ماند.2
اينجانب در گذشته ارتباط فرانسويان و انگليسيان با مصر، و ارتباط مسيحيان لبناني را با اروپا، مهمترين عامل در چگونگي اسلامشناسي اروپاييان ميدانستم. در هر دوي از اين ارتباط و اتصالها، غرب با اسلام مكتب خلفا، و با كتب و دانشمندان اين مكتب برخورد كرده بودند؛ لذا طبيعي ميدانستم كه اسلامي جز اسلام اين مكتب نشناسند، و رسمي ندانند. اين تفكر و شناخت گذشتة من بود. در واقع من كار ايشان را «حمل به صحت» ميكردم!
اما پس از آمدن به ايران راز اصلي اين دوري را شناختم، و چون يك برق يكباره اين مشكل براي من حل شد.
حقيقت مطلب اين بود كه اينها كه ميخواهند اسلام را بشناسند، درصدد جستجو از حقيقت نيستند، و نميخواهند يك دين الهي و آسماني را پيجويي كنند، و ابعاد مختلف آن را بيابند، و بشناسند. نه، اينها در صدد پيجويي و كشف نقاط ضعفي از اسلام و تاريخ شخصيتهاي آنها هستند.
در احاديث مكتب ما، پيامبر(ص) معصوم است، و رحمةللعالمين است، اشرف مخلوقات ميباشد، دارندة برترين صفات و اخلاقيات است و...
البته روشن است چنين بينشي هدف آنها را برنميآورد؛ اما متأسّفانه آنچه ميخواهند به اسلام و پيامبر آن نسبت بدهند، در احاديث مكتب خلفا مييابند. احاديثي كه به گفتة صاحبان همان مكتب، در نهايت اعتبار نيز هست! بنابراين اكثريت قريب به اتفاق اسلامشناسيهاي غربي از مدارك و متون مكتب خلفا انجام ميشود.
مجموعة كارهاي خاورشناسان، آنها كه در اسلامشناسي تخصص داشتهاند، خواه در فرانسه يا خواه در هلند و بلژيك و روسية تزاري و انگلستان و اخيراً در آمريكا، همه و همه در همين خط بوده است. اينها زحمت زياد كشيدهاند، و تحقيقات وسيع كردهاند، و تمام اسلام را خواندهاند؛ از حديث و قرآن و تاريخ و فقه و كلام و... كه نشان بدهند اسلام حقيقت نداشته، اصالت نداشته، و الهي و آسماني نبوده است، و مدارك سخنان خود را در كتب مكتب امامت نيافتهاند، تنها در مكتب خلافت مقصد و مقصود خويش را يافتهاند.
اسلامشناسي كه خود يهودي است ـ چون «اگناس گلدزيهر» ـ و يا آن كه مسيحي متعصبي است ـ چون «ماسي نيون» ـ و جوانب مختلف را نيز ميدانسته، البته تعهد داشته است كه كجا برود و از كه بگيرد، و چه بگويد. نوشتههايي كه از اينان به فارسي در آمده، امثال: محمد پيامبري كه از نو بايد شناخت نوشته «ويرژيل گيورگيو»، و محمد پيامبر و سياستمدار نوشته پروفسور «مونتگمري وات»، و جهان اسلام «پروفسور بوتولداشپولر»، و اسلام در ايران «پروفسور پطروشفسكي»، و امثال آن، و از همه مهمتر دائرةالمعارف اسلامي براي تخريب اسلام در همة جوانب آن است، و اينها ماية سخنان خود را در احاديث و تاريخ و تفسير مكتب خلفا يافتهاند و بس.
اينها كه ميخواهند در شناخت اسلام به اروپا رفتگان و اروپاييان روي بياورند، مثل اين است كه از ابوجهل يا ابوسفيان بخواهند كه پيامبر و شخصيت والاي او را توصيف و معرّفي نمايد. كتابهايي كه از زبانهاي اروپايي ترجمه ميشود و در مسائل اسلامشناسي تحقيق كرده است در واقع سمهايي هستند كه در پوششي از عسل پوشيده شدهاند...
آخر شما چرا امام باقر و امام صادق(ع) را گذاشته، و به اسلام «ابوهريره» و «انسبن مالك»، و امثال ايشان رو ميآوريد؟ مگر پيامبر نفرمود: « دو چيز گرانقدر در ميان شما به جاي گذاردم: قرآن و عترتم، خاندانم را»؟
با توجه به تمام بررسيهايي كه انجام داديم، حال « مَن شاءَ فَلْيؤمِن و مَن شاءَ فَلْيَكفُر».
دردهاي جانكاه علي و فاطمه اين است. درد امام مجتبي و درد حضرت حسين نيز از همين جاست.
روي آوردن به اسلامشناسي اروپايي بر باد دادن خون شهيدان جاودانة كربلاست. اينجا زحمات امام باقر و امام صادق(ع) بر باد ميرود.
ما در اين جا چه وظيفه داريم و چه انديشه و احساس؟
پينوشتها:
1. فرمانفرمائيان، حافظ، تاريخ قرون معاصر؛ اروپا در عصر انقلاب، صص 160 ـ 159.
2. حتي، فيليپ، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 2، ص939.
علامه سيد مرتضي عسگري
ماهنامه موعود شماره 70