ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : شنبه 3 آذر 1403
شنبه 3 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 27 شهريور 1390     |     کد : 25527

اشعار استاد شهریار در وصف قنوت مقام معظم رهبری

آذربایجان که همواره مدافع هویت و اصالت ایرانی و ایرانیان بوده است بزرگان و فرزانگان آن پرچمدار این جبهه دفاع بوده‌اند.

آذربایجان که همواره مدافع هویت و اصالت ایرانی و ایرانیان بوده است بزرگان و فرزانگان آن پرچمدار این جبهه دفاع بوده‌اند. استاد شهریار در شعر و ادب معاصر آذربایجان از جمله این فرزانگان است که با شعر و ادب به مصاف نبرد با بیگانگان و بیگانه‌گرایان آمد.
به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، استاد محمدحسین شهریار از جمله مشاهیر و مفاخر ارزشمند فرهنگ ادب ایران اسلامی است که در جایگاه برترین‌های شعر و ادب گهربار ایران جای دارد، بی‌تردید وی در قرن اخیر آئینه تمام‌نمای فرهنگ و هویت اصیل ایرانی است. استاد شهریار که برخاسته از خاک پاک آذربایجان است از منظرهای گوناگون نماد و سمبل هویت اصیل ایرانی مردم این خطه است. آذربایجان که همواره مدافع هویت و اصالت ایرانی و ایرانیان بوده است بزرگان و فرزانگان آن پرچمدار این جبهه دفاع بوده‌اند. استاد شهریار در شعر و ادب معاصر آذربایجان از جمله این فرزانگان است که با شعر و ادب به مصاف نبرد با بیگانگان و بیگانه‌گرایان آمد.
استاد شهریار توفیق آن را داشت تا در ایام پرافتخار بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با زبان گهربار خود را در خدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی گهرفشانی کند. چنان‌که خود گفته است:
«... ولی الحمدلله، الهام شعری، و زبان الکن هنوز هست. و از زمان انقلاب به این طرف هم از جهاد قلمی، یک لحظه من باز نایستاده‌ام...»
و همین شاعر پرآوازه در تعریف شعر و شعر شاهکار مردم می‌گوید:
حقیقت شعر، حرفی است که از دل بر بیاید و در دل بنشیند من در این دوره انقلاب، از این شعر، شاهکارتر ندیدم که، این جمعیت یک‌دفعه فریاد می‌زنند:
خدایا. خدایا.
تا انقلاب مهدی
خمینی را نگهدار
شاید این شعر، صدها بار مرا منقلب کرده است که هیچ غزلی این تأثیر را در من نداشته است...»
ارادت استاد شهریار به امام خمینی، یا به تعبیر او «رهبر کبیر» و «خمینی بت‌شکن» در غزلی زیبا به استقبال از غزل حافظ است، آشکار می‌شود:
«حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهـان می‌تـوان گرفت.»
حافظ
آبی که خاک کشـور مـــا در میان گرفت
خاکش جواهری است که در پرنیان گرفت
بنشان غبــار فتنــه که این نوبهار عشــق
چون ابـر انقلاب بـه ســر سایبـــان گرفت
جان‌بخش بــود بـاد بهارش به کوه و دشت
هر جا گذشت سبزه بجنبید و جـان گرفت...
سیمرغ دین به کوری اسفندیار کفــــر
پــرورد رستمی که کمین و کمــان گرفت
خواهم شدن بنعره، به خاک حکیم طـــوس
کان ژنده‌پیل زنده شد و هفت خــوان گرفت
این «رهبـــر کبیر»، «خمینی بت‌شکن»
خـط امان خــود از «امـــام زمــــان» گرفت
سر پنجه «ولی» است کزین آستــان بـرون
بیخ گلوی فتنـه آخـــر زمــــان گرفت...
در بیت پایانی این غزل زیبا هم می‌گوید:
طفلانـه رفت بـــر در میخانــه «شهریار»
امّا پیالــه از کف پیر مغـــان گرفت
امام خمینی احیاگر ایران و ایرانی، اسلام و مسلمانی بود نفس گرم مسیحایی او در کالبد خشکیده ایرانیان چنان جانی و قدرت و شوقی بخشید که قدرتمندان و قلدران در پیشگاهش سر تسلیم و ذلت سائیدند. در جنگ نابرابری که علیه انقلاب اسلامی به راه افتاد استاد شهریار نظاره‌گر چیره‌دست قدرت و شوکت و عظمت ایران و ایرانیان عزیز به رهبری رهبر کبیر عزیزش است. در منظر شهریار انقلاب اسلامی، حضرت امام، دفاع مقدس، شهدا ویژگی‌های مجد و عظمت و هویت ایران و ایرانی است.
در قصیده‌ای دیگر در وصف «خمینی بت‌شکن» می‌گوید:
دل که خط امــام دلبــر اوست تاج هــر افتخــار بر سر اوست
چــه امامی که مؤمــن و کافــر
سر فرود داشته به محضر اوست
چــون صلاﺓ خـدا عمـود الدین این ستونی که چرخ خیبـر اوست
آری آفـــاق را بــه پشت دو تا ســر تعظیم در بـرابـر اوست
چـــرخ هـــر انقلاب اسلامـی
از امـام و امـام محــور اوست
استاد شهریار را با رهبر معظم انقلاب آیت‌الله سید‌علی خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت ایران- هم الفتی دیرینه بود. در وصف قنوت نماز وی می‌گوید:
در رکوع و سجــودِ خامنـــه‌ای
من هم از دور ســرنگون دلـــم
خاصه وقتِ قنـوت او کز غیب
دست‌ها می‌شــود ستــون دلــم
او به یک دست و من هزاران دست
بــا وی افشانــم از بطــون دلـم
عرشیان می‌کشند صف به نمـــاز
از درون دل و بــــرون دلــــم
من برونی نیم، خـــدا دانــــد
کاین صـلا خیزد از درون دلم
...
و یا شهریار سلک سخن در سال آخر عمرش در قصیده‌ای دیگر با عنوان شهید زنده که با بیت زیر آغاز می‌شود.
جهاد عشق نو پیروزی است پایانش
که سایه‌پرور سیمرغ پــور دستانش
ضمن وصف مقام شهدا در ابیات پایانی می‌گوید:
نظــر بـه چشــم یتیمـان نمی‌کند طاغوت
ببین چه می‌کند این سیل اشک و طغیانش
گــو شهریار همه ناتوان مبین خــود را
که نــاتوانی مــا هــم خداست تاوانـش
شهید زنده‌ی ما خود رئیس‌جمهوری است
که دست داده به قرآن که جان به قربانش
سخن‌سرای سترگ و پاک‌روان ما هنگامی که رشادت و شجاعت دلاورمردان سرزمینش را در عرصه دفاع از خاک مقدس ایران به نظاره می‌نشیند چه زیبا می‌ستاید و می‌سراید:
سلام ای جنــگ‌جــویان دلاور
نهنگانی به خاک و خــون شنــاور
سلام، ای صخره‌های صف کشیده
بـه پیش تــانک‌های کوه پیکر
استاد شهریار رزمندگان اسلام را با مجاهدین صدر اسلام مقایسه نموده می‌گوید:
صف جنگ و جهـاد صــدر اسلام
صفِ عمّار یاســر، یا که اشتـــر
به قرآن وصف او بنیان مرصوص
صف مـولا علی، ســردار صفــدر
صفی کانجا به فرمان نیست گوشی
مگــر گوشی که با فرمـان رهبـر
در این کارزار شهادت مؤمنینی است زیبنده سروران الهی، که استاد شهریار زوایای ملکوتی آن را می‌شکافد خود در تشریح این مقام گفته است:
«در پایه‌ی چهارم جهان عقل، که اسمش «جنـﺔُالحاوی» است، آنجا دیگر مقام انسان تمام می‌شود، و جهات این قضا را می‌بیند، آنجا می‌بیند که آفرینش دایره‌ای است محدود به عرش خدا، آنجا نور الاهی را، آنان آن‌طور می‌بینند که ما اینجا نور آفتاب را می‌بینم».
در آن عرصه که نه چشم است و نه گوش
نبینـد چشـــم دل جُــز روی دلبـــــر
شمــــا را بـــــا لـــقاءالله، پیوست
سر دست است و هـــر آنـی مُیســــر
هنیاً لـک، که در یک طرفـﺔالعین
بـــه طوبـــی می‌چمی و آب کوثــــر
در قصیده سلام شهریار شهادت جایگاه ویژه‌ای دارد، بهشت زهرا که به تعبیرش بهشتی هست از زهرا به تهران لاله‌زار شهداست:
بهشتی هست، از زهــرا به تهـران
که هــر دم لاله‌ای می‌کارد احمـر
رجـایی‌ها، در آنجــا، باهنــرها
مفتــح‌هـا، شـریعت‌هـا، مُطهـــر
مجـاهـــد آیت‌الله طالـقــانــی
به نستـوهی و بستیزی، ابــوذر
بهشتی شــــاهِ مظلـوم شهیدان
به هفتاد و دو تــن کانـون گوهـر
چه چمران و چـه فلاحی و یاران
همه سـر کرده و سـردار و سـرور
شهیدان جهــاد و جبهـه جنـگ
چمن‌های خزان، گل‌های پــرپــر
استاد شهریار بین شهدای دفاع مقدس و انقلاب اسلامی تفاوتی قایل نیست در ادامه قصیده خود یاد استاد کامران نجات‌اللهی را گرامی می‌دارد و می‌گوید:
جوانانِ شمـــار از اختــران بیش
پسر چون ماه و چون خورشید دختر
نجات‌اللهی یک گل، دست یک حور
کزو شــد شیعه و سنــی بـــرادر
در چنین بوستانی است که به مشام بوی مشک و عنبر می‌آید:
بدین خون‌ها، بهشتی، آبیاری است
که طوبا پرورد، پر شــاخ و پر بــر
مشام جان مُعطـر کن از آن خاک
ببوی آنجـا شمیم مشک و عنبــر
حماسه هویزه و شهادت علم‌الهدی و یارانش از برگ‌های پر افتخار تاریخ ایران است در تشریح این بیت:
سلام ای کربلای خون، هویزه
حسینت بود، با یاران دیگــر
گفته است: حقیقت اینکه، آن شب، آن جوان پاسدار که تعریف می‌کرد و می‌گفت: تنها من ماندم، حسین نامی را تعریف می‌کرد. از آن شب، من یک دقیقه فراموش نکردم همیشه جلوی چشمم هست:
سلام، ای کربلای خـون، هویزه
حسینت بود، بـا یاران دیگـــر
به خون آغشتگانی بی‌سر و دست
ردیف قاسـم و عبــاس و اکبــر
استاد شهریار در این قصیده فاخر ضمن آنکه تمامی رزمندگان را می‌ستاد در وصف خلبانان شجاع می‌آورد:
سلام، ای شاهبـــازان شکاری
هوا نیروزِ خونین یال و شهپـــر
به گاه صید، شاهینی سبکبـال
به قاف قــرب، عنقایی موقـــر
چــو کشتيِ فضـــایی اژدرانداز
به خصـم کافـــر اندازید اژدر
به چشم دشمنان، شهباز و شاهین
به چشم دوستان، کبک و کبوتــر
و یا در وصف پیر دلیران بسیجی مجاهد گفته است:
سلام ای پیرمــردان مجاهـــد
دل از جا کنده، همپـای پیمبــر
به جبهه، خود، حبیب بن مظاهر
به پشت جبهه سلمـان و ابــاذر
و یا شیرزنان مبارز را با حضرت زهرا (ع) و زینب مقایسه کرده و از مجاهدات خاموش آنها در کمک‌رسانی به جبهه و خطاب به آنها می‌گوید:
ربابا، فرصتی با گریه هم نیست
سـرِ قنداقه‌ی خونین اصغــر
استاد شهریار ملت ایران را مردمی متحد و منسجم در صحنه‌ی دفاع از ایمان و کیان می‌داند که در صحنه‌های پرخطر چون سیل خروشانند:
به جنگل مانی، از افشان و انبوه
به توفنــده درختـــان قنـــاور
به تصریح صحیح شهریار مردان و زنان ایران غیور و دلیرند:
اگر مردی، وگر زن، شیرگیری
هژبران را، چه جای ماده و نر
در ابیاتی دیگر شهریار با سلام و تحیت به برشماری نیروهای سپاه اسلام می‌پردازد که همچون انگشتان یک دست مشتی شده برای کوفتن بر سر دشمن:
سلام، ای ارتش جانبــــاز اسلام
به ســر، با هر صف سرباز و افسر
اگــر ژاندارمـــری، یا شهربانی
وگــر مجـريّ و بـرّی، یا همافــر
مجهــز بــا جهـاز عشق و ایمــان
هنــرآمـــــوز یاران هنـــرور
بسیجی پروانید و عشایر
که این خورشید باید ذره‌پـــرور
که پنج انگشت خود، مشتی بسازید
پی کوبیدن صــــدام کافــــر
در قصیده شاعر «شمع جماران» نگین خاتم ایران و انقلاب حضرت امام است، خط او صراط مستقیم، انقلاب است:
سلام، ای پاسـدار کعبــه عشق
حریم عشق را چون حلقه بر در
به جان، پروانه شمع جمـــاران
به دل، گــرم طواف حج اکبــر
و یا:
خط رهبر، صراط مستقیم است
نه راه باختر بویی نــه خـــاور
قصیده سلام شهریار در ابیات پایانی خود سخن از گم‌گشته‌ای دارد که همه منتظر اویند:
نویدت می‌دهم، مهــدی موعـــود
ســرافشانیش و بفشــاریش در بـــر
ولیکن لطف حق، با شرط تقوی است
ظهورش را تویی مصداق و مظهـــر
خدا ارث زمین با صالحــــان داد
سرآید قصــه فرعـــون و قیصـــر...
شمــا کل‌العجب خواهید دیدن
همـــان فرمـــایش مولا بــه منبـــر
شهیدان سـر بـر آرنــــد از دل خاک
عزیزان بازیابی در بــــرابــــر...
ظهــور مهـــدی موعــود خواهید
دل بشکسته، با این حـــال مُظفـر
خدایا، نـــایب مهدی رسانـــدی
به مهدی هم رســان احسان به آخـر
سلام ای لــشگر اســلام پیروز
تو را هر دو جهـان باید مُسخـــر
خدایت وعـــده فتــح و ظفـــر داد
تـــو هم مستضعفین خواهی مُظفــر
تو هم با خـــون پاکان شهریارا
بشوی اوراق از این دیوان و دفتــر
شهریار شیرین سخن در شعری دیگر که هدیه به جانبازان خاصه نیروی هوایی است در وصف دلیرمردان خلبان می‌سراید:
ای به عــرش برین سرافرازان
پیش پای خــدا ســـراندازان
شمع محراب چرخ جانبــازی
وه چه پروانگان و جانبـــازان
ای شمـــا نیروی هوائی مـــا
نخبه شاهین و طرفه شهبـازان
پیشتـــــاز قیام اسـلامی
انقلاب از شما چنین تــــازان
نازنین مهـره‌های شاه‌انــــداز
نرد عشق از شمــا بود تــازان
...
حمله آخــــری بیاغازید
که شمائید حملــه آغــــازان
ابـــرهای کثیف بشکافید
رعــد و برقی به غُرش‌اندازان
...

دگر امسال، سال پیروزی است
طی طومــار صحنه‌پــــردازان
مژده‌هایی است با سبب‌سـوزان
معجزاتی است با سبب‌ســازان
«مار میت اِذ رمیت» می‌شنــوی
از کمانـــــدار ناوک‌انـــدازان
شهریار با تمام وجود چنان به سربازان و فداکاران جانباز ایران اسلامی عشق می‌ورزد که اشک شوق و چکامه خود را نثار بوسه‌های چکمه سربازان می‌کند:
اشک شوق و چکامه‌ها بزنید
بوسه بر چکمه‌های سربـازان
...
همو در غزلی دیگر با عنوان «توفیق شهادت» از مرام دل و رام دل سخن می‌گوید:
دنیا چگونـه رام شـــود با مـــرام دل
او، رامِ خــود نبــوده چگونه است رام دل
خون می‌مکد دل از تو و خون می‌فشاردت
تــن چاهی و تلمبــه‌ی خونی به نــام دل
جـام دلت چگونه دهــد مستی شــــراب
خــم فلک نریخته جُــز خون به جـام دل
لیکن مقیم قـــاف ولایت که می‌شـوی
سر می‌کشد به عرش بر نیت مقـــام دل
مولا مـدد کند تو هم آن ذوالفقار دین
بـــر می‌کشی بــه عـزم جهاد از نیام دل
گـر همتت به بـال شهادت پریدن است
بومت شود همـــای سعادت بـه بــام دل
و چه زیبا ادامه می‌دهد:
آن کام دل به جنت و اینجا به خاک و خون
خفته است آرزوی رسیدن بــه کام دل
با انتقــال روح به جنــــات جــــاودان
خواهی گسیدن از تــن خود انتقام دل
تصویرگر این دل‌نامه شهادت، غزل خود را با دانه‌های اشک مزین می‌کند:
توفیق، گرچه طایر عرشی است، شهریار
گاهی فتــد بـه دانـــه اشکی به دام دل
رحیم نیکبخت


نوشته شده در   يکشنبه 27 شهريور 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode