ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 2 مرداد 1403
سه شنبه 2 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 31 فروردين 1388     |     کد : 2397

نقد پلورالیسم دینی

گفت وگو با استاد صادق لاریجانی

 اشاره:

ما در جهانی زندگی می‏کنیم که مردم با اعتقادات دینی متفاوت در آن زیست می‏کنند. از سوی دیگر ارتباطات بین المللی سبب توجه اندیشمندان به ادیان مختلف و اختلاف آن‏ها گردیده است. با وجود تنوع و تکثر ادیان و مذاهب، نمی‏توان از ترابط و تشابه آن‏ها غافل ماند، گرچه شاید نتوان در میان تمام ادیان و مذاهب، یک عقیده یا عمل مشترک یافت ولی پاره‏ای از عقاید و مناسک و مراسم در برخی از ادیان و مذاهب بی‏شباهت نیستند.

 سخن اصلی در مساله پلورالیسم، تبیین کثرت ها و اختلافات است نه بحث از مشترکات. مساله پلورالیسم، پرسش معرفت‏شناسانه و کلامی در زمینه تنوع ادیان دارد و از حقانیت آن ها سخن می‏گوید.

 آنچه پیش رو دارید متن سخنرانی استاد صادق لاریجانی است که در نشست دوم کانون گفتمان دینی ایراد گردیده و به تبیین پلورالیزم دینی می‏پردازد . در پایان ، پرسش‏هایی از سوی مخاطبان مطرح گردیده و توسط سخنران محترم پاسخ داده شده است.

 

پلورالیسم در ساحت‏های مختلف

پلورالیسم به معنای کثرت گرایی است. پلورالیسم را در حیطه‏های مختلفی می‏توان تصور کرد و عملا هم در حیطه‏های مختلفی تعبیر پلورالیسم به کار برده می‏شود.

 1 - در ساحت امور سیاسی، پلورالیسم یا کثرت گرایی، به معنای رسمیت‏شمردن آرا و احزاب مختلف است. کسانی که در عالم سیاست پلورالیست هستند، قبول می‏کنند که جریان سیاست از یک مجرای کثرت گرایانه اداره بشود; به این صورت که احزاب مختلف و آرای مختلفی وجود داشته باشند که با هم رقابت کرده و امور حکومت را اداره کنند.

 2 - در ساحت هستی شناسی و متا فیزیک، مقصود از نگاه پلورالیستیک به هستی یا به آنتولوژی، این است که بنیان این عالم را کثرت بدانیم; در مقابل وحدت نگری.

 3 - در پلورالیسم دینی ، دو بحث عمده مطرح می‏شود: الف - کثرت گرایی در فهم دین; ب - کثرت گرایی در خود دین.

مقصود از کثرت گرایی در فهم دین، معتقد بودن به برداشت ها و فهم‏های مختلفی از دین و به تعبیر امروزی ، قرائت های مختلف از دین است. مقصود از کثرت گرایی در نفس دین این است که خود ادیان راه‏های مختلفی به سوی حقیقت واحد هستند، و در مقام سعادت و مصوبت و حقانیت، ادیان مختلف پیروان خودشان را به امر واحدی رهبری و راهنمایی می‏کنند.

 بحث پلورالیسم در فهم دین، کاری به خود دین ندارد; بحث فهم دین و کثرت در آن، بحثی است که به مخاطبین دین و کسانی که کارشان فهم دین است‏بر می‏گردد، اما برگشت کثرت گرایی در دین به نظری در باب تبیین کثرتی که در ادیان وجود دارد می‏باشد.

 البته این دو مقوله متضمن بحث‏های عمده‏ای است و در این جا فقط به بعضی از ادعاهای مطرح کنندگان این بحث‏ها و به پاره‏ای از استدلال های آن‏ها و این که این سخنان چه مقدار - هم از لحاظ عقلی و هم نقلی (آیات و روایات) - قابل قبول می‏باشد، اشاره‏ای می‏کنیم.

در پشت‏بحث کثرت‏گرایی در فهم دین و نیز در خود دین به این صورت که امروز در جامعه ما مطرح می‏شود یک کار سیاسی هم نهفته است. علمای ما - مخصوصا اصولیین - در زمینه فهم دین، سخنان بسیاری داشته‏اند که از اهمیت ویژه‏ای برخوردار است. غربی‏ها نیز برخلاف روشن فکران جدید ما، یک طرفه قضاوت نمی‏کنند بلکه فیلسوفان غربی و علمای تفسیر آن‏ها این مباحث را با این افراط و تفریطی که مدعیان روشنفکری امروزی جامعه ما می‏گویند، مطرح نمی‏کنند.

 وقتی که بعضی از بحث‏ها وارد جامعه ما می‏شود، به جای این که طبق روال خود حرکت کند، این طور به نظر می‏رسد که تبدیل به یک بحث‏سیاسی می‏شود و یا پشت‏سر آن اغراض دیگری نهفته است. در حالی که معلوم نیست که صاحب این نظر، خود این اغراض را داشته باشد یا نه؟

 بحث نسبی گرایی در فهم دین، یکی از بهترین سلاح‏هایی است که غربی‏ها برای خلع سلاح کردن حکومت دینی به کار می‏برند و هیچ حربه‏ای بهتر از نسبی گرایی نیست که یک حکومت دینی را از محتوای خودش خالی کرده و شدت و صلابت را از آن بگیرد; از این رو لازم است که مخاطبان ، یک مقدار نسبت‏به این بحث‏ها حساسیت نشان بدهند; زیرا این‏ها به این صورت که امروز مطرح می‏شود، صرف یک بحث دینی نیست; بلکه به حربه‏ای تبدیل شده است که آرام آرام به وسیله آن حکومت دینی را تضعیف کنند; زیرا که یکی از لوازم بحث نسبی گرایی، بحث‏سکولاریزم و جدایی دین از سیاست است; علاوه بر این که آثار دیگری نیز دارد.

 الف - کثرت گرایی در فهم دین

ادعای مطرح کنندگان بحث:

بسیاری از کسانی که بحث تعدد قرائت از دین و تعدد افهام را مطرح می‏کنند، به اختلاف آرای مجتهدین تمسک کرده و می‏گویند : در اسلام مجتهدانی مختلف بوده‏اند که آرای آن‏ها با هم متفاوت بوده است و این معنای اختلاف افهام و اختلاف قرائت ها در دین است. ولی واقعیت چیز دیگری است و این حرف، یک سوء استفاده از یک امر بدیهی و روشن، برای استنتاج و انتاج نتیجه‏ای که قطعا درست نمی‏باشد، است. نزاع در بحث قرائت های مختلف از دین ، بر سراین نیست که مرحوم سید و یا مرحوم آخوند خراسانی در فلان فرع فقهی چه اختلافی با هم دارند; بلکه بحث در زمینه قرائت های مختلف بر سر نسبی گرایی کلی است; یعنی این که آیا تمام فهم های ما و عالمان دین، حکما و فیلسوفان دینی و همه آن چه که یک مفسر از سنت رسول خدا و کتاب خدا می‏فهمد نسبی است؟ و ما هیچ فهم یقینی از کتاب و سنت نمی‏توانیم داشته باشیم؟ و الا، مگر می‏شود که مرحوم نائینی و محقق اصفهانی و مرحوم امام با آن دقت هایی که در فقه و اصول داشته‏اند، از اختلاف مجتهدین غفلت کرده باشند؟

 بحث‏سر این است که آیا ما ضروریات دینی و فقهی داریم یا خیر؟ و آیا می‏شود کسی در زمان حاضر بگوید که با توجه به فهم علمای اسلام از صدر اسلام تاکنون ، بنده مثلا این آیه را این طور معنا می‏کنم؟ البته این بحث‏ها در ضروریات دین است. حال ممکن ست‏یک آیه‏ای یک استفاده‏ها و تطبیق‏ها و جری‏هایی داشته باشد که شخصی بگوید من حرف نویی می‏زنم. این مساله با اشکال مواجه نیست. اما وقتی مساله ضروری دین باشد، مثلا در باب معاد، که در اوایل انقلاب آن را به «برآیند نیروهای پرولتاریا» تعریف می‏کردند; آیا باز هم می‏توان گفت که این نیز یک فهم از اسلام است؟

 گاهی گفته می‏شود که در توحید هم اختلاف نظر وجود دارد. بله! اختلاف هست; اما زمانی که قائل به عدم توحید در اسلام می‏شوند، آیا در مقابل او سخنی برای گفتن داریم و آیا اختلاف و تغییرات فهم‏ها به جایی هم می‏رسد که ضروریات دینی و فقهی را کنار بزند؟ این یک مورد نزاع است که بعضی از نویسندگان هم بارها گفته‏اند: ما هیچ فهم مقدسی از اسلام نداریم; در حالی که ضروریات دینی مسلم (توحید، نبوت و معاد) که از کتاب و سنت است، مقدس می‏باشند.

 نکته دیگری که محل بحث است، این است که در غیر فهم های ضروری و در غیر ضرورت های فقهی، آیا از کتاب و سنت، مشی خاصی استفاده نمی‏شود؟ یعنی در فهم‏های ظنی هم آیا بین این فهم های ظنی مستنبط و حجت و غیر حجت فرق نیست؟ شت‏سر این بحث ها چیز دیگری نهفته است; مثلا اگر نویسنده‏ای بگوید: این فرمایش فقها را ما قبول نداریم، حال می‏خواهیم بدانیم که این سخن در افهام ظنی هم مجال دارد یاخیر؟

 بسیاری از احکامی که در رساله‏ها وجود دارد، ممکن است از ظنیات باشد; اما ظنی حجت است; یعنی یک مجتهدی سعی خودش را کرده است و در به دست آوردن روش استنباط حکم از کتاب و سنت و عقل، راه‏هایی را کشف کرده و با توجه به آن ، به یک فهم ظنی رسیده است که ظن حجت است.

 صرف ظنی بودن پاره‏ای از آرای مجتهدین، این آراء را معادل مساوی ظنون فلان نویسنده که بهره‏ای از این معارف نبرده است نمی‏سازد; زیرا که برداشت او مستند نیست.

 ممکن است که فهم فقیه، ظنی باشد; اما ظنی مستند است. تمام تلاشی که مجتهدان و فقیهان در استنباط و اجتهاد و تحقیق قواعد استنباط به خرج می‏دهند، برای این است که روشی باشد که بشود ظن را به آن مستند کرد که خداو پیامبر راضی به اخذ این ظن هستند.

 در بحث پلورالیسم دینی، بعضی به یک هرج و مرج فکری رسیده‏اند و می‏گویند : دینی که فهم‏های ما از آن ظنی است، به این صورت که علامه طباطبایی از آن یک فهم دارد; فخر رازی از آن یک فهم دارد; اشعری و معتزلی و تشیع فهم‏های مختلفی از قرآن دارند; چنین دینی که کثرت افهام در آن است، مستند نمی‏باشد و بار زیادی نمی‏توان از این دین بربست.

 مدعیان این نظریه، در صدد هستند که یک جور اباحی گری عصر جدید را ترویج کنند و ما بسیاری از مریدهای این افکار را می بینیم که به یک نحو اباحی‏گریی رسیده‏اند. ادعا می‏کنند که وجوب حد و وجوب صوم و این دقت ها که در باب‏های احکام است، همه فهم فقها است. اما این که خود دین چه می‏گوید،معلوم نیست.

 نقطه نزاع این جا است که یک سری از این فهم ها از ضروریات دین است و پاره‏ای ضروریات فقهی است و بقیه هم ظنون حجت است. حال اگر شما هم سال ها زحمت کشیدید و قواعد استنباط را تنقیح کردید و به فهمی غیر از این فهم‏ها رسیدید; یک فهم حجت دیگری می‏شود، نه این که به راحتی بگویید این که علما گفتند، افهام خودشان بوده است.

 

استدلال نسبی‏گرایان

استدلال‏هایی که برای روش نسبی گرایی کلی ذکر شده است، متعدد می‏باشد که در این جا به یکی دو استدلال آن‏ها اشاره می‏شود.

 یکی از مهم ترین ادعاهایی که در باب کثرت گرایی در فهم دین مطرح می‏کنند، تز «شریعت، صامت است‏» می‏باشد. مدعی هستند که خود شریعت و متن کتاب و سنت، صامت است و ما هستیم که این متن را به نطق در می‏آوریم و از آن مطلب می فهمیم. پرسش‏هایی که به کتاب و سنت عرضه می‏شود، کتاب و سنت را به نطق در می‏آورد; اما خود کتاب و سنت‏ساکت است. حال این پرسش‏ها از کجا می‏آید؟ مسلما از خود کتاب و سنت نمی‏آید; بلکه از علوم و معارف روز و فلسفه ، ریاضی، شیمی و ...می‏آید; بنابراین، هر چه ذهن یک عالم از علوم اصلی انباشته‏تر باشد، فهم او از دین ، اصلی‏تر و دقیق‏تر و به واقع نزدیک‏تر می‏باشد و بدون تنفیح علوم اصلی، علمای ما فهم شان منقح و حجت نیست.

این که «شریعت صامت است‏»، یک پیش فرض‏های زبانی و اصولی دارد که باید در مورد آن بحث کرد; ولی در واقع باید دید که آیا اصل این ادعا موجه است‏یاخیر؟ و آیا شریعت صامت است؟ به عنوان مثال، فرض کنید که ما در مسجدی نشسته‏ایم و پیامبرصلی الله علیه وآله وارد می‏شود و حکمی را بیان می‏کند. دلیل صامت‏بودن حکم چیست و چرا می‏گویید که فهم ما از کتاب، دائر مدار پرسش‏های ما است؟ گاهی آن قدر افراط می‏کنند که می‏گویند: فهم ما درست‏به اندازه سؤال‏های ما است; یعنی اگر ما سؤال نکنیم، قرآن و سنت چیزی برای ما ندارند.

 آیا نمی‏شود قبل از این که ما از قرآن سؤال کنیم، قرآن با ما سخن بگوید؟ اصلا این که قرآن دارای محتوا است و معانی و مفاهیم را به ما القا می‏کند عین سخن گفتن است. بنده حدس می‏زنم که قائلین به این نظریه، سخنی را خلط می‏کنند. برخی از فیلسوفان هرمونوتیک در باب سؤال سخنی دارند: آن‏ها سؤال را به این معنا نگرفته‏اند که ما از بیرون چیزی بیاوریم; بلکه نفس آن حالت گشودگی در مقابل یک متن را، سؤال می‏گویند و به تعبیر آن‏ها انسان نسبت‏به متن گشوده است و البته این شرط درستی است; وقتی بنده با شما رو به رو می‏شوم و می‏خواهم کلام شما را بشنوم، باید نسبت‏به حرف شما حالت گشودگی داشته باشم; یعنی خودم را آماده کرده باشم و آن چه شما می‏گویید بفهمم و بشنوم و این حالت، ربطی به این بحث ندارد.

 این که انسان‏ها باید آماده فهم یک متن باشند، غیر از این است که بگوئیم: چون انسان، سؤال‏هایش را از بیرون و از معارف عصری می‏آورد، پس متن صامت است.

 در این که چرا شریعت صامت است؟ این‏ها این سؤال را به یک بحث زبانی برمی‏گردانند و می‏گویند: زبان، معانی خودش را به ما القا نمی‏کند; بلکه ماییم که به زبان معنا می‏بخشیم; در صورتی که تا به حال، علمای ما می‏گفتند که الفاظ، بعد از وضع یک معنایی دارند که این معنا دل بخواهی ما نیست. زبان طبیعی انسان، گرچه اصل آن قراردادی است، ولی بعد از قرارداد موجب می‏شود که الفاظ در معانی ظهورات واقعی پیدا کنند و دیگر ربطی به خواست ما ندارد. این تفکری است که علمای ما داشته‏اند، اما این‏ها می‏گویند که معنا را ما به متن می‏بخشیم.

 در جواب باید گفت: اصل این حرف نادرست است; زیرا این سخن علاوه بر این که تالی فاسدی دارد، بنای معقولی نیز ندارد. تالی فاسد آن این است که انسان می‏تواند آزاد باشد و هر معنایی به لفظ ببخشد. اگر بنا است که ما معنا را به لفظ ببخشیم، پس - به عنوان مثال - می‏گوییم: اگر بگویید لا اله الا الله، باران می‏آید و این جاست که می‏گویند: ما نمی‏خواهیم بگوییم که متن هر معنایی را می‏پذیرد.

 در صورتی که این طور نیست. وقتی که ما ریشه آن را مورد جست و جو قرار می‏دهیم، به این بازگشت می‏کند که رابطه الفاظ و معانی، بعد از وضع، دیگر قراردادی نیست; همان طور که ظهورات قراردادی نیست. درست است که وضع یک قرارداد است، ولی ظهور الفاظ بعد از وضع، دیگر قراردادی نیست; بلکه یک امر تکلیمی است و این که ما از الفاظ قرآن، معانی به ذهنمان خطور کند، چه به دلالت تصدیقی یا تصوری، این‏ها قراردادی نیست; بلکه یک واقعیت است. لذا بنا به تعریف فلسفی و کلامی معانی قرآن و سنت، عینی است. از این رو می‏توان گفت که من معنای قرآن را فهمیدم یا نفهمیدم.

 قرائت‏های مختلف از دین، بنا به اعتراف آن‏ها، مشتمل بر خطا و صحیح و سقیم است; یعنی قرائت‏هایی که از دین داریم، یک اموری است از مجموعه خطا و صحت; و این خطا نمی‏تواند بطن قرآن باشد; در صورتی که بتون قرآن - همه آن - عین حق است. پس قرائت‏های مختلف که به زعم آن‏ها، امری است مشتمل بر صحت و وثوق، این نمی‏شود که همان بتون قرآن باشد که در روایات به آن اشاره شده است.

 ب - کثرت‏گرایی در نفس دین

منشا این بحث، عمدتا یک نگاه بیرون از دین است. عده‏ای گفته‏اند: ما در عالم، ادیان مختلفی داریم و بین این‏ها تشابهات فراوان است و اختلافاتی هم وجود دارد.

 بحث تساهل و تسامح، واقعا با این بحث مرتبط است; به این معنا که عمده نتیجه‏ای که از بحث کثرت‏گرایی دینی می‏خواهند بگیرند، تساهل و تسامح است. نه تنها در مصوبت‏بلکه در حقانیت هم می‏خواهند تساهل و تسامح قرار دهند.

 

سه نظریه درباره تبیین کثرت در ادیان معروف است:

 1 - کثرت‏گرایی یا Ploralism

 2 - شمول‏گرایی یا Inclusivism

 3 - انحصارگرایی یا Exclusivism

 انحصارگرایی یعنی این که یک دین حق است و بقیه همه باطل است. شمول‏گرایی یعنی یک دین حق است، ولی ادیان دیگر تحت پوشش همین دین قرار می‏گیرند و حق می‏شوند; مثلا مسیحی مدعی است که مسیحیت‏حق است و مسلمان‏ها و یهودی‏ها و زرتشتی‏ها و ... خیال می‏کنند که به چیزی غیر مسیحیت تعبد نشان می‏دهند; در صورتی که این‏ها در واقع مسیحی هستند; یعنی همه ادیان در واقع داخل در مسیحیت است‏یا در اسلام است و خودشان خبر ندارند.

 ادعای پلورالیسم این است که هر دینی خودش است; ولی همه این دین‏ها چهره‏های یک واقعیت هستند و بنابراین، راه‏های مختلف به یک واقعیت می‏باشند و این طور نیست که پیروان ادیان دیگر، همه اهل عقاب باشند.

 پیروان این عقیده می‏گویند: ما چگونه قبول کنیم که شیعیان اثنی‏عشری، پیرو حق باشند و نجات پیدا کنند و همه عالم در دوزخ باشند. این بدین جا منتهی می‏شود که بگوییم که ادیان دیگر هم حق می‏باشند; منتها هر کدام بهره‏ای و چهره‏ای از حق هستند.

 

قبل از ورود به این بحث‏به چند نکته اشاره می‏کنم:

 1 - این سه مسلک و نظریه، دلیلی بر انحصار در همین‏ها نمی‏باشد; چه بسا که معارف قرآنی، چیز دیگری را ذکر کند که نه پلورالیسم باشد، نه شمول‏گرایی و نه انحصارگرایی; بلکه یک قسم معقول دیگری باشد. بعضی از آیات قرآن دلالت‏بر این دارد که نظر قرآن یکی از این سه نیست; بلکه چیز دیگر است.

 2 - آیا بحث قرائت‏های مختلف از دین، در ادیان الهی همان طور که نازل شده‏اند، می‏باشد یا در این ادیانی که هم اکنون در دست ما است؟ یعنی بحث در این است که آیا اسلام و مسیحیت و یهودیت، آن طور که انبیای الهی آورده‏اند، با هم اتفاق دارند و به یک جا می‏رسند و یا بحث در ادیان امروزی است؟ این بحث‏باید در استدلال‏های طرفین مورد توجه قرار گیرد که بر چه اساس استدلال می‏کنند.

 3 - ادیان الهی، تدریج زمانی داشته‏اند; در هر برهه‏ای از زمان، یک نبی از انبیای الهی برای تبلیغ دین خدا ارسال شده است; پس زمان، مساله مهمی بوده است که شاید شریعت اگر چه از طرف نبی بود، منسوخ شده باشد و یا احکامی از آن منسوخ شده باشد; حتی شریعت‏حقه مسیح‏علیه السلام بعد از آن، توسط ادیان و پیامبران دیگر نسخ شده است; پس مساله زمان نیز باید مورد توجه قرار گیرد.

 اگر بحث را روی ادیان واقعی ببریم، حق مساله این است که پیامبران الهی در امهات تعالیم، با هم یکی بوده‏اند. آیات قرآن نیز صریحا بر این مطلب دلالت می‏کند و به تعابیر مختلف در قرآن به این مساله اشاره شده است; مثلا در جایی می‏فرماید: «تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم‏» (1) در این آیه اهل کتاب را دعوت می‏کند تا به سوی کلمه‏ای بیایند که بین پیامبر اسلام و آن‏ها یکی است و آن این است که غیر خداوند را نپرستند. و یا می‏فرماید: «ان الدین عند الله الاسلام‏» (2) همان طور که مرحوم علامه طباطبایی استفاده می‏کنند به نظر می‏آید که اسلام در این آیه اشاره به اسلام به معنای یک دین خاص نباشد، بلکه به معنای تسلیم است.

 حقیقت دین در نزد خداوند متعال، اسلام یعنی اصل خضوع و تسلیم الی الله است. گرچه ادیان کما و کیفا با هم فرق داشتند، اما همه آن‏ها مصداق تسلیم الی الله بوده‏اند; چه در معارف و چه در عمل. البته ممکن است‏برخی با نظر علامه در اینجا مخالف باشند، بنابراین یک بحث تحقیقی است. البته در روایات، اسلام به معنای اصطلاحی است و حتی ارکان آن را هم ذکر کرده‏اند و در مورد قرآن، احتمال زیادی وجود دارد که به معنای لغوی یعنی تسلیم باشد.

 پس اگر ادیان واقعی مورد بحث قرار گیرد، منکری ندارد که آن‏ها در اصول و امهات الهی یکی بوده‏اند; زیرا آن‏ها همه به توحید و معاد دعوت می‏کردند و جالب این که در بعضی از آیات تصریح می‏کنند که حتی انبیا بشارت به نبی بعدی می‏دادند; یعنی دین مسیح فقط اکتفا به حضرت مسیح نکرده بود; بلکه بشارت به نبی بعدی نیز جزء دین مسیح است; پس در این‏ها با هم وحدت داشته‏اند.

 اختلافی که بین ادیان است، یکی اختلاف به رتبه و ضعف و شدت است و یکی به خاطر کمال و معارفی که القا می‏کنند که ممکن است‏یک دین از دین دیگر مهم‏تر یا کامل‏تر باشد.

 گاهی دعاوی بر سر این است که ادیان امروزی، متعارض است. مسیحیت فعلی، پیامبر اسلام را نفی می‏کند و غالبا قائل به تثلیث، اقانیم ثلاثه و نعوذ بالله خدا و یا ابن الله بودن حضرت مسیح است. در قرآن به صراحت آمده است که این عقیده کفر است و در مورد به صلیب کشیده شدن حضرت مسیح نیز قرآن به صراحت می‏گوید که این‏ها اشتباه کردند. این بدین معناست که یک سری از اعتقادات در این ادیانی که در دست ما است‏باطل بوده و این ادیان تحریف‏هایی را پذیرفته‏اند. جمع این ادیان و قول به اینکه همه این‏ها حق هستند و راه‏هایی به سوی خدا می‏باشند، اصلا نامعقول است; حتی اگر ما کاری هم به قرآن نداشته باشیم; چرا که پلورالیسم به این معنا که هم اسلام حق است و هم مسیحیت و هم یهودیت، نامعقول است; زیرا یهودیت و مسیحیتی که فعلا وجود دارد دارای دعاوی متعارض‏اند و مگر می‏شود دعاوی متعارض، همگی حق باشند؟

 ما می‏گوییم تثلیث‏باطل است; در صورتی که آن‏ها قائل به تثلیث هستند و این‏ها با هم قابل جمع نیست و پلورالیسم به این معنا باطل است. یک انسان متدین به دین اسلام، نمی‏تواند این پلورالیسم را بپذیرد. آیات قرآنی به صراحت‏برخی از این تعالیمی را که در دست این ادیان است، نفی می‏کند; پس پلورالیسم به معنای جمع بین این ادیان در حقانیت و رسیدن به سعادت، به نظر نامعقول می‏آید.

 

مقوله‏های سه‏گانه

ما در این جا باید سه مقوله را از هم جدا کنیم:

 1 - مقوله سعادت;

 2 - مقوله مثوبث و عقوبت;

 3 - مقوله حقانیت;

 ما اگر معتقدیم که فقط اسلام حق است، معلوم نیست این طور بگوییم که همه پیروان ادیان در دوزخ‏اند یا هیچ بهره‏ای از سعادت ندارند. مرحوم علامه در یکی از کتاب‏های خود می‏فرمایند: ما نمی‏توانیم مدعی شویم که غیر مسلمانان، هیچ بهره‏ای از سعادت ندارند; چون سعادت دائر مدار اطاعت است; چه بسا که یک مسیحی، جست و جو و فحص و بررسی کرده است و به دلیل شرایط خاص اجتماعی، نتوانسته باشد به حق هدایت‏یابد; ولی به همان که می‏دانسته عمل کرده است. این شخص از حق اطاعت کرده و داخل در دوزخ نمی‏شود; علاوه بر این که مساله قبح عقاب بلا بیان هم داریم که بیش‏تر علمای ما آن را قبول دارند که این دلیل، هم در معارف و هم در احکام می‏آید و کسی که فحص می‏کند و بیانی بر واقع پیدا نمی‏کند، عقاب او قبیح است و خداوند چنین نمی‏کند. صرف گرویدن به ادیان دیگر، موجب نمی‏شود که بگوییم آن‏ها در عذاب و عقاب هستند. پس ممکن است کسانی حق نباشند، اهل دوزخ هم نباشند. این بستگی به عمل آن‏ها دارد.

 ما می‏توانیم ادعا کنیم که با توجه به ادیانی که امروزه در دست ما است، پلورالیسم در این‏ها بی‏معنا است; چه از نظر عقل و چه از نظر نقل. اما ادیانی که واقعا بر انبیای الهی نازل شده، در گوهر اصلی با هم یکی هستند ولی بعضی از تعالیم ادیان گذشته نسخ شده است; از این رو باید دین کامل را اخذ کرد که در زمان ما اسلام است.

 اگر به این نظر توجه شود، به یک معنا انحصارگرایی است; چرا که می‏گوییم دین اسلام حق است; اما اگر دقت‏شود، می‏گوییم که هم در اصل و هم در گوهر، همه انبیای الهی به یک حقیقت واحد دعوت می‏کردند و آن تسلیم حق بودن است که مصداق‏های آن به حسب زمان، مختلف می‏شود و انبیای الهی به آمدن نبی بعد بشارت می‏دادند که در آیه شریفه «الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوریة و الانجیل‏» (3) به آن تصریح شده است. قرآن می‏گوید که در تورات و انجیل، به همین نبی امی اشاره شده است; حال آن که این‏ها دین فعلی را قبول ندارند.

 

دو تبیین از کثرت‏گرایان

کثرت‏گرایان می‏گویند: ما ادیان مختلفی داریم و کثرتی موجود است. این کثرت باید تبیین شود.

 یک تبیین این است که بر همه انبیا یک چیز نازل شده و پیامبران، مفسران آن عنوان تفسیر ناشده هستند; بنابراین، پیامبر اسلام که دین اسلام را آورد، این یک تفسیری است که تجربه عرفانی پیامبر آن را به دست داده است. در مسیحیت و یهودیت و ... نیز چنین است.

 یک چیز واحد از ناحیه خداوند بر انبیا نازل می‏شود; اما این چیز واحد، تفسیر نشده است که تفسیر آن را خود پیامبر می‏کند. مثلا تنعم در بهشت، گاهی تفسیر به حورالعین شده است; یعنی چشم‏سیاهان. ولی زیبایی فقط چشم‏سیاهی نیست، بلکه چون در آن محیط، زیبایی در سیاهی چشم بوده، قرآن گفته است‏حورالعین; چه بسا اگر در جای دیگر واقع می‏شد، می‏گفتند چشم آبی. یعنی ذهن خود پیامبر آن چیز الهام شده را تفسیر می‏کند.

 نویسنده کتاب صراطهای مستقیم، قائل به همین مطلب است و در جای دیگری می‏گوید: این قرآن با این حجم، به دلیل این است که ظرف 23 سال نازل شده است و اگر پیامبرصلی الله علیه وآله عمر بیشتری داشت، قرآن چند برابر می‏شد زیرا قرآن تفسیری است که پیامبر از آن امر واحدی که بر او نازل شده است می‏کند و این تفسیر، ممکن است در طول زمان، کم یا زیاد شود.

 واقعیت این است که این ادعا، ادعای دینی نیست و قرآن صریحا این سخن را رد کرده و می‏فرماید: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی‏»; (4) «پیامبر از سر هوس سخن نمی‏گوید. این سخن به جز وحیی که وحی می‏شود نیست.»

 اگر بنا باشد معارف قرآن یا انجیل و تورات، تجلیات ذهنی خود انبیا باشد، پس «ما ینطق عن الهوی‏» چه می‏شود؟ و یا این که می‏فرماید: «بالحق انزلناه و بالحق نزل‏» (5) ; «آن [قرآن] را به حق فرود آوردیم و به حق فرود آمد.» و یا این که می‏فرماید: «انک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم‏» (6) که مرادش همین قرآن است چه می‏شود؟ اگر این تفاسیر از خود پیامبر باشد، پس دیگر تعبیر «لتلقی القرآن‏» غلط می‏باشد; زیرا ذهنیات پیامبر می‏شود; نه «من لدن حکیم علیم‏»

 این سخنان نتایجی دارد که کثرت‏گرایان از آن‏ها استفاده می‏کنند; مثل این که اگر قرآن با علوم روز مخالف شد، قرآن را کنار می‏گذاریم; زیرا این‏ها تفسیرهای پیامبر است. البته آن‏ها جرات نمی‏کنند این حرف را به صراحت‏بگویند; بلکه می‏گویند: ما حرف‏ها را می‏زنیم و نتایج را می‏گذاریم که خود مردم بگویند. و به این صورت می‏خواهند حقانیت و تقدس قرآن را که از ضروریات دین است، کم‏رنگ کنند. اگر آن‏ها قرآن را از بین ببرند، دیگر چیزی برای ما باقی نمی‏ماند.

 بیان دیگری که برای کثرت‏گرایی است، این است که می‏گویند: آن چه که بر پیامبران نازل می‏شود، واحد نیست; بلکه چهره‏های مختلف یک حقیقت است که در عالم وجود دارد و انبیا به اندازه درجاتشان، این واقعیت را می‏گیرند. اختلاف ادیان، نه فقط به خاطر تفاسیر بلکه به خاطر این است که تجربه‏های انبیا هم متعدد است; چون قدرت‏هایی که انبیا در تلقی عالم دارند، مختلف است؟ این سخن - فی الجمله - درست است; همان طور که در قرآن درجات مختلفی برای انبیا ذکر شده است. ولی سؤال این است که این مطلب چه ربطی به پلورالیسم دینی در میان ادیان موجود دارد؟ این مطلب که آن چه انبیا آورده‏اند، تجلی یک واقعیت است، سخن درستی است و آن چه که حضرت مسیح آورد، مسلما مخالف و متضاد با آن چه که پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله آورد، نیست; ولی ربط آن با پلورالیسم دینی چیست؟ ادیان واقعی گذشته نباید با این ادیان تحریف شده امروزی مخلوط شود; چرا که خلط مبحث است; زیرا این سخن راجع به خود انبیا درست است; نه ادیانی که امروزه در دست ما است.

 

 پرسش و پاسخ

آیا نمی‏توان از اختلاف فتواهای مراجع تقلید یا نظریات مختلفی که بزرگان فلسفه دارند، کثرت‏گرایی دینی را اثبات کرد; در صورتی که مدعیان پلورالیسم دینی، اختلاف فتواهای فقها در مسائل مختلف را دلیل بر پلورالیسم دینی می‏دانند.

 گفتیم که یک نوع از پلورالیسم در فهم دین است که طبیعتا اختلاف فقها به همین برمی‏گردد. ولی اصل اختلاف آراء را کسی منکر نمی‏شود; بلکه حساسیت در قرائت‏های مختلف از دین، بر سر نسبی‏گرایی کلی است.

بحث در این است که آیا ما فهم مشترکی داریم یا نه؟ در این جا نمی‏توان اختلاف کرد. ما می‏خواهیم بگوییم تاریخ فقه و معارف و تاریخ ضروریات کلامی، همه به این منتهی می‏شود که ما مشترکات داریم و تکیه بر اختلاف آرای فقها، گاهی مشترکات را کم‏رنگ می‏کند; مثلا کسی شک می‏کند که آیا در اسلام نماز جعل شده است‏یا نه؟ که این درست نیست و کسی منکر این مساله که در اسلام - در اصل - نماز، روزه و حج هست، نمی‏باشد. پس بحث‏بر سر ضروریات دینی و فهم‏های حجت است و ما این را ادعا می‏کنیم که بین فهم یک مجتهد و فهم یک نویسنده فرق است; زیرا که فهم مجتهد حجت است; ولی مبانی استنباط نویسنده‏ای که فحص در کتاب و سنت نکرده است، حجت نمی‏باشد. نزاع بر سر این موارد است; نه سر اختلاف آرا که از بدیهیات است.

 بعضی می‏گویند: این اشتراکاتی که فقها و متکلمان دارند، زاییده اشتراکی است که در پیش فرض دارند (همان گونه که اختلاف فتوا زاییده اختلاف در پیش فرض است. اشتراک در فتوا نیز زاییده اشتراک در پیش فرض است) آیا اگر در آن پیش‏فرض اختلاف پیدا کنند، فتوا هم عوض می‏شود؟

 بله! این درست است، ولی آیا می‏شود گفت که پیش فرض‏ها هم تماما قابل خدشه و تغییر است؟ این مورد قبول نیست; به این دلیل که، مثلا یکی از پیش‏فرض‏ها مساله پیش فرض‏های زبانی در فهم محاورات است; مثلا به ظواهر الفاظ عمل می‏کنیم، این یک مقدمه و پیش‏فرض زبانی است و همه ما آن را قبول داریم و این دلیل می‏شود که به فهم‏هایی از کتاب و سنت‏برسیم و اگر کسی بگوید بنده این پیش فرض را قبول ندارم، باب فهم و مخاطبه بسته می‏شود; نه تنها در فهم کتاب و سنت، بلکه در فهم عادی و معمولی هم همین طور است; یعنی عقلا یک بناهایی در باب فهم دارند که اگر از آن رفع ید کنند، زندگی اجتماعی آن‏ها مختل می‏شود.

 ما زمانی حرف همدیگر را می‏فهمیم که الفاظ، طبق یک قرارداد و بنای عقلایی، کاشف از یک معنایی باشد که بنده آن را القا می‏کنم. اگر این کشف و این بنا - که گوینده هم ملتزم به آن است و این ظهور حال را رعایت می‏کند - را قبول نکنیم، دیگر با هم نمی‏توانیم حرف بزنیم; چرا که حرف یکدیگر را نمی‏فهمیم.

 پس درست است که فهم‏ها تابع پیش فرض‏ها است و ثبات بعضی از فهم‏ها، تابع ثبات بعضی از پیش‏فرض‏ها است، ولی بعضی از پیش‏فرض‏ها قابل رفع ید نیست; به همین دلیل است که می‏توانیم حرف یکدیگر را بفهمیم; مثلا فرض کنید که قرآن حق است; این یک پیش فرض است و اگر شما این پیش فرض را بردارید، یک رکن اسلام را برداشته‏اید. یا مثلا یکی از مقدمات اسلام، توحید است و این یک پیش فرض است و اگر شما بخواهید این پیش فرض را بردارید، دیگر صحیح نیست که بگویید ما مسلمانیم. پیش فرض‏های ثابتی وجود دارد که نتیجه آن‏ها فهم‏های مشترک می‏شود.

 آیا کثرت‏گرایی دینی از منابع دینی قابل استنباط است‏یا فقط باید با شیوه برون دینی از آن بحث کرد؟

 کسانی که بحث نسبی‏گرایی را مطرح می‏کنند، تماما نگاه برون‏دینی دارند و مدعی هستند که دعاوی قبض و بسط، دعاوی نسبی‏گرایی دینی بیرون دینی است و درجه دوم است; مثل تفسیر و فقه و ... از بیرون نگاه می‏کنیم که سیر این‏ها چگونه است و این که چه چیزهایی در این افهام تاثیر می‏گذارد; ولی واقعیت این است که کثرت‏گرایی، به معنای نسبی‏گرایی، هم بحث‏برون دینی دارد و هم درون‏دینی. چه اشکال دارد مساله کثرت‏گرایی را - مثل مسائل دیگر - به کتاب و سنت عرضه کنیم؟ چه بسا ما از قرآن و سنت این را بفهمیم که این دو، کثرت‏گرایی را قبول نداشته و نسبی‏گرایی را هم قبول ندارند.

 به اعتقاد بنده، آیات متعددی وجود دارد که جمع آن‏ها دلالت‏بر این دارد که نسبی‏گرایی مطلق در فهم دین، حرف باطلی است; نمونه آن همین آیه است که می‏فرماید: «هذا بیان للناس‏» منظور از بیان للناس، این قرآن است و اگر بنا باشد که ما به قرآن نرسیم و هر فهمی که از قرآن به دست می‏آید، یک فهم بشری مخلوط با صواب و خطا باشد، دیگر «هذا بیان للناس‏» درست نیست.

 روایات و آیات زیادی که امر به پیروی از نبی می‏کنند، چه معنایی دارند؟ اگر ما نمی‏توانیم به فرمایشات پیامبر واصل شویم، هر چه بفهمیم ممکن است‏خطا باشد، در این صورت اتباع و پیروی نبی چه معنایی دارد؟ در این صورت پیروی از هوا و نظر خودمان می‏شود و اتباع فهم‏هایی می‏شود که خطا و صواب در آن صحیح است.

 منظور از این آیات این است که ما می‏توانیم به مرتبه‏ای از کلام پیامبر و خداوند واصل شویم; بنابراین، اتباع کلام خدا و پیامبر معنایی دارد. به نظر بنده، این مساله کاملا معقول است که از درون دین سؤال کنیم که آیا نسبی‏گرایی کار درستی است‏یا نه؟

 برای تکافوء ادله که یکی از دلایل کثرت‏گرایی دینی است، چه پاسخی می‏توان داد؟

 ادله‏ای که برای کثرت‏گرایی آورده‏اند، متعدد است که یکی از آن‏ها تکافوء ادله است. این‏ها مدعی هستند که ادیان مختلف، هر کدام بر صحت دین خود اقامه دلیل می‏کنند و هیچ کدام از این ادله نمی‏تواند دیگری را دفع کند. لذا ادله متکافی‏ء است و در ظرفی که ادله متکافی‏ءاند، ما باید قائل به پلورالیسم دینی بشویم.

 دو مطلب در این زمینه می‏توان گفت:

 اول این که پیش فرض شما قابل بحث و بلکه یک ادعا است. ما ادعا می‏کنیم که می‏توانیم دین خود را به طور قاطع اثبات کنیم و لازمه آن نفی ادیان دیگر است.

 دوم این که پلورالیسم در نهایت می‏خواهد بگوید که همه ادیان، راهی به واقعیت دارند; مگر تکافوء ادله این را ثابت نمی‏کند که همه ادیان حق‏اند.

 فرض کنید که دو نفر با هم نزاع دارند و به محضر قاضی می‏روند. قاضی هر دو دلیل را متکافی‏ء می‏بیند. هر دو شهودی آورده‏اند. آیا تکافوء، واقعیت را عوض می‏کند؟ اگر ادله در مقابل هم برای ما مساوی شد، مگر واقعیت عوض می‏شود؟

 اگر مدعای پلورالیسم این باشد که با ادیان دیگر خوش رفتار باشید; با ادیان دیگر محاجه نکنید; این بحث دیگری است و اگر حث‏سر این بود که همه ادیان حق‏اند و همه آن‏ها چهره‏های یک حقیقت‏اند، این چه ربطی به تکافوء ادله دارد. ادله می‏تواند متکافی‏ء باشد ولی یکی حق باشد و دیگری باطل; مخصوصا این که ادله ادیان امروزی، متعارض است و نمی‏تواند با هم جمع شود، و جمع نقیضین ممکن نیست. یکی می‏گوید: تثلیث درست است; دیگری می‏گوید: درست نیست; پس دیگر جایی برای تکافوء ادله نمی‏باشد.

 لطفا کتاب‏هایی را برای مطالعه بیشتر در مورد پلورالیسم معرفی بفرمایید.

 در فارسی، بنده کتاب معتنابهی نمی‏بینم; البته کتاب صراطهای مستقیم آقای سروش موجود است; اما ایشان در واقع یک طرفه بحث کرده و مثل بقیه کارهای ایشان، یک کار عمیق فکری نمی‏باشد و در این مورد، خیلی از چیزهایی را که به مزاج خودش خوب است، نقل می‏کند; مثل سخنان جان هیک که در این کتاب نقل شده است. جان هیک یکی از متکلمین مسیحی است و قائل به پلورالیسم دینی می‏باشد; اما در این کتاب، حرف مخالفین را نمی‏آورد; در صورتی که حتی در میان فیلسوفان غربی، ما افرادی دقیق‏تر از جان هیک داریم که ضد پلورالیسم هستند; اما آقای سروش یک کلمه از آن‏ها نمی‏آورد.

 این کتاب به نظر بنده منصفانه نیست و آنچه خودشان خواسته‏اند در آن آورده‏اند.

البته نقد این سخنان، در مقاله‏ای در مجله صبح چاپ شده است که بنده بیشتر حرف‏های «صراطهای مستقیم‏» را در آن جا نقادی کرده‏ام. اما در کتاب‏های غربی این جور مباحث چه به صورت کتاب و چه مقاله زیاد است. (7)

 

پی‏نوشت‏ها:

 1) آل عمران/ 64.

 2) آل عمران/ 19.

 3) اعراف/ 157.

 4) نجم/ 3 و 4.

 5) نمل/ 6.

 6) اسرا/ 105.

 7) برای اطلاع بیش‏تر در زمینه پلورالیسم به شماره 4 فصلنامه «کتاب نقد» و کتاب «تبیین و تحلیل پلورالیسم دینی‏» اثر حجت‏الاسلام والمسلمین ربانی گلپایگانی مراجعه نمایید.


نوشته شده در   دوشنبه 31 فروردين 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode