يكي از شيفتگان اهلبيت عليهمالسلام «ابو عبداللّه جدلي» است. ابو عبداللّه عبد* بن عبد جدلي بجلي ازياران نزديك و با وفا و اصحاب سرّ امام علي عليهالسلام بود. او كوفي شمرده ميشد و چون به خاندان جُديله منسوب بود، جَدلي (جُدلي) شهرت يافت.(1)
از زندگي خصوصي وي گزارشي در دست نيست؛ ولي رجال شناسان و مورخان در گزارشهاي كوتاه خود جدلي را ستودهاند. شيخ طوسي در كتاب رجال خود چنين مينويسد:
«ابو عبداللّه جدلي، محدثي شيعي، دوستدار و از خواص اصحاب امام علي عليهالسلام بود.»(2)
ذهبي در كتاب خود جدلي را پرچمدار سپاه مختار و شيعهاي تند رو معرفي كرده است.(3)
رجال نويسان ديگر چون برقي(4)، ابن داود(5)، علامه حلي(6)، ابن حيان(7) و ديگران هر يك در كتابهاي رجالي خود جدلي را روايتگري مورد اعتماد و از اصحاب سرّ علي عليهالسلام دانستهاند.
در اين ميان، گروهي از رجال نويسان اهل سنت بر جدلي، بدان سبب كه شيعه و از ياران نزديك امير مؤمنان علي عليهالسلام به شمار ميرفته، خرده گرفتهاند و او را از محدثان ضعيف شمردهاند. ابن سعد در باره او ميگويد: «حديثش ضعيف و غير قابل پذيرش است و تشيع وي قوي و نيرومند بود.»(8)
ابن قتيبه نيز او را در شمار به اصطلاح غاليان شيعي چون مختار، زرارة بن اعين و جابر جعفي ذكر كرده است.(9)
به نظر ميرسد بهترين روش براي شناخت وي بررسي روايات گرانبهايي است كه او نقل كرده و خوشبختانه اندكي از آنها تا امروز باقي مانده است.
گواه ديگر سعادتمندي جدلي استناد امام رضا عليهالسلام به حديث اوست. در روايتي ميخوانيم:
حضرت رضا عليهالسلام سخن خويش را به حديثي كه وي از اميرمؤمنان عليهالسلام شنيده نسبت داده است.(10)
به هر حال، جايگاه ارجمند جدلي نزد امامان معصوم عليهمالسلام و اخلاص و علاقه فراوان او به اهل بيت عليهمالسلام بر كسي پوشيده نيست.
جدلي در مكتب اهلبيت عليهمالسلام
ابو عبداللّه جدلي از معدود افرادي است كه در فضاي غم انگيز عصر علي عليهالسلام به ريسمان الهي چنگ زد و در محضر پرفيض نخستين امام عليهالسلام به فراگيري معارف دين پرداخت. نزديكي و دوستي او به امام چنان بود كه حضرت جدلي را صاحب اسرار خود ميدانست و حقايقي را با او در ميان ميگذاشت. تفسير آياتي كه در باره اهل بيت عليهمالسلام فرو فرستاده شده، سخناني در مورد حضرت مهدي(عج) و چگونگي ظهور آن حضرت و معرفي زوايايي از شخصيت خود، بخشي از مسايلي است كه حضرت با وي در ميان نهاده است.
1 ـ عشق به اهل بيت عليهمالسلام و ولايت
يكي از صفات برجسته جدلي دلبستگي او به اهل بيت عليهمالسلام است. او از سر اين دلدادگي در وادي بحثهاي قرآني و روايي پيرامون اهل بيت عليهمالسلام قدم گذارده كه هريك از آنها گنجينهاي گرانبهاست.
جدلي ميگويد: روزي نزد اميرمؤمنان علي عليهالسلام رفتم. حضرت فرمود: آيا ميخواهي تفسير آيهاي از آيات خدا را برايت روشن سازم؟
عرض كردم: آري
فرمود: خداوند ميفرمايد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعِ يَوْمَئِذٍ امِنُونَ(11) وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فيِ النّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ اِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون»(12)
هركس نيكي به جاي آورد، پاداشي بهتر از آن خواهد داشت و آنان از هراس آن روز ايمنند، و هر كه بدي به جاي آورد، به رو در آتش (دوزخ) سرنگون شوند. آيا جز آنچه ميكرديد سزا داده ميشويد؟
حسنه يعني شناخت ولايت و دوستي با ما اهل بيت و سيّئه به معناي انكار ولايت و دشمني با ماست. هر كه اين حسنه را با خود داشته باشد، به بهشت ميرود؛ و هر كه سيّئه به همراه آورد، جايگاهش دوزخ خواهد بود و هيچ عملي از او پذيرفته نيست.(13)
اهل بيت و آيه تطهير
از ديگر موضوعهاي مورد توجه جدلي مسأله اهل بيت عليهمالسلام و شأن نزول آيه تطهير است. او ميگويد:(14) روزي نزد ام سلمه، همسر گرامي رسول خدا صلياللهعليهوآله رفتم و از وي خواستم در باره ماجراي آيه تطهير برايم سخن بگويد. وي گفت: پيامبر گرامي صلياللهعليهوآله روزي به من فرمود: كسي را بفرست تا علي و فاطمه و حسن و حسين عليهمالسلام را به اينجا فرا خواند.
عرض كردم: جز من كسي در خانه نيست.
پس حركت كردم و آن بزرگواران را از خواست پيامبر آگاه ساختم.
يكي ديگر از روايتهايي كه جدلي نقل كرده، حديث وصيت علي عليهالسلام به امام حسن عليهالسلام است.
هنگامي كه وارد منزل شديم، علي عليهالسلام در برابر آن حضرت نشست. پيامبر صلياللهعليهوآله امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را سمت راست و چپ خود نشاند و فاطمه عليهاالسلام نيز پشت سر آنان جاي گرفت. سپس پيامبر صلياللهعليهوآله پارچهاي خيبري بر روي خود و آن بزرگواران كشيد و گفت: خدايا، خودم و عترتم به سوي توييم نه به سوي آتش؛ و اهل بيت من از گوشت و خون من است.
ام سلمه ميگويد: به پيامبر خدا عرضه داشتم: يا رسول اللّه، مرا نيز در جمع آنان جاي ده.
حضرت فرمود: ام سلمه، تو از همسران نيك مني.
سپس از سوي خداي تعالي اين آيه نازل گرديد: «اِنَّما يُرِيدُ اللّهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَّهِرَ كُمْ تَطْهِيراً»(15)
خداوند فقط ميخواهد آلودگي را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه سازد.
معناي «دابَّةُ اْلاَرض»
ابو عبداللّه جدلي ميگويد: روزي حضور علي عليهالسلام رفتم. حضرت فرمود: آيا ميخواهي پيش از آنكه كسي وارد (خانه) شود، تو را از سه چيز آگاه سازم؟ گفتم: آري
فرمود: «انا عبداللّه و انا دابةالارض صدقها و عدلها و اخونبيها. اَلا اخبرك بانف المهدي و عينه قلت: بلي. قال: فضرب بيده الي صدره و قال انا»
من بنده خدا و مصداق حقيقي و درست دابةالارض «جنبنده زمين» و برادر پيامبر روي زمين هستم. آيا بيني و چشم مهدي را به تو معرفي كنم؟
عرض كردم: آري
پس با دست مباركش به سينه خود زد و فرمود: من هستم.(16)
مضمون روايت آشكارا نشان ميدهد كه جدلي از ياران نزديك و گنجينه اسرار امير مؤمنان علي عليهالسلام بوده است. كلمه انف در لغت به چند معني آمده كه مناسبترين و مشهورترين آن بيني است.(17) و كلمه عين به معناي چشم است. امام عليهالسلام در اين روايت خود را بيني و چشم حضرت مهدي عليهالسلام معرفي كرده است.
از آنجا كه بيني و چشم اصليترين عامل شباهت افراد به شمار ميرود، منظور آن حضرت از اين تشبيه بيان ويژگيهاي ظاهري حضرت مهدي(عج) و شباهت چهره خود با سيماي حضرت مهدي عليهالسلام است. افزون بر اين، بين بيني و چشم از اعضاي بسيار دقيق و حساس و عامل درك و بينايي است؛ مراد علي عليهالسلام بيان اين نكته است كه چنانكه من ميدانم و ميبينم (امور غيبي و آشكار)، حضرت مهدي عليهالسلام نيز به همين ميزان در تشخيص و درك امور تواناست.
جدلي، پيام آور قدرت علوي
يكي ديگر از روايتهايي كه جدلي به نقل آن همت گمارده، حديث خيبر است. او ميگويد: از اميرمؤمنان علي عليهالسلام شنيدم كه فرمود: هنگامي كه در خيبر را از جا كندم، از آن به عنوان سپر استفاده كردم و با كفار به نبرد پرداختم، زماني كه خداوند سپاه كفر را شكست داد، آن را بر روي حصار آنها گذاشتم تا سپاهيان اسلام از آن عبور كنند. پس، براي عبور مسلمانان، آن را بر روي خندقي كه كفار براي دفاع از خود كنده بودند، گذاردم. در اين هنگام، مردي به حضرت گفت: دري چنين سنگنين را به تنهايي بلند كرديد؟
فرمود: سنگيني در خيبر براي من مانند سنگيني سپرم بود كه در جنگهاي ديگر همراه داشتم.(18)
در گزارشي آمده است كه، پس از پيروزي مسلمانان در جنگ خيبر،
او، با اين هدف، در سمت فرماندهي سپاه مختار براي انتفام از قاتلان فرزندان پيامبر صلياللهعليهوآله نقشي جدي ايفا كرد.
هفتاد تن به ياري يكديگر در خيبر را جا به جا كردند.(19)
حديث وصيّت
يكي ديگر از روايتهايي كه جدلي نقل كرده، حديث وصيت علي عليهالسلام به امام حسن عليهالسلام است.
پس از آن كه سر مبارك علي عليهالسلام با شمشير زهر آلود دشمنان دين شكافته شد، آن حضرت در بستر بيماري به فرزند برومندش امام حسن عليهالسلام چنين وصيت كرد:
«فرزندم، من در اين شب از دنيا خواهم رفت. پس از مرگم، مراغسل بده و كفن كن و با حنوط جدّت رسول خدا صلياللهعليهوآله خوشبوي ساز. وقتي مرا تشيع كرديد، جلو بايست؛ بر من نماز بگزار و در نمازت هفت تكبير بگو؛ زيرا تنها براي نماز بر من و فرزندم مهدي عليهالسلام هفت تكبير گفتن جايز است؛ او كه در آخرالزمان ظهور ميكند و حق را در زمين ميگستراند. پس از آنكه بر من نماز خواندي، قبري برايم آماده ساز. وقتي لحد را شكافتي، تختهاي حكاكي شده، كه پدرم، «نوح) برايم بر جاي نهاده، خواهي يافت. بدنم را بر آن چوب بگذار، هفت خشت بزرگ بر آن قرار بده و اندكي درنگ كن، سپس نگاه كن، ديگر مرا در لحد نخواهي يافت.(20)
جدلي و نهضت كربلا
دوران زندگي جدلي كه از روزگار امامت علي عليهالسلام آغاز و گويا تا سال 67 هجري ادامه يافت، دوران سراسر حماسه و شور و تلاش بود. چنانكه برخي ازروايات بيان ميكند، جدلي به دلايلي نتوانست در حماسه عاشورا شركت كند و فرزندان پيامبر خدا را مورد حمايت قرار دهد. جدلي ميگويد: نزد اميرمؤمنان عليهالسلام رفتم؛ حضرت فرمود: ابوعبداللّه، ميخواهي پيش از آنكه كسي وارد شود هفت موضوع را با تو در ميان نهم؟
عرض كردم بفرماييد، فدايت شوم.
حضرت ضمن سخناني فرمود: اين امام حسين عليهالسلام كشته ميشود در حالي كه تو زندهاي و او را ياري نميكني. سپس با دستان مباركش به شانه امام حسين
زد. من عرض كردم: به خدا سوگند، در اين صورت، زندگي پليدي خواهم داشت.(21)
جدلي در روايت ديگري ميگويد: علي عليهالسلام با دست به شانه امام حسين عليهالسلام كه كنارش نشسته بود، زد و فرمود: اين كشته ميشود و كسي او را ياري نميدهد.
عرض كردم: اي اميرمؤمنان، به خدا سوگند، آن روزگار زمانه بدي خواهد بود.
فرمود: آري، چنين است.(22)
مرحوم آية اللّه خويي در كتاب «معجم رجال الحديث» مينويسد: بر خلاف نظر گروهي، اين روايت بيان كننده نگراني و نفرت جدلي از مردمي است كه فرزند رسول خدا صلياللهعليهوآله را ياري نميكنند؛ و نشان ميدهد كه او از اينكه خود، بر اساس پيش بيني حضرت، نميتواند در كربلا حضور داشته باشد، ناراحت و غمگين است به همين دليل، جدلي زندگي در آن روزگار را پست و پليد ميداند.(23)
هرچند گزارشي مشخص و مطمئني در باره سبب عدم حضور جدلي در رخداد عاشورا در دست نيست؛ اما گويا پيش از حادثه كربلا همراه مختار و چند هزار تن از شيعيان كوفه، در زندان عبيداللّه بن زياد بوده است.
نقش جدلي در قيام مختار
بر اساس گزارشهاي موجود، پس از آنكه جدلي موفق نشد در حماسه عاشورا به دفاع از حريم ولايت بپردازد، تصميم گرفت در كنار مختار، به خونخواهي شهيدان كربلا، بر ستمگران كينه توز تيغ بكشد و رسالت خويش را در اين عرصه به انجام برساند.
او، با اين هدف، در سمت فرماندهي سپاه مختار براي انتفام از قاتلان فرزندان پيامبر صلياللهعليهوآله نقشي جدي ايفا كرد.
اندكي از تلاشهاي او در تاريخ ثبت شده كه به ذكر يك نمونه از آن بسنده ميكنيم:
پس از مرگ يزيد، عبداللّه بن زبير مردم را در مكه به بيعت با خود فرا خواند و از بنيهاشم خواست تا با او بيعت كنند. هنگامي كه از بيعت بنيهاشم با خود مأيوس شد، محمد ابن حنفيه فرزند اميرمؤمنان و خانواده او و هفده تن از شخصيتهاي برجسته كوفه را در محل زمزم به بند كشيد و تهديد كرد اگر با او بيعت نكنند، آنها را در آتش خواهد سوزاند.
محمد بن حنفيه نامهاي به مختار نوشت و براي آزادي خود و يارانش از او كمك خواست. وقتي مختار و سپاهيانش نامه محمد را دريافت كردند، بر آن شدند تا سپاهي روانه مسجدالحرام سازند. به همين منظور، ابوعبداللّه جدلي هفتاد تن از سپاهيان كار آمد خود را بسيج كرد و همراه جمعي از سپاهيان عمير بن طارق و يونس بن عمران رهسپار مسجدالحرام شد. آنها، در حالي كه فرياد «يالثارات الحسين عليهالسلام » سر ميدادند وارد مسجد الحرام و محل زمزم شدند، حلقه محاصره را شكافتند و خود را به محمد بن حنفيه رساندند. جدلي به ابن زبير گفت: راه آنها را باز كن تا بروند.
ابن زبير گفت: تا با من بيعت نكنند، هرگز آزادشان نميسازم. جدلي گفت: به خداي ركن و مقام و پروردگار حلال و حرام سوگند، اگر آنها را آزاد نكني، شمشيرهاي خود را بر شما فرود خواهيم آورد.
ابن زبير گفت: به خدا سوگند، اگر به يارانم فرمان دهم، هنوز ساعتي نگذشته سرهاي شما را قطع خواهند كرد. ابوعبداللّه جدلي از محمد بن حنفيه اجازه خواست تا عبداللّه بن زبير را به قتل برساند، اما محمد اجازه نداد. در اين هنگام، سپاهيان ابو المعتمد، هاني بن قيس و ظبيان بن عمار با فريادهاي «يالثارات الحسين عليهالسلام » وارد مسجد الحرام شدند، ابن زبير، كه از هجوم سپاهيان بيشمار مختار به وحشت افتاده بود، محمد بن حنفيه و يارانش را آزاد كرد و آنها همراه سپاه مختار به سوي شعب علي بن ابيطالب عليهالسلام حركت كردند.(24)
خزان عمر
چنانكه از تاريخ طبري استفاده ميشود، وي تا سال 67 هجري زنده بود.(25) بر اساس برخي از منابع، او در اين سال در فتنه ابن زبير كشته شد؛(26) ولي به نوشته ذهبي، در كتاب «تاريخ الاسلام»، او از درگذشتگان سالهاي 100ـ90 هجري شمرده ميشود.(27)
پاورقيها:
* عبدالرحمن، عبيد، عبدة.
13 ـ بحار الانوار، ج 36، ص 101.
12 ـ همان.
1 ـ اللباب في تهذيب الانساب، ج 1، ص 263.
18 ـ بحار الانوار، ج 21، ص 14.
15 ـ سوره احزاب، آيه 33.
11 ـ سوره نمل، آيه 89 و 90.
14 ـ همان، ج 35، ص 215 و 226.
10 ـ بحارالانوار، ج 39، ص 244.
17 ـ لسان العرب، ج 1، ص 236.
19 ـ همان.
16 ـ بحار الانوار، ج 39، ص 243.
20 ـ همان، ج 42، ص 215.
23 ـ معجم رجال الحديث، ج 11، ص 54.
2 ـ رجال طوسي، ص 47.
24 ـ تاريخ طبري، ج 6، ص 77.
25 ـ همان، ص 103.
27 ـ تاريخ الاسلام، ج 6، ص 533.
26 ـ لغتنامه دهخدا، ج 1، ص 520.
22 ـ كامل الزيارات، ص 71.
21 ـ همان، ج 35، ص 109؛ رجال كشي، ص 93.
3 ـ ميزان الاعتدال، ج 4، ص 544.
4 ـ رجال برقي، ص 4.
5 ـ رجال ابن داود، ص 231 و 402.
6 ـ الخلاصه، ص 192.
7 ـ كتاب الثقات، ج 5، ص 102.
8 ـ طبقات الكبري، ج 6، ص 228.
9 ـ المعارف، ص 624.
رضايي، علي اكبر
سراج