جوان امروز چه مشكلي دارد؟
اصولاً اين مسائل در چه جوامعي به ظهور ميرسد؟
در جوامع غربي در خصوص اين معضل چه چارهجوييها شده است؟
و بالاخره اسلام و جوامع اسلامي چه راهكارهايي براي نسل امروز ارائه ميكنند؟
پاسخ به اين پرسشها توسط استاد محمدتقي مصباح يزدي در كنفرانس علمي دانشگاه شريف تهران ارائه شد. آنچه ميخوانيد گزيده آن مباحث است. دوام توفيق ايشان را از خداي بزرگ خواهانيم و شما را به مطالعه اين مقاله فرا ميخوانيم.
كوثر
مشكلات جوانان
عامل اصلي؛ تضاد فكرها و عقيدههاي ديني و مذهبي است كه در جامعه وجود دارد. جوانان با اين اختلافها و تضادها آشنا ميشوند و در ذهنشان سؤالهايي پديد ميآيد مبني بر اينكه در بين اين افكار و عقايد كدام را برگزيند؟ اگر نتوانند به اين سؤال پاسخ قانعكنندهاي بدهند، دچار سرگرداني ميشوند و در صورت شدت اين وضعيت به بحران اعتقادي دچار ميشوند.
جوانان امروز و نسخههاي غربي
بنابراين اگر جامعهاي بسته و يكپارچه بود، كه چندان ارتباطي با فرهنگ و تمدن پيرامون خود نداشته باشد و يك سلسله افكار و اعتقادهاي سنتي كه در ميان آن جامعه جاري است، پايدار خواهد ماند. نسل جوان هم بر اساس همان افكار و عقايد پرورش پيدا ميكنند. خواه عقايد حق باشد، خواه باطل. به هر حال مشكل و بحراني پيش نخواهد آمد.
ولي امروزه اكثر قريب به اتفاق جوامع دنيا با هم ارتباط فرهنگي دارند و از افكار و آراء و عقايد همديگر مطلع ميشوند و طبعا اين مسأله در همه
جوامع پيش ميآيد. البته در داخل يك جامعه هم ممكن است اديان، مذاهب و عقايد مختلفي وجود داشته باشد كه موجب تضاد فكري نوجوانان و جوانان شود.
جوان از يك طرف آغاز استقلال فكريش هست و ميخواهد حق و باطل را از هم تشخيص دهد، و از طرف ديگر رسوب عقايد سالمندان را ندارد، ذهنش انعطافپذيرتر است. اين است كه بيش از ساير گروههاي سني تحت تأثير عقايد و افكار ديگران واقع ميشود و در معرض تضادهاي عقيدتي و احيانا بحرانهـاي فكـري قـرار ميگيـرد. لذا اين موضوع را به عنوان مشكل جوانان مورد توجه قرار ميدهيم. و ميپرسيم اينگونه مشكلات فكري و عقيدتي كه براي جوانها پيش ميآيد، علتش چيست؟، چگونه ميشود با آن مبارزه كرد و اين مشكل از چه راهي بايد حل شود؟
شناخت عوامل
هر چند عامل كلي؛ تضاد عقايد، افكار و فرهنگهاست. اما ميتوان اين عامل را در سه عامل جزئيتر مشخص كرد.
1 ـ تضاد در مسائل ديني
گاه تضاد بين عقايد ديني خانوادگي با عقايد ديني ديگران مطرح ميشود. فرض كنيد شخصي در خانواده مسلماني متولد ميشود، آنگاه با دوستان، همكلاسان و همكاران كه از مذاهب ديگري مثلاً مذهب مسيحي هستند تماس ميگيرد، اين تضاد صرفا در زمينه مسايل ديني است. يعني برخورد دو نوع معتقدات ديني، براي چنين جواني اين مسأله مطرح ميشود كه آيا توحيد حق است يا تثليث؟ هر كدام براي خودشان دلائلي دارند.
2 ـ تقابل مسائل ديني و علمي
قسم ديگر از تضادها، برخورد ديني با دستاوردهاي علمي است. ممكن است جواني در محيط خانواده اعتقاداتي را پذيرفته باشد. وقتي وارد محيطهاي علمي و دانشگاهي ميشود، با يك سلسله نظريات و آراء علمي آشنا ميشود و درمييابد كه بين آراء علمي و معتقدات مذهبي چندان سازگاري وجود ندارد.
حاصل اينكه يا بايد اعتقاداتي را كه به عنوان اعتقادات مذهبي بوده، نگهدارد و عقايد علمي را رد كند و يا برعكس. البته اكثرا به خاطر گرايش و جاذبه مسايل علمي و مخصوصا جو علمي محيطهاي آموزشي عقايد مذهبي كه مخالف نظريات علمي باشد، تحتالشعاع قرار ميگيرد و ممكن است موجب بحرانهايي هم شود.
3 ـ تقابل با ارزشهاي موجود در جامعه
نوع ديگر تمايلاتي است كه در جامعه وجود دارد. قسم اول بين دو دسته از عقايد ديني بود. قسم دوم بين عقايد ديني با نظريات علمي، اما قسم سوم بين عقايد و ارزشهاي ديني از يكسو و ارزشها و تمايلات اجتماعي از سوي ديگر است كه براي اين فرض هم مثالهاي زيادي ميتوان در نظر گرفت. هر كس بر اساس تربيتهاي ديني كه در محيط خانواده عرضه ميشود، يك سلسله رفتارهايي را به عنوان كار خوب
و متقابلاً كارهاي ديگري را به عنوان كارهاي بد ميپذيرد. اما وقتي وارد اجتماع ميشود يا ارزشهاي مخالف به او عرضه ميگردد (يعني به او گفته ميشود كه چيزهايي را كه شما خوب ميدانيد بد است و آنچه را بد ميپنداشتيد، خوب است) عملاً يك سلسله ارزشهايي كه با معتقدات ديني او سازگار نيست، ترويج ميشود. و يا لااقل به اين شكل هست كه محيط جامعه تمايلاتي را در جوان برميانگيزاند كه ارضاء آن تمايلات با معتقدات ديني سازگار نيست. جو جامعه به گونهاي است كه غرايزي را تحريك ميكند، ميلهايي را برميانگيزاند، كششهايي را در انسان به وجود ميآورد. سائقههايي در روح شخص پديد
قلمرو دين را از قلمرو علم جدا كردند آنگاه گفتند ما مسايلي داريم كه بايد از راه علم حل بشود.
ميآورد و او را به طرفي ميكشاند كه بر خلاف جهت حركتي است كه ميبايست بر اساس معتقدات ديني انجام گيرد. يعني دين ميگويد: چيزهايي حرام است اما جامعه آنها را ترويج ميكند يا جو جامعه طوري است كه انگيزههايي براي انجام آن كار حرام وجود دارد. شهوت و غريزه جوان را تحريك ميكند و او را به سوي كارهاي حرام ميكشاند. اين هم عامل سومي است تا جواني كه هنوز عقايد ديني در او رسوخ نكرده، دچار اضطراب و آشفتگي بشود و با خود زمزمه كند به وجود اين ميل شديد كه به اين كار دارم، چگونه بپذيرم كه كار بدي است؟ با وجود اينكه اين كار در جامعه پذيرفته شده است، چگونه از آن اجتناب كنم؟ آيا واقعا بد است؟ حال اگر نتواند پاسخ صحيحي به اين سؤال بدهد، تدريجا به حالت سرگرداني ميافتد و نتيجتا يا عقايد ديني خود را انكار ميكند و يا دچار بحران و اضطراب روحي ميشود. به عبارت ديگر جوان همواره در بين يك كشش ديني و يك كشش اجتماعي در حال تضاد است.
شايد بيشترين جوامعي كه دچار اين مشكلات از سنخ مشكلات عقيدتي و ديني شدهاند، جوامع غربي (بعد از دوران رنسانس) باشند. در قرون وسطي عقايد حاكم در كشورهاي غربي مسيحيتي بود كه كليسا و عمدتا كليساي كاتوليك ترويج ميكرد. البته در بعضي از كشورها كليساهاي ارتدكس هم فعاليت داشتند و برخي از كليساهاي ديگر كه حالا منقرض شدهاند. مسايلي را به عنوان عقايد ديني به مردم ارائه ميكردند و عمده جوامع غربي هم تابع اين مذاهب بودند. اما از دوران رنسانس به بعد اكتشافات علمي جديد نوعي تضاد بين عقايد مذهبي كه كليسا عرضه ميكرد، با نظريات علمي كه دانشمندان ارائه ميكردند و احيانا به اثبات ميرساندند، ظاهر شد و موجبات بحران فكري و ديني در ميان مردم اروپا و بخصوص قشر جوان فراهم آورد.
تسامح، نسخهاي كه غرب ميپيچد
اول قلمرو دين را از قلمرو علم جدا كردند آنگاه گفتند ما مسايلي داريم كه بايد از راه علم حل بشود و دين حق اظهار نظر نسبت به اين مسايل را ندارد. قلمرو دين لاهوت و مسايل الهيات است. خدا، فرشتگان، قيامت و موضوعهايي از اين قبيل. اما مسايلي كه مربوط به زندگي اين جهان است، بايد با سرانگشت علم حل شود. بنابراين بين دين و علم تضادي بوجود نخواهد آمد.
اين راه حلي بود كه براي بخش دوم از مشكلات عقيدتي و ديني جوانان به كار گرفته شد. اما قسم سوم (اختلاف بين دين و ارزشهاي ديني با ارزشهاي اجتماعي) عمدتا در مسايل حقوقي و قانوني ظهور پيدا ميكرد؛ مثلاً معاشرت زني كه شوهر دارد با مرد ديگري يا برقراري روابط جنسي بين يك زن بيگانه با مرد بيگانه، اين از نظر دين ممنوع است. غالب ادياني كه ما ميشناسيم، ارتباط جنسي را محدود ميكنند اما تمايلاتي در جوامع وجود دارد كه اين مرز شكسته شود و مخصوصا از آن وقتي كه جوامع رو به صنعتي شدن رفتند و شركت زنها در كارخانجات و اجتماعات زياد شد، اين مسايل بيشتر مطرح شد. براي اين مشكل هم راه حلي شبيه تفكيك قلمرو دين از علم پيدا كردند و گفتند دين راجع به مسايل زندگي دنيا كاري ندارد. اين مسايل مربوط به قانون است. دين در امور قانوني و حقوقي نبايد دخالت كند و هر جامعهاي بايد قانون خودش را به دلخواه خودش وضع كند هر چه اكثر مردم پسنديدند ارزش مثبت و هر چه را اكثريت رد كردند، ارزش منفي ميشود. بنابراين اگر در جامعهاي روابط جنسي بين دو هم جنس هم مطلوب واقع شد و اكثريت جامعه آن را پذيرفتند، هيچ مانعي ندارد. آن كساني كه دلشان ميخواهد خيلي مقيد به دين باشند، در محيط خانواده خودشان اين كار را نكنند و الاّ از نظر قانوني اشكالي ندارد.
خلاصه اينكه دين فقط براي يك سلسله مراسم عبادي مثل دعا و نماز ماند و از مسايل جدي زندگي (مربوط به علم يا قانون و ارزشهاي اجتماعي)شد. تدريجا براي اين مسايل فلسفههايي نوشتند و مورد بحث قرار دادند به اين صورت كه اصولاً ارزشها، بايد و نبايدها با واقعيات سر و كاري ندارد اينها يك سلسله مسايل سليقهاي است. كساني كه خوششان ميآيد، ارزشي را ميپذيرند، كساني كه خوششان نميآيد، ارزش ديگري را ميپذيرند.
همانطوري كه مردم سليقههاي مختلفي در انتخاب رنگ لباس دارند، ارزشهايي هم كه حاكم بر جامعه است از قبيل گرايشها، ميلها و سليقههايي است كه افراد و جوامع در آن مختلفند هر جامعهاي آنچه تمايل دارد به عنوان يك ارزش مثبت معرفي ميكند و از آن تبعيت ميكند. بنابراين ارزشهاي اجتماعي اعم از ارزشهاي رسمي و اخلاقي، حقوقي و قانوني و آداب و رسوم از اين قبيل است و نبايد بر سر آنها دعوا كرد. طبعا آن جاهايي كه در محل مشاجره و كشمكش قرار ميگيرد، مسايل حقوقي و قضايي است، كه بايد در آنها تابع اكثريت بود اما جاهايي كه محل مشاجره نيست، بايد به افكار همديگر احترام گذاشت و هر كس در چارچوب زندگي شخصي خود ميتواند به هر چه ميخواهد، عمل كند و اگر كار به مشاجره كشيد، بايد ارزشهايي كه اكثريت مردم ميپذيرند، حاكم و داور باشد؛ يعني قانون تابع راي اكثريت مردم است.
اما در آنجا كه مسايل اجتماعي مطرح نيست، افراد ميتوانند طبق سليقههاي جمعي خودشان با هم كنار بيايند و آنجايي هم كه قانون نيست، هر كسي آزاد است بر اساس سليقه خود عمل كند.
پس اين دو قسم اختلاف و تفاوت تضاد دين با علم و ديگري تضاد دين با ارزشهاي پذيرفته شده از طرف جامعه كه در مسايل دين پيش ميآيد، راه حل اصولي پيدا كرد و تنها اختلافهايي ماند كه بين اديان وجود دارد.
فرهنگ غربي ميگويد روح تسامح حلال مشكلات است در دين بايد آسانگير باشيد. هر كس هر ديني دارد مقدس است. دين يك موضوع سليقهاي است.
در يك جامعهاي ممكن است چند مذهب كه هر كدام طرفداران پر و پا قرصي دارند، وجود داشته باشد در اين جامعه اختلافات مذهبي نمود خواهد يافت و طبعا بيشتر از همه در نسل جوان ميتوان اثرش را ديد زيرا اين اختلاف آنها را دچار حيرت و سرگرداني ميكند و احيانا به بحران ميانجامد. حال چه بايد كرد. در پاسخ گفتند اساسا وقتي دين از واقعيات زندگي جدا شد، از سنخ همان سليقهها و ارزشها ميشود، پذيرفتن دين مانند پذيرفتن يك واقعيت علمي و يك واقعيت عيني نيست زيرا چيزهايي را كه در عالم ميپذيريم دو دسته هستند. يك دسته واقعياتي است كه صرفنظر از شناختها و عقيده ما وجود دارد ماه و خورشيد در آسمان هستند زمين به دور خورشيد ميچرخد اينها واقعيات خارجي است و بايد علم ثابت كند اما گاهي چيزهايي را ميپذيريم كه جنبه شخصي و دروني دارد. ارزشها مطلقا از اين گونه هستند.
بسياري از زيباييهايي كه ما براي اشياء قائل هستيم، جنبه شخصي دارد. شاهدش اين است كه نسبت به اشخاص و اصناف مردم، فرق ميكند. ممكن است كساني چيزي را زشت بدانند و چيز ديگري را زيبا بدانند. ولي ما از آن بدمان بيايد. پس پسنديدن و درك زيبايي امري رواني و شخصي است. دين هم از همين قبيل است. باور قلبي است و نميشود براي كسي اثبات كرد. پس دين عينيت، خارجيت و موضوعيت ندارد. آنها گفتند مسايل عقيدتي از سنخ ايمان است نه از سنخ علم. ايمان جنبه شخصي دارد و نميشود براي آن دليل اقامه كرد. كسي دلش به اين خوش است كه معتقد به خداي يگانه باشد و يكي ديگر خوشش ميآيد به دو خدا قائل باشد؛ يكي خداي خير و ديگري خداي شر.
در معتقدات ماوراء طبيعت هم همينطور است يا اصلاً ماوراء طبيعهاي در كار نيست در اين صورت مردم نبايد با هم مجادله كنند چون نميشود اثبات كرد، دليل علمي ندارد چون علم مخصوص به تجربيات است و آنچه قابل تجربه نباشد و قابل ارائه به غير نباشد، از قلمرو علم خارج است. وقتي دين از قلمرو علم خارج شد ديگر جايي براي دعوا نميماند و دين امري شخصي ميشود، هر كسي هر چي خوشش آمد.
بر اين اساس مسأله تسامح در دين را ترويج كردند و اين ابتكار را يكي از افتخارات فرهنگ خودشان قلمداد كردند كه فرهنگ جامعه ما به قدري در سطح بالا واقع شده است كه با همه اديان به خوبي و خوشي ميسازد و به همه احترام ميگذارد.
عقيده هر كسي براي خودش مقدس و محترم دين هر كسي براي خودش محترم. در كليساي خودش هر جوري ميخواهد عبادت كند. مباحث متافيزيك به طور كامل از قلمرو علم و اثبات و تحقيق خارج شد و تفكر پوزيتيويسم جاي تفكر متافيزيك را گرفت. مسائل ديني كه از جمله مسائل متافيزيكي، است به عنوان مسائل غيرقابل حل به وسيله علم و غير قابل حل يقيني قلمداد شد و اينگونه ترويج شد كه همه اديان با هم بسازند. اين راه حلي بود كه جوامع غربي بعد از رنسانس تا به حال براي حل تضادهاي ديني جوانان چارهانديشي كردند و به كار بستند، آنان روح تسامح را در مسائل ديني ترويج كردند و صدور فرهنگ غرب به جوامع ديگر.
آنهايي كه اهل تعهدند و خودشان را در مقابل خدا مسؤول ميدانند در محيطي كه نميتوانند، خودشان جواب شبهه را بدهند، نبايد شبهه را مطرح كنند.
روح تسامح ديني به جوامع ديگر از جمله جامعه ما سرايت كرد و به همان اندازه كه ايران تحت تأثير فرهنگ غربي واقع شده بود (به خصوص در پنجاه سال گذشته) تحت تأثير اين عنصر فرهنگي غرب نيز واقع شد و روح تسامح ديني كاملاً ترويج گرديد.
اسلام چه ميگويد
كساني كه كمترين آشنايي با الفباي اسلام و قرآن دارند ميدانند كه اسلام هيچ گاه آشتي بين توحيد شرك و حق و باطل را نميپسندد، درست است كه در مقام دعوت به پيغمبر ميفرمايد: «اُدْعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةَ وَ الْمَوْعِظَة الْحَسَنَة وَ جادِلْهُمْ بِالّتي هِيَ اَحْسَنْ»(سوره 16، آيه 125) و در
مقام معاشرت ميفرمايد؛ هيچ مانعي نيست به دشمنانتان هم احسان كنيد. با كفار و مشركين هم با «نيكي» و «قسط» رفتار كنيد.
اما از نظر فكري و عقيدتي آنچنان بايد به دين خود قائل باشيد كه كوچكترين احتمال براي حقانيت مذاهب ديگر در دلتان پيدا نشود و در مقابل كساني كه روياروي شما قرار ميگيرند و در مسائل عقيدتي با شما مبارزه ميكنند، با سرسختي تمام بايستيد.
از اينروي خداوند در قرآن، سوره 60، آيه 4، ميفرمايد: «اي مسلمانها بايد در اين جهت از حضرت ابراهيم و پيروان او الگو بگيريد. حضرت ابراهيم به مردم
بتپرست فرمود ما از شما بيزاريم. بين ما و شما تا روز قيامت دشمني برقرار است تا هنگامي كه به خداي يگانه ايمان بياوريد.»
و در سوره ممتحنه ميفرمايد: «اسوه حسنه» است براي شما حضرت ابراهيم كه برخوردشان با مشركين اين چنين بود. با كمال صراحت گفت بين ما و شما تا روز قيامت دشمني برقرار است مگر اينكه ايمان به خداي يگانه بياوريد.
قرآن به مسلمانان ميگويد شما بايد به ابراهيم تأسي كنيد. با اين بينشي كه اسلام به ما عرضه ميكند و با اين الگويي كه براي ما معرفي ميكند، آيا ميتوان حتي براي مذهب بتپرستي نوعي قداست قايل شويم و به عنوان يك عنصري در فرهنگ اصيل مردمان رنجديده آن را مطرح كنيم و بگوييم كه اينها داراي يك فرهنگ اصيل هستند استعمارگران آمدند اينها را از بين بردند و بتكدههاشان را خراب و اينها را از فرهنگ خودشان جدا كردند.
البته كساني كه به سرخپوستان آمريكايي يا به ساير كشورهاي ديگر ستم روا داشتند، ظلمشان محكوم است اما اين مجوز نميشود كه بتپرستي آنها را تقديس كنيم و بگوييم اين عنصري از عناصر اصيل فرهنگ اصيل اقوامي است پس ما بايد به چشم قداست به اينها نگاه بكنيم. آيا اين يك اقتباس از فرهنگ تسامحگرايي فرهنگ غرب نسبت به مسايل ديني نيست؟!
اين راه يك راه اسلامي به نظر نميرسد كه ما براي اينكه جوانان ايراني دچار تضاد فكري در زمينه مسائل عقيدتي نشوند به آنها بياموزيم كه به همه اديان احترام بگذارند، و ما فقط ارزشهايي عمومي را ترويج كنيم؛ راستگويي، درستكرداري، گفتار نيك. كردار نيك، پندار نيك، همينها، بقيه چيزها را بگذاريم مردم هر طوري كه دلشان بخواهد، با آنها رفتار كند. اين كار معنايش نفي اصالت دين است يعني ما دين حقي نداريم و اسلام و مسيحيت، در اين جهت تفاوتي با هم ندارند.
نظيرش در مسأله رابطه دين با ارزشها مطرح ميشود كه اموري شخصي است. ميگويند بيخود زحمت نكشيد همانطور كه رنگ و سليقه لباس براي هر كسي محترم است، ارزشهاي اخلاقي و ارزشهاي اجتماعي هم كه منشاء وضع قوانين حقوقي و قضايي و جزايي ميشود، همينطور از امور دلخواه و پسند شخصي است و مبتني بر حقايق نفس الامري نيست. تابع مصالح و مفاسد واقعي نيست1 و معنايش اين است كه اسلام، در واقع قانون و حكمي ندارد.
ديگر اين اصلي كه امروز در فرهنگ دنيا حاكم است و در علوم انساني به عنوان يكي از محورهاي مهم شناخته ميشود كه (انسان سالم انساني است كه با ديگران سازگار باشد چه انسان نرمال انسان بهنجار است كه با همه خوب ميتواند بسازد. اصل اين است، اما انساني كه ميگويد: من معتقدم يك خدا هست و تو ميگويي دو خدا، پس ما با هم دشمن هستيم «بدابيننا و بينكم العداوه و البغضاء» (سوره 60، آيه 4) اينها در روانشناسي جديد انسانهاي بهنجاري نيستند.) اسلام اينها را نميپسندد ميگويد: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوَةٌ حَسَنةٌ في اِبراهيمَ» همانطور كه او با مشركين گفت «بَدابَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ اَبَدا حَتّي تؤمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَه» (سوره 60، آيه 4) شما هم بايد بگوييد تا روز قيامت با مشركين دشمنيم مگر به خداي يگانه ايمان بياورند. دشمنيم دشمني آشكار «بَدابَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ» اين هم ته دلش نبود، صاف گفت «قالَ لِقَوْمِهِ» به مردم صاف گفت آهاي مردم بتپرست من دلم از شما صاف نميشود محبت شما در دل من نميآيد به خداي يگانه ايمان بياوريد وگرنه تا روز قيامت دشمن شما خواهيم بود. قرآنِ ما مسلمانها ميگويد شما بايد از ابراهيم پيروي كنيد و بايد اينگونه باشيد.
فرهنگ غربي ميگويد روح تسامح در دين بايد آسانگير باشيد. هر كس هر ديني دارد مقدس است. دين يك موضوع سليقهاي است. اين راهحل با قرآن نميسازد.
چگونه ميتوانيم با آنها كه روح تسامح دارند، سازگار باشيم دين ما ميگويد نسبت به مشركين و دشمنان اسلام بايد دشمن باشيم. آنها ميگويند با هم مهربان باشيد.
ميگويند اسلام مربوط به لاهوت است نه در سياست حرفي دارد نه در اقتصاد، نه در علوم انساني، نه در علوم تجربي. دين حق ندارد در قلمرو علم دخالت كند. براي اينكه اروپاييها گفتند و موفق شدند ما هم اگر بخواهيم دينمان محفوظ باشد. بايد در علم دخالت نكنيم آيا اسلام همين را ميگويد؟ يا اسلام ميگويد «وَلا يَأتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ»؟ (سوره 41، آيه 41) آنچه يقينا خدا و پيغمبر فرمودند و به عنوان بيان يك واقعيتي در دست مردم قرار دادهاند، حق است ولو تمام عالم برخلافش را بگويند. يك روز تمام عالم ميگفتند زمين مركز عالم است ستارگان دور زمين ميچرخند، قرآن گفت «كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» هر يك از اين ستارههايي را كه شما در آسمان ميبينيد در فلكي شناور است در مداري ميچرخد. اين موضوع علمي است آيا موضوع لاهوتي است؟ مربوط به رابطه انسان با لاهوت است؟ قرآن فرموده و حق است. تمام عالم اگر جمع بشوند و بگويند علم اثبات كرده است كه چنين نيست ما ميگوييم قرآن درست ميگويد شما اشتباه كردهايد. زيرا علم خدا نوسان
ندارد. آنچه را خدا به عنوان بيان يك حقيقتي فرمود، آن عوض شدني نيست. علم؛ البته آنچه به نام علم ناميده ميشود، ممكن است عوض بشود يعني فرضيات، تئوريها، نظريات تأييد شده، گاهي هم بعد از مدتي، ممكن است معلوم شود تأييدها بيجا بود. فرضيات ابطال ميشود. اما وحي الهي هيچ وقت باطل نميشود. مگر ما در فهميدنش اشتباه كنيم يا روايتي كه به پيغمبري يا امامي نسبت دادهاند، در نقلش اشتباهي رخ داده باشد. اما اگر چيزي دانستيم كه خدا و پيغمبر و امام معصوم فرمودند، آن غلط نميشود. پس راه حل اختلافي كه بين علم و دين در مورد اسلام مطرح ميشود اين است كه ما برويم يقينيات دين را بشناسيم. آنچه يقينيات قرآن و سنت است هيچ وقت اشتباه نميشود.
ممكن است، پيرايههايي به عقايد ديني بسته شده باشد يا روايات نادرست در كتابهاي روايتي وارد شده باشد. اين مسائل هست، از دوازده قرن پيش علماي ما گفتهاند و خيلي زحمت كشيدهاند كه روايت صحيح و ضعيف را از هم جدا كنند. ولي به هر حال وجود روايات ضعيف در بين كتابهاي روايتي را ما انكار نميكنيم. ادعاي ما اين است كه اگر دانستيم پيغمبر و امام سخني فرمودهاند (يعني سندش قطعي بود.)2 با هيچ علمي تضاد نخواهد داشت. مگر اينكه آن علم، علم نباشد. تئوريهايي باشد قابل ابطال. در آن صورت وحي مقدم است. علم قطعي با دين قطعي، يعني با اسلام قطعي، هيچ تضادي ندارد. ما خيالمان از اين جهت راحت است.
در مورد ارزشها، چه ارزشهاي اخلاقي و چه ارزشهاي حقوقي و اجتماعي و سياسي طبق عقايد ما تابع مصالح و مفاسد واقعي و نفسالامري است و تابع ميل و سليقه اشخاص نيست. اگر تمام مردم كشوري مسلمان، بيايند به قانوني كه برخلاف قانون خدا و پيغمبر است رأي بدهند كمترين ارزشي نخواهد داشت.
آنجايي كه قانوني از خدا و پيغمبر است چه كسي حق دارد مخالفت بكند؟ چگونه ميتوانند مصالح و مفاسد دنيا و آخرت رفتارها را كشف كنند.
راه جلوگيري از مفاسد عقيدتي و اخلاقي و فكري جوانهاي ما تقويت بنيه فكري و علمي آنهاست.
كسي كه راه خانه خودش را گم ميكند ميخواهد راه زندگي ابدي به مردم نشان بدهد؟ «اَفَمَنْ يَهْدي اِلَي الحقَّ اَحَقٌّ اَنْ يُتْبعَ اَمَّنْ لا يَهْدِي اِلاّ اَنْ يَهْديَ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؟ (سوره 10، آيه 35)قرآن با عقل ما سخن ميگويد. ميگويد آن كسي كه تا راهنماييش نكنند راه به جايي نميبرد او اولي هست به رهبري يا كسي كه جز به حق هدايت نميكند؟ هر چه ميگويد درست است، از چه كسي بايد پيروي كنيم؟ از آن كسي كه خودش احتياج به راهنمايي دارد؟ كوري عصاكش كور دگر شود. كسي بايد راه را به شما نشان دهد كه خود بر همه حقايق آگاه
باشد. راه را تا آخر خط ببيند. نه كسي كه پيش پايش را هم درست نميبيند. ما انسانهايي كه «ما اُوتيتُم مِنَ الْعِلْمِ اِلا قَليلاً» (سوره 17، آيه 85)، پيش پايمان را هم درست نميبينيم. چگونه ميخواهيم همه مصالح و مفاسد راهي كه به سوي ابديت داريم را درك كنيم. پس اين تضاد هيچ وقت به اين صورت حل نميشود.
ما بايد راهي پيدا كنيم كه عقايد اسلامي به صورت منطقي و قابل قبول در دسترس جوانان قرار بگيرد. ما معتقديم دين ما مطابق با فطرت عقل است. در تمام عقايد ما مطلبي كه بر خلاف برهان عقلي باشد وجود ندارد «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» ـ اما ممكن است در اثر مطالعات، يا تبليغات مؤثر افكار غلطي در بين مردمي رواج پيدا كند. اگر گفتيم يك عقيدهاي مطابق عقل و منطق و فطرت است، معنايش اين نيست كه همه بتوانند آن را صاف و صريح اثبات كنند. اثبات بسياري از مسائل عقلي احتياج به براهين پيچيده دارد. مخصوصا رفع شبهات، (شبهاتي كه مكاتب فلسفي الحادي ترويج
ميكنند، ممكن است در اذهان بماند. جوابش را به آساني نفهمند.) وقتي ما گفتيم اسلام ديني است منطقي، مطابق عقل و فطرت. معنايش اين نيست كه هر كسي در هر سني با هر اندازه معلومات، ميتواند تمام عقايد اسلامي را اثبات كند و به همه شبهات جواب بدهد.
آيا ميشود دور جامعه اسلامي يك حصاري كشيد كه افكار بيگانگان وارد نشود؟ آيا جوانان اين كتابها و افكار را نبايد مطالعه كنند؟ نبايد بخوانند؟ نبايد بشنوند؟ مگر چشمها و گوشها و دلها به دست ماست؟ شبهات مطرح و كتابها نوشته يا از زبانهاي خارجي ترجمه ميشود. پس با انتشار علم و فكر كه نميتوان مبارزه كرد و هيچ چارهاي جز اينكه ما بنيه علمي و فرهنگي خودمان را تقويت كنيم نميماند. تنها راه جلوگيري از مفاسد عقيدتي و اخلاقي و فكري جوانهاي ما تقويت بنيه فكري و علمي آنهاست. البته اين كار مسايل جنبي هم دارد. كه محافظتهايي ميبايست در ضمن آن باشد. هر شبههاي را در هر جايي نبايد مطرح كرد، آنهايي كه اهل تعهدند و خودشان را در مقابل خدا مسؤول ميدانند در محيطي كه نميتوانند، خودشان جواب شبهه را بدهند، نبايد شبهه را مطرح كنند. برخورد ما بايد مسؤولانه باشد. ببينيم با
افكار ديگران چه ميكنيم. وقتي شبههاي را در ذهن جواني به وجود آورديم كه هنوز خود، قدرت جوابگويي به اين شبهه را نداريم. ذهنش مشوش ميشود و ممكن است در اصل دينش شك بكند.
امروز در فرهنگ دنيا اين نكته مطرح است كه جوان بايد آزاد باشد. اما تا چه اندازه؟ تا آنجا كه برود و خودش را توي چاه بيندازد؟ القاي شبههاي كه اساس دين را در ذهن جوانها متزلزل ميكند، به منزله انداختن جوان در آتش است. استادي كه شبهه را القا ميكند ولي جوابش را نميداند بايد جواب شبهه را ياد بگيرد. آنگاه در كلاس درس القا كند. بالاخره اين واكسن (تقويت مباني فكري) ميبايست تزريق بشود، مسايلي هست كه جوابهاي متعددي در سطحهاي مختلف دارد. در سطحهاي نازل براي كساني كه فكرشان كوتاهتر است، در سطحهاي متوسط براي كساني كه يك مقدار ورزيده شدهاند و در سطحهاي عالي علمي براي برجستهترين دانشمندان و فيلسوفان دنيا.
كلام در اين است كه اين واكسن را ميبايست تكثير و بعد تزريق كرد. اين معلومات در پيش همان چند نفري كه گوشه و كناري ميدانند، نبايد ذخيره بشود. بايد چارهاي انديشيد تا اين معلومات به صورتي قابل تزريق و قابل عرضه به سطوح مختلف جامعه باشد. اسلام در مقابل مخالفينش داد ميزند «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» اگر راست ميگوييد دليل بياوريد.
براي خدايش، توحيدش، براي مسايل مختلفش دليل ميآورد. براهيني در خود قرآن آمده. بسياري از براهين در روايات و سنن آمده است. ما مطلب بيدليل و بيبرهاني نداريم و چيزي بر خلاف برهان و منطق هم ارائه نميكنيم. جوانهاي دانشگاهي بيشتر در معرض خطرهاي فكري و عقيدتي قرار دارند. ميبايست واكسينه بشوند. اما برنامه دانشگاهها چنين اجازهاي را نداده است. در گذشته به هيچوجه نبود. امروز هم كه قدمهايي برداشته شده تا يك سلسله مسايل عقيدتي و اسلامي در دانشگاهها تدريس بشود، نقصهاي زيادي دارد. بالاتر از همه انگيزه پژوهش و تحقيق در جوانان بايد رشد كند. بايد نسبت به مسايل ديني حساس بشوند. برخلاف آن روح تسامحي كه در غرب ترويج ميشود. كه نسبت به مسايل ديني بيتفاوت باشيد. شما بايد در مقابل عقايد ضد اسلامي حساسيت داشت. بايد دانست سعادت دنيا و آخرت در پذيرفتن اسلام و شقاوت دنيا و آخرت ديگران در انكار اسلام است. اين روح اسلام است.
ايت الله مصباح يزدي
سايت سراج