مقدمه
الف) موضوع: آثار روانى - اجتماعى خداباورى
ب) بيان مساله:
در باب مطلوب نهايى نوع انسان، دو ديدگاه عمده مطرح است. يكى كمال جوئى و ديگرى آرامش طلبى; و شايد اين دو در سطوح بالاتر ملازم هم باشند. اما عوامل عمده در رسيدن به اين هدف كدامند؟ در اين باب هر مكتبى ديدگاهى دارد. دين اسلام، خداباورى را (چه در سطح فردى و چه در سطح اجتماعى) عمدهترين عامل در رسيدن به اين هدف ميداند. اكنون سؤال اين مقاله اين است كه:
1- آيا خداباورى بر زندگى افراد اثر مىگذارد؟
2- اگر پاسخ مثبت است مكانيزم اين اثر گذارى چگونه و آثار آن كدامند؟
3- آيا شواهد و مصاديقى در تاييد اين اثر گذارى وجود دارد؟
ج) اهميت مساله:
اگر از طريق تحليل روانشناختى روشن شود كه خداباورى چه مقدار و چگونه حيات بشرى را تحت تاثير خود قرار مىدهد، و اگر با مطالعات نقلى (تاريخى و تعبدى) و آمارى، مصاديق مثبت و روشنى از اين تاثير و تاثر را در جوامع گذشته و كنونى بيابيم، آنگاه رهنمودهاى فراوانى براى تمام نهادهاى فرهنگى - اجتماعى، از جمله آموزش و پرورش، آموزش عالى، صدا و سيما، ... بدست آورده و خواهيم توانستبه صورت علمى و قدم به قدم در جهتخداباورى افراد جامعه پيش برويم. مىتوانيم به انسان اميد و نويد بدهيم كه چگونه انسانيتخود را حفظ كرده و رشد بدهد و تكامل و آرامش روانى را چگونه به دستبياورد.
د) فرضيهها:
1- اگر خدا باورى، از طريق مكانيزم روانشناختى صحيح، در افراد و جامعه ايجاد شود، آثار بسيار مثبت و شگفت انگيزى را در پى خواهد داشت.
2- به مقدارى كه افراد يا گروهها و جوامع، از اين خداباورى برخوردار بودهاند، آثار و نتايج مثبت آن را در تمام سمت و سوى زندگى خود يافتهاند.
ه) اهداف تحقيق:
دعوت محققان روانشناسى (به ويژه در جامعه اسلامى ايران) به توجه و تحقيق بيشتر در باب خداباورى و مكانيزم و آثار روانشناختى آن.
و) پيشينه تحقيق:
مطالعاتى كه در باب خدا و خداباورى صورت گرفته، بيشتر صبغه فلسفى و كلامى و جامعه شناختى داشته است. در اين باب به همان مقدار كه مطالعات هستى شناختى و معرفتشناختى، فراوان است، مطالعات روانشناختى كمياب و نادر است. بسيارند فيلسوفانى كه در اين باب سخن گفتهاند. و بسيارند متكلمان اديان و اعصار مختلف كه به بحثهاى مفصل در اين باب پرداختهاند. اما اگر بخواهيم در اين باب از ديدگاه روانشناسى مطالعه كنيم، منبعى كه تحت اين عنوان به صورت مستقل منتشر شده باشد يا در اختيار نداريم و يا بسيار كم است. اگر چه روانشناسانى مثل فرويد در توتم و تابو و آينده يك پندار و يونگ در روانشناسى و دين و خاطرات، رؤياها، انديشهها واريكفرام در روانكاوى و دين و ويليام جيمز در دين و روان و بعضى آثار ديگر، مباحث قابل توجهى در اين باب داشتهاند. اما اهميت اين موضوع بيشتر از آن جهت است كه اكتفا به اين مقدار پسنديده باشد. اين نوشتار بر آن است كه با ارائه آراء دانشمندان واشاره و برجستهتر كردن بعد روانشناختى آن (به ويژه آنچه با مباحث روانشناسى اجتماعى ارتباط بيشترى دارد)، قدمى كوچك در مسير طرح بيشتر
توضيح واژگان عنوان مقاله
براى ارائه تصويرى روشنتر از موضوع بحث، لازم است در ابتدا به توضيح دقيق در باب واژگان اصلى بحثبپردازيم تا ناخواسته گرفتار نزاع لفظى نشويم.
آثار: مفهوم اين واژه روشن است اما در باب گستره آن متذكر مىشويم كه هرگونه اثر فردى يا اجتماعى، ذهنى يا عينى را شامل است. به عبارت ديگر، به تمام ابعاد زندگى نظر داريم كه آيا تاثيرى از خداباورى پذيرفته استيا نه؟ و اگر تاثيرى پذيرفته، كدام است؟ و طى چه فرايند روانشناختىاى بوده است؟روانى - اجتماعى: با اين قيد، بحث را در ابتدا به روانشناسى فردى و سپس به روانشناسى اجتماعى محدود مىكنيم. يعنى مباحثسياسى، اقتصادى، اخلاقى، مورد نظر نيستند مگر اينكه صبغه روانى اجتماعى داشته باشند.
باور: انديشمندان علوم تربيتى و روانشناسى، حيطههاى روانى وجود انسان را به سه حيطه شناختى، عاطفى، ورفتارى تقسيم مىكنند. در اينكه واژه «باور» بر كدام يك از اين حيطهها، صدق مىكند اختلاف نظر هست. گاهى آن را به حيطه شناختى صرف مربوط دانسته ومىگويند: باور يعنى شناخت عميق، شناخت تغيير ناپذير، يقين داشتن به يك مطلب; گاهى باور را به حيطه عاطفى مربوط مىدانند، يعنى با گرايش وعدم گرايش، با ميل وانزجار، با احساس خوشايندى و بدآيندى مترادف مىدانند: بر اين اساس، باور داشتن به خدا يعنى احساس عاطفى مثبتبه خدا داشتن، يعنى خدا را دوست داشتن و... .
مراد اين نوشتار از باور، معنايى است كه هم شامل «ايمان» مىشود و هم شامل «معرفت» و در مباحث روانشناسى اجتماعى با عنوان «نگرش» شناخته مىشود و بنابر اين لازم است در باب «ايمان» و «نگرش» بحثهاى مستقل و مفصلترى داشته باشيم. باور، اگر با شواهد كافى در دسترس، باشد «معرفت» است و اگر با شواهد كافى در دسترس نباشد «ايمان» است. اما وقتى در مقولات دينى بحث مىكينم، بيشتر با مباحث نوع دوم سروكار داريم. مباحثى كه به طور مستقيم با شواهد كافى اثبات نشدهاند، بلكه يا شناختهاى سطح بالاتر، واسطه اين بارو شده و يا عقل در جا زده و نيازهاى وجودى درونزاد عمل مىكنند و انسان بدون شواهد كافى، باورمند مىشود. به تعبير ديگر در اينجا باور دينى همان ايمان است و باز به تعبير روشنتر، باور مىتواند دينى يا غير دينى باشد، اما ايمان، تقسيم به دينى و غير دينى نمىشود، بلكه هميشه دينى است. پس اگر بحث از خداباورى مىكنيم، گرچه از حيث مفهوم با «ايمان به خدا» مترادف نيست، اما از حيث مصداق يكى هستند.
خدا: براى اين واژه معانى متعددى گفته شده و ضرورت دارد دقيقا مرادمان را بيان كنيم. خداى مورد نظر ما خدايى است كه ويژگيهاى خاصى را دارا است; شامل سحر و جادو و يا هرامر متافيزيكى و يا حتى خداى هر دين الهى و آسمانى نمىشود; بلكه فقط خداى معرفى شده قرانى مورد نظر است و نه حتى خداى فلاسفه يا عرفا يا فقيهان اسلامى. بحث در اثبات وجود خدا نيز نيست، بلكه مراد ارائه يك تعريف است، تعريفى كه تفهيم و تفهم را راحتتر مىكند. ولى از آنجا كه 1) كيفيت تعريف،تابع كيفيت معرفت است و 2) معرفت، دو نوع عقلى و قلبى دارد. 3) و جهت گيرى اصلى اين نوشتار يك جهتگيرى روانشناختى است 4) و جهتگيرى روانشناختى در باب خدا، بيشتر با معرفت قلبى تناسب دارد تا معرفت عقلى. 5) و اصولا تفاوتهاى متعددى بين معرفت عقلى و معرفت قلبى هست، 6) علاوه بر همه اينها، هر كدام از دو قسم معرفت، خودش داراى مراتب متعددى است و هر فردى ممكن است در مرتبه خاصى از معرفتباشد و هر مرتبهاى نيز شرايط و موانع خاص خود را دارد. با توجه به اين مقدمات معلوم مىشود كه از يك طرف، ارائه چنين تعريفى، كار آسانى نيست و از طرف ديگر بدون ارائه اين تعريف، ادامه بحث ممكن و نتيجه بخش نخواهد بود ولذا بايد تلاش كنيم تا تعريف روانشناختى مورد نظر را به خوبى تبيين كنيم، چون آثار خداباورى ارتباط مستقيم با ويژگيهايى دارد كه به خدا نسبت داده و باور داريم. حال اگر ملاحظه شود كه خداى مورد بحث، خدائى است كه همه مردم از طريق قلبخود، او را مىشناسند ولذا بايد مشترك بين مردم باشد، باز تعريف خدا مشكلتر مىشود و ما مجبوريم دنبال مفهومى از خدا بگرديم كه حداقل شامل دو عنصر مشترك با تعاريف ديگران داشته باشد 1)امرى باشد متعالى 2) متعلق سر سپردگى تام انسان باشد. اگراينقدر مشترك و همگانى از مفهوم خدا را بهخوبىتصوير كرديم، آنگاه تصوير خداى مورد نظر قرآن نيز آسانتر خواهد شد. براى ايجاد تصور مورد نظر لازم است دو كار انجام شود. 1) هر كسى به تجربيات درونى خودش در باب آن امر متعالى رجوع كند 2)بهبعضى تجربههاى درونى ديگران از زبان خودشان توجه كنيم.
اگر بخواهيم تعريفى روانشناختى از خدا ارائه كنيم، همين نياز و احساس نياز درونى، مناسبترين دريچه ورود است و بسيارى از انديشمندان نيز روى آن تاكيد فراوان كردهاند. «فرويد نياز انسانى به دين را به عنوان مسالهاى صرفا روانشناختى تحليل كرد. او مىگفت دين از آرزوى وهمىاى براى داشتن پدرى محافظ بر مىخيزد. ... اشلاير ماخر همچون فرويد، نياز انسان به امر تام و وابستگىاش به عالم را مىفهمد.... سارتر، ملحد فرانسوى، در زندگينامه خويش اقرار مىكند كه من نيازمند خدا بودم; او به من داده شده بود; بدون اينكه بدانم در جستجوى او بودهام، او را دريافت كردم.»، «كلمه خدا را نمىتوانيم به طور دقيق تعريف كنيم ولى معمولا مقصود از آن عبارت است از آنچه كه داراى مفهوم نهائى است و سرچشمه همه چيز وبالاترين ارزشها و منبع تمام ارزشهاى ديگر مىباشد. خدا همان است كه شايستهترين هدف و مقصود زندگى است»، ويليام جيمز معتقد است، ما وقتى كلمه الوهيت را بر زبان مىآوريم، آن حقايق اوليه و واقعىاى را كه در انسان يك حس وقار و طمانينه بر مىانگيزد در نظر مىآوريم; باز در جاى ديگر اظهار مىدارد كه من به خوبى مىپذيرم كه سرچشمه زندگى مذهبى، دل است و قبول هم دارم كه فرمولها و دستورالعملهاى فلسفى و خدا شناسى مانند مطالب ترجمه شدهاى است كه اصل آن به زبان ديگرى است... به اين معنى كه در دنيا، ابتدا يك احساسات مذهبى وجود داشته است و بعد علم كلام ايجاد شده است.
از آنچه كه تاكنون گفته و نقل قول شد نتيجه مىشود خدايى كه مىتواند همگانى و درونزاد باشد، و از نيازهاى درونى انسان سرچشمه بگيرد، همان چيزى است كه به نام «امر متعالى» ناميده شده است و هر كسى يا هر مذهبى ممكن ستبر گوشهاى از اين مفهوم بسيار وسيع انگشت گذاشته و آن را در ميدان معنى شناختى مفاهيم مورد قبول خودش معنى كرده باشد; ما اكنون اين مفهوم را در ميدان معنى شناختى مفاهيم اسلامى بررسى مىكنيم. معمولا هر واژه كليدى، يك معناى اصلى دارد و يك معناى نسبى. ولى قابل توجه است كه معناى نسبى دربردارنده معناى اصلى نيز هست. آن امر نهايى مورد بحث ما، معنى اصلى خدا است. «در قرآن كلمه الله، كلمه كانونى والايى است كه نه تنها بر ميدان معنى شناختى خاص داخل واژگان حكومت دارد، بلكه بر سراسر واژگان مشتمل بر همه ميدانهاى معنى شناختى، يعنى همه دستگاههاى تصورى مندرج در زير آن، مستولى است،... در نظام و دستگاه قرآنى، حتى يك ميدان معنى شناختى واحد نيست كه مستقيما با تصور مركزى الله، مرتبط و در زير فرمان آن نبوده باشد» اينكه گفته مىشود فرهنگ اسلامى و جامعه اسلامى، خدا محور استبه همين معنى است. يعنى تمام تصورات و معانى، گرد همين مفهوم مركزى و از آن متاثر مىشود. پس روشن شد كه معنى نسبى قرآن مورد نظر است و وقتى گفته شود كه خداباورى چنين و چنان اثراتى دارد، مفهوم نسبى خدا، در قرآن مورد نظر است و چون كم و كيف آثار خداباورى تابع ويژگيهاى خداباورى است، هر كسى به هر مقدار، آن ويژگيها را با حالات روانشناختى خودش بيشتر احساس كند، به همان مقدار به خداى مورد نظر قرآن بيشتر رسيده است و به همان مقدار آثار خداباورى را در زندگى فردى و اجتماعى خودش ملاحظه خواهد كرد.
معناى ايمان
ايمان حالت روانى است كه در هر انسانى ممكن است ايجاد شود و داراى سه عنصر عقيده و شناخت، علقه قلبى و عاطفى، و رفتار جوارحى خواهد بود. علاوه بر اينكه تحليل عقلى به اينجا منتهى مىشود كه انسان در ابتدا نسبتبه موضوعى شناخت پيدا كرده و سپس نسبتبه آن، جهتگيرى عاطفى و انگيزش اتخاذ مىكند و در نهايتبر اساس آن شناخت و آن بعد عاطفى و انگيزشى است كه به مقتضاى آن عمل مىكند، براى اثبات و تبيين اين سه عنصر ايمان، شواهد و مؤيدات قرانى فراوانى نيز در اختيار است. ما فقط از باب نمونه به بعضى از آنها اشارهاى خواهيم كرد.
ممكن است چنين به نظر برسد كه عمل، اثر و نتيجه ايمان است و قرآن هم هميشه عمل صالح را پس از ايمان و جداى از آن ذكر كرده است. ولى به نظر ما عمل كردن به مقتضاى اعتقادات، جزء ايمان است و ذكر آن پس از ايمان شايد بخاطر تفاوت متعلق يا تاكيد باشد، چون به گمان بعضى مىتوان فريب كارى كرد و بدون عمل، اظهار ايمان نمود و قرآن اين را رد مىكند.
يكى از اركان اصلى ايمان اين است كه فرد به مقتضاى آن حالت روانىاش عمل كند و زندگىاش را بر آن اساس شكل دهد. خداوند مىفرمايد: «آيا افراد گمان مىكنند كه به زبان ابراز ايمان مىكنند و مورد امتحان واقع نمىشوند؟» و در جاى ديگر مىفرمايد: «كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و عمل صالح انجام دهند، داراى پاداش هستند» و اصولا بسيارى از وظايفى كه خداوند بر افراد مؤمن مقرر مىفرمايد، وظايفى رفتارى هستند مثل «استعانت جستن از نماز و صبر»، «استفاده وخوردن از روزيهاى طيب و پاكيزه»، «انفاق از روزى كه خداوند در اختيار ما قرار داده است»، «وصى ايمان وامثال آن نوعى عمل به حساب مىآيند.
بعد شناختى و پيوند قلبى را نيز بطور آشكار از بعضى آيات قرآنى مىتوان استفاده كرد. وقتى عدهاى به پيامبر گفتند ما ايمان آوردهايم، به حضرت وحى شد كه «به اينها بگو شما ايمان نياوردهايد، بلكه بگوئيد اسلام آوردهايم وهنوز ايمان در قلبهايتان وارد نشده است».
از اين آيات و امثال اينها استفاده مىشود كه اقرار به زبان و يا حتى عمل تنها، كافى نيست; بلكه بايد در قلب راسخ شده باشد; پيوند قلبى لازم است; روايات بسيارى نيز داريم كه با بيانهاى مختلف، به عنصرهاى عمل و پيوند قلبى تصريح مىكنند، امام على(ع) مىفرمايند: «پيامبر(ص) فرمود: اى على بنويس، عرض كردم چه بنويسم؟ فرمود بنويس ايمان چيزى است كه در قلب راسخ شده و اعمال نيز آن را تصديق مىكنند; ولى اسلامچيزى است كه بر زبان جارى مىشود...» يا درجايى ديگر مىفرمايند: «ايمان عبارت است از معرفت قلبى و گفتار زبانى و عمل با اعضاء».
از سويى ديگر ممكن است چنين تصور شود كه هر گاه قرار باشد درباره موضوعى، شناخت و عاطفه كافى داشته باشيم، تا بر اساس آن عمل كنيم؟ ديگر تمايزى بين موضوعات دينى و غير دينى باقى نمىماند، تمايزى بين ايمان و معرفت تصور نمىشود. ولى، با قدرى توجه بيشتر، متوجه مىشويم كه تمايز هست. و آن عبارت است از اينكه اگر قضايا و مفاهيم را به سه دسته خردپذير و خردگريز و خردستيز تقسيم كنيم، معرفت فقط در حيطه خردپذير معنى پيدا مىكند; اما ايمان به حيطه خردگريز هم تاثير مىگذارد و بسيارى از موضوعات خردگريز را مادامى كه خرد ستيز نباشند مىپذيرد و بر اساس قواعد و اصول كلى خرد پذير، آنها را بيان مىكند. پس اگر براى ايمان، عنصر شناخت و عقل قائل هستيم به اين معنى است كه اولا خردستيز نيستند و ثانيا خردگريزها را به امور خردپذير ارجاع و تحويل مىكند. «ايمان نوعى باور است كه از حد شواهدى كه در دسترس ما هست فراتر است. يعنى شواهد در دسترس آن را اقتضا نمىكنند، با فقدان شواهد مواجهيم، به عبارت ديگر باورى كه با شواهد كافى در دسترس باشد معرفت است و باورى كه با شواهد كافى در دسترس نباشد، ايمان است...»، اگر چه بر اساس تعريفى ديگر، نبايد ايمان و متعلقات آنرا، بطور مطلق، فاقد استدلال عقلانى بدانيم، كلن بر اساس همان تعريف نيز حس و مشاهده بيرونى، نسبتبه متعلقات ايمان امكان ندارد.
آنچه مورد نظر ماست، مطالعه ايمان از ديدگاه روانشناختى است و لذا بر اين نكته تاكيد مىكنيم كه آيا روان انسان، توان و اجازه كنار آمدن با مطالب خرد گريز را دارد يا نه؟ آيا اراده انسان اجازه دارد چيزى را بدون تاييد عقل، مطابق با واقع بداند؟ «اين نكته خيلى مهم است كه عقل و اراده ما چه نسبتى با همديگر دارند... جيمز مىگويد: اتفاقا از لحاظ روانشناختى، اراده ما خيلى از عقل ما قوىتر است... او مىگويد ما هم مىتوانيم و هم اجازه داريم كه چيزى را مطابق با واقع بدانيم، آنهم نه بخاطر اينكه واقعا مطابق با واقع است، بلكه بخاطر اينكه دلبستگيهايمان اين طور مىگويد. او مىگويد، ما آن قدر دلبستگى وجودى داريم كه اگر بخواهيم هميشه دغدغه مطابق با واقع را داشته باشيم، سرمان بى كلاه مىماند. ... انسانها ملتزم نشدهاند كه شواهد كافى براى احراز مطابقتبا واقع يك چيز، آن را انكار كنند.
بسيارى از متعلقات ايمان در قرآن چنان است كه اگر از وحى و ايمان كمك نگيريم، ممكن است راهى به آنها نداشته باشيم، بعضى از موضوعات ايمان عبارتند از: خداوند، ملائكه، كتب آسمانى، پيامبران، غيب و روز قيامت; در اين موضوعات، بايد از معرفت تنها نا اميد و سوار بر مركب ايمان شد و پيش رفت و البته خواستن و كسب چنين ايمانى، همانند همه رفتارهاى ديگر انسانى، رفتارى است اختيارى و شرايط و موانع در آن مؤثر است. خداوند مىفرمايد: «اگر خدا مىخواست همه افراد ايمان مىآوردند» و گاهى سرزنش مىكند كه چرا ايمان نياورديد و گاهى امر به ايمان آوردن مىكند، اين آيات به خوبى نشان مىدهد كه ايمان، حالتى است اكتسابى و اختيارى و تدريجى; فرد مىتواند مؤمن باشد يا نباشد و يا درجاتى از ايمان را داشته باشد. در واقع، انسانها همه در يك طيف وسيعى قرار دارند كه يك سر آن كفر محض است و سر ديگر آن، ايمان محض; و بين اين دو نيز مراتب و درجات فراوان هست ايمان با بعضى از امور نيز قابل ازدياد است و هركسى به هر نسبت كه از ايمان بر خوردار باشد، از آثار آنهم سود خواهد جست. آنها كه به خدا ايمان آوردهاند ترسى بر آنها نيست و غمگين نمىشوند، داراى اجر هستند، داخل بهشت مىشوند، مورد غفران خداوند هستند، پيروزند، با صالحين خواهند بود، خداوند ولى آنها است، گناهانشان بخشيده خواهد شد، خداوند سلطه كافران را بر آنها قرار نداده است، «در تنهايى از تقوى و در تنگدستى از صدقه دادن غافل نيستند; به هنگام مصيبت صبور و به هنگام خشم، داراى حلم هستند، از راستگويى دست نمىكشند، حتى زمانى كه خوف ضرر بر ايشان باشد»، «شاديشان در چهره نمايان و خشمشان در قلب پنهان است.
معناى نگرش
بعد روانى انسان داراى سه حيطه شناختى، عاطفى و رفتارى است كه ارتباط محكم و غير قابل تفكيك با يكديگر دارند. پياژه، شناخت و عواطف را شديدا در تعامل با يكديگر مىداند و مىگويد: مىتوان آنها را تشبيه به اتومبيل و بنزين كرد كه از تعامل آنها حركت ايجاد مىشود و بدون هر كدام، ديگرى حركت آفرين نخواهد بود. «هيچ رفتارى نيست كه هر قدر هم عقلى باشد، واجد عوامل عاطفى به عنوان محرك نباشد، و نيز بالعكس نمىتوان شاهد حالات عاطفى بود، بدون آنكه ادراك يا فهم كه ساختشناختى آن حالات را تشكيل مىدهند، در آنها مداخله داشته باشند.... دو جنبه عاطفى و شناختى، در عين حال جدائى ناپذير و تحويل ناپذيرند».
اين سه بعد را در روانشناسى اجتماعى باهم مورد مطالعه قرار ميدهند و نام آنرا نگرش مىگذارند. «نگرش در روانشناسى اجتماعى، حالتى از آمادگى روانى است، بر اساس تجربه، كه تاثير مستقيم در رفتار خود در برابر يك شيىء يا در يك موقعيت معينى مىگذارد .... به اين تعريف، توضيحات ديگرى نيز بايد اضافه كرد. 1- نگرش مىتواند خصوصى يا عمومى باشد... 2- مىتواند فردى يا اجتماعى باشد... 3- نگرش سرشار از عواطف است. 4-چارچوبى مرجعى، براى ادراك است... 5-بنابراين نگرش تاثيرى مستقيم در رفتار دارد... 6-نگرش يك چيز ذاتى نيست... 7- نگرش بتدريجشكل مىگيرد و نسبتا پايدار است».
ممكن است در جزئيات تعاريف نگرش، اندك تفاوتهائى ديده شود ولى «در همه تعاريف مفروض اين است كه نگرش بر رفتار مؤثر است. مضافا اكثر تعاريف اشارهاى به ماهيت چند بعدى نگرش نيز مىكنند. مثلا اسكورد و بيكمن به مؤلفههاى شناختى، عاطفى و رفتارى اشاره مىكنند».
اين معنى و برداشت از نگرش، اختصاص به مؤلفين جديد ندارد، بلكه حتى در كتب قديمى مربوط به 30 سال پيش، نيز همين مضمون يافت مىشود.
«تمام روانشناسان اجتماعى، مدل ,ABC نگرش را كه سه مؤلفه عاطفى، رفتارى، شناختى براى نگرش قائل است، قبول دارند. مؤلفه عاطفى به هيجانات مثبتيا منفى ... و مؤلفه رفتارى به نحوه خاصى از عملكرد... و مؤلفه شناختى به فكر و تفسيرى خاص اشاره دارند» و اين سه مؤلفه در هر صورت با هم هماهنگ هستند.
پس از معلوم شدن معناى نگرش و برخى ويژگيهاى آن، مطلب ديگر اين است كه يكى ديگر از موارد اتفاقنظر روانشناسان اين است كه ابعاد روانى انسان داراى سطوح هشيار، نيمه هشيار، ناهشيار است. ناهشيارى عاطفى بيشتر مورد بحث واقع شده و روشنتر است; چون براى اولين بار كه فرويد بر ضمير ناهشيار تاكيد كرد به ناهشيارى عاطفى نظر داشت و از آن پس نيز مورد پذيرش عام واقع شده است. اكنون بسيارى از درمانگريهاى روانى بر مبناى ناهشيارى عاطفى قرار گرفته و موفق بوده است. در واقع، كسى منكر ناهشيارى عاطفى نيست; ولى در باب ناهشيارى شناختى، كمتر تاكيد شده است و در اينجا نيز بطور مستقيم موضوع بحث ما نيست ولذا به تعريف و ويژگيهاى آن نمىپردازيم.
رفتارهاى ناهشيار نيز بسيار فراوانند; مكانيزمهاى دفاعى، لغزشهاى زبان، خوابگرديها، رؤياهاى روزانه، خود تكلمىها، و امثال اينها، همه و همه، رفتاريهاى ناهشيارند. رفتارهاى ناهشيار، از عواطف و شناختهاى ناهشيار ناشى مىشود.
بدينترتيب به خوبى روشن مىشود كه نگرش هم مىتواند به طور كلى ناهشيار باشد، هم مىتواند بعضى از مؤلفههايش هشيار و بعضى ناهشيار باشد و مىتواند هم بطور كامل هشيار باشد.
مقايسه ايمان و نگرش
از آنچه تا كنون در باب ايمان و نگرش، از متون ويژه هر كدام، بيان و تحليل شد، بدست مىآيد كه اين دو، مشتركات زيادى با يكديگر دارند. درباره ايمان ويژگيهاى زير گفته شد:
1 - حالتى است روانى 2- اكتسابى و 3- سه عنصر دارد; رفتارى و عقيدتى (عقيدتى شامل شناخت و عاطفه است) 4- عمل بر اساس عقيده قلبى شكل مىگيرد. 5- در تمام زندگى فرد تاثير مىگذارد. 6- تدريجى و قابل ازدياد و استكمال است. 7- خرد ستيز نيست ولى محدود به حدود خردپذير نيز نمىباشد. 8- روان آدمى، توان و اجازه پذيرفتن امور خردگريز را به خود مىدهد. 9- امرى است اختيارى. 10- مراتب و شدت و ضعف دارد (ايمان محض در يك سر طيف و كفر محض سر ديگر طيف است). 11- آثار روانى شگرفى بر مؤمن دارد. 12- قابل امتحان است (علاوه بر ابراز زبانى، بايد در رفتار هم تجلى كند). 13- شرايط وموانعى در آن متصور است. 14-تفكيك اجزاء آن، از باب مسامحه است و الا حقيقتى واحد و بسيط دارد. 15- موضوعات و متعلقات آن، موضوعات دينى است. به همينصورت در آنچه راجع به نگرش گفته شد، ويژگيهاى زير را براى آن تصوير كرديم:
1- داراى سه حيطه شناختى، عاطفى، رفتارى است. 2- اين سه حيطه با يكديگر تعامل و تاثير و تاثر دارند. 3-ابعاد آن جدائى ناپذير و تحويل ناپذيرند. 4- اكتسابى است و تجربه در آن مؤثر است. 5- نسبتا پايدار است و پس از ايجاد، تغيير آن آسان نيست. 6- هر يك از اجزاء يا كل آن مىتوانند هشيار يا ناهشيار باشند. 7- نگرش مىتواند خصوصى يا عمومى (فردى يا اجتماعى) باشد. 8- مرجعى استبراى جهت دهى فرايندهاى روانى، مثل ادراك حسى. 9- بتدريجشكل مىگيرد. 10- ساختارى است فرضى و به طور مستقيم قابل مشاهده و اندازهگيرى نيست. 11- غالبا از طريق رفتار به آن پى مىبريم. 12-موضوع آن هر چيزى مىتواند باشد.
اكنون با استفاده از مطالب گذشته و مقايسه اين دو ستون از ويژگيهاى ايمان و نگرش، متوجه مىشويم كه اين دو در تمام آن ويژگيها، به جز يك ويژگى، مشترك هستند و آن عبارت است از اينكه موضوعات و متعلقات ايمان، فقط موضوعات دينى است در حالى كه موضوعات و متعلقات نگرش اعم است از دينى و غير دينى; نگرش به هر چيزى مىتواند تعلق بگيرد.
شكل شماره 3، نحوه تاثير و تاثر مؤلفههاى هر نگرش بر يكديگر و كل هر نگرش برنگرشهاى ديگر را نشان مىدهد. مركز اين شكل، نمايانگر درونىترين، و عميقترين و اساسىترين نگرشهاى فرد و پيرامون آن، نمايانگر بيرونىترين و فرعىترين نگرشهاى فرد است. مركز تصوير، بيشتر حالات روانى خود فرد و پيرامون آن بيانگر تجليات اجتماعى آن حالات روانى است.
توضيحات:
1. مؤلفههاى هر نگرش (چه فرعى باشد و چه اساسى) با يكديگر تعامل دارند.
2. مؤلفههاى هر نگرش با يكديگر تناسب سطح دارند.
3. بعضى نگرشها بسيار عميق و اساسى و بعضى بسيار فرعى هستند (نگرش عميق، مثل نگرش هر فرد نسبتبه شغل، دخل و خرج خودش و نگرش فرعى مثل نگرش شما نسبتبه رنگ كاشى گلخانه همسايه)
4. نگرشهاى اساسى و تعامل مؤلفههاى آنها، بسيار برجسته و در زندگى فرد به راحتى قابل تشخيص هستند (مثل نگرش قرآنى به خداوند)
5. هر نگرش اساسى، بر نگرش فرعىتر، تاثير مستقيم دارد. (فلش از مركز به پيرامون)
6. هر قدر فاصله نگرشهاى فرعى با نگرش اساسى بيشتر باشد، اثر پذيرى آن كمتر خواهد بود.
7. نگرشهاى كاملا فرعى، ممكن است آنقدر كم رنگ باشند كه اصلا مورد توجه فرد نباشند.
8. در هر سطح، نگرشهاى بسيار متعددى وجود دارد لكن چون نشان دادن آن مستلزم نمايش سه بعدى است از آن صرف نظر كرده و هر نگرش را نمايانگر نگرشهاى هم سطح و در هم تنيده، فرض مىكنيم.
تحليل روانشناختى از آثار روانى - اجتماعى خداباورى
گفتيم سه اصطلاح خداباورى، ايمان به خدا، و نگرش اسلامى در باب خدا، از نظر مصداق منطبق بر يكريگر هستند و نيز در شكل شماره 3 گذشت كه نگرشهاى اساسى و مهم، بر نگرشهاى فرعىتر اثر گذاشته و نقش تعيين كنندهاى دارند. به تعبير ديگر، باورها، ردهبندى دارند، باورهاى رده اول تعيين كننده باورهاى رده دوم هستند. مثلا نگرش فرد به خدا، بر بسيارى از نگرشهاى رده بعد، مثل نگرش او نسبتبه معنى زندگى، هدف زندگى، امكانات روانشناختى زندگى، فراز و نشيبهاى زندگى، تاثير مستقيم و جدى دارد و اينها به نوبه خود نگرشهاى او را نسبتبه شغل، ازدواج، تحصيل و... شكل مىدهند و نگرش او در باب محل زندگى، الگوهاى زندگى، محروميتها و برخورداريها، منافع و مضار نيز از اينها جهت گرفته و خود را به نگرشهاى فرد در باب فقر و غنى، ضعيف و قوى، خوب و بد، درست و نادرست، فرد و جامعه، و... جهت مىدهند تا بالاخره رفتارهاى فردى، اجتماعى، اخلاقى، مناسبتهاى بين فردى، مناسبتهاى قومى، دوستگزينى و دشمن گزينى، پرخاشگرى و محبت، و... همه و همه به نحوى، از آن نگرشهاى اوليه و اساسى تاثير پذيرفتهاند. شكل شماره 4، بيانگر اين تاثير و تاثر است.
اكنون با توجه به كيفيت اثرگذارى ضمير ناخودآگاه بر ضمير خودآگاه، به اين نكته بسيار مهم مىرسيم كه اگر راهها و مكانيزمهاى برنامه دادن به ضمير ناخودآگاه يك فرد را شناختيم و توانستيم از آن راهها وارد شده و ناخودآگاه او را تحت تاثير قرار دهيم، گويا آن فرد به طور كلى در اختيار ما است. بويژه اگر برنامهاى كه به ناخودآگاه فرد داده مىشود با نيازهاى وجودى او هماهنگ باشد و بالاحض، اگر در صورت هشيار شدن نسبتبه آنها، ضمير خود آگاه نيز بر آن برنامه تاكيد كند و آن را مخالف و منافى نگرشهاى خود نداند. جالب اينكه خداباورى مورد نظر قرآن از اين ويژگى برخوردارست، يعنى هم بر اساس نظر بسيارى از انديشمندان علوم انسانى، يكى از نيازهاى وجودى انسان است و هم براى شكل دادن به نگرشهاى رده بعدى، از همه راههاى ورود به نا خودآگاه (كه از آنها سخن خواهيم گفت) به بهترين وجه استفاده مىكند و هم برنامههايش به گونهاى است كه در صورتلزوم، ضمير خودآگاه نيزبهتاييدوكمكآنها مىشتابد.
مكانيزمهاى ورود به ناهشيار:
براى ورود به ناهشيار، چهار راه اساسى متصور است كه سه راه آن، طبيعى است و راه چهارم، مصنوعى و نسبتا جديد است. راه اول، برنامهريزيهاى دوران كودكى است، بچهها، هنوز قوه استدلال و تفكر استقرائى ندارند، نمىتوانند مطالب را با يكديگر مقايسه كنند و خوب و بد آنها را بفهمند، استدلال و عملكردشان، اصولا قياسى است; يعنى اگر بزرگترها گفتند فلان كار خوب است آن را خوب مىدانند. لذا دوران كودكى، دوران بسيار با ارزشى استبراى درست هدايت كردن باورهاى كودكان.
راه دوم، زمان وارد شدن هيجانات شديد مثبت و منفى است. حوادث بزرگى مثل شاديها و ناراحتيهاى ناگهانى و شديد، معمولا درصد زيادى از هشيارى فرد را از بين مىبرند و به همان نسبت كه هشيارى كم مىشود، راه ناهشيار باز مىشود و تلقين پذيرى فرد زياد مىشود. مثلا به هنگام مرگ ناگهانى بزرگ خانواده، در لحظاتى كه غم و اندوه و افسردگى به اوج رسيده، به طور واضح، افراد خانواده به هر دوست و عزيزى كه مىرسند، اظهار مصيبت زدگى مىكنند; هر قدر اين مصيبتشديدتر باشد، افراد تاثير پذيرترند و اگر از اين موقعيتهاى كليدى ونقاط عطف زندگى، استفاده صحيح و مطلوبى بشود براى هدايت افراد و گروهها و جوامع، تاثيرى بسيار شگرف و عظيم خواهد داشت.
راه سوم عبارت است از تلقين به نفس در حالت هشيارى. بهترين راه تلقين به نفس، اين است كه انسان جملات و مفاهيم خوب و سازنده مثبت را در زمانى مناسب و آرام و همراه با توجه، با صداى بلند براى خودش بيان كند; تفكرات مثبت و سازندهاش را برجسته كند، مفاهيم را هميشه به صورت مثبتبيان كند، اميدها واطمينانهاى خودش را تقويت كند. اين مسيرى است كه آثار و نتايجبسيار ارزشمند آن، مجرب بسيارى از افراد بوده است و اگر افراد و گروهها، برنامه مناسبى در اين جهت داشته باشند، فراوان بهره خواهند برد.
راه چهارم هيپنوتيزم است و راهى است مصنوعى كه در واقع به همان موارد قبلى بازگشت مىكند.
با نگاهى گذرا و سريع بر فرهنگ يك جامعه كه خداباورى قرآنى دارد، متوجه خواهيم شد كه چنين جامعهاى از هر سه طريق، بهترين و كاملترين استفاده را در جهت هدايت و استكمال افراد و اجتماع مىكند.
براى دوران كودكى و تلقينپذيرى، دستورات و القائات فراوانى داده مىشود. مثلا در دوران جنينى، مادر دعا و قرآن مىخواند. به هنگام تولد، در گوش كودكان اذان و اقامه گفته مىشود، مهمتر از همه الگوى صحيح خانواده است كه بر اساس خداباورى شكل مىگيرد وكودك در ابتداى زندگى، چشم و گوش خود را بر يك جامعه كوچك خداباور باز مىكند و الگو مىگيرد وشخصيتخود را شكل مىدهد. در اين جمع كوچك، به نيازهاى كودك توجه كامل مىشود، عزت نفس وبزرگ منشى به او القاء مىشود. در هفتسال اول، براى والدين سيد است و امير; به علم آموزىاش چنان اهميت داده شده كه به نقش روى سنگ تشبيه شده است و....
از طريق دوم نيز به بهترين وجه استفاده شده وهيجانات شديد مثبت و منفى، به سوى اهداف سالم وصحيح فرد و جامعه خداباور، سوق داده شده است. بههنگام فوت بستگان، فرد عزادار را تنها نمىگذارند، او را تا مدتها در حلقه محبتخود دارند، زحمت روزانه زندگى را از دوش آنان بر داشته و با آنان همدردى مىكنند. افراد، حتى المقدور شخصا مراجعه كرده و به فرد عزادار تسليت مىگويند، براى او عزت و طول عمر مسالت مىكنند. همه، همراه با تسليتگويى از روال زودگذر زندگى دنيوى و باقى بودن زندگى اخروى ياد مىكنند. كارهاى نيك و صفات پسنديده فرد متوفى را به زبان مىآورند. مراسم خاكسپارى با تشييع جنازه عمومى و نماز ميت و اداى احترام به بازماندگان همراه مىشود. موقعيتبيمارى نيز مصداق ديگرى از اين نوع است. فرد بيمار، مورد عيادت مكرر واقع مىشود. محبتهاى ديگران را دريافت مىدارد. رنجبيمارى به عنوان كفاره گناهان تلقى مىشود. در فرهنگ خداباوران، همانگونه كه مار از وستخودش خارج مىشود، بيمار هم از گناهان خود خارج شده و احساس آرامش روانى مىكند و براى بهتر ساختن خود و يا جبران خطاهاى گذشته فرصتى دوباره مىيابد. به بيمار توصيه مىشودكه ارتباط بيشترى با خدا داشته باشد. از او خواسته مىشود كه به عيادت كنندگان دعا كند و وعده استجابت دعا به او داده شده است. موقعيتهاى ترسآور مثل زلزله، آتشفشان، سيل، طوفان و... و مراسم شادى و هيجانات مثبت مثل ازدواج، تولد فرزند، خريد خانه، و زيارت بيت الله الحرام و موقعيتهاى بزرگ زندگى، هر كدام به نوبه خود، همين زمينهها را فراهم كرده و باعث تلقينات و جهت دهىهاى مثبتبه زندگى مىشوند. اگر بخواهيم به همه مصاديق بپردازيم، از حوصله مقاله، بسى فراتر خواهد بود.
طريق سوم نيز به بهترين وجه مورد توجه واقع شده است. سرتا پاى زندگى به هنگام خواب و بيدارى، فعاليت و استراحت، خوبى و بدى، خوشى و ناخوشى پر است از تلقينات خداباورانه كه به طور مستقيم و غير مستقيم بر زندگى فردى و اجتماعى خداباوران اثر مىگذارد. نمازهاى يوميه (فريضه و نافله)، مقدمات و مؤخرات آنها، روزههاى واجب و مستحب، دعاهاى زمانبندى شده با مضامين بلند و مناسب با موقعيتهاى زمانى و مكانى خاص، مراسم خاص مذهبى در اعياد و وفيات مذهبى، شروع هر كار با بسم الله، پايان دادن هر كار با الحمدلله، رفتارهاى مطلوب بين فردى، تجليات اجتماعى بعضى از قوانين و مقررات خداباورانه مثل اجتناب از دروغ و غيبت، تهمت و افتراء، سوءظن و... تجليات عينى بعضى توصيههاى خداباورانه در نهادهاى مختلف مثل; آموزش و پرورش، راديو تلويزيون، مطبوعات و حتى معمارى خاص و تفريحات و ورزشهاى ويژه و... اينها، همه و همه پر است از القائات جهتدار و جهت دهنده زندگى. به طور اجمال مىتوان گفت اگر در جامعهاى نه به طور كامل بلكه فقط قدرى بيش از پنجاه درصد آداب و سنن خداباورانه رعايت و اعمال شود، از تمام در و ديوار خانه و كوچه و بازار و همه افراد و امكنه و ازمنه، بوى خداباورى به مشام خواهد رسيد و القائات خداباورانه، همچون بارانى زلال بر گلستان روان خداباوران باريده وگلبوتههاى عشق و اميد را بارور مىسازند و غنچههاى نورسيده رابه چنان خودشكوفايى بلندى معطر مىسازند كه عطر و رايحه آن، خود بهترين دليل استبر طهارت وزلالى آن باران.
اكنون با اين توضيحات، به خوبى مىتوان پذيرفت فردى كه خداباور است و در يك خانواده و جامعه خداباور زندگى مىكند، در بسيارى از فرايندهاى روانشناسى اجتماعى، تحت تاثير اين نگرش است. اين نگرش، حتى ادراك حسىاش را تحت تاثير خود دارد. كسى كه داراى مرتبه بالايى از اين نگرش است، اگر پيش او از برادر مؤمنش غيبت كنند، او نمىشنود. همانند حضرت امير(ع) كه به هنگام نماز بسيارى از محركات محيطى را ادراك نمىكند ولى آنگاه كه صداى سائل بلند مىشود، ايشان هم مىشنوند و هم ترتيب اثر مىدهند. بسيارى از رزمندگان اسلام در جبهههاى نبرد مجروح ومورد جراحى واقع مىشوند ولى به گونهاى احساس راحتى و آرامش مىكردند كه اطرافيان را تحت تاثير خود قرار مىدادند، نگرش قرانى داشتن در باب خدا، وقتى ادراك حسى را اينگونه تحت تاثير قرار مىدهد، تاثير آن بر ديگر فرايندها سهل است. پيشداورى فرد را كاملا جهت مىدهد، فرد بر اساس معيارهاى هماهنگ با نگرش قرآنىاش پيشداورى مىكند. تبعيض نژادى را روا نمىدارد، افراد را بر اساس فقير و غنى ارزشگذارى نمىكند، تمام نگرشهاى ردههاى بعدى او، تحت تاثير همان نگرش اساسى و عميق است. اصولا شخصيت چنين فردى در چنين جامعهاى با شخصيت افراد در جوامع ديگر، كاملا متفاوت است. تعاملهاى ميان فردىاش، عشق و محبت و صميميت او، پرخاشگرى و غضب او، همه وهمه، جويبارهاى كوچكى است كه از همان رودخانه پرجوش و خروش خداباورىاش منفك شده و جريان پيدا مىكنند. اگر اين خداباورى بر نهادهاى اجتماعى وفرهنگى و سياسى حاكم باشد، افكار عمومى زلال است، مخفى كاريهاى بين رئيس و مرئوس، امير و رعيت وجود ندارد. انگيزشهاى فردى و اجتماعى هماهنگى دارد و... در اين باب مىتوان به نمونههاى الگويى و خوبى كه در شكل داستان انبياء در قرآن براى ما گزارش مىشود، توجه كنيم و درس بياموزيم.
محدوديتهاى حاكم بر تحقيق
محدوديت روش شناختى:
براى اينكه آثار روانى اجتماعى خداباورى را بدست آورده و تبيين نماييم لازم است ابتدا آن آثار را تشخيص داده و آنگاه آنها را به خداباورى منتسب نماييم. به تعبير ديگر، لازم استخداباورى را با مقياسهاى كمى سنجيده و آثار آن را به صورت عينى و كمى شده از همديگر متمايز نماييم. گفته شد كه منظور از خدا، معنى اساسى آن نيست. (چه اينكه اگر معنى اساسى هم مورد نظر بود، باز بدون مشكل نبوديم، چون خداباورى به معنى اساسى را همه افراد، هرچند به صورت ناخودآگاه، دارند و متغيرى كه در همه جا موجود است، نمىشود آثار خاصى را به آن نسبت داد)، بلكه معنى نسبى خدا (يعنى خدا در ميدانهاى معنى شناختى قرآن) مورد نظر است. دو گروه نمونه گواه و آزمايش لازم است و در انتخاب هر دو گروه مشكل داريم; چون نه جامعهاى كه كاملا خالى از خداباورى باشد، داريم تا گروه شاهد را از آن انتخاب نمائيم و نه جامعهاى كه خداباورى قرآنى را به طور كامل داشته باشد تا گروه نمونه آزمايش را از آن انتخاب كنيم. جوامع و گروههاى پيرامون ما، همه سهمى از خداباورى را دارند، پس لازم است ابزارى داشته باشيم كه مراتب خداباورى را از هم تفكيك نمائيم و چنين ابزارى هم نداريم. چه، در اين نوشتار، خداباورى و ايمان به خدا و نگرش قرآنى در باب خدا، به يك معنا است و لذا نيازمند ابزارى هستيم كه:
1) مؤلفههاى مختلف نگرش (شناختى، عاطفى، رفتارى) را بسنجد.
2) از طريق غير مستقيم به نگرشهاى افراد وارد شود.
چون اولا: بسيارى از باورها، يا مراتب خاصى از آنها، حتى براى خود فرد نيز به صورت ناخودآگاه است; فردى ممكن است مثلا پول باورىاش قوىتر از خداباورىاش باشد، ولى خود او به اين نكته، هشيار نباشد، بلكه مجموع اوضاع واحوال فردى و اجتماعى، چنين نگرشى را به صورت ناخودآگاه براى او ايجاد كرده است. ثانيا: اگر فردى نسبتبه باورها و نگرشهايش كاملا هشيار هم باشد، كمتر افرادىپيدا مىشوند كه چنين موضوع خطيرى را كه از نظر جامعه، ارزش مهمى تلقى مىشود، با صراحت و به طور كامل و صحيح پاسخ دهند. لذا ابزار ما بايد به طور غيرمستقيم به سنجش آن سه مؤلفه بپردازد.
همه اينها گذشته از محدوديتهاى مالى و نيروى انسانى است كه هر تحقيقى كم و بيش با آن مواجه است.
نتيجهگيرى
يكى از اهداف مقاله حاضر، دعوت به تحقيق بيشتر در باب موضوع خداباورى بود و اميدوارم، در حد توان، توانسته باشم به اين هدف نزديك شوم. هدف ديگر اين بود كه نهادهاى فرهنگى اجتماعى را به استفاده بيشتر از قانونمنديهاى روانشناختى در جهتخداباورشدن جامعه دعوت كنيم. هدف سوم اين بود كه حتى المقدور به اثبات فرضيههاى تحقيق بپردازيم; و تحقيق دو فرضيه داشت، در راستاى اثبات فرضيه دوم، نمونههائى از خداباوران و نمونههايى از كارهاى خداباورانه را يادآور شديم و آثار آن را بر جسته ساختيم و در راستاى اثبات فرضيه اول، به بحث تحليلى از معناى نگرش و ايمان و مقايسه آنها و تحليل روانشناختى آثار روانى اجتماعى خداباورى پرداختيم. به نظر مىرسد در حد يك كار نظرى (غير زمينهيابى)، كارى باشد كه اين نتيجه را به خوبى بدست داده و اثبات اين فرضيه را به دنبال دارد.
از نتايج مهم ديگر اينكه اگر در تطبيق ايمان و نگرش بر صواب باشيم، آنگاه از بسيارى مطالعات انجام شده در باب نگرش، مثل مكانيزمهاى ايجاد و تكوين نگرش و تغيير نگرش و ... مىتوانيم براى پيشبرد اهداف ايمانى، استفاده كنيم.
پيشنهادات پژوهشى
پژوهشهايى كه در اين راستا ضرورى است، به ويژه براى روانشناسانى كه تعلق خاطر به فرهنگ دينى دارند، عبارتند از:
1. مطالعات روانشناختى و تحليل عقلى در باب دين، دينباورى و خداباورى و كاربردى كردن قواعدروانشناختى; به عنوان مثال، استفاده از مباحثى مثلايجاد نگرش، تغيير نگرش، و ... درجهت ايجاد وتقويت ايمان افراد و جوامع دينى، مىتواند بسيار مؤثرباشد. ترجمه بعضى آثار نيز قدمى بسيار مثبت تلقىمىشود مثل:
1- Psychology of Religion, David M.Wolfe.
2- In the Image of God - a Psychoanalyst|s View , Stanley A.Leavy.
2. براى ساختن تست ايمان سنج اقدام كنيم; تستى كه داراى ويژگيهاى زير باشد:
الف - سه بعد دينى افراد (شناخت، عاطفه، رفتار) را به طور جداگانه مورد سنجش قرار دهد.
ب - به طور مستقيم به حيطههاى روانى افراد وارد نشود، بلكه اولا بيشتر از روش فرافكن استفاده كند تا موارد ناهشيار را نيز سنجش كند و ثانيا، افراد بصورت هشيار در پاسخ دادن مقاومت نكنند.
ج - نمراتى كه از سنجش ابعاد سه گانه هر فرد بدستمىآيد، نسبتبه يكديگر نرم شده وهماهنگباشند; به عبارت ديگر، طيف عددى هر سه بعد روىيك خطكش مثلا 100 نمرهاى مدرج شده باشدوبتوانيم حدس بزنيم كسى كه در دو بعد نمره50آوردهاست، به احتمال قوى در بعد سوم همنمره50 خواهد آورد، و در رتبه ايمانى متوسط قراردارد.
د - بتواند بسنجد كه ممكن است كسى در بعضى ابعاد، نمره بالا و در بعضى ديگر، نمره خيلى پايين داشته باشد؟ يا خير؟
در ساختن چنين تستى، با مشكل روش شناختى مواجه نيستيم ولى تلاش و هزينهاى بسيار لازم دارد.
3. لازم استبا استفاده از تستهاى ارزش سنج و فرافكن موجود و تست ايمان سنج، تحقيقات زمينهيابى در مساله خداباورى صورت پذيرد و با زبان روانشناسى تجربى و آمار در اختيار مجامع علمى قرار گيرد تا راهشگاى عملى افراد و جوامع قرار گيرد.
4. هنجاريابى بعضى تستهاى موجود و استفاده از آنها در تحقيقات زمينهيابى در جوامعى با فرهنگ دينى همانند كارى كه آقاى مصطفى عسكريان در باب تست ارزش سنج آلپورت انجام داده است.
فهرست منابع
- قرآن مجيد
- بحارالانوار، ج69
- كافى ج2
- محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، 1362
- حكيمى، الحياة، 1367
- منصور و دادستان، ديدگاه پياژه، چاپ سوم، 1373
- دادستان، روان درمانگرى (جزوه درسى)
- جيمز، ويليام، ترجمه مهدى قائنى، دين و روان، 1367
- فرانكل، ويكتور، ترجمه صالحيان و ميلانى، انسان در جستجوى معنى، 1373
- انكينسون و همكاران، ترجمه براهنى و همكاران، زمينه روانشناسى، ج2 - 1368
- فرام، اريك، ترجمه مجيد كشاورز، سيماى راستين انسان
- فرام، اريك، ترجمه اكبر تبريزى، بنام زندگى، 1369
- فرام، اريك، ترجمه روانكاوى و دين
- پيربادن، ترجمه محمود ايروانى، روانشناسى شخصيت، 1374
- بر نگيه، ترجمه منصور و دادستان، گفتگوهاى آزاد با ژان پياژه، 1375
- حسينى، ابوالقاسم، اصول بهداشت روانى، 1374
- فرام، اريك، ترجمه عزت الله فولادوند، گريز از آزادى، 1370
- روحالامينى، محمود، مبانى انسانشناسى، 1368
- برنجكار، رضا، مبانى خداشناسى، 1371
- ملكيان، مصطفى، ايمان (جزوه درسى)
- رايت، رابين، ترجمه على انديشه، شيعيان و مبارزه در راه خدا، 1372
- الياده، ميرچا، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى و همكاران، فرهنگ و دين، 1374
- يونگ، ترجمه محمد على اميرى، روانشناسى ضمير ناخودآگاه، 1372
- قائمى، على، نگرش و رفتار دينى، 1372
- گيدنز، آنتونى، ترجمه منوچهر صبورى، جامعه شناسى، 1374
- نورى، حسين، منطق خداشناسى، نشر فرهنگ اسلامى، 1362
- مطهرى، جهانبينى توحيدى، انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1374
- مجتهد شبسترى، محمد، هرمنوتيك، كتاب و سنت، نشر طرح نو، چاپ اول، 1375
- على زمانى، امير عباس، زبان دين، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، دفتر تبليغات، چاپ اول، 1375
- گيسلر، نورمن، ال، ترجمه حميد رضا آيةاللهى، فلسفه دين، 1375
- خرمشاهى، بهاء الدين، خدا در فلسفه، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1370
- نصرى، عبدالله، خدا در انديشه بشر، دانشگاه علامه طباطبايى، چاپ اول، 1370
- هوزدرن، ويليام، ترجمه ميكائيليان، درسهايى از الهيات پروتستان
- ايزوتسو، توشيهيكو، ترجمه احمد آرام، خدا و انسان در قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامى
- محمدى، مجيد، آسيبشناسى دينى، نشر فكر، 1373
- نصر، حسين، ترجمه مرتضى اسعدى، جوان مسلمان و دنياى متجدد، 1373
- كاكايى، قاسم، خدامحورى (اكازيوناليزم)، 1374
- مصباح، محمد تقى، معارف قرآن، خداشناسى، موسسه در راه حق، 1367
- Sears, Peplau, Taylor, 1991, Socoal Psychology.
- Kay ,Deaux, et al, Social Psychology.
- Cardell K.Jacobson et al, 1987, Social Psychology.
- Robert S.Felkman, 1985, Social Psychology.
- Leo Schneiderman, Ph, D 1988, The Psychology Of Social Change.
- Paul Kline, 1993, The handbok; of Pcychological testing.
- William W. Lambert, et al, 1964, Social Psychology.
- Leslie A.Zebrowitz, 1992, social Perception.
- Bassam Tibi, translated by Clare Krojzl, 1991,Islam andThe Cultural Accommodation of Social Change.
- William, Reace Garretl, 1989, SocialConsequences of Religious Belief.
--------------------------------------------------------------------------------
محمد كاويانى
حوزه ودانشگاه-شماره 13