در پرتو ارتباط عميق و ستودنى دين و اخلاق، تنها سؤال طبيعى [و بجا] اين است كه آيا اخلاق نوعى وابستگى ذاتى به دين دارد؟ نشانههاى [اين وابستگى] زياد است: هنجارهاى اخلاقى بخش عمدهاى از آموزههاى دينى را تشكيل مىدهند; [آموزههايى] كه به نوبه خود تقريبا با هنجارهاى نظريههاى غير دينى اخلاق مطابق هستند. اما آيا اين، به معناى وابستگى اخلاق به دين است؟ اگر آرى، چگونه؟
1. خدا و خير اخلاقى
يك شكل ساده وابستگى اخلاق به دين وجود دارد كه به محض بيان، بايد آن را كنار نهاد; [و آن اين كه] ممكن است چنين احتجاج كرد كه چون خداوند، خالق جهان و هر چيزى است كه در آن است (كل چيزها) (1) ، پس در اين ميان خالق خير [هم] هست و اگرخدا نبود، چيزى به اسم خير وجود نداشت. بنابراين، اخلاق كه اساسا با خير سروكار دارد، در اصل هستى خود مستقيما وابسته به خداوند است. دست كم به خاطر [توضيح] اين استدلال، (و احتمالا با تسامح كامل) فرض مىشود كه وابستگى به خدا مستلزم وابستگى به دين است; در نتيجه اخلاق مبتنى بر دين است. (دين چيزى همچون يك نظريه يا [تنها] نظريه درباره خداست.) اما اين صورت بىحاصل وابستگى به دين، چندان عادى و معمولى است كه توجه زيادى را به خود جلب نمىكند. زيرا با اين حساب، هر چيزى وابستگى به دين دارد; از فيزيك و رياضيات گرفته تا زيستشناسى و روانشناسى. (اظهارات ويليام فرانكنا را درباره چنين نظريهاى، كه به ديتريش ون هيلد بران، منسوب است، بنگريد). (2)
تفسير جالبتر وابستگى اخلاق به دين، با استفاده از «نظريه امر الهى» در فلسفه اخلاق است كه برحسب آن، خير اخلاقى و اراده خداوند، يا آنچه خدا به آن امر مىكند، با يكديگر متحدند. اين نظريه در پرمدعاترين تقريرش (3) تقريرى كه جاناتان هاريسون آن را نظريه «زبانى» (4) ناميده استبا خود معانى اين الفاظ سروكار دارد. موضوع اين نيست كه اراده خداوند و خير، صرفا از حسن تصادف با يكديگر همراه شدهاند، كه [البته] اين معمولا امرى پذيرفته شده است (چون خدا خير است); بلكه موضوع آن است كه آنها يكى و عين همند. يعنى خير اخلاقى، برحسب تعريف، صرفا به معناى چيزى است كه خدا مىخواهد.
يك مشكل چنين تقريرى از نظريه امر الهى، كه در آن واژه «خير» دقيقا (و نه به صورت مجازى) همان معنىاى را مىدهد كه عبارت «هرچه خدا بخواهد»، آن است كه عبارت اخير، آشكارا تبديل به همانگويى (5) بىثمرى مىشود. خير عظيم خداوند، چيزى قابل ذكرتر از، مثلا، گرد بودن دايره نخواهد بود. اين نتيجه اگرچه براى عدهاى از عالمان الهيات خوشايند است، براى مؤمنانى كه عبارت «خدا خير است» را بسى معنادارتر و آگاهىدهندهتر از عبارت «دايره گرد است» مىدانند، قابل قبول نيست. (مقاله طبيعتگروى، (NATURALISM) را از همين كتاب بنگريد.)
به هر تقدير، اين حقيقت آشكار كه بسيارى از مردم باورهاى اخلاقى دارند، بىآن كه باورهاى متناظرى درباره خواسته خداوند داشته باشند، تقرير زبانى نظريه امر الهى را دچار اشكال مىسازد. به عبارت ديگر، چنين مىنمايد كه كم نيستند ملحدان و لاادرىگرايانى كه بهرغم بىاعتقادى به خداوند از باورهاى اخلاقى هيچ كم ندارند. ممكن است طرفداران نظريه زبانى امر الهى از قبول اين اشكال سرباز زنند و وجود واقعى چنين كسانى را انكار كنند. ممكن است كسى به خود جرات دهد و بگويد: آنها كه ملحدان معتقد به اخلاق مىنمايند، به واقع يا ملحد نيستند و يا به خير اخلاقى باور ندارند; همچنان كه مىتوان گفت آنها كه به نظم عالم يا به وجدان خود باور دارند يا باورى دارند كه نمىتوانند آن را توجيه عقلى كنند [در واقع] به خداوند اعتقاد دارند، هرچند خود از ذكر آن گريزان باشند. اما چنانكه فرانكنا درباره احتجاجاتى از اين دست مىگويد، آنها هر اندازه توفيق كه فراچنگ آورند «آن [دستاوردى] پوچ و مربوط به الفاظ است». (6) زيرا به هر معنى كه بدرستى بتوان درباره چنين مردمانى گفت كه «باور به خدا» دارند، روشن است كه يك معنى روزمره و معمولى هم است كه مىتوان برحسب آن گفت اينها به خداوند باور ندارند; چنانچه مفاد اظهارات از سر صدق خودشان [نيز همين] است. و [اتفاقا] در اينجا همين معناى دوم روزمره مورد نظر است.
تفسير ديگرى از اعتقاد به خداوند تنها مىتواند اين نظريه را به شكل بىثمرى، صرفا برحسب تعريف، صادق گرداند كه تهى از هر گونه مضمون و محتواى چشمگيرى است. (راه ديگر اين كه، بر اين اساس كه بيانهاى مترادف در توصيفات عقيدتى نمىتوانند بدون تغيير معنى، جايگزين هم شوند، مىتوان براحتى اين را كه تعريف شدن خير برحسب [امر] خداوند، در واقع مانع داشتن باورهايى درباره خير بدون داشتن باورهايى درباره خداوند است، انكار كرد)
راه ديگر براى پرداختن به مشكلى كه از رهگذر وجود غير مؤمنان اخلاقى براى نظريه امر الهى پديد آمده، پيشنهاد رابرت آدامز است كه با آگاهى از نتيجه (7) ، حوزه تقرير «تعديل شده» نظريه [مذكور] را به بحث و گفتمان اخلاقى دو دين يهوديت و مسيحيت محدود كرده است. (8) او مىگويد آنچه مؤمن و غير مؤمن از كلمات اخلاقى قصد مىكنند، احتمالا (9) از جهاتى يكسان و در بخشهايى متفاوت است. (10) به عبارت ديگر، آدامز [در اثر] رويارويى با وجود غير قابل انكار ملحدان و لاادرى گرايان معتقد به اخلاق، مىپذيرد كه نظريه امر الهى نمىتواند تحليلى درست از آنچه ما همگى از مفاهيم اخلاقى مىفهميم، ارائه دهد. بنابراين از همان آغاز، او وظيفه سبكتر طرح و بسط اين نظريه را، به مثابه تحليل آنچه خود و مؤمنان همفكرش از مفاهيم اخلاقى مىفهمند، بر دوش مىگيرد; به اين اميد كه در پايان نشان دهد كه فهم مؤمنان و ملحدان [در اين خصوص] با وجود چند تفاوت مهم، دست كم تا حد زيادى يكسان است.
يك راه آسانتر براى نظريهپردازان امر الهى، رها كردن تقرير زبانى آن به سود تقريرى كممدعاتر (11) است كه مىگويد اگرچه «خير» و «خواستخداوند» يك معنى نمىدهند، اما هر دو به يك چيز اشاره دارند. (12) يعنى خدا هر چيزى را كه خوب است مىخواهد، و هرچه خدا مىخواهد خوب است. اين [تقرير] همارزى مطلوب را فراهم مىآورد، بىآن كه اشكالهاى ادعاهاى معناشناختى (13) را در پى داشته باشد.
اما نظريه امر الهى، حتى به اين صورت كم مدعا، باز هم اعتراضهاى فراوانى را در پيش روى دارد.
اولا (14) ، بيشتر آنچه معمولا به عنوان امر الهى مورد پذيرش است، از اعمال عبادى (15) گرفته تا آيينهاى خاص در ايام [شنبه يهوديان، يكشنيه مسيحيان]، (16) به نظر نمىرسد كه در عمومىترين برداشت، [جزء] اخلاقيات به حساب آيد. (البته برداشت عمومى لزوما درست نيست.) به هر اندازه كه بتوان تصويرى از اخلاق ارائه داد كه بدرستى تنها با برخى از اوامر خداوند مانند آنهايى كه درباره قتل و سرقت است مربوط باشد، و ربطى به ديگر اوامر الهى مانند آنهايى كه انجام شعائر خاصى را مىطلبد نداشته باشد، [به همان اندازه] نظريه امر الهى با ناكامى روبهرو خواهد بود.
نظريه امر الهى غير از اين اشكال، كه آيا در عالم واقع همارزى لازم [بين امر الهى و خير] وجود دارد [يا نه؟]، اشكالهاى عميقترى نيز در پيش روى دارد كه از قديم (17) آنها را حاصل برهان ذوحدينى (18) مىدانند كه افلاطون در [كتاب] اوتيفرون بيان كرده است. (19)
آيا خدايان، پارسايى (20) را از آن رو كه مقدس است دوست دارند، يا [برعكس] تقدس پارسايى در گرو دوست داشتن خدايان است؟ يا، برحسب اصطلاحات گفتمان حاضر، آيا خدا به خير امر مىكند (يا آن را مىخواهد) به خاطر اين كه خير است، يا [برعكس] چون خداوند به آن امر كرده (يا آن را خواسته) خير است؟ اين مساله را به صورت تقدم يكى [از طرفين نيز] مىتوان طرح كرد: اگر خدا خير را مىخواهد چون خير است، پس خير به نحوى بر اراده خداوند مقدم است (اگرچه اين تقدم، لزوما زمانى نيست). بر اساس اين نظر، چيزى پيش از همه خير است و به دليل [همين] خير بودن، خداوند آن را مىخواهد. اراده او، به شكلى، براساس خير بودن آن [چيز] تعيين مىشود يا سمت و سو مىيابد. اين نظريهاى درباره «روانشناسى الهى» است، راجع به آنچه خداوند را به حركت در مىآورد و يا بر مىانگيزاند تا امورى را كه مىخواهد طلب كند. و پاسخى ستبه اين سؤال كه «چرا خداوند آن چيزى را كه مىخواهد، مىخواهد؟» از طرف ديگر، اگر آنچه خير استبه دليل خواستخداوند خير است، پس خواستخدا بر خير بودن آن چيز مقدم است (به همان معنايى از تقدم كه در اينجا مورد نظر است); گويى آن چيز در آغاز، خير نيست و صرفا به عنوان پيامد خواستخداوند، خير مىشود.
اين نظريهاى فرا اخلاقى درباره طبع يا سرشتخير، و پاسخى به اين سؤال است كه «چه چيزى يك شئ را خير مىسازد؟» (هاريسون شرح و تفصيل مبسوطى در اين چارچوب فراهم آورده است.) (21) مهمترين اعتراض به نظريه اول، كه در صدد توضيح خواستخداوند بر اساس خير [اخلاقى] است، آن است كه اقتدار (22) يا قدرت مطلق خداوند را نقض كرده و او را تابع يك هنجار مستقل اخلاقى ساخته است. براى كسانى كه معتقدند هيچ قيدى توانايى خداوند را درخواستن چيزى و يا امر به آن محدود نمىكند، گذاشتن هر نوع قيدى از اين دستبر آزادى و قدرت مطلق او قابل اعتراض است. در پاسخ، اساسا دو راه براى نشان دادن اين كه قدرت مطلق خداوند نقض نشده است، وجود دارد: يا بر اين اساس كه او هنوز مىتواند غير از خير را بخواهد، يا بر اين اساس كه اگرچه نمىتواند غير از خير را بخواهد، اين ناتوانى قدرت مطلق او را نفى نمىكند. پاسخ نخست مىگويد خداوند امر به خير مىكند نه از سر ناتوانى در انجام غير آن، بلكه چون به انتخاب خود آن را مىخواهد. بر پايه اين نظر، او توان انتخاب غير خير را دارد، اما با خيرخواهىاى كه دارد، به اختيار خود، خير را برمىگزيند. (مقاله «قدرت مطلق و ناتوانى خداوند از انجام گناه» را از نلسون پايك بنگريد.) (23)
پاسخ دوم براى جفت و جور كردن قدرت مطلق خداوند با تعلق گرفتن انحصارى خواست او به خير، از آن ريچارد جى. سوين برن است. وى بر اساس تفكيك حقايق اخلاقى ضرورى از امكانى، گام پيش گذاشته است. (24) حقايق ضرورى اخلاقى آن دسته از حقايق اخلاقىاند كه به صورت گريزناپذيرى صادقند. آنها در هر مجموعهاى از اوضاع و احوال ممكن (كه به صورت منسجمى قابل تصور باشند)، بىتوجه به اين كه الآن در عالم واقع چه اوضاع و احوالى حاكم است، صادقند. آنها در برگيرنده اصول رفتارند; [اصولى] همچون اين كه آدمى بايد به وعده خود وفا كند ([كه البته] به تناسب، مشروط شده است). حقايق امكانى اخلاقى آنهايند كه به دليل وجود اوضاع و احوال خاصى صادقند. مثلا اگر من به همسايهام وعده داده باشم كه در تعطيلات آخر هفته سر و صدايى نكنم، و اتفاقا استفاده از ابزار و آلات برقى خاص موجب سر و صدا باشد، در آن صورت در چنين اوضاع و احوال خاصى، اين كه من نبايد در تعطيلات آخر هفته از ابزار و آلات برقى استفاده كنم، يك حقيقت امكانى اخلاقى است. اگرچه اين حقيقتامكانى اخلاقى [خود] دقيقا يكى از مصاديق حقيقت ضرورى اخلاقى است كه هر كسبايد به وعده خود وفا كند، [اما] چون تنها به خاطر اوضاع و احوالى كه مىتوانستبه گونهديگرى باشد مصداقى از آن اصل كلى است، امكانى است. اين تفكيك، سوين برن را مجاز مىسازد تا برهان آورد كه دستكم حقيقت ضرورى اخلاقى نمىتواند قدرت مطلقخداوند را از رهگذرتقييد اراده الهى مقيد سازد، همانگونه كه حقيقت منطقى نمىتواند [قدرت مطلق او را]محدود نمايد. درست آنچنان كه ناتوانى خداوند در مربع كردن دايره چيزى از قدرت مطلق اونمىكاهد، ناتوانى او از امر (به صورت كلى) به اين كه آدمى نبايد به وعده خود وفا كند، همچنين است. (نظريه سوين برن درباره حقيقت امكانى اخلاقى در ادامه خواهد آمد.)
شق ديگر برهان ذوحدين اوتيفرون، اين نظريه بود كه دليل خير بودن خير، واستخداوند است; طلب خير (و نه چيز ديگر) از جانب خداوند است كه آن را خير مىسازد. ايراد اساسى اين نظريه اين است كه خير را امرى كاملا دلبخواهى و خودسرانه (25) مىسازد. زيرا اگر خير در نهايتبه چيزى جز خواست و ميل خداوند نينجامد، [در اين صورت] از آنجا كه هر چيزى مىتواند متعلق خواست او باشد، بنابراين هر چيزى مىتواند علىالاصول خير باشد. براساس اين نظريه، حتى چيزهايى مانند بىرحمى و قساوت (26) ، بر حسب ذات خود، [و] به شرط آن كه خداوند بخواهد، مىتواند خير باشند. آدامز، ويليام اكامى را به عنوان نمونه كسانى كه اين پيامد را مىپذيرند، ذكر مىكند [كه] به صراحت اظهار مىدارد «سرقت» و «زنا» و «بيزارى از خداوند» (27) چيزهايىاند كه اگر خداوند به آنها امر مىكرد، خير مىشدند. (28) آدامز گمان مىبرد كه اين نظريه احتمالا «دهشتانگيز و حتى نفرتآور، ارزيابى خواهد شد. (29) (بنگريد به مقاله دوم از همين كتاب: اخلاق قرون وسطى و رنسانس).
آدامز ضمن رد اين نتيجه غير قابل قبول، به خاطر ناتوانى آن در انطباق با كاربرد رايج مفاهيم اخلاقى (دستكم در ميان مؤمنان همفكر)، مىكوشد تا نظريه امر الهى را، با اصلاح آن به صورتى كه اين نتيجه ناپذيرفتنى را در پى نداشته باشد، پا برجا دارد. بدين منظور، او پيشنهاد مىكند كه ربط مفروض بين اراده خداوند و خير [اخلاقى]، از طريق محدود كردن آن به نحوى در [چارچوب] اين فرض كه او ما را دوست دارد، اصلاح شود.
آدامز ضمن پذيرش امكان منطقى اين كه خداوند مىتواند به بىرحمى و قساوت، بر حسب ذات آن، امر كند، از اين نتيجهگيرى اجتناب مىكند كه پس بىرحمى و قساوت مىتواند بر حسب ذات خود، خير يا مباح باشد. چرا كه اگر خداوند به بىرحمى و قساوت بر حسب ذات آن امر كند، [پس] اين درست نيست كه او ما را دوست دارد. اما بدون اين فرض كه خداوند ما را دوست مىدارد، چنانچه آدامز توضيح مىدهد، مفاهيم اخلاقى آدمى (يا دست كم مفاهيم اخلاقى خود او) به سادگى از اعتبار مىافتند. (30) و بدين ترتيب اين نتيجه، كه در چنان اوضاع و احوال نامعقولى (مانند آن كه خداوند بىرحمى را برحسب ذات آن طلب كند) بىرحمى برحسب ذات خود [ديگر] خطا نيست، مجال بروز و ظهور نمىيابد.
به نظر سوين برن، شاخه ديگر برهان ذوحدين جايى است كه مىتوان حقايق امكانى اخلاقى را به آن آويخت. اين كه بىرحمى و قساوت برحسب ذات خود خطاست، احتمالا يك حقيقت ضرورى اخلاقى است و از اين رو خداوند نمىتواند قساوت را برحسب ذات آن خير گرداند، حتى اگر بخواهد. اما اين يك حقيقت امكانى اخلاقى است كه پرتاب كودكان از ساختمانهاى بلند، [كارى] خطاست (مگر در اوضاع و احوال بسيار نامحتملى كه از خطاى آن كاسته مىشود). زيرا مىتوان جهان عجيب و غريبى را تصور كرد كه در آن، پرتاب كودكان از ساختمانهاى بلند پيامدهايى كاملا متفاوت از آنچه به طور بالفعل در اين عالم دارد، داشته باشد ممكن است فيزيك و روانشناسى چنان متفاوت شوند كه پرتاب شدن از ساختمانهاى بلند، لذتبخش، به صلاح و حتى براى سلامتى ضرورى باشد. خداوند با قدرت كاملى كه بر [ايجاد] هر يك از اين جهانهاى محتمل دارد، مىتواند به اختيار خود اين يا آن جهان را برگزيند كه پرتاب كودكان در آن، خير يا بد، و يا نه اين و نه آن، [بلكه] هر طور كه او مىخواهد باشد. بنابراين، چنين مىنمايد كه دلبخواهى و اختيارى بودن خير، كه ريشه در معين شدن آن تنها بر اساس اراده خداوند دارد، اشكالى پيش نياورد، [البته] تا وقتى كه فقط خير امكانى كه مفاد حقايق امكانى اخلاق است، موضوع بحثباشد.
سرنوشت نظريه امر الهى چيست؟ اگرچه به نظر مىرسد اعتقاد به آن، به عنوان نظريه عام معنادارى [زبان اخلاق]، دشوار است، تقريرى از آن، كه به صورت مناسبى تعديل و اصلاح شده باشد، مىتواند براى مؤمنانى كه آماده كنار آمدن با برهان ذوحدين اوتيفرون هستند، قابل قبول و موجه باشد. هركس بر پايه شهود و تصور خود از خداوند و اخلاق به سادگى مىتواند قبول كند كه [يا] انتخابهاى خدا در چارچوب اخلاق است و يا، از سوى ديگر، آنچه از لحاظ اخلاقى به نظر ما نفرتآور است، در واقع، مشروط به [تعلق گرفتن] فرمان خدا به آن، مىتواند نيكويى و فضيلت تلقى شود. راهحلهايى براى فهم و پذيرش آسانتر چنين ديدگاههايى، طرح شدهاند. ممكن است كسى برهان آورد كه الزامات و محدوديتهاى اخلاقى تصميمهاى خدا، از خود او سرچشمه مىگيرد (پايك) ; يا اين كه اينگونه الزامات در واقع حقايق ضرورىاند كه نبايد محدوده حقيقى (31) قدرت خداوند پنداشته شوند (سوين برن); همچنين اين امكان هست كه كسى بگويد باور به اين كه خدا ما را دوست دارد، نفس اين تصور را كه خداوند [مىتواند] به آنچه از لحاظ اخلاقى نفرتآور است، مانند بىرحمى و قساوت برحسب ذات خود، امر كند نامعقول مىسازد (آدامز); يا اين كه خير بودن چيزى تنها از اين جهتبه اراده خداوند وابسته است كه او قادر استبه آنچه حقيقت امكانى دارد تعين بخشد (سوين برن). (البته مانند هر رشته ديگرى از بحث و گفتمان فلسفى، خطوط و چارچوبهاى ديگرى از احتجاج و استدلال هست كه در اينجا مطرح نگرديد; و نسبتبه هر ايراد و جوابى كه در آن مباحث مطرح شود، ايرادها و جوابهاى ديگرى هم وجود دارد كه در اينجا به ضرورت ناگفته مىماند. براى بررسى تفصيلى آنها و مسائل مربوط به آنها، به كتابهاى پيشنهادى [در آخر مقاله] رجوع كنيد.)
2. خدا و معرفت اخلاقى
بحث از چگونگى وابستگى اخلاق به دين تاكنون بر محور ارتباطهايى قرار گرفته كه ممكن است [چنين] پنداشته شود كه بين خدا و خير، وجود دارد. اما (افسوس! ) كه خير بودن كارى، چيزى است و اين كه ما بدانيم آن كار خير است، چيز كاملا ديگرى. و محتمل است كه فقط دومى مبتنى بر خدا (يا دين) باشد. يعنى ممكن استبا اين كه خير بودن يا نبودن عملى هيچ ربطى به خداوند نداشته باشد، آگاهى ما از اين كه آن عمل خير استيا نه مبتنى بر [فرمان] او باشد. هر اندازه كه معرفت اخلاقى مبتنى بر خدا باشد، مىتوان گفت كه اخلاق [به همان اندازه] به لحاظ معرفتشناسى متكى بر دين است.
در اينجا [هم] گونهاى از وابستگى هست كه بىفايده بوده و از همان آغاز بايد آن را كنار نهاد. و آن اين كه بگوييم سرچشمه معرفت اخلاقى خداست، [درست] به همان معنا كه سرچشمه همه معارف اوست. صرف نظر از خلقت عالم و هرچه در آن است، اوست كه به ما توانايى شناخت آنچه را مىشناسيم، اعم از اخلاقى و غير اخلاقى، داده است. اما پرسش جالبتر در شرايط فعلى آن است كه آيا راه خاصى هست كه [براساس آن] خصوص معرفت اخلاقى، و نه مثلا علم نجوم، وابستگى ذاتى به خداوند داشته باشد؟ ممكن استبا اين استدلال كه شهود اخلاقى الهام ربانى است، چه افراد ملهم به اين حقيقت آگاهى داشته باشند و چه نه، راه حل سادهاى يافت. اما اين، به عنوان جواب مساله مورد بحث، قانعكنندهتر از [پاسخ] قبلى نيست.
سرراستترين شيوه تلقى وابستگى معرفت اخلاقى به خداوند، احتمالا از رهگذر اين باور است كه بدون داشتن معرفتى از [خدا]، يا درباره خدا، (32) داشتن معرفت اخلاقى ناممكن است. اگرچه چنين رايى مستلزم [پذيرش] نظريه فرمان الهى نيست، اما آشكارا با آن همراه است. به هر تقدير، باز چنين مىنمايد كه شيوع و كثرت [وجود] غير مؤمنان معتقد به اخلاق مسالهساز باشد. چرا كه تعداد زيادى از مردم مثلا مىدانند كه قتل خطاست، بىآن كه اصلا چيزى درباره خدا بدانند (يا حتى اعتقاد صرف [به او] داشته باشند). (33)
آنان كه بر وابستگى معرفت اخلاقى به معرفت از خدا، يا درباره خدا پافشارى مىكنند، با ناتوانى از انكار اظهارات صادقانه الحادى يا لاادرىگرايانه اين مؤمنان برحسب ظاهر معتقد به اخلاق (كه در بحث از تقرير زبانى نظريه امر الهى شرح ناتوانى آنها گذشت)، [اينك] دستكم دو راه عمده براى دفاع دارند:
يك راه، سست كردن ارتباط ميان معرفت اخلاقى و معرفت لازم از، يا درباره خداوند است، به طورى كه افراد مورد بحث را هم در بر گيرد. اين كار بر اين پايه استوار است كه لزومى ندارد خود افراد مورد بحث، معرفت از، يا درباره خدا داشته باشند، بلكه كافى استبه صورتى مناسب و يا شايد حتى كاملا غير مستقيم، از آنهايى كه دانش مورد نياز را دارند، اثر پذيرند. در چنين وضعى مىتوان احتجاج كرد كه غير مؤمنان معتقد به اخلاق و بسيارى از مؤمنان و بلكه اغلب آنها معرفت اخلاقى را از مؤمنان صاحب صلاحيت، [آن هم] شايد از طريق زنجيرهاى از نسلهاى متعدد، وام گرفتهاند. (چنين برداشتى، البته درباره مؤمنان، در آغاز [كتاب] پيركى آوت آمده است: «موسى شريعت را در [طور] سينا دريافت كرد و آن را به يوشع (34) داد و او آن را به شيوخ داد و آنها آن را به انبيا (35) سپردند و آنها آن را به اهالى «مجمع بزرگ» (36) [ شهر بزرگ] دادند»). يا آنكه مىتوان گفت غير مومنان معتقد به اخلاق معرفت اخلاقى خود را از جامعه اخلاقىاى كه مومنان شكل دادهاند، آموختهاند. ايراد چنين طرز فكرى ( و نيز بعضى از نظريههاى مطرح در بالا) آن است كه در نهايت، تحليلى على از معرفت اخلاقى غير مؤمنان ارائه مىدهد كه فقط چگونگى ربط و نسبتيافتن غير مؤمنان با معرفت اخلاقى را شرح مىدهد. كل آنچه اين [تحليل] ثابت مىكند وابستگى على اخلاق به دين است، كه البته به معناى بيان وابستگى ذاتى اخلاق به دين نيست. آنها كه از وابستگى اخلاق به دين صحبت مىكنند، معمولا ربط جوهرىترى (37) [از ربط على] در نظر دارند.
يك راه ديگر دفاع از اين نظر كه معرفت اخلاقى وابسته به معرفت از، يا درباره خداوند است، سعى و كوشش در جهت انكار اين است كه غير مؤمنان معتقد به اخلاق، به طور بالفعل معرفت اخلاقى داشته باشند. صرفنظر از صداقت و شور و نشاطى كه غير مؤمنان در تاكيد و احتجاج بر باورهاى صحيح اخلاقى خود، مانند خطا بودن قتل، دارند، مىتوان پذيرفت كه آنها از داشتن معرفت اخلاقى حقيقى (38) بىبهرهاند; [و] باورهاى اخلاقى صحيحى كه دارند نمىتواند چيزى بيش از باورهايى باشد كه از حسن تصادف صادقند. مساله در اينجا به توجيه مربوط است. باورهاى اخلاقى آنها به دليل فقدان توجيه رضايتبخشى كه ناشى از فقدان معرفت از، يا درباره خداوند است، معرفت اخلاقى به حساب نمىآيند. براى موجه ساختن اين راى، نيازى نيست كه شان باور اخلاقى غير مؤمن تا حد حدس صائب فرو كاسته شود. باورهاى اخلاقى غير مؤمنان را مىتوان با باورهاى غير فيزيكدانها درباره اجزاء درون اتم [مانند الكترون، پروتون و...] قياس كرد، [يا با] باورهاى روانپزشكان درباره چگونگى آن دسته از تجربههايى كه خود نداشتهاند يا با باور كودكى كه طوطىوار [از باورهاى] والدين خود تقليد مىكند. در هر يك از اين موارد ممكن استباورهاى مذكور به حق درست، و به حق داراى دليل (كم و بيش) خوبى باشند. اما صاحب باور در وضعى نيست كه [بتواند] توجيه كافى و وافى براى باور خود ارائه كند، (39) تا داشتن آنها علم تمامعيار به حساب آيد.
اين نظر كه باورهاى اخلاقى غير مؤمنان به حدى بىبهره از توجيه است كه شايسته آن نيست كه معرفت اخلاقى به حساب آيد، با دو اعتراض عمده رو در روى است: يكى اين كه اين نظريه دقيقا عرف عام (40) و يا دست كم [قواعد] مكالمه (41) همگانى را زير پا مىگذارد. زيرا معمولا ما درباره تقريبا هر جوان بالغى مىگوييم كه او مىداند قتل خطاست، صرفنظر از اين كه او درباره خدا چه مىانديشد. به يقين برتراند راسل، علىرغم الحاد كاملا مشهورش، مىدانست كه قتل خطاست. كنار گذاشتن اينها [با اين عذر كه] صرفا مجاز و استعارهاند (42) ، برهانى فوقالعاده قاطع مىطلبد. نظريه فوق با اين ادعا كه توجيه باورهاى اخلاقى بدون به ميان آوردن خداوند، امكانپذير نيست، هرگونه نظريه صرفا عقلى غير ايمانى درباره اخلاق را هم رد مىكند; براى مثال، كانت را كه(مانند بسيارى ديگر) احتجاج مىكرد كه معرفت اخلاقى مىتواند از رهگذر عقل محض حاصل آيد. كسانى كه نمىپذيرند هيچ باور اخلاقى غير ماخوذ از معرفت از، يا درباره خدا بتواند توجيه كافى داشته باشد، به ناچار بايد سلسله عريض و طويل برهانهايى را كه كانت طرح كرده، و [يا] تمام آنهايى را كه حتى اساسى عقلى براى اخلاق قائل شدهاند، رد كنند. (در واقع براساس نظر كانت، دلايل آدمى براى انجام عمل اخلاقى بايد دلايل درست و عقلانى باشد; [يعنى] اعمال اخلاقى نمىتواند از رهگذر انگيزههاى فروترى مانند ميل به اطاعت از خداوند حاصل شود، بلكه بايد صرفا بر اساس انطباق ذاتى آن با اصول اخلاقى خود خواسته و مطلق به دست آيد.)
3. خدا و انگيزش اخلاقى
ممكن است كسى با وجود اعتراف به اين كه معرفت از، يا درباره خدا به عنوان دليلى براى معرفت اخلاقى لازم نيست، باز هم بگويد [اين معرفت] به عنوان دليل رفتار (43) اخلاقى لازم است. اين، تفكيك بين توجيه و انگيزش را به ميان مىكشد. امكان دارد كسى احتجاج كند (چنانكه در طول تاريخ اخلاق، بسيارى كردهاند) كه دلايل تاييد اصول اخلاقى هرچه باشد، تنها دليل رفتار اخلاقى آن است كه خداوند، در اين جهان يا سراى ديگر، به كار خير پاداش و به كار بد جزا مىدهد. سؤال بنيادى (44) در اينجا آن است كه «چرا بايد اخلاقى بود؟» و پاسخى كه مورد نظر است آن كه دليلى براى اخلاقى بودن در دست نيست مگر اميد به ثواب الهى و ترس از عقاب الهى.
دست كم دو راه مختلف براى فهم اين ادعا كه تصويب و تاييد (يا عدم تصويب و تاييد) خداوند تنها دليل اخلاقى بودن است، وجود دارد. يك راه بر اين فرض استوار است كه توجيه اصول اخلاقى، نمىتواند دليلى براى تبعيت از آنها را فراهم آورد چنانكه مثلا ممكن است كسى خطا بودن دزدى را بپذيرد اما هيچ احساس بازدارندگى از انجام آن در خود نيابد. ولى عموما مردم وقتى اصلى اخلاقى را توجيه مىكنند، در واقع به دنبال فراهم آوردن دلايلى براى پيروى از آن اصل هستند. در واقع، تصور اين كه توجيه يك اصل اخلاقى مثل اين كه نبايد دزدى كرد اگر دلايلى براى تبعيت از آن دزدى نكردن فراهم نياورد، به چه مىماند، دشوار است. و در اين صورت، دلايل اخلاق رفتار اخلاقى مىتواند بر حسب ذات خود لغو و بيهوده به نظر آيد; مانند دلايلى كه براى انجام عمل مطلوب و خواستن (عملى كه چنين شناخته شده) [آورده مىشود].
راه ديگر تفسير اين ادعا كه تنها دليل رفتار اخلاقى، انتظار ثواب و عقاب الهى است، به شمار آوردن آن به عنوان ادعايى درباره روانشناسى انسان است. براساس اين تفسير، مدعا اين مىشود كه، به عنوان يك واقعيت محض ولى اسفبار، انسانها انگيزشى براى ترك عمل خطا و انجام عمل صواب ندارند، مگر آن كه از خشم و غضب خداوند هراسناك باشند و در طلب ثواب او برآيند. اما در اين صورت، ادعا آشكارا باطل مىنمايد. زيرا بهرغم بسيارى از مردم كه اين [سخن] درباره آنها صادق استيعنى آنها كه تنها با ملاحظات مربوط به ثواب و عقاب الهى به رفتار اخلاقى برانگيخته مىشوند احتمالا به همان اندازه هم هستند، اگر بيشتر نباشند، كسانى كه بىهيچ چشمداشتى به اين كه ثواب و عقاب الهى چيست، رفتار اخلاقى انجام مىدهند. ممكن است كسى به اعتراض بگويد كه رفتار اخلاقى اگر از ملاحظات مربوط به ثواب و عقاب مايه نگيرد وجه عقلانى ندارد. اما اين، صرفا ما را به مساله توجيه باز مىگرداند (كه در بالا از آن بحثشد).
4. خطابه و برهان (45)
در بررسى برهانهاى موجود درباره چگونگى وابستگى اخلاق به دين، سودمند خواهد بود اگر در خاطر داشته باشيم كه اين برهانها دقيقا به چه منظور، و خطاب به چه كسانى تنظيم شدهاند. تقريبا همه بحث در اينجا (و از قديم) به سازگارى اعتقاد به خداوند با نظريههاى ايمانى درباره اخلاق، بويژه نظريههاى امر الهى، مربوط مىشود. توجه اصلى، [همواره] به تطبيق دادن باورها و شهودهاى مربوط به اخلاق با باورها و شهودهاى مربوط به خداوند و قدرت و خيرخواهى او بوده است. اين برهانها به طور طبيعى بيشترين اهميت را براى كسانى دارند كه داراى باورها و شهودهايى هستند كه سازگارى و ترابط منطقى مشترك (46) آنها مورد بحث است. (همچون اين باور كه خداى قادر مطلق و خيرخواهى وجود دارد كه خواست او با خير متحد است. )
[اما] از جمله برهانهايى كه تا حدى اهميت عمومىترى دارند، آنهايىاند كه به منظور اثبات نظريهاى ايمانى درباره اخلاق، مبتنى بر اين فرض كه خداوند با اوصافى كه معمولا به او نسبت مىدهند وجود دارد، نظم و نسق گرفتهاند. (براى نمونه بنگريد به كتاب «بازنگرى در دين و اخلاق»، از باروخ برودى.) (47) اين برهانها خطاب به تقريبا همه مؤمنان است; چه از قبل، نظريهاى ايمانى درباره اخلاق داشته باشند و چه نه.
اما هيچ يك از اين برهانها نمىتوانند براى يك غير مؤمن ثابت كنند كه اخلاق وابسته به دين است. بيشترين كارى كه مىتوانند بكنند آن است كه به او نشان دهند اگر خداوند، با صفاتى كه معمولا دارد، وجود داشته باشد در آن صورت اخلاق مىتواند وابسته به دين باشد (چنانكه در برهانهاى مربوط به انسجام باورها چنين است) و يا [به طور بالفعل] وابسته به دين خواهد بود (چنانكه در برهانهاى ماخوذ از اعتقاد به خداوند اين گونه است).
پىنوشتها:
اين نوشتار، ترجمه مقاله [How could ethics depend on religion?] از كتاب A companion to Ethics,ed. peter Singer, Blackwell است، كه توسط آقاى سيدمحمود موسوى با متن انگليسى مقاله، مقابله شده است.
absolutely everything.
2.
3. strongest form.
4. "Linguistic" theory.
5. tautology.
6. Divine commands and morality, p.311.
7. biting the bullet.
8. Divine commands and morality,p.319.
9. well be.
10 Divine commands and morality p.342.
11. more modest extensional.
12. amount.
13. semantic.
14. For one thing.
15. ritual practices.
16. Sabbath observance.
17. traditionally.
18. dilemma.
19. براى بحث و بررسى بيشتر ر.ك: محسن جوادى، «سرشت اخلاقى دين»، مجله نقدونظر، سال دوم ،شماره دوم، بهار 1375 ، ص230.
20 holiness.
21. Harrison,j: Our Knowledge of Right and wrong, London,1971.
22. Sovereignty.
23. ر.ك: Divine commands and morality
24. ر.ك: Divine commands and morality
25. Arbitrary.
26. cruelty.
27. hatred of God.
28. super 4 libros sententiarum,II,19,
29. Divine commands and morality,p.321.
30. break down.
31. genuine.
32. knowledge of or about God.
33. در معرفتشناسى معمولا بين باور و علم فرق مىگذارند و معتقدند كه علم شانى والاتر دارد. چرا كه علاوه بر باور، توجيه و سند آن باور را هم در خود دارد.م
34. Joshua.
35. ظاهرا منظور پيشگويان هستند.
36. Great Assembly.
37. substantial.
38. genuine معرفتحقيقى محتاج توجيه و دليل است كه غير مؤمنان از آن بىبهرهاند.
39. شان حدس صائب به همين دليل كه هيچ توجيهى براى آن وجود ندارد، از اين موارد كه بالاخره توجيهى دارند فروتر است.
40. common sense.
41. pardance.
42. Facon de parler.
43. behavior.
44. uderlying question.
45. preaching and proving.
46. joint consistency
47. Brady,B. "Morality and Religion reconsidered", Reprinted in Divine Commands and
Morality,ed.p.helm,Oxford.
جاناتا ن برگ
ترجمه محسن جوادى
حوزه نت