عبدالکريم بن ابي العوجا، يکي از افرادي است که در سده دوم هجري/هشتم ميلادي به زنديق معروف بودند. وي بدون ترس، در مراکز مقدس مسلمانان حاضر شده، به اظهار عقايد خود ميپرداخت. گفتوگوهاي او با امام صادق(ع) و شاگردان ايشان، شيوه استدلال جعفر بن محمد(ع) را با کساني که به آفريدگار اعتقاد نداشتند، نشان ميدهد. اين مقاله علاوه بر بيان عقايد و مسلک ابن ابي العوجا، به بررسي گفتوگوهاي او با امام صادق(ع) ميپردازد.
واژههاي كليدي: امام صادق(ع)، عبدالکريم بن ابي العوجا، زنادقه، دهريون، ابن مقفع.
مقدمه
عبدالکريم بن ابي العوجا،[1] از زنديقهاي مشهور سده دوم هجري بود و در زمره تميم بصره و از قبيله بکربن وائل شمرده ميشد.[2] پدرش قريظ بن حجاج، پس از آن که در بين قوم خود به قتل متهم شد، به خراسان رفت و در آنجا به ابي العوجا مشهور گرديد.[3] وي در زمان فعاليتهاي ابومسلم، جاسوس دوجانبه بود و با هر دو گروه مروانيان و عباسيان ارتباط برقرار کرد، به همين علت متهم گرديد و به قتل رسيد.[4]
عبدالکريم، شاگرد حسن بصري (د: 110ه/728م) بود، ولي از آنجا که در سخنان حسن بصري در باب «جبر و اختيار» تناقضهايي مشاهده کرد، از او جدا گرديد.[5] وي به شهرهاي مکه، مدينه و سرانجام کوفه سفر کرد. علت رفتن او به کوفه دقيقاً روشن نيست، اما گفته شده است که چون جوانان و خردسالان را فريب ميداد، مورد تهديد عمرو بن عبيد، متکلم مشهور، (د: 144ه/761م) قرار گرفت و ناگزير به کوفه گريخت.[6] والي کوفه، ابوجعفر محمد بن سليمان او را دستگير کرد و در سال 155ه/177م به قتل رساند.[7] بلاذري، علت قتل او را بياحترامي به قرآن، مسخره کردن نماز و به کار بردن کلمات زنديقها ذکر کرده است.[8]
سخناني بين امام صادق(ع) و ابن ابي العوجا رد و بدل گرديد که در منابع متقدم شيعه، چون اصول کافي از کليني (د: حدود 328ه/939م)، توحيد از شيخ صدوق (د:381ه/991م)، امالي از سيد مرتضي (د: 436ه/1044م)، احتجاج از طبرسي (د:560ه/1164م) و نيز در آثار شيخ مفيد (د: 413ه/1022) و شيخ طوسي (د:460ه/1067م) آمده است.
عقايد ابن ابي العوجا
ابن ابي العوجا در تاريخ، به فردي دهري،[9] ملحد[10] و بيش از همه زنديق،[11] مشهور است. زنديق در گستره زماني، معاني گوناگوني داشته است.[12] اين کلمه، پيش از اسلام در ايران و عربستان رواج داشت و غالباً به پيروان ماني گفته ميشد. به نظر ميرسد که اعراب حيره، سبب آشنايي عربها با زنديقها شده بودند. جالب توجه اينکه اغلب مخالفان پيامبر(ص) در مکه به زندقه منسوب بودهاند.[13] در سدههاي نخست اسلامي هم «زنديق» غالباً به پيروان ماني گفته ميشد. مهدي عباسي (خلافت 169- 158ه/784 - 774م)، مهمترين وظيفه خود را مبارزه با زنديقها ميدانست. وي آنان را کساني خوانده است که مردم را به اموري فريبنده با ظاهري بس آراسته و نيکو دعوت ميکنند.[14]
در اين زمان، زنديق در دو معناي عام و خاص به کار رفته است:
1. زندقه خاص، همان پيروان ماني بودند که بياعتقادي آنها ناشي از حيرت و ترديد در مبدأ و غايت وجود بود و جنبهاي عقلي و فلسفي داشت. اين گروه از زنديقها تا حدودي تحت نفوذ فلاسفه يونان قرار گرفتند، ابن مقفع، وراق و ابن راوندي در اين دسته قرار گرفتهاند.
2. زندقه به معناي عام، کساني بودند که اهل ادب و شعر بودند و ظاهراً به دين اسلام علاقه نداشتند. بياعتقادي آنها براي رهايي از قيد تکليف شرعي بود که برخي از خلفاي اموي، چون يزيد بن معاويه و وليد بن يزيد و نيز بعضي از شاعران اوايل عصر عباسي، مثل ابونواس و بشار بن برد، بدان فکر تمايل داشتند و در حقيقت بازگشت به عقايد دهريه و معطله عهد جاهليت عرب بوده است.[15]
در پاسخ به اين سؤال که «ابن ابي العوجا جزء کدام فرقه از زنادقه بوده است؟»، ابن النديم او را از رؤساي مانوي دانسته[16] و مقدسي[17] هم وي را از مانويان شمرده است. زرينکوب، در يک کتاب، او را از مانويه دانسته که با زندقه اعراب جاهلي تفاوت بسياري دارند[18] و در کتاب ديگر خود[19] آورده که ابن ابي العوجا ظاهراً زنديقي از نوع اهل مجون[ مجون و ماجن به کسي گفته ميشود که ترسي از کاري که انجام ميدهد و آنچه درباره او ميگويند ندارد. همچنين به کسي که مرتکب کارهاي فضايح و کارهاي قبيح و ناپسنده ميشود، کم حيا] بوده است.[20] هر چند بعضي از مؤلفان، وي را به داشتن گرايشهاي مانوي متهم کردهاند؛ در واقع، او درباره دين و اخلاق لاابالي بوده که شيوه زندگي ظرفاي دربار خلفا را نشان ميدهد.[21]
براساس اين توصيفها و نيز آنچه از احتجاجهاي او بر ميآيد، در بعضي موارد، عقايد او با طريقه ثنويه و مانويه مطابقت نداشته و اغلب گرايشهاي دهري را آشکار ميکند.[22] يعني او را به عقايد زنادقه نوع دوم که انديشههاي لااباليگري و دهري داشتهاند، نزديک ميکند، زيرا مانويان، جهان را مبتني بر دو اصل ازلي نور و ظلمت ميپنداشتند، مردم را به ترک دنيا دعوت ميکردند و به نوعي معاد اعتقاد داشتند؛[23] در حالي که دهريون، لذات جسماني را توصيه ميکردند؛ براساس اعتقاد به نوعي اصالت ماده، نفس رامادي و جسماني ميشمردند و به چيزي جز ماده قائل نبودند و حشر و معاد را نيز انکار ميکردند.[24] عقايد ابن ابي العوجا، با توجه به بحثهايي که با امام صادق(ع) داشته ـ و در ادامه به آن ميپردازيم ـ به اين گروه نزديکتر است. شعر بشار بن برد (د: 167ه/783م)، از دوستان ابن ابي العوجا و يکي از زنادقه نيز اين نظر را تأييد ميکند.
قل لعبد الکريم بابن ابي العو
جاء بعت الاسلام بالکفر مرقا
لاتصلي و لاتصوم فان صمت
فبعض النهار صوماً دقيقا
لاتبالي اذا اصبت من الخمر
عتيقاً الاتکون عتيقا
ليت شعري غداه حيلت
في الجند حنيفا حليت ام زنديقا[25]
عبدالکريم ابن ابي العوجا در گفتگوها و سخنان متعدد، به رد خداوند و مخلوق بودن انسان معتقد بود. او پيامبر(ص) را قبول نداشت، ولي سؤالاتي درباره آن حضرت مطرح نساخت؛ با آن که امام صادق(ع) از او خواست که اگر درباره پيامبر و کار او شک دارد، سؤال کند، جوابي نداد[26] و در واقع عقل او در شخصيت پيامبر(ص) متحير و درمانده بود. وي به خصلتهاي نيکوي پيامبر اشاره ميکرد، ولي ترجيح ميداد که اين بحث را رها کند و به مطالب ديگر بپردازد.[27] ابن ابي العوجا درصدد بود، که با جستوجو در موارد متناقض قرآن، آن را رد کند. وي همچنين منتقد حج و قوانين ديگر اسلام بود. عليرغم اين عقايد، گاه به اسلام تظاهر مينمود؛ از اين رو سيد مرتضي امثال او که با تظاهر به اسلام، در نهان مقاصد باطني خود را اجرا ميکردند، براي اسلام و مسلمانان خطري بزرگ دانسته است.[28] گفته شده که گاهي نماز ميخواند و علت آن را عادت بدن و رسم شهر و نيز ارضاي خانواده و فرزندان ميدانست،[29] ولي قطعاً به ماوراءالطبيعه اعتقاد نداشت.[30] وي هنگامي که يقين کرد کشته خواهد شد، اعلام کرد چهارهزار حديث جعل و وارد متون اسلامي کرده؛ به گونهاي که حرام را حلال و حلال را حرام جلوه داده است.[31]
ابن ابي العوجا ظاهري آراسته داشت، کلامش فصيح، ولي تند و تيز بود؛ از اين رو مردم از همنشيني با او خودداري ميکردند. طرفداران وي به دفاع از او برخاسته يا او را مدح کردهاند. ابن مقفع از مداحان وي شمرده شده که شعري نيز در رثاي او سروده است.[32] البته متن شعر ابن مقفع نشان ميدهد که پس از مرگ ابن ابي العوجا سروده شده است، اما با توجه به اين که ابن مقفع حدود سال 142ه/759م درگذشته است، ممکن نيست که اين شعر را براي مرگ ابن ابي العوجا (م: حدود 155ه) سروده باشد.[33]
ابن ابي العوجا براي محکوم کردن امام صادق(ع) بارها نزد ايشان ميآمد و با امام بحثهايي انجام ميداد. امام صادق(ع) پس از مباحثات متعدد با او، اعلام کرد که [وي] نسبت به اسلام، کور دل است و مسلمان نميشود.[34]
گفتوگوي امام صادق(ع) و ابن ابي العوجا
زمان و چگونگي آشنايي امام صادق(ع) با ابن ابي العوجا مشخص نيست. اغلب گفتوگوهاي امام صادق(ع) با او در مکه بوده؛ بنابراين به نظر ميرسد که ابن ابي العوجا در موسم حج به مکه رفته و با امام(ع) سخن گفته است. مواردي نيز وجود دارد که شاگردان امام صادق(ع) سؤال ابن ابي العوجا را نزد امام مطرح کرده و جواب آن حضرت را به او رساندهاند.
نخستين و مهمترين بحثهاي او با امام ششم(ع) درباره پروردگار بوده است. در ايام حج، هنگامي که ابن ابي العوجا، امام صادق(ع)، ابن مقفع و فرد ديگري در مسجدالحرام نشسته بودند و ابن مقفع از دانش امام صادق(ع) سخن گفت، ابن ابي العوجا براي اين که اثبات کند ابن مقفع نادرست ميگويد و جعفر بن محمد(ع) داراي آن عظمت علمي که ابن مقفع ميپندارد، نيست، تصميم گرفت با امام بحث کند و ايشان را بيازمايد، براي همين به نزد امام آمد و اين صحبتها در روزهاي بعد نيز ادامه يافت. سؤال ابن ابي العوجا از امام اين بود که اگر خدايي هست چرا بيواسطه، خود را به مردم نشان نميدهد و آنها را به پرستش خود نميخواند تا حتي دو نفر از مردم با هم اختلاف نکنند؟ امام(ع) با ايراد به اين ديدگاه، فرمودند: قدرت خداوند در طبيعت نمايان است و ابن ابي العوجا با مراجعه به خويش قدرت او را خواهد يافت و در به وجود آمدن، مرگ، پيري، شادي، خشم و حالتهاي ديگر، وجود او ديده ميشود.[35]
روز ديگر ابن ابي العوجا به مجلس امام آمد، اين بار امام با تشويق او به سؤال فرمودند: من درِ پرسش را به روي تو باز ميکنم و از او خواستند که بيان کند اگر ساخته شده بود، چگونه بود؟ وي با ذکر ويژگيهاي مصنوعات (ساخته شدهها)، به ابعاد دراز، پهن، گرد و... اشاره ميکند. امام ميفرمايد: اگر براي مصنوع، صفتي جز اينها نداني، بايد خودت را هم مصنوع بداني، زيرا همين ويژگيها در وجود تو نيز ديده ميشود.
نکته جالب توجه، روش امام(ع) در بحث است؛ آنجا که ابن ابي العوجا ميگويد که اين سؤال را هيچ کس پيش از تو نپرسيده و کسي بعد از تو هم نخواهد پرسيد. امام ميفرمايد: فرضاً بداني در گذشته از تو نپرسيده، از کجا ميداني که در آينده هم نميپرسند. ايشان با اين سخن، کوته فکريها و پيشداوريهاي نادرست که بسياري از مردم به آن گرفتارند، محکوم ميکند. در اينجا امام(ع) با استفاده از تمثيل در استدلال خود، مطالب را به صورت تجربي تبيين ميفرمايد: بگو بدانم اگر تو کيسه جواهري داشته باشي؛ در حالي که جواهر را نديده و نميشناسي و کسي بگويد در کيسه تو اشرفي است و تو بگويي نيست و او بگويد اشرفي را براي من تعريف کن و تو اوصاف آن را نداني، آيا تو ميتواني ندانسته بگويي اشرفي در کيسه نيست؟ گفت: نه. امام فرمود که وسعت جهان هستي از کيسه جواهر بزرگتر است شايد در اين جهان مصنوعي باشد، تو که صفت مصنوع و غيرمصنوع را نميداني، چگونه ميتواني وجود آن را انکار کني؟
ادامه بحث در روز سوم مطرح شد. اين بار ابن ابي العوجا از امام پرسيد: دليل بر حدوث اجسام چيست؟ ظاهراً مقصود او بحث مشهور «حدوث و قِدَم» ماده بود که بحثهاي دامنهداري بين دانشمندان طبيعي و علماي مسلمان به وجود آورده بود. امام(ع) دليل حدوث اجسام را تغيير شکل، بزرگ و کوچک شدن، و انتقال آنها به حالت ديگر ذکر کردند، زيرا اگر جسمي قديم باشد، نابود و متغير نميشود و دو صفت ازلي و عدم با حدوث قِدَم با هم در يک چيز جمع نميگردد. عبدالکريم فرض را بر اين ميگذارد که اگر اجسام همه به کوچکي خود باقي بمانند، چگونه به حدوث آنها استدلال ميکني؟ امام در اين جا بر توجه به واقعيت تأکيد ميکنند و اين که فرض خيالي درست نيست، زيرا بحث ما درباره همين جهان موجود است نه جهان ديگر. اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگري جاي آن بگذاريم، اين جهان نابود شده و همين نابود شدن و به وجود آمدن جهان ديگر، دلالت بر حدوث دارد. البته در آن حالت هم امام پاسخ او را ميدهد.[36]
سال بعد دوباره ابن ابي العوجا به مکه آمد و امام(ع) از او پرسيد: آيا به عقايد قبلي خود باقي است و چون جواب شنيد که بله، در برابر ابن ابي العوجا که ميخواست بحث را شروع کند، فرمود: در حج جدال نيست. امام با اين سخن نشان داد که او درصدد يافتن حقيقت نيست، بلکه به مجادله ميپردازد و سخني فرمود که سال قبل نيز در جلسه اول، بحث با ابن ابي العوجا را با آن سخن شروع کرده بود: «اگر حقيقت و فرجام کار چنان باشد که تو گويي ـ در صورتي که چنين نيست ـ ما هر دو در آخرت پيروزيم. اما اگر وضع چنان باشد که ما ميگوييم ـ و اين چنين نيز هست ـ آنگاه ما در سراي ديگر نجات يابيم و تو هلاک شوي».[37]
دکتر زرينکوب اين سخن حکمتآميز را صورتي از بيان معروف پاسکال،[Pascal] دانشمند فرانسوي، دانسته است که حکماي اروپا «شرطيه پاسکال»[Paride Pascal] خواندهاند؛ در حالي که قرنها پيش از پاسکال، امام صادق(ع) آن را مطرح کرده و مسلمانان با آن آشنا بودهاند.[38]
در روايت ديگر آمده است که در هنگام مراسم حج، ابن ابي العوجا، ابن طالوت، ابن اعمي، ابن مقفع و چند تن از زنديقان در مسجدالحرام گرد آمده بودند، امام صادق(ع) نيز حضور داشتند. آن گروه از ابن ابي العوجا خواستند نزد امام رفته و با بحثهاي خود او را محکوم و رسوا کند. زمان اين بحث دقيقاً مشخص نيست؛ ممکن است پس از بحث قبلي بوده باشد، زيرا در آن هنگام ابن ابي العوجا چهره امام را نميشناخت. آنچه مشخص است اين که اين بحثها پيش از سال 142ه (تاريخ مرگ ابن مقفع) بوده است. ابن ابي العوجا ابتدا از امام پرسيد: آيا اجازه پرسش به من ميدهي؟ هر که عقدهاي در دل دارد بايد بيرون اندازد. امام به او اجازه ميدهد که از هرچه ميخواهد سؤال کند. وي از مسخره و غيرحکيمانه بودن حج و دور خانه خدا گشتن، سخن ميگويد. امام پس از بيان حکمت حج به خداوند کعبه اشاره ميکند. ابن ابي العوجا ميپرسد: چرا خدا غايب است؟ امام جواب ميدهد: چگونه غايب است کسي که همراه خلق خود شاهد و گواه است و از رگ گردن به آنها نزديکتر است.[39]
ابن ابي العوجا که خداوند را جسم تصور ميکرد، پرسيد که چگونه خدا ميتواند هم در آسمان باشد و هم در زمين. امام در پاسخ فرمود: تو او را مخلوق در نظر گرفتي که چنين سؤالي ميکني؛ در حالي که هيچ جا از خدا خالي نيست و هيچ جا او را فرا نگيرد و هيچ مکاني نزديکتر از مکان ديگر نيست.[40] بار ديگر درباره بينيازي خداوند از امام(ع) سؤال کرد و امام پاسخ او را داد.[41] امام حتي او را به نامش توجه داد و پرسيد کريم کيست که تو بنده او ميباشي؟[42] اما اين بحثها سبب نشد که ابن ابي العوجا از عقايد خود دست بردارد؛ وي هم چنان به تکرار سخنان گذشته خود ميپرداخت. روزي در حالي که بين محراب و منبر پيامبر در مسجدالنبي نشسته بود و با دوستانش بحث ميکرد به انکار خداوند پرداخت. در اين هنگام مطالب او به گوش مفضل بن عمرو رسيد و وي نتوانست تحمل کند و به او خطاب کرد که ملحد شدهاي! در پاسخ او ابن ابي العوجا از شيوه برخورد امام صادق(ع) با خودش ياد ميکند که چگونه اين سخنان را شنيده و دشنام نداده و «او صاحب حلم و رزانت و خداوند عقل و متانت است. او را طيش و سفاهت و غضب از جا به در نميآورد. گوش ميدهد سخنان ما را و ميشنود حجتهاي ما را تا آن که ما آنچه در خاطر داريم، ميگوييم و گمان ميکنيم که حجت خود را بر او تمام کردهايم». آن گاه با استدلال مختصر و محکم، کلام ما را پاسخ ميدهد.[43]
پس از اين صحبتها، مفضل نزد امام صادق(ع) رفته و امام، شيوه صحيح استدلال کردن را به او آموزش ميدهند. روش استدلالي امام در اين جلسهها، تمثيلي و با تکيه بر عقل و علوم طبيعي بوده است. امام، کساني که مدبر عالم را تکذيب کرده و وجود آفات و شرور عالم را دستآويزي براي انکار خالق و تدبير و حکمت او تلقي ميکنند همچون کوراني توصيف کرده که داخل خانهاي شده که در نهايت استحکام و نيکويي بنا شده باشد و در آن فاخرترين فرشها گسترده باشد و همه نيازمنديهاي انسان، از انواع خوردنيها، نوشيدنيها، پوشاک و... در آن مهيا کرده باشند و هر چيزي را در محل خود قرار داده باشند، چون آنها وارد آن خانه شده و کورانه پا زنند در برابر ظرفي يا چيزي که در جاي خود گذاشته شده و آنها ندانند براي چه در آن موضع گذاشته شده و براي چه مهيا شده، به خشم آمده و بنا کننده سرا و سرا را مذمت کنند.[44]
به نظر ميرسد پافشاري ابن ابي العوجا بر عقايدي که بارها مورد انتقاد قرار گرفته و پاسخ آن را يافته است، او را در حضيض ذلت روح قرار ميدهد و اين پستي روح، جايي به نهايت خود ميرسد که قدرت خداوندي خود را در توليد کرم و در کثافت خود ميبيند و گمان ميکند که او هم خالق کرمهاست، امام صادق(ع)، با چند سؤال خداپنداري او را در هم ميشکند: آيا خالق هر چيزي، مخلوق خود را نميشناسد؟ و او ميگويد: بلي، حال مرد و زن آنها و عمر هر يک را براي ما بازگو.[45]
وي درباره قرآن نيز با امام صادق(ع) گفتوگو کرده است. او درصدد بود که جايگاه قرآن را در قلب مردم متزلزل سازد؛ از اين رو با چهار تن از دوستانش درصدد نقض قرآن برآمدند و قرار گذاشتند که در سال آينده در مکه جمع شوند و ربع قرآن را نقض و باطل سازند و بدين وسيله کل قرآن باطل گردد؛ اما سال بعد که دور هم جمع شدند، از ناتواني خود صحبت ميکردند، امام صادق(ع) بر آنها گذشت و آيه «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله» را تلاوت فرمود.[46]
ابن ابي العوجا در خصوص آيه «کلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلوداً غيرها» (نساء/56) از امام صادق(ع) پرسيد: چه ميگويي درباره اين آيه که «هرگاه پوستشان بسوزد، پوستي ديگر بر آنها بپوشانيم تا همواره عذاب را بچشند»، گناه پوست ديگر چيست؟ حضرت فرمود: واي بر تو! آن پوست دوم، همان پوست نخستين است در صورتي که همان پوست اول نيست. آن گاه امام مثالي ميزند تا به فهم او نزديکتر باشد: اگر کسي خشت خامي را بشکند و خاک آن را در قالب بريزد و خشت ديگري بزند، اين خشت دوم همان خشت اول است، ولي خشت اول هم نميباشد؛ همين گونه است بدن انسان.[47]
ابن ابي العوجا، سعي ميکرد که در قرآن تناقض بيابد. روزي از هشام بن حکم پرسيد آيا خدا حکيم است و چون شنيد بله، گفت: پس از قول «فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثني و ثلاث و رباع فان خفتم ان لاتعدلوا فواحده» (نساء، 3)، خبر بده؛ اگر اين آيه فرض است با آيه «لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم...» (نساء، 129) تناقض دارد. خداوند که حکيم است اين گونه سخن نميگويد. هشام براي به دست آوردن پاسخ امام صادق(ع)، به مدينه رفت و امام فرمود: آيه «فانکحوا ما طاب...»، يعني در نفقه وليکن آيه «ولن تستطيعوا»، يعني در مودت و دوستي.[48]
يکي از سؤالات ابن ابي العوجا از امام(ع) درباره گونههاي مختلف مرگ مردم بود. امام(ع) جواب دادند: اگر علت مرگ مردم يکي بود، مردم ايمن بودند تا علت بيايد و خداوند دوست ندارد مؤمن چنين حالتي داشته باشد و از مرگ غافل باشد.[49]
مسئله ديگري که ابن ابي العوجا مطرح کرد، درباره ارث زن بود که هنوز نيز مورد سؤال ميباشد؛ وي پرسيد: چرا زن که ضعيف است يک سهم دارد و مرد قوي، دو سهم؟ امام فرمودند: زيرا اسلام جهاد و سربازي را از زن برداشته؛ مهر و نفقه را بر مرد لازم شمرده است و در بعضي جنايات اشتباهي که خويشاوندان خاطي بايد ديه بپردازند، زن از مشارکت با ديگران در پرداخت ديه معاف شده است؛ از اين رو، سهم زن در ارث از مرد کمتر است.[50]
نتيجه
ابن ابي العوجا، از زنديقهاي معاصر با امام صادق(ع) بود. او به ماوراءالطبيعه و معاد اعتقاد نداشت. همچنين، وي به لااباليگري و دهريگري گرايش داشت. عليرغم آن که ابن ابي العوجا سعي کرده است که استدلالهاي فلسفي و کلامي ارائه دهد؛ در واقع بحثهاي او عقلاني و براي يافتن حقيقت نبوده، بلکه از تعصب به عقايد گذشته ناشي ميشده است. با اين همه، امام صادق(ع) از بحث با او خودداري نکردند؛ به وي آزادي اظهار عقيده، حتي عقايد متعصبانه و غرض آلود را دادند؛ او را به سؤال کردن تشويق و از اين که گره و نکتهاي در ذهن او مبهم باقي بماند جلوگيري کردند؛ شيوه بحث او (خبر دادن از آينده) و اين که هيچ کس اين سؤال را نميکند، غلط دانستند، زيرا او از آينده خبر ندارد؛ و به جاي بحثهاي پيچيده و استفاده از اصطلاحات [مشکل علمي]، با آوردن نمونههاي تجربي و تمثيلي و نيز ارائه استدلال منطقي به پاسخ پرداختند. اين شيوه، ابن ابي العوجا را به تمجيد از امام واداشت و او به عقل و متانت و سخنان معجزهآساي آن حضرت اعتراف کرد.
پينوشتها
* عضو هيأت علمي دانشکده الهيات دانشگاه آزاد اسلامي واحد مشهد.
1 . به نامهاي محمد بن ابي العوجا، ر.ک: اسماعيل بن عمر ابن کثير، البدايه و النهايه، تحقيق علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408)، ج 10، ص 121 و همچنين به نعمان بن ابي العوجا نيز او را خواندهاند، ر.ک: ابن النديم، الفهرست، ترجمه و تحقيق محمد رضا تجدد (تهران، اميرکبير، 1366)، ص 601.
2 . احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف (دمشق، داراليقظه العربيه، 1998)، ج 3، ص105.
3 . مؤلف نامعلوم، اخبار الدوله العباسيه (بيروت، دارالطليعه، بيتا)، ص 389.
4 . عبدالحسين زرينکوب، تاريخ مردم ايران (تهران، اميرکبير، 1367)، ص 75.
5 . صدوق، توحيد (قم، جماعه المدرسين، 1378)، ص 753؛ احمد بن علي طبرسي، الاحتجاج (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966م) ج 7، ص 74.
6 . ابن حجرعسقلاني، لسان الميزان (بيروت، الاعلمي للمطبوعات، 1390ق/1971م)، ج4، ص 52.
7 . محمد بن يعقوب الکليني در اصول کافي (تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1388ق) ج 1، ص 78 و صدوق در التوحيد، (قم، جامعه المدرسين، 1404ق) ص 298 نوشتهاند که پس از صحبت با امام صادق(ع) در هنگام حج دچار دردي در ناحيه شکم گرديد و بعد در گذشت. ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان، پيشين، ج 4، ص 52 تاريخ مرگ او را در سال 160ه ذکر کرده است.
8 . بلاذري، پيشين، ج 3، ص 106.
9 . مفضل بن عمرو، توحيد مفضل (تهران، صدر، بيتا)، ص 9ـ10؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار (بيروت، الوفاء، 1403ق/1983م)، ج 110، ص 343.
10 . محمدبن عمر الرازي، المحصول في علم اصول الفقه (الرياض، جامعه الامام محمد بن سعود الاسلاميه، بيتا)، ج 4، ص 36.
11 . محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوک (بيروت، الاعلمي، بيتا)، ج 6، ص 799؛ ابن اثير، الکامل في التاريخ (بيروت، داراحياء التراث، 1408ق/1989م)، ج 4، ص 387؛ ابن کثير، پيشين، ج 10، ص 121.
12 . زنديق در اصل کلمهاي فارسي است که در سدههاي دوم تا چهارم/هشتم تا دهم ميلادي، معاني گوناگوني يافت، ر.ک: جواليقي، المعرب (تهران، 1966م)، ص 7ـ166؛ مرتضي عسکري، صد و پنجاه صحابي ساختگي، ترجمه محمد سردارنيا (تهران، کوکب، 1361)، ص29ـ30؛ حسين عطوان، الزندقه و الشعوبيه (بيروت، دارالجبل، بيتا)، ص 12ـ13. البته وجود زنادقه دستآويزي براي سياستمداران گرديد که مخالفانشان را به اين نام بخوانند، براي همين نميتوان همه کساني که مورد اين اتهام واقع شدهاند «زنديق» دانست.
13 . محمدبن حبيب البغدادي، المنمق في اخبار قريش، (بيجا، عالم الکتب، بيتا) ص388؛ عباس زرياب، سيره رسول الله (تهران، سروش، 1370)، ص 136.
14 . طبري، پيشين، ج 6، ص 433.
15 . عبدالحسين زرينکوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، (تهران، اميرکبير، 1373)، ص 427؛ همو، کارنامه اسلام (تهران، اميرکبير، 1369)، ص 104 و نيز ر.ک: عباس زرياب، «ابن مقفع»، دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج 4، ص 67.
16 . ابن النديم، پيشين، ص 601.
17 . مطهر بن الطاهر المقدسي، البدء و التاريخ (القاهره، مکتبة ثقافة الدينيه، بيتا)، ج 1، ص90.
18. زرينکوب، کارنامه اسلام، پيشين، ص 104.
19. زرينکوب، تاريخ مردم ايران کشمکش با قدرتها، (تهران، اميرکبير، 1367) ص 530.
20 . ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، (قم، نشر ادب الحوزه، 1405)، ج 13، ص 400.
21 . همان، ص 75.
22 . جلالي «ابن ابي العوجا»، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 2، ص 689.
23 . ابن النديم، پيشين، ص 9ـ584.
24 . عبدالحسين زرينکوب، با کاروان انديشه (تهران، اميرکبير، 1369)، ص 41.
25 . شريف مرتضي، امالي المرتضي (قم، مکتبة آيه الله العظمي المرعشي النجفي، 1325ق/1907م)، ص 95ـ96: به عبدالکريم بن ابي العوجا بگو اسلام را به کفر فروختي و از دين خارج شدي؛ نماز نخوان و روزه نگير و اگر روزه گرفتي، اندکي از روز را روزه بدار. اهميت نده هنگامي که به شراب کهنه دسترسي پيدا کردي، مگر اين که آزاد نباشي. اي کاش ميدانستم صبح روزي که بين سپاه بودي، آيا يکتاپرست بودي و يا زنديق بودي. اين شعر را ابن حجر در لسان الميزان، پيشين، ج 4، ص 52، به صورت ديگر نوشته است.
26 . شيخ مفيد، الارشاد في حج علي العباد (بيجا، دارالمفيد، 1413)، ج2، ص 201.
27 . مفضل بن عمرو، پيشين، ص 7ـ 8.
28 . شريف المرتضي، پيشين، ص 88.
29 . بلاذري، پيشين، ج 3، ص 106.
30 . مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران (قم، صدرا، 1371)، ص 40.
31 . طبري، پيشين، ج 6، ص 299؛ ابن اثير، پيشين، ج 3، ص 9؛ ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوک (بيروت، دارالکتب العلميه، 1412ه/1992م)، ج 8، ص 184؛ بلاذري، پيشين، ج 3، ص 96؛ شريف المرتضي، پيشين، ج 1، ص 88.
32 . ابن خلکان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، حققه احسان عباس، (بيروت، دارصادر، 1970م) ج 3، ص 469.
33 . شعر ابن مقفع اين است:
رزئنا ابا عمر و لا حي مثله
ظله ريب الحادثات بمن فجع
فان تک قد فارقتنا و ترکتنا
ذوي حله ما في انسداد لها طمع
فقد جر نفعا فقدنا لک اننا
امنا کل الرزايا من الجزع
مصيبت ابا عمر را ديديم، هيچ زندهاي مثل او نيست. اختيار وقوع حوادث با خداست. اگر ما را رها کردي طمع دوستان در شما تمام نميشود. از دست دادن تو اين سود را براي ما داشت که در هيچ مصيبتي بيتابي نکنيم شريف المرتضي، پيشين، ص 95.
34 . کليني، پيشين، ج 1، ص 78.
35 . همان، ج 1، ص 96،
36 . همان، ص 7ـ76.
37 . همان، ص 75و78؛ احمدبن علي الطبرسي، الاحتجاج، (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966) ج 2، ص 75.
38 . زرينکوب، کارنامه اسلام، پيشين، ص 102.
39 . در خبر صدوق سخن از ابن مقفع نيست، بلکه فقط نوشته است: «فجلس اليه في جماعه من نظرائه»، صدوق، التوحيد، پيشين، ص 254. همو، من لايحضره الفقيه (قم، جامعه المدرسين، 1404ق)، ج 2، ص 749؛ الفضل بن الحسن الطبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي (قم، مؤسسه آل البيت، 1417)، ج 1، ص 547؛ شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 201؛ محمد بن علي الکراجکي، کنزالفوائد (قم، مکتبه المصطفوي، 1410ق)، ص 220.
40 . کليني، پيشين، ج 1، ص 171؛ صدوق، توحيد، ص 254.
41 . ابوالقاسم الموسوي الخويي، معجم الرجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة (تحقيق لجنه التحقيق) (بيجا، بينا، 1413ق) ج 40، ص 180.
42 . ابن شهرآشوب، مناقب آلابيطالب (النجف، الحيدريه، 1376ق/1956م)، ص 780.
43 . مفضل، پيشين، ص 9ـ10؛ عباس القمي، الانوار البهيه في تواريخ الحجج الالهيه (قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417ق)، ص 158.
44 . مفضل، بن عمرو، پيشين، ص 14.
45 . صدوق، توحيد، پيشين، ص 295؛ ابوجعفر محمد الطوسي، اختيار معرفه الرجال معروف برجال الکشي (قم، آلالبيت، 1404ق)، ج 2، ص 430؛ شيخ طوسي در اين کتاب از قول ابوجعفر احول مؤمن الطاق عنوان کرده که جواب پرسش را امام(ع) به او دادند. همچنين ر.ک: ابوالقاسم موسوي الخويي، پيشين، ج 18، ص 39ـ40.
46 . مفضل بن عمرو، پيشين، ص 6؛ احمد بن علي الطبرسي، پيشين، ج 2، ص 42؛ قطبالدين الراوندي، الخرائج و الجرائح (قم، مؤسسه الامام المهدي، بيتا)، ج 2، ص 71.
47 . شيخ طوسي، الامالي، (قم، دارالثقافه، 1414ق) ص 581.
48 . همو، تهذيب الاحکام، التحقيق حسن الخرسان (دارالکتب الاسلاميه، 1365)، ج 7، ص 420؛ المحقق البحراني، الحدائق الناضره، (قم، جماعه المدرسين، 1409)، ج 24، ص9ـ58.
49 . ابن شهرآشوب، پيشين، ص 280.
50 . طوسي، تهذيب الاحکام، پيشين، ج 9، ص 274؛ علي بن عيسي الاربلي، کشف الغمه في معرفه الائمه (بيروت، دارالاضواء، 1405ق/1985م)، ص 217؛ محمد بن الحسن الحرالعاملي، الوسائل الشيعه (بيروت، داراحياء التراث العربي)، ج 24، ص 93.
منابع
ـ ابن اثير، عزالدين علي، الکامل في التاريخ، حققه و ضبط اصوله و علق حواشيه علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408ق/1989م).
ـ ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي ، المنتظم في تاريخ الامم و الملوک، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا (بيروت، دارالکتب العلميه، 1412ق/1992م).
ـ ابن حجرعسقلاني، شهابالدين احمد، لسان الميزان، الطبعه الثانيه (بيروت، الاعلمي للمطبوعات، 1390ق/1971م).
ـ ابن خلکان، شمسالدين احمد، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، حققه احسان عباس، (بيروت، دارصادر، 1970م).
ـ ابن شهرآشوب، مناقب آلابيطالب، التحقيق لجنه من اساتذه النجف الاشرف، (النجف، الحيدريه، 1376ق/1956م)
ـ ابن کثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، تحقيق علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408).
ـ ابن النديم، محمدبن اسحاق، کتاب الفهرست، ترجمه و تحقيق محمد رضا تجدد (تهران، اميرکبير، 1366).
ـ الاربلي، علي بن عيسي، کشف الغمة في معرفه الائمه (بيروت، دارالضواء، 1405ق/1985م).
ـ البحراني، يوسف، الحدائق الناضره في احکام العتره الطاهره، تحقيق محمدتقي الايرواني، (قم، جماعه المدرسين، 1409)
ـ البغدادي، محمدبن حبيب، المنمق في اخبار قريش، صححه و علق عليه خورشيد احمد فاروق، (بيجا، بيتا، عالم الکتب).
ـ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، تحقيق محمود الفردوس العظم (دمشق، داراليقظه العربيه، 1998).
ـ جلالي مقدم، مسعود، «ابن ابي العوجا»، دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج 2.
ـ الحرالعاملي، محمد بن الحسن، الوسائل الشيعه، التحقيق محمد الرازي (بيروت، داراحياء التراث العربي، بيتا)
ـ الرازي، محمدبن عمر، المحصول في علم اصول الفقه (الرياض، جامعة الامام محمد بن سعود الاسلاميه، بيتا).
ـ الراوندي، قطبالدين، الخرائج و الجرائح (قم، مؤسسه الامام المهدي، بيتا).
ـ زرياب، عباس، «ابن مقفع»، دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، ج 4.
ـ ــــــــــ ، سيره رسول الله، بخش اول: از آغاز تا هجرت (تهران، سروش، 1370).
ـ زرينکوب، عبدالحسين، با کاروان انديشه (تهران، اميرکبير، 1369).
ـ ـــــــــــــــــ ، تاريخ ايران بعد از اسلام (تهران، اميرکبير، 1373).
ـ ـــــــــــــــــ ، تاريخ مردم ايران، کمکش با قدرتها (تهران، اميرکبير، 1367).
ـ ـــــــــــــــــ ، کارنامه اسلام (تهران، اميرکبير، 1369).
ـ شريف مرتضي، امالي المرتضي، التحقيق احمدبن الامين الشنقيطي (قم، مکتبة آيه الله العظمي المرعشي النجفي، 1325ق/1907م).
ـ صدوق، التوحيد، تحقيق هاشم الحسيني الطهراني (قم، جماعه المدرسين، 1378).
ـ ــــــــ ، من لايحضره الفقيه، التحقيق علياکبر غفاري (قم، جامعه المدرسين، 1404ق).
ـ الطبرسي، احمدبن علي، الاحتجاج، التحقيق محمدباقر الخرسان (النجف، دارالنعمان، 1386ق/1966م).
ـ الطبرسي، الفضل بن الحسن، اعلام الوري باعلام الهدي (قم، مؤسسه آل البيت، 1417ق).
ـ طبري، محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوک (بيروت، الاعلمي، بيتا).
ـ طوسي، محمدبن الحسن، الامالي، (قم، دارالثقافه، 1414).
ـ ـــــــــــــــــ ، اختيار معرفه الرجال معروف برجال الکشي، تصحيح و تعليق محمدباقر الحسيني و مهدي الرجائي (قم، آلالبيت، 1404).
ـ ـــــــــــــــــ ، تهذيب الاحکام، التحقيق حسن الخرسان، الطبعه الرابعه (قم، دارالکتب الاسلاميه، 1365).
ـ عسکري، مرتضي، يکصد و پنجاه صحابي ساختگي، ترجمه عطاء محمد سردارنيا (تهران، کوکب، 1361).
ـ عطوان، حسين، الزندقه و الشعوبيه في العصر العباسي الاول (بيروت، دارالجبل، بيتا).
ـ القمي، عباس، الانوار البهيه في تواريخ الحجج الالهيه (قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417ق).
ـ الکراجکي، محمد بن علي، کنزالفوائد، الطبعه الثانيه (قم، مکتبه المصطفوي، 1410).
ـ الکليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، صححه و علّق عليه علياکبر الغفاري (تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1388ق).
ـ المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، الطبعه الثانيه (بيروت، الوفاء، 1403ق/1983م).
ـ مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران (قم، صدرا، 1371).
ـ مفضل بن عمرو، توحيد مفضل، با مقدمه محمدتقي شوشتري، ترجمه محمدباقر مجلسي (تهران، صدر، بيتا).
ـ مفيد، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد في حجج علي العباد، تحقيق مؤسسه آلالبيت لتحقيق التراث (قم، دارالمفيد، 1413).
ـ المقدسي، مطهر بن الطاهر، البدء و التاريخ (القاهره، مکتبة ثقافة الدينيه، بيتا).
ـ الموسوي الخويي، ابوالقاسم، معجم الرجال الحديث و تفصيل طبقات الرواه، تحقيق لجنه التحقيق، الطبعه الخامسه، (بيجا، بينا، 1413ق).
ـ ــــــــــــــــــــ ، اخبار الدوله العباسيه، تحقيق عبدالعزيز الدوري، عبدالجبار المطلبي (بيروت، دارالطليعه، بيتا).
دکتر طاهره عظيمزاده طهراني
سايت شارح