در فرهنگ دين، توسعه ويژگيهايي دارد و آنها عبارتند از:
1ـ در فرهنگ دين توسعه به معني اسراف و اتراف و رفاهزدگي و مانند آن نيست. قرآن همه اينها را مذموم ميداند، مسرفين و مترفين و مرفّهين را نكوهش كرده است، كساني را كه فقط به فكر توسعه شخصي اند، چنين معرفي ميكند كه: «أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ»1 گروهي در فكر خودشانند «يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الانْعَامُ»2 و ميخورند هم چنان كه چهارپايان ميخورند، كساني را كه به فكر زراندوزياند، نكوهش كرده و فرمود: «الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»3 و فرمود: «وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا»4 مال را به علاقه شديد دوست داريد. يعني حبّ فراوان و زياد و شدّت علاقه به مال نكوهش شده است، بخل و شحّ نكوهش شده است و فرمود: «وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ»5 بخل و بيگذشت بودن در نفوس حضور و غلبه دارد: «وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»6 و هر كس از بخل نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند.
شحّ و بخل شديد در نهان خانه بشر لانه كرده و دشمن خانگي او است و اگر كسي از اين دشمن درون برهد به مقصد ميرسد و اهل فلاح خواهد بود. بنابراين توسعه به معني رفاهطلبي و مسرفانه زندگي كردن نكوهيده است و بازگشت اين تحليل و بررسي به اين است كه توسعه در توليد آري، اما در مصرف نه. زيرا بايد قناعت پيشه كرد. در توليد هرچه پر تلاشتر، موفقتر و در هر مصرف هر چه قانعتر راحتتر. وبه عبارت ديگر: در توليد حريص بودن ممدوح است ولي در مصرف، حريص نبودن. بلكه راه قناعت را پيش گرفتن ستايش شده است.
2ـ محور همه مسائل از ديدگاه قرآن، عقل و علم است، از جمله مسائلي كه بايد بر محور عقل باشد، توسعه است، وقتي كه عقل محور شد، هم دستور مهر معاطفي به مورد، ميدهد و هم دستور قهر انتقامي به جا. از باب مثال در بخش حقوقي و كيفري ـ در عين حال كه رحمت را امضا ميكند و عاطفه را ميستايد و «رُحَمَاء بَيْنَهُمْ»7 ميفرمايد: اگر مرد يا زني،
تن به تبه كاري داده هنگام اجراء حد آگاهانه و عاقلانه حضور پيدا كنيد «وَلا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ»8 از اين بيان معلوم ميشود كه اگر خدا، انسانهاي مسلمان را تحت عنوان «رُحَمَاء بَيْنَهُمْ» ميستايد، معيار و رحمت عقلي است نه رحمت عاطفي. پس آنچه كه واضح است اين است كه آن چه كه بايد بر همه شئون زندگي نورافكن بوده، و اشراف داشته باشد عقل است نه عاطفه.
اگر كسي توسعه مطلوب را به رفاهطلبي و اتراف و اسراف تفسير كند، چنين شخصي در واقع سرمايه داري غرب را اسوه توسعه اقتصادي قرار ميدهد و حال اين كه اين تفسير باطل و ناصواب است و آن چه اسوه و الگو است، نظام عقلاني است كه اسلام آن را ترويج كرده است كه انسان در توليد بر محور عقل فعاليت كند و در محور مصرف هم بر محور عقل مصرف كند.
قرآن عظمت اقتصاد و تأثير مال را در جامعه مشخص كرده و مال را خير و به منزله ستون فقرات جامعه معرفي كرد و در پرتو آن مشخص نمود كه عاقل كيست: «وَلاَ تُوءْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً»9 مال مايه قوام جامعه است، جامعه تهي دست، قدرت قيام و قوام ندارد. اگر جامعهاي فقير باشد، قدرت ايستادن ندارد. مال سبب قوام است. مال در جامعه مثل جريان خون در شرائين و رگهاست. اگر خون در بعضي از رگها جاري نشود، موجب فلج شدن آن عضو ميشود. مال هم بايد در همه شرائين جامعه جريان داشته باشد. در سوره حشر فرمود: مال را طوري بايد توزيع كرد كه فقط در دست توانگران تداول نشود: «كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الاغْنِيَاء مِنكُمْ»10 در نظام سرمايه داري ثروتهاي كلان و سنگين در دست گروه خاصي است، آنهايي كه در دنيا داد و ستدهاي مهم را انجام ميدهند، محدودند، به طوري كه گاه ممكن است شركتها و تراستها، كشتيها يا هواپيماهاي متعددي را خريداري كرده و بفروشند. ولي قرآن مال را به منزله خون در پيكر جامعه ميداند و بايد در تمام عروق جامعه جريان داشته باشد و چون مال مايه قوام جامعه است، نبايد سفيهانه فراهم كرد و سفيهانه مصرف نمود.
انسان كه از راه رشوه يا ربا و بدون توليد صحيح و كسب حلال، مالي به دست آورد، سفيه است، و كسي كه مال رااز راه صحيح فراهم ميكند، ولي در مصرف اسراف و اتراف دارد، سفيه است.
معيار عقل و سفاهت اطاعت از خدا و تخلف از فرمان خداست، آن كه مطيع فرمان خداست نيكوسرشت و عاقل است و آن كه مخالف فرمان خداست، سفيه است. قرآن فرمود: مال را به دست سفيهان ندهيد و معيار سفاهت افراد را هم مشخص كرده است و فرمود: «وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ»11 كسي كه از ملت و دين ابراهيم خليل (ع) فاصله گرفت، سفيه است، تبهكاران سفيهند، اهل اسراف و اتراف سفيهند.
بنابراين چون مال مايه قوام و حيات بخش جامعه است، نبايد آن را در اختيار سفيهان قرار داد و سفيه هم كسي است كه تخلف از فرمان خدا داشته باشد، با ضمّ صغري و كبري در استدلال نتيجه ميگيريم، مسرف و رفاه طلب سفيه است ومال را نبايد در اختيارآنان قرارداد. پس توسعه به معناي فراهم كردن مال از راه حرام يا زراندوزي، يا صرف مال براي رفاهطلبي و مسرفانه نيست.
3ـ در قرآن جمع آوري مال به خاطر تفاخر نكوهش شده است و فرمود: عدهاي تلاششان اين است كه طوري زندگي كنند كه زندگي آنها چشم گير بوده و از برجستگي برخوردار باشند: «كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَرِئْيًا»12 عدهاي كه پيش از شما بودند و از سرمايه و مجالس و زندگي چشمگير برخوردار بودند، ما آنها را هلاك كرديم و در سوره نحل فرمود: «أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَي مِنْ أُمَّةٍ»13 عدهاي تلاش ميكنند كه امت و كشورشان برجستهتر از كشور ديگر باشد، اين هم مذموم است. زيرا تفاخر است، ولي اگر توسعه و جمع مال براي اين باشد كه اولاً نياز خود را برطرف كند و ثانيا نياز ديگران را مرتفع سازد، ممدوح است.
به عبارت ديگر توسعه بر دو قسم است:
1ـ توسعه ممدوح: كه انسان براي رفع نياز خود و جامعه تلاش كند كه اين نوع تلاش كوثر است و پسنديده.
2ـ توسعه مذموم: يعني توسعهاي كه به منظور افزايش ثروت باشد، اين نوع توسعه، تكاثر است و مذموم، و به تعبير قرآن حبّ جمّ و جمعآوري اموال است، زيرا چنين كساني «جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُ * يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ»14 يعني كسي كه اموال خود را ميشمارد،خيال ميكند كه مال و اعتبارات بانكي او را جاودانه نگه ميدارد. بنابراين توسعه اقتصادي به معناي افزايش سرمايه براساس خودمحوري و تكاثر مذموم و راه شيطان است، اما توسعه اقتصادي و داشتن كارخانجات ومزرعه و امكانات مادّي به منظور رفع نياز نيازمندان محبوب و مطلوب دين است،آن چه كه نامطلوب است، حرص است و احتكار.
امام باقر(ع) فرمود: «مثل الحريص علي الدّنيا كمثل دودة القزّ كلّما أزدادت من القزّ علي نفسها لفّا كان أبعد لها من الخروج حتي تموت غمّا»15 داستان حريص نسبت به دنيا داستان كرم ابريشم است كه دائما در خود ميتند كه خودش را دفن كند، چون محصول كرم ابريشم جز اين نيست كه دور خود ميتند و خود را خفه ميكند و قبل از هر چيزي خودش ميميرد و محصولش را ديگري استفاده ميكند، انسان حريص كه كارش پركردن شكم باشد، انسانيت خود را به حيوانيت تبديل كرده است. در بيانات نوراني اميرالمؤمنين(ع) آمده است كه «لاتجتمع الفطنة والبطنة»16 فطانت و هوشمندي با پرخوري جمع نميشود.
4ـ توسعه ممدوح با رقابت قابل جمع است زيرا توسعه ممدوح، يعني تلاش و كوشش بيشتر براي توليد بيشتر، مستلزم رقابت است، تا از اين طريق ثروت را تحصيل كرده و در نتيجه نياز انسانهاي بيشتري را مرتفع سازد.
رقابت در اسلام مورد ستايش است زيرا تا رقابت نباشد، بازار صنعت و كشاورزي و دامداري رونق پيدا نميكند. اگرچه رقابت بايد زير نظر عقل تنظيم و اداره شود، نه زير مجموعه شهوت و غرائز. زيرا رقابت دو قسم است: 1ـ رقابت براساس شهوت و غضب و به عبارت ديگر: رقابت عاطفي و حيواني يعني رقابتي كه سبب مال دارتر شدن باشد، نكوهيده است.
2ـ رقابت عاقلانه، يعني انسان طوري توليد كند كه فرآوردههاي صنعتي او دو عنصر محوري اتقان و ظرافت را داشته باشد و درصدد تحقير، تخريب، اضرار ديگران نباشد و كسي را نرنجاند و تضعيف نكند.
قرآن رقابتي را كه وسيله جمع مال و چشمگير شدن باشد، مذموم ميداند. از اين رو در جريان قارون ميگويد: «فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ» وقتي به آن چه كه داشت بر قومش ظاهر شد،افراد عادي كه او را ديدند مرعوب شدند و گفتند: «يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ»17 اي كاش ما هم مثل او زينت و زيور و جلال و شكوه ظاهري داشتيم، ولي آن هايي كه از خردمندان و فرزانگان بودند گفتند: «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا»18 واي بر شما اين زر و زيور كه مايه فخر انساني نيست، به سراغ چيزي برويد كه دوام داشته باشد. از اين رو رقابت اگر در محدوده عقل و محورهاي عقلي باشد قرآن كاملاً آن را ستوده و دستور سرعت و سبقت در آن را داده است و هميشه سبقت بعد از سرعت است و سرعت بعد از حركت. جامعه ايستا، فاقد حركت و سرعت است «وَسَارِعُواْ إِلَي مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ»19 وبعد از سرعت ميفرمايد: «فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ»20 وقتي سبقت گرفتيد، بايد به فكر افتادگان باشيد و آنها را دريابيد: «وَاجْعَلْنَالِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»21 پس سبقت گرفتن فرع هجرت و حركت و سرعت است كه همه آنها بايد زيرمجموعه معرفت عقلي باشد، در غير اين صورت سفاهت است و خروج از عقل، و در نتيجه مذموم.
5 ـ رقابت ممدوح با تعاون آميخته است
چنان كه گفته شد: اصل رقابت مقبول دين است، ولي معناي رقابت اين نيست كه رقيب خود را نابود كند و از بين ببرد، بلكه رقابت ممدوح اين است كه كسي از ديگران سبقت بگيرد، ولي با وجود اين تعاون و همكاري را از ياد نبرد، به ديگران كمك كند و اين كمك و تعاون هم بايد بر محور عقل باشد نه عاطفه.زيرا در اسلام هيچ برنامهاي عاطفي محض نيست، بلكه عاطفه و رأفت وخيال و وهم، بايد تحت سرپرستي عقل عملي و نظري قرار گيرد. از اين رو اگر مسلماني بخواهد تعاون داشته باشد، بايد عاقلانه برخورد كند و به عبارت ديگر: تعاون از اصول ارزشي اسلام است كه تحت پوشش عقل اداره شود. از اين رو تعاون عاقلانه با ارائه طريق كارشناسانه براي توليد است كه انسان ديگران را با خود همراه كرده و همگان درجهت رشدو تعالي جامعه حركت كنند. بنابراين توسعه متوقف بر رقابت است و رقابت هم بر محور عقل خواهد بود.
6ـ رقابت هميشگي است نه موقّت
آيا براساس تفكر مادي بشر ميتواند، براي هميشه رقابت كند يا خير؟ زيرا خيلي از افراد هستند وقتي كه پير شدند قدرت خوردن و خوابيدن ندارند و گاهي انسان به مرحلهاي ميرسد كه انگيزهاي براي توليد ندارد و در نتيجه رقابت هم از بين خواهد رفت، چون انگيزه رقابت مادّي بود.
اما براساس تفكر الهي انسان هميشه براي رقابت انگيزه دارد زيرا اصل كار، خير است، توليد براي تأمين نيازجامعه انساني خير است و رقيبان از لحاظ ملاك، مشمول آيه «وَفِي
ذَلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ»22 خواهند بود. زيرا در اين نعمتها مشتاقان بايد بر يكديگر پيشي گيرند.
منافسه همان مراقبت است، انساني كه به دنبال شيء نفيس ميرود، اين كار نفس گير، است انساني كه تلاش ميكند و در تلاش به نفَس ميافتد، اين كار را منافسه ميگويند، بنابراين اگرانگيزه الهي باشد، انسان تا آخرين لحظهاي كه زنده است به دنبال توليد است و اما اگر انگيزه اسراف و اتراف و رفاهطلبي باشد، انسان در بعضي مقاطع عمر اين انگيزه را ندارد.
بنابراين دين نه تنها مانع توسعه و مخالف توسعه نيست بلكه آن را امضا ميكند و يكي از عوامل توسعه را رقابت ميداند. البته به شرط اين كه اولاً رقابت از جهت انديشه، عقلي باشد و ثانيا به انگيزه انساني و الهي باشد كه در اين صورت هميشگي نيز خواهد بود.
توسعه و طول امل
گاهي سؤال ميشود: اگر دين با توسعه موافق است و توسعه هم برنامه ريزي ميطلبد و برنامه ريزي برنامه ميان مدّت و دراز مدت دارد، پس چرا اسلام از حرص و طول امل و تكاثر و مانند آن نهي كرده است، در حالي كه اين نواهي با برنامه ريزي كلان و دراز مدت منافات دارد؟
پاسخ اين سؤال با توجه به بحثهاي گذشته،روشن است. بيان مطلب اين كه دين ما را به كوثر دعوت ميكند وكوثر ممدوح است و از تكاثر باز ميدارد و آن را مذموم ميداند. اگر انسان براي منافع شخصي خود تلاش كند حرص است و حرص از تكاثر است و مذموم، يعني اگر انسان براي مصالح فردي خود توليد كند، تا براي خودش اندوخته نمايد، اين حبّ جمّ و جمع است و مذموم، اما اگر كوثر باشد نه تكاثر. يعني تمام همتش اين باشد كه نظام اسلامي و امت مسلمان و جامعه اسلامي را از هر جهت بينياز سازد و به اصطلاح، او را به خودكفايي برساند، اين كلان نگري و برنامه ريزي دراز مدت كوثر است و مطلوب.
علي بن ابيطالب (ع) كه بشر را از طول امل باز ميدارد، خود در مدت زندگي برنامه ريزي داشتند، حضرت از يك طرف فرمود: «ان أخوف ما أخاف عليكم اثنان، اتباع الهوي وطول الامل»23 و از طرف ديگر ميبينيم، وقتي باري بر شتر حمل ميكند، شخصي از حضرتش سؤال كرد، بار شتر چيست؟ فرمود: يك صد هزار درخت خرما، سائل عرض كرد: يك صد هزار درخت خرما روي شتر جايش نميشود، فرمود: اينها هستههاي فراواني است كه بعد از كاشتن در مزرعه يكصدهزار درخت خرما ميشود.24 همين علي(ع) در دوّمين روز خلافت روي منبر نشست و انگشتهاي دستشان را درهم نهاد و سپس فرمود: مردم ببينيد من دستم به بيتالمال دراز نميشود تا آن درختهاي خرما نياز مرا برطرف ميكند. وقتي دست من به بيت المال دراز نشود، دست ديگران را نيز از بيتالمال كوتاه خواهم كرد.
بنابراين طول امل اگر منشأ تكاثر شود مذموم است، و اگر منشأ كوثر باشد ممدوح است و به عبارت ديگر: نهي از طول امل مانع تكاثر است نه مانع برنامه ريزي در جهت تأمين نيازهاي امّت اسلامي، كه كوثر و ممدوح است. و ناظر به همين حقيقت است كه امام هفتم(ع) فرمود: «اعمل لدنياك كانّك تعيش ابدا واعمل لآخرتك كانك تموت غدا»25 براي دنيايت طوري عمل كن كه گويا براي هميشه ميخواهي زندگي كني و براي آخرتت به گونهاي عمل كن كه گويا فردا ميخواهي بميري.
پاورقيها:
17 . قصص، 79.
1 . آل عمران، آيه154.
16 . غرر الحكم، ج6، شماره 10572، ص370.
19 . آل عمران، 133.
10 . حشر، 7.
14 . همزه، 2 و 3.
11 . بقره، 130.
12 . مريم ،74.
18 . همان، 80.
15 . بحارالانوار، ج70، ص23 و 68؛ اصول كافي، ج2؛ ح7، ص316.
13 . نحل، 92.
22 . مطففين، 62.
23 . نهج البلاغه، خطبه 28 تا 44.
2 . محمد، 12.
21 . فرقان، 74.
24 . بحارالانوار، ج41، حديث 3، ص32.
25 . من لايحضره الفقيه، ج3 باب المعايش والمطالب، حديث4، ص93.
20 . مائده، 48.
3 . توبه، 9.
4 . فجر، 20.
5 . نساء، 128.
6 . حشر، 9؛ تغابن، 16.
7 . فتح، 29.
8 . نور، 2.
9 . نساء، 5.
ايت الله جوادي عاملي