طرح نام و نشانش برای مردم کوچهوبازار همچون دیگر هملباسانش که سیاههای بیآغاز و پایانناپذیر را شکل میدهند با تحولات ۴۳ سال پیش در ایران گره خورده است؛ او البته برخلاف اکثر آنان، راه قضاوت و وکالت یا خطبهخوانی و سخنرانی را پیش نگرفت. در ابتدا کوچکترین میلی به سیاست نیز نشان نمیداد و سرش به درس فقهی و بحث فلسفی گرم بود اما با آغاز دهۀ دوم انقلاب و تغییرات همراهش، راه او به سطوح عالی سیاسی باز شد، اسمش با پیشوندهای معتبرتری به زبان آمد و جای پسوندهای چندهجایی در پرانتز پس از نامش محکمتر شد.
به گزارش ایسنا، محمدتقی مصباحیزدی در ۱۱ بهمن ۱۳۱۳ در یزد متولد شد و تحصیلات دورۀ ابتدایی را در حالی پشت سر گذاشت که بارها به خانوادهاش از علاقۀ خود به تحصیل علوم دینی در مهد و محل آن، یعنی نجف سخن گفته بود. اصرارهای محمدتقی گیوهچی یزدی که آن روزها هنوز نام فامیلیاش را به «مصباح» تغییر نداده بود، کار را به جایی رساند که پدرش تسلیم خواستۀ او شد و با خانوادهاش به عراق مهاجرت کرد؛ هرچند هنوز یک سال از حضور آنان در نجف نگذشته بود که تنگدستی و کاسبی کساد بافندگی پدر محمدتقی، مجبورشان کرد به ایران بازگردند.
خانواده در بازگشت ساکن تهران شد و پسرشان که بخت تحصیل در نجف را از کف داده بود، به حوزۀ علمیۀ قم روی آورد و پای منبر مرتضی حائری یزدی، سیدحسین بروجردی و محمدحسین طباطبایی نشست. همان زمانها بود که با «حاجآقا روحالله» هم آشنا شد و به کلاسهایش رفت و آمد داشت. او البته آنطور که خود گفته پس از درگذشت آیتالله بروجردی، مخاطب همیشگی دروس آیت الله محمدتقی بهجت شد و آنقدر در پیگیری فقه و اصول، مکاسب و کفایه از یکسو و اسفار و تفسیر از سوی دیگر همت به خرج داد که به قول خودش از «۲۷ سالگی» دیگر از کسی تقلید نمیکرد.
کمی که سن و سالش بیشتر شد و تسلط کافی به دروس حوزه پیدا کرد، از یادگیری علوم جدید هم بینصیب نماند و کارش را در این حیطه از دبیرستان «دین و دانش» قم که محمدحسین بهشتی مدیرش بود، آغاز کرد. آنجا با جمعی از قدرتمندترین روحانیون پس از انقلاب آشنا و باب رفاقتش با محمد یزدی، ناصر مکارم شیرازی، جعفر سبحانی و محمد مفتح باز شد. تأثیر حضور در این دبیرستان، ایدۀ تأسیس مدرسۀ علوم دینی با سازوکاری بهروزتر از شیوۀ سنتی فیضیه را به ذهن روحانیون اصلی «دین و دانش» رساند و نتیجهاش به همراهی او با محمدحسین بهشتی، احمد جنتی و علی قدوسی برای راهاندازی «مدرسۀ حقانی» ختم شد. همانجا بود که با جمعی از مهمترین ارادتمندان و شاگردان خودش مواجه شد؛ طلبههایی جوان که تحت مدیریت مستقیم علی قدوسی و هدایت و نظارت مصباح یزدی و کمابیش محمد بهشتی معمم شدند. نامهایی آشنا در دهههای آتی: علی فلاحیان، غلامحسین محسنیاژهای، مصطفی پورمحمدی، روحالله حسینیان، علی رازینی و علی یونسی که همگی به یمن حضور علی قدوسی در رأس دادستانی انقلاب و افتخار آشنایی با وی در «حقانی» معتمد او قلمداد میشدند و با کارآموزی در منصب قضاوت، تجربۀ حضور در بالاترین ردههای اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی را طی سالهای بعدی به کارنامهشان افزودند.
تدریس در همین مدرسه بود که نقطۀ آغاز اختلافنظرهای او با جمعی از روحانیون حامی یا لااقل نهچندان مخالف علی شریعتی شد. او اصلیترین مخالف نظرات شریعتی بود که دیدگاههایش با انتشار کتاب «اسلامشناسی» (چاپ دانشگاه مشهد) جاروجنجالهایی در میان بدنۀ حوزه به همراه داشت. صفکشیها البته به اقتضای زمانه در برابر فلان نظر و بهمان نگاه یا این جزوه و آن رساله، پیوند محکمی با جایگاه گوینده و نویسنده در نسبت با «سیستم» یا «رژیم» داشت؛ اگر سوژه بحث و جدلها، منتقد و مخالف حاکمان بود اکثر گروهها و افراد مخالف با او همراهی میکردند و اگر ارادت و رفاقتی با دمودستگاه در بساطش یافت میشد دیگر انتظار روی خوش نشاندادن مخالفان و منتقدان و معترضان با او و حرفهایش بیجا بود. مصباحیزدی اما دل به این صفبندیها نمیبست ؛ او بیتوجه به آنچه «انگیزههای مبارزاتی» در آثار شریعتی خوانده میشد به مخالفت صریح و علنی با او و نوشتههایش مشغول بود و در این راه چنان بر مواضع خود پافشاری و اصرار و ابرام میکرد که محمدحسین بهشتی هم حریفش نمیشد و پس از برگزاری دو جلسه بحث و بررسی آرا و آثار شریعتی در مدرسۀ حقانی و دفاع نسبیاش از نظرات سخنران ردیف اول حسینیۀ ارشاد، خطاب به مصباحیزدی که مدام حرف او را قطع میکرد و با صدای بلند پاسخش را میداد، تاکید کرد: «بحث من در اینجا بحث آقای مصباح نیست... میگویم شما طلاب مدرسه نمیتوانید با این اسلوب بار بیایید، وگرنه لااقل بنده نمیتوانم در چنین مدرسهای ذرهای در کارها سهیم باشم. مدرسهای که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بیجا، متعصب تربیت کند که نتوانند باهم دو کلمه حرف بزنند چه ارزشی دارد؟... برخوردها باید منصفانه، منطقی، آرام متین، روشنگر، امکان فکر گسترده دادن باشد. تحجر، تعصب، جمود، مطالب را زود در چارچوبهای محدود آوردن و تاختن، هرگز نمیتواند آهنگ تربیت مدرسه باشد. اگر هست، بنده از این مدرسه نیستم... رفقای ما اعلام بفرمایند که مدرسۀ حقانی رسالتش این است، مطمئن باشید آخرین دیدارمان با شما دوستان به عنوان مدرسه خواهد بود.»
همین دیدگاهها و بالاگرفتن اختلافنظرها در مدرسۀ حقانی و ایجاد دودستگی میان بدنۀ اصلی طلاب، مصباحیزدی را به راهاندازی یک موسسۀ آموزشی دیگر ترغیب کرد و از اوایل دهۀ ۵۰ او با حمایت مالی سیدمهدی خرازی از تجار بنام تهران «موسسۀ در راه حق» را تأسیس و از حقانی استعفاء کرد و یکتنه راهاندازی و توسعۀ واحد آموزش و برنامهریزی آموزشی موسسۀ جدید را بر دوش کشید. مصباح آنطور که خود بعدها تعریف کرد معتقد به ایجاد «گرایشهایی به احزاب سیاسی چپ» درون مدرسۀ حقانی بود و حتی میگفت عضویت رسمی برخی طلاب آن در «سازمان چریکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق» را به چشم دیده است. شاید همین دلایل در کنار رجوع برخی بازاریان تهران به «در راه حق» و چارهجوییشان از او برای بازگرداندن فرزندان مارکسیستشدۀشان به آغوش اسلام، سبب شد که خط مبارزه با مارکسیسم و مارکسیستها در دستور کار مصباح و موسسهاش قرار گیرد.
مجموعۀ این تکرویهای مصباح که از مخالفت با شریعتی آغاز میشد و به ضدیتش با مارکسیستها (بهعنوان یکی از بازوهای پرقدرت مسلح در برابر دستگاه شاه) میرسید، سبب شد برخی در همان دوران مبارزه با دودمان پهلوی او را متهم به همراهینکردن با انقلاب سازند. گاهی مطرح میکردند که او پای اعلامیههای «امام» را امضاء نمیکند و گاهی میگفتند او در جشن نیمۀ شعبان ۵۷ که بنا به گفتۀ رهبر انقلاب «عیدی در کار نیست» از این دستور سر باز زده و در موسسۀ خود جشن برپا کرده است. این ادعاها رفتهرفته نظر برخی را نسبت به اندیشههای مصباح مشکوک کرد و کار تا جایی پیش رفت که وی را از مبلغان تفکر «انجمن حجتیه» نامیدند؛ دیدگاهی در میان برخی روحانیون سنتی حوزه که معتقد به تحریم مبارزه و تشکیل حکومت اسلامی در دوران غیبت امام دوازدهم هستند.
طرح این اتهامات علیه مصباح یزدی در حالی است که او برخی اعلامیههای «امام» را امضاء کرده و در توضیح آنچه منجر به انصرافش از امضای برخی دیگر از اعلامیهها شده، گفته است: «آقایی که میشناسید، یک وقت نامهای را آوردهاند که من امضا بکنم و امضا نکردم. حقیقتش این است که من به آورندة نامه اطمینان نداشتم و الّا در دهها نامه و بیانیه صریح علیه حکومت، امضای بنده هست و در اسناد انقلاب هم ثبت شده و برخی هم نزد خودم است؛ دیگران هم دارند.. منتهی بعضی اشخاص از همان وقت برای ما هویتشان مجهول بود.. ما به آنها اعتماد نداشتیم و بعد هم حوادثی اتفاق افتاد که آن سوءظن ما را تا حدی تأیید کرد... و بنده هنوز هم به این قبیل افراد، اعتماد ندارم. مگر آدم مجبور است که هر کسی هر نامهای آورد، امضا کند؟»
در توضیح برپایی جشن نیمۀ شعبان در موسسۀ در راه حق نیز رضا استادی از نزدیکان مصباح یزدی چنین گفته است: «خدا کند این آقایانی که بنا گذاشتهاند حضرت مصباح را خاموش کنند، لااقل از دروغ و خلاف واقع گویی بپرهیزند. در سال ۵۶-۵۷ موسسه «در راه حق» در دست ساختمان بود و کارهای فرهنگی آن مرکز در یک خانه قدیمی در کوچهای تنگ که اصلا مناسب با جشن نبود، انجام میگرفت و حتی تا بدو پیروزی انقلاب هم هنوز ساختمان موسسه آماده نشده بود.»
نسبت مصباح یزدی با انجمن حجتیه نیز با اشاره به فعالیتهای «ضدشاه» او در سالهای دهۀ ۴۰ و ۵۰ توضیح داده شد و ارادتمندانش طرح چنین ارتباطی را با تکیه بر همین سابقه، «مضحک» خواندهاند. اما او پیش از انقلاب چه فعالیتهای ضدحکومتی انجام داده بود؟
مصباح در همان سالها و پس از ماجرای شکلگیری «هیئت مدرسین حوزه علمیۀ قم» که بعدها به «جامعۀ مدرسین» تغییر نام داد، متن اساسنامه این تشکل نوپا را نگاشته بود که به دنبال بازرسی منزل احمد آذری قمی توسط ساواک و کشف آن دستنویس و شناسایی خط مصباح، وی مدتی را با نام مستعار «سیدناصر محمدی» در شهرستانهای مختلفی جابهجا شد. او در همین گیر و گریزها نامهای نیز خطاب به «امام» نوشت که آن هم به دست مأموران افتاد و بعد از بازگشت وی به قم، کار به بازجویی کشید. هرچند مصباح با تغییر خط خود، مأموران را فریب داد و خود را رهانید. او در گفتوگویی که سالها بعد انجام داد در توصیف این ماجرا گفت: «با این کار دیگر پروندۀ ما خاتمه پیدا کرد و سراغ ما نیامدند. دو مرتبه بود که به این صورت برخورد شد و الحمدالله به خیر گذشت.»
اساساً مصباح در طول سالهای منتهی به انقلاب «کار فرهنگی» را به فعالیتهای میدانی مبارزاتی ترجیح میداد و در همین راستا بود که با تأسیس نشریۀ «بعثت» از سوی اکبر هاشمی رفسنجانی و محمدجواد باهنر بدل به یکی از نویسندگان اصلی آن شد، هرچند تفاوت نظرات او با حلقۀ بعثت که از عبدالرحیم ربانی شیرازی، علی حجتی کرمانی، هادی خسروشاهی، محمود دعایی، هاشمی رفسنجانی و باهنر تشکیل میشد بازهم کار را به کنارهگیری کشاند و او «انتقام» را منتشر کرد. نشریهای زیرزمینی که با حمایت مؤتلفه اسلامی منتشر میشد و برخلاف بعثت که «سیاسی» بود بیشتر به طرح مباحث «نظری» میپرداخت. انتشار این نشریه یکسالی ادامه پیدا کرد اما با فراریشدن مصباح در پی بازرسی خانۀ آذری قمی و «کمبود کاغذ» متوقف شد. پس از بازپرسیها او بیش از پیش فکر و ذکرش را متوجه کار آموزشی کرد و به مدرسۀ حقانی و بعد از آن «در راه حق» متمرکز شد.
مصباح یزدی حتی پس از پیروزی انقلاب و بازگشت رهبری نهضت به کشور نیز همچنان تدریس و تعلیم در موسسهاش را ادامه میداد. او در دومین سالگرد پیروزی انقلاب، برای نخستینبار با امام خمینی دیدار کرد و گزارشی از کار موسسه به رهبر انقلاب داد، پس از اتمام گزارش، امام تاکید کرد: «اینجا را توسعه دهید، تا زندهام خودم بودجهاش را میپردازم.» به دنبال این دیدار و آشنایی سران حکومت جدید با علاقههای مصباح، او بدل به یکی از انبوه چهرههای بخش فرهنگی انقلاب شد که کارش را با مناظرۀ ایدئولوژیک به همراه عبدالکریم سروش و در تقابل با فرخ نگهدار و نورالدین کیانوری آغاز کرد و در ادامه به «ستاد انقلاب فرهنگی» پیوست و طرحی مفصل برای تغییر چهرۀ دانشگاهها ارائه کرد، کار طبق معمول به اختلافنظر با سایر اعضای ستاد کشیده شد و مصباح همچون گذشته «استعفاء» را برگزید.
این ماجرا تاثیر عمیقی بر حضور او در تحولات دهۀ اول انقلاب گذاشت و دیگر کمتر نام و نشانی از مصباح در آن سالها شنیده شد؛ تصمیم گرفت همچون سالهای قبل از انقلاب فعالیتهای آموزشی را دنبال کند و در همین زمان بود که توانست «بنیاد فرهنگی باقرالعلوم» را تشکیل دهد و اندکی بعد با حمایت رهبری جدید انقلاب در سال ۱۳۷۴، این بنیاد به موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی توسعه و تغییر نام یافت. محلی که نسل جدیدی از شاگردان و ارادتمندان به مصباح یزدی را تربیت کرد. طلابی که بیشترشان برای ادامۀ تحصیل به اروپا و آمریکا اعزام میشدند و البته در سیاستورزی هم به فراخور حدودحدودشان جایگاهی یافتند. چهرههایی همچون مرتضی آقاتهرانی، محمدناصر سقایبیریا، سیدمحمدرضا حجازی، محسن غرویان از جملۀ این افرادند.
از همین سالها بود که رفتهرفته پای مصباح بیش از گذشته به مسائل سیاسی کشیده شد و حتی در باب رخدادهای روز نیز مواضع خاص خود را اعلام میکرد. مصباح در سال ۶۹ به عنوان نماینده مردم خوزستان و بعد تهران وارد مجلس خبرگان رهبری شد و پس از انتخاب محمد خاتمی به عنوان رییسجمهوری در سال ۷۶ از یکسو و شکلگیری جریانی که در آن زمان با نام «تهاجم فرهنگی» مورد تاکید قرار میگرفت از سوی دیگر، سخنران پیشخطبههای نماز جمعه تهران شد و با تبیین مفاهیمی همچون «خشونت مشروع» به تقابل با مفاهیم طرح شده از سوی دومخردادیها که او آنها را «ولنگاری به جای آزادی» مینامید، پرداخت. نظراتش اما دیگر برخلاف گذشته صرفاً محدود به تئوری یا نظریه نبود و از اشخاص نیز نام میبرد و تفکراتشان را با زبانی صریح و گاهی تند زیر سوال میبرد. از جملۀ این افراد، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، سعید حجاریان و عطاالله مهاجرانی بودند که این آخری آن زمان وزیر فرهنگ نیز بود.
مصباح حالا کاملاً برخلاف گذشته در صداوسیما، مساجد، تریبون نماز جمعه، اجلاسیههای حوزوی و گاهی دانشگاهی حضور و سخنرانیهای متعدد و مکرر داشت و در هرکدام لااقل جملهای از او بر زبان میآمد که توجه رسانههای موافق و مخالف با او را به خود جلب کند. این اوضاع تا سال ۸۴ که محمود احمدینژاد پا به عرصۀ رقابتهای سیاسی گذاشت ادامه یافت و از آن روز سطح و ارتقای بیشتری هم پیدا کرد؛ حمایت تمامقد مصباح از کاندیداتوری وی و همراهی تماموکمالش با احمدینژاد جایگاه او را از تئوریسین دیروز عرصۀ فرهنگی انقلاب به نظریهپرداز سیاسی دولت مستقر بالا کشاند و حتی کار به جایی رسید که قاسم روانبخش، استادش را «عقبۀ تئوریک نظام» دانست.
حمایتهای مصباح از احمدینژاد البته هرچند پرجوش و خروش بود اما پایدار و ماندگار نماند و کسی که در روزهای پرحادثۀ تابستان ۸۸ «اطاعت از احمدینژاد را اطاعت از خدا» دانسته بود با رخنمایی «جریان انحرافی» در دل دولت احمدینژاد حمایتهایش را به صفر رساند و گاهی از او زبان به گلایه و انتقاد هم گشود. روزهای حضور مصباح در ساختار سیاسی کشور البته بعد از پایان دولت «مهرورزی» هم ادامه یافت اما شاید تغییرات ۱۸۰ درجهای نظرات وی دربارۀ حضور سعید جلیلی در انتخابات بود که کار را برایش سخت کرد.
مصباح در جریان انتخابات ۹۲ ابتدا بر حمایت تماموکمال بر کامران باقری لنکرانی تاکید کرد و در دیداری با اعضای تشکل همسویش یعنی جبهه پایداری چنین گفت: « بینی و بینالله شهادت میدهم که روی زمین و زیر این آسمان کسی اصلح از آقای لنکرانی نمیشناسم.» این گفته آیتالله چندان دوام نیاورد و گویا با رایزنیها و شاید از نظرسنجیها مشخص شد که شانس لنکرانی برای تصدی پست ریاست جمهوری از نصف نیز کمتر است. به دنبال شکلگیری شرایط تازه و با گذشت تنها یک هفته از اظهارات قبلی، وی در گفتههای جدید خود تاکید کرد: «جلیلی در اصول و مبانی ضعف ندارد.» و حمایت خود را از کاندیدای تازه اینگونه مطرح کرد؛ مصباح البته با اشاره به این تغییر نظر قاطع، ادامه داد: «به دلیل اینکه نسبت به لنکرانی شناخت داشتیم و این شناخت نسبت به جلیلی وجود نداشت، اظهار نظر دربارۀ او را به تعویق انداختم.»
شاید از همان روزها و درپی شکست جلیلی در انتخابات از یکسو و عاقبت دولت محمود احمدینژاد از سوی دیگر بود که آیتالله ترجیح داد سوی آتش فعالیت سیاسی خود را آرامآرام کاهش دهد و بازهم همان درس و بحثهای گذشته را پیگیر باشد و سخنرانیهایش را با چاشنی انتقادات کنایهآمیز از دولت حسن روحانی برگزار کند. او سالهای آخر عمر خود را در همین شرایط پشت سر گذاشت و جز با اعضای جبهه پایداری کمتر حزب و گروه شناختهشدهای را به حضور میپذیرفت.
با شیوع کرونا و تعطیل ی بحث و درس، از سخنان خبرساز آیتالله دیگر خبری منتشر نشد و نامش تنها زمانی دوباره به گوش رسید که نزدیکانش از بازگشت مجدد علائم بیماری گوارشی در وی خبر دادند. او در منزل بستری شد، مدتی به همین منوال گذشت، دوستدارانش دعاها را ثمربخش دانستند و از بهبود حالش گفتند، یک هفته بعد به بیمارستانی در تهران منتقل شد و کمتر از ۶ روز بعد به علت تشدید علائم به کما رفت و در ۸۵ سالگی درگذشت.
خبرنگار علیرضا قربانی