ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 6 آذر 1403
سه شنبه 6 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : جمعه 25 مهر 1399     |     کد : 193872

آخرین درس از آخرین پیامبر

محسن اسماعیلی نوشت: راز دلدادگی به محمد(ص) آن بود كه خود را از دیگران برتر نمی‌پنداشت و بدون آنكه امتیازی برای خود بطلبد، همواره همچون دیگران می‌زیست، او شرافت و فضیلت خود را مایه سركوب و سرزنش كسی قرار نمی‌داد و سبق و سابقه خود را دلیل نفی آنها نمی‌دید.

 محسن اسماعیلی نوشت: راز دلدادگی به محمد(ص) آن بود كه خود را از دیگران برتر نمی‌پنداشت و بدون آنكه امتیازی برای خود بطلبد، همواره همچون دیگران می‌زیست، او شرافت و فضیلت خود را مایه سركوب و سرزنش كسی قرار نمی‌داد و سبق و سابقه خود را دلیل نفی آنها نمی‌دید.

به گزارش ایکنا، محسن اسماعیلی، عضو مجلس خبرگان رهبری و استاد دانشگاه تهران، در آستانه فرارسیدن بیست‌وهشتم ماه صفرالمظفر، رحلت پیامبر اکرم(ص)، طی یادداشتی به بیان خصایص پیامبر ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) پرداخت. در ادامه متن این یادداشت را می‌خوانید؛

«بیست‌وهشتم صفر، سالروز رحلت کسی است كه به تصدیق قرآن از هر نظر الگو و دارای خُلق عظیم و خاتِم و خاتَم پیامبران است. حضرت محمد مصطفی(ص) از آن جهت پایان‌بخش ارسال رسل و انزال كتب شد كه نكته‌ای را ناگفته باقی نگذاشت و پس از او در مجموعه تعالیم انبیاء نقصی نبود كه دیگران برای تكمیل آن مبعوث شوند.

اما در میان همه آنچه از «اسوه حسنه» خوانده و شنیده‌ایم، اهتمام به رعایت حرمت انسان‌ها (و نه فقط مسلمان‌ها) و ادای حقوق مردم از برجستگی بیشتری برخوردار است. او برترین مخلوق و علت خلقت بود، ولی در همان حال كرامت هیچ بشری را نادیده نمی‌گرفت؛ با ضعیف‌ترین‌ها نشست و برخاست داشت، از گمنام‌ترین‌ها دلجویی می‌كرد و پایمال كردن حق هیچ‌كس را برنمی‌تافت؛ به ویژه كسانی كه فریادشان به جایی نمی‌رسید و تضییع حقوق آنها هزینه‌ای در بر نداشت.

پیامبر ما چنان به انسان و حرمت او می‌اندیشید كه حتی پیكر بی‌جان آدمی را نیز شایسته احترام می‌دید. نوشته‌اند: به هنگام گفت‌وگو با اصحابش بود که جنازه‌ای را عبور ‌دادند. تمام‌قد به احترام آن برخاست. یارانش که به احترام ایشان (و نه به احترام آن جنازه!) برخاسته بودند، با بی‌رغبتی و تعجب ‌گفتند كه این جنازه یك یهودی است!! (یعنی او از ما نیست و چنین حرمتی را سزاوار نیست). اما حضرت با توبیخ این همه تنگ‌نظری ‌فرمود: مگر انسان نیست؟! هرگاه جنازه‌ای دیدید به احترام آن برخیزید (بدون آنكه به دین و آئینش بنگرید).

آن نگاه وحیانی و منطبق با فطرت بود كه دوست و دشمن را پروانه‌وار گرد شمع وجودش جمع و زمینه را برای جهان‌گیر شدن پیامش، با شتابی باورنكردنی، آماده كرده بود. قرآن به صراحت نرمی و مهربانی با مردم را رمز موفقیت او می‌داند و تأكید می‌كند كه اگر تندخو و سخت‌دل بود، به رغم همه خوبی‌هایی که داشت، همه از گرد او پراكنده می‌شدند!

راز دلدادگی به محمد(ص) آن بود كه خود را از دیگران برتر نمی‌پنداشت و بدون آنكه امتیازی برای خود بطلبد، همواره همچون دیگران می‌زیست، او شرافت و فضیلت خود را مایه سركوب و سرزنش كسی قرار نمی‌داد و سبق و سابقه خود را دلیل نفی آنها نمی‌دید. وقتی با یاران به سفر می‌رفت و در جایی برای رفع خستگی بار بر زمین می‌نهادند، هركس به كاری می‌پرداخت. یكی ذبح حیوان را می‌پذیرفت و دیگری كندن پوست آن را. این پختن غذا را بر عهده می‌گرفت و آن یكی كاری دیگر را ... در این میان پیامبر نیز مشتاقانه و فروتنانه جمع كردن هیزم را وظیفه خود قرار می‌داد. جمعیت یك صدا التماس می‌كرد: شما راحت باشید كه ما به خدمت شما افتخار می‌كنیم. اما او پاسخ می‌داد: «خداوند دوست ندارد، بنده‌ای را در میان دوستانش با وضعی متمایز ببیند كه برای خود نسبت به آنان امتیازی در نظر گرفته است.»

جریان آخرین دیدار او با مردم؛ نه فقط ذكر مصیبت، كه درس ماندگاری برای همیشه تاریخ است. شیخ صدوق و بسیاری دیگر از بزرگان دین نقل کرده‌اند: در واپسین لحظات عمر شریفش، در مسجد و خطاب به عموم مردم فرمود: خداوند سوگند یاد كرده است كه از تجاوز به حقوق انسان‌ها نخواهد گذشت. پس شما را به خدا! هركس حقی از او تباه كرده‌ام برخیزد و قصاص كند. پیرمردی به نام «سواده بن قیس» از میان آنان برخاست و گفت: پدر و مادرم به فدای تو! هنگامی كه از طائف آمده بودی و عصای خود را بلند كردی تا بر ناقه‌ات فروآوری، بر شكم من زدی كه در میان استقبال‌كنندگان بودم. نمی‌دانم به عمد زدی یا به خطا؟!

حضرت فرمود: به خدا پناه می‌برم كه به عمد كرده باشم. سپس بلال را فرمود كه همان عصا را از فاطمه که در خانه نشسته بود، گرفته و بیاورد. داستانش مفصل است ... بلال در كوچه‌ها ناله می‌زد و فریاد بر می‌آورد كه: چه كسی مانند رسول خدا چنین می‌كند؟ عصا را آورد و پیامبر به آن پیرمرد داد. «سُوادة بن قیس» گفت: پیراهن خود بالا بزن و شكم خود را بگشا.

جمعیت گریه می‌کرد و از جسارت و بی‌رحمی پیرمرد در شگفت بود. شاید خیلی‌ها می‌خواستند به او یورش برند. اما در میان خشم و حیرت حاضران، او فقط اجازه خواست تا به امید رهایی از دوزخ، بوسه به جای قصاص بزند!

پیامبر دوباره پرسید كه آیا حق خود را نمی‌گیری؟ پیرمرد كه به آرزوی خود رسیده بود، عفو كرد و عفو خدا طلبید ... یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ.»


برچسب ها
نوشته شده در   جمعه 25 مهر 1399  توسط   کاربر 1   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode