عارفان، امام حسين(ع) را جزو مصاديق انسان كامل ميدانند، از اين نظر موقعيت آن حضرت نزد ايشان از حد امام يا رهبر اجتماعي بسيار فراتر ميرود زيرا اگر امام از نقطه نظر سياسي مسئول اداره امور مسلمانان است، انسان كامل درباره كل هستي مسئوليت دارد.
به تعبير ديگر انسان كامل جانشين خدا در روي زمين است و اگر از بين برود نظام هستي و حيات از بين ميرود. از اين رو عرفا به حادثه عاشورا به عنوان واقعهاي مينگرند كه انسان كامل در آن حضور داشته است.
در نگرش عرفا به عاشورا، نظرات و مقامات عرفاني مورد توجه قرار گرفته و همه اركان و مولفههاي عرفان در اين مورد تبيين شده است.
در اين صحنه هر يك از افراد عاشورا هم به عنوان مصداق يك مولفه عرفانياند و هم به عنوان نماد آن، به گونهاي كه تمامي عناصر موثر در سلوك عرفاني مورد توجه قرار گرفته است.
عارفان از هر دين و مسلك و مذهبي امام حسين(ع) را به عنوان قطب عرفان و ساير بزرگواران را در قالب نقشهاي ديگر مورد توجه قرار دادهاند از اين رو قصد داريم در اين نوشته هر چند كوتاه به نظرات عارفان مشهور بپردازيم.
حكيم سنايي (متوفي ۵۲۵يا ۵۴۵ه.ق) از جمله عرفاي مشهوري است كه همواره در سروده هايش ارادت خود را به خاندان پيامبر(ص) ابراز و اميدوار بوده كه اين ارادت و بيزاري از بني اميه موجب رستگاري او شود و با دوستي علي(ع) و دو فرزندش حسنين (ع) به بهشت برين وارد شود.
"دو سبب را اميد ميدارم گرچه آلوده و گنهكارم
كه نجاتم دهي بدين دو سبب زين چنين جمع بيخبر يارب
آن يكي حب خاندان رسول حب آن شير مرد جفت بتول
و آن دگر بغض آل بوسفيان كه از ايشان بدو رسيد زيان
مر مرا زين سبب نجات دهي وز جهنم مرا برات دهي"
ابيات فوق بيانكننده دو اصل "تولي و تبري" است، تولي نسبت به حسين(ع) و تبري از يزيد و قاطبه بنياميه، مضاف بر اين كه محبت حسن(ع) و حسين(ع) مايه نجات و دستيابي به بهشت الهي است.
سنايي بر اين نظر اعتقاد داشت كه مدعي پيروي از اهل بيت بايد از هر جهت خود را آماده كند تا به اخلاق نيكو متخلق شود.
"دعوي ايمانكني ونفس را فرمان بري باعلي بيعت كني و زهرپاشي برحسن" سنايي به حدي نسبت به يزيد و دار و دستهاش ابراز بيزاري ميكند كه بيعتكنندگان با يزيد را يزيدي ديگر ميخواند و معتقد است كه انسان داراي وجدان سالم هرگز حاضر نميشود با يزيد بيعت كند چه رسد به انسان مومن.
" بر يزيد و شمر ملعون چون همي لعنت كني
چون حسين خويش را شمر و يزيد ديگري"
او در مقابل نگرشي كه به يزيد و شمر دارد امام حسين(ع) را سرآمد همه شهيدان تاريخ ميداند.
"سراسر جمله عالم پرشهيد است شهيدي چون حسين كربلا كو" از ديدگاه سنايي غزنوي عامل و علت پيدايي قيام عاشورا آن بوده است كه گروهي دنياخواه، تاب تحمل شخصيت لامكاني حسين(ع) را نداشتند لذا در صدد برآمدند خورشيد وجود امام حسين(ع) را به تاريكي بكشانند تا بدين وسيله در زندگي ديجور خود غوطهور شوند و هيچ مانعي در ميان نبينند.
او همچنين معتقد است كه اين گروه گمراه نه تنها با حسين (ع) چنين برخورد كردند بلكه پيش از او، با پدر گرامياش نيز همان رفتار را كرده و فلسفه اصلي مخالفت آنان با حضرت امير در همين نكته نهفته بود.
چون آنان ضربات سهمگين علي(ع) را چه در عصر جاهليت وچه در زمان خلافتش متحمل شده بودند، لذا در سال ۶۱هجري در صدد انتقام بر آمدند تا بخشي از آن شكستها را جبران كنند و با شماتت حسين(ع) و خانواده و يارانش در صدد ضربه زدن بر آن حضرت(ع) بر آيند.
پس قتل حسين(ع) را بايد تاوان شكستهايي بدانيم كه جاهلان و ظلمتپرستان يزيدي از ذوالفقار علي(ع) متحمل شده بودند.
سنايي، با توجه به چنين نگرش عرفاني است كه يزيد و دار و دستهاش را مستحق لعن و نفرين دانسته و بدگويي از آنان را عامل و علت صدرنشيني آدمي در اين دنيا و عالم آخرت ميداند.
"هر كه بد گوي آن سگان باشد دان كه او شاه آن جهان باشد" الگونمايي عاشورا از ديدگاه سنايي، نه تنها به سبب فداكاري عارفانه است كه حسين آن را به منصه ظهور رسانده است، بلكه حسين(ع) و يارانش را به عنوان كساني ميشناسد كه مرگ پيش از مرگ طبيعي را تجربه كردهاند.
سنايي، معرفت يابي به ماهيت قيام عاشورا و شخصيت امام حسين(ع) را در صورتي ممكن ميداند كه شخص، انقطاع از اغيار را تجربه كرده باشد.
از نظر سنايي، كربلا قطعهاي از بهشت الهي است كه در زمين تحقق يافته است و شهيدان كربلا گلهاي پاكي هستند كه بر روي خاك كربلا شكفتهاند و جهان را عطرآگين ساختهاند.
"هذا كربلا و آن تعظيم كز بهشت آورد به خلق، نسيم و آن تن سر بريده در گل و خاك و آن عزيزان به تيغ، دلها چاك و آن تن سر به خاك غلطيده تن بيسر بسي بد افتاده" از نظر سنايي امام حسين(ع) برگزيده همه جهان بوده است اما به دست اهل جفا شربت شهادت نوشيد.
* "شيخ احمد جام" ( ۵۳۶-۴۴۰ه.ق) اين عارف بزرگ حنفي مذهب كه معروف به "ژندهپيل" است. حسنين را دو سبط پيامبر و دو نور ديده داند كه عاشقان و عارفان با اقتدا به آن دو ميتوانند مسير طريقت و شهادت را طي كنند و در نهايت وصال حق را در آغوش بگيرند و اين امامان همانند پدر بزرگوارشان توانستهاند بر ديو نفس پيروز شوند.
"همچو حيدر در شجاعت نفس خود را كشتهاند
چون حسين و چون حسن سوي شهيدان رفتهاند" احمد جام نيز همانند سنايي امام حسين(ع) را شهيد بينظيري ميداند كه مثل او نه آمده و نه خواهد آمد، زيرا او توانست با پيوند شهادت و عرفان از هر دو موهبت برخوردار شود.
لذا سفارش ميكند كه براي رستگاري آخرت و رسيدن به لقاي پروردگار بايد به دامان آل مرتضي توسل جست و خلق و خوي حسن (ع) و خون حسين شهيد(ع) را وسيله قرار داد و در غم شهيد كربلا صبح وشام ناله جان سوز سر داد.
ازاين جهت است كه احمد جام از عزاداري فردي و جمعي براي امام حسين(ع) استقبال ميكند زيرا مشاركت در چنين امري را طي كردن مرحلهاي از طريقت ميداند.
"گر نجات آن جهان مطلوب دارياي عزيز
دست در دامان آل مرتضي بايد زدن
ناله دلسوز و اندوه جگر در صبح و شام
از براي آن شهيد كربلا بايد زدن"
از نظر احمد جام امام حسين(ع) گنج معرفتي است كه خدا در روي زمين به وديعت گذاشته است كه اگر كسي به او بنگرد اوصاف تحقق يافته خدا را ملاحظه خواهد كرد.
اين نظر احمدجام مبين جايگاه والاي امام حسين(ع)است زيرا چنين جايگاهي تنها به انسان كامل اختصاص دارد.
* "شيخ فريدالدين عطار نيشابوري" ( ۶۲۸-۵۳۷ه.ق) از ديگر عرفايي است كه در "مصيبت نامه" خود در دو قصيده جداگانه به مدح حسنين پرداخته و آن دو را نور چشم مصطفي(ص) و علي مرتضي (ع) دانسته است، او با تمجيد از بخشندگي و مروت امام حسن(ع) گويد:
"لبي كه شير زهرا را نوشيد و مصطفي(ص) بر آن بوسه زد، دشمن به او زهر داد لكن جوانمردي حسن سبب شد كه نام خصم را بر زبان نياورد و چون رازي در دل نگه دارد."
عطار در آثار خود هم امام حسن(ع) و هم امام حسين(ع) را مدح كرده است، اما عنايت ويژهاي به جريان عاشورا داشته است.
عطار از دو جنبه به امام حسين (ع) و عاشورا نگريسته است: يكي از جهت مدح و توصيف و ديگري از نقطه نظر مباحث عرفاني.
او درباره امام حسين(ع) گويد:"لعنت خدا بر كافراني باد كه فرزند دختر پيامبر(ص) را دركربلا شهيد كردند، او آرزو ميكند كه كاش سگ كوي حسين بودمي تا در دفاع از آن حضرت جانم را فدا مينمودم."
"گيسوي او تا به خون آلوده شد خون گردون از شفق پالوده شد كي كنند اين كافران با اين همه كو محمد؟ كو علي؟ كو فاطمه؟" عطار نيز همچون سنايي، كساني را كه يزيد و دار و دستهاش را ميپذيرند، كافر و بيدين شمرده و در مقابل آرزو ميكند كاش در آن زمان حضور داشت و ميتوانست از حسين(ع) دفاع كند.
"كفرم آيد، هر كه اين را دين شمرد قطع باد از بن زباني كاين شمرد هر كه در رويي چنين آورد تيغ لعنتم از حق بدو آيد دريغ" از نظر عطار راه پويان طريقت بايد راه حسين(ع) را طي كنند زيرا راه او راه عرفان و طريقت است و بلكه اگر كسي محبت آن حضرت را در دل نداشته باشد سالك شمرده نميشود.
از نظر عطار، حسين(ع) و يارانش همه اهل يقين بودهاند و در سايه چنين يقيني توانستند رضايت حق را كسب كرده، در ظاهر و در باطن به فنا برسند.
به اعتقاد عطار كمتر عاشقي چون حسين(ع) را ميتوان يافت كه در طلب ديار عشق حركت كند زيرا حسين(ع) توانست سلوك عرفانياش را با شهادت قرين سازد.
از نظر عطار بهترين عارف كسي است كه بتواند راه حسين(ع) را طي كند و عرفانش را به شهادت ختم كند.
"همچو آن حلاج، بدمستي مكن يا حسيني باش يا منصور باش"
* مولوي (۶۷۲-۶۰۴ه.ق) جزو عارفاني است كه هم به مدح و ثناي حسين(ع) پرداخته و هم درباره آن نظرياتي داده است.
از نظر او حسين(ع) عاشق وارستهاي است كه جان خود را بر طبق اخلاص نهاده است.
به اعتقاد وي نخستين صفت عاشق راستين آن است كه بايد آماده باشد تا خود را بهر حق قربان كند وچون حسين(ع) آماده شهادت در راه حضرت حق بود از نظر مولوي مصداق بارز عشق وعاشقي حسين(ع) است كه آن را در صحراي كربلا محقق ساخت.
"چيست با عشق آشنا بودن به جز از كام دل جدا بودن خون شدن، خون خود فروخوردن با سگان بر در وفا بودن" مولوي امام حسين(ع) را پيروز ميدان مبارزه با نفس ميداند و از پيروان او ميخواهد تا ايشان نيز در ميدان مبارزه با نفس پيروز شوند زيرا پيروزي در اين ميدان، مهمتر از پيروزي در ساير ميادين است و چنين فردي شايستگي آن را دارد كه پيش معشوق رود و با او يكي شود.
از نظر مولوي حسين(ع) كسي است كه در اثر مجاهدت با نفس و شفقت بر خلق توانست وارد ميدان بعدي شود و عشق الهي را در وجود شعلهور سازد.
حسين (ع) به قدري براي مولوي مهم است كه او را نماد عشقورزي ميداند و راه سلوك را جز از طريق طي كردن مسير عشق كه مسير حسين(ع) است، ميسر نميداند.
مولوي همچنين ضمن نقل داستان وضو ساختن حسنين و بازگو نمودن كمال حكمت انديشي آن دو بزرگوار در"فيه ما فيه"، در تشبيهي حسين(ع) را مركز و دل حقيقت ميداند و طرف مخاصم او يعني يزيد را فرسنگها از حقيقت دور دانسته و به فراق و هجران تشبيه كرده است.
"دل است همچو حسين و فراق همچون يزيد
شهيد گشته دو صد ره به دشت كرببلا"
شاه نعمتالله ولي" ( ۸۳۴-۷۳۰ه.ق)از عارفان مسلمان و صاحب نامي است كه نظريات زيادي در حوزه عرفان نظري و عملي ارايه كرده است.
او از طرفداران و مروجان اصلي عرفان وحدت وجودي و از ارادتمندان محيالدين ابن عربي است و بيشك در بررسي موضوعات مختلف به ساختارها و مولفههاي اين نظام توجه كافي داشته است.
از نظر شاه نعمت راه حسين(ع)، راه محمد (ص) است اگر كسي مدعي طي طريق نبوي باشد بايد كه راه حسين(ع) را استمرار بخشد و آن را بپويد.
او معتقد است كسي كه ترس از امتحان و آزمايش دارد نبايد با كربلا مانوس باشد زيرا كربلايي شدن به معناي رسيدن به نقطه نهايي طريقت است.
"سركوي بلاي اومقام مبتلايان است اگرتوازبلا ترسي عنان ازكربلادركش" شاهنعمتاللهولي، در قصيدهاي به وصف و مدح امام علي(ع) و خاندان پاكش پرداخته، در نهايت توصيه ميكند كه طي طريقت جز از مسير ولايت عبور نميكند و سالكان بايد از علي(ع) آغاز و همراه حسين(ع) در صحراي كربلا شاهد وصال را درآغوش بگيرند زيرا اوصاف كبريايي خدا در اين بزرگواران عينيت يافته است.
"دمبدم دم ازولاي مرتضي بايد زدن دست دل در دامن آل عبا بايد زدن نقش حب خاندان برلوح جان بايدنگاشت مهرمهرحيدري بردل چومابايد زدن"
* "عبدالرحمن جامي ( ۸۹۸-۸۱۷ه ق) فقيه و عارف حنفيمذهب قرن نهم هجري در مدح حسنين اگر چه به طور جداگانه مديحهاي ندارد اما او خود را مداح اهل بيت دانسته و عشق خود را به آل و اصحاب پيامبر (ص) آشكار ميسازد تا جايي كه جريان رافضيگري را مطرح ميكند و ميگويد: اگر دوستي خاندان پيامبر(ص)رفض است پس همه گواه باشند كه من "جامي" نيز با تولاي به فرزندان فاطمه رافضي هستم.
جامي نيز نظير شاه نعمت الله ولي جزو عارفان وحدت وجودي است و داستان عاشورا وساير موضوعات مورد علاقهاش را از اين زاويه مورد بررسي قرارميدهد.
او تاكيد ميكند كه حسين(ع) و يارانش بهشتياند و دشمنانشان جهنمياند از اين جهت لعن يزيد را لازم ميداند و اعلام نفرت از ايشان را بخشي از طريقت الهي ميداند زيرا دوستي ايشان را نشانه ايمان و بغض آن دو و ساير اهل بيت پيامبر (ص) را نشانه كفر ميداند.
"مگر آنكس كه از رسول خدا شد مبشر به جنهالماوي
گرچه ده كس بود به آن مشهور اندر آن ده مدارشان محصور زآنكه جمعي ز آل پاكسرشت هم بشارت رسيدشان به بهشت" "سيد بن طاووس" (متوفي ۶۶۴ه. ق) هم از جمله كساني است كه به عاشورا و قيام حسيني از منظر عرفان، نظر انداخته است.
او دربيان ديدگاه خود پيرامون عاشورا اين گونه ميگويد: "دوستان و اولياي خدا هنگامي كه پي ميبرند حيات و بقايشان، مانع از تعقيب و ادامه پيروي از مقصد و مرام الهي است و زنده ماندنشان، حايل و مانع بين آنان و اكرام و بخشش الهي ميباشد، لباسهاي حيات را از تن بيرون ميكنند ودرهاي لقاي محبوب را ميكوبند و با بذل جانها و تقديم ارواح خويش، در طلب و جستجوي اين پيروزي، متلذذ و كامياب ميگردند و بدنهاي خود را در معرض مخاطرات شمشيرها و نيزهها و آماج تيرها قرار ميدهند."
سيد بن طاووس همچنين مينويسد: "قتل امام حسين(ع) را خدا خواسته است." او در مبناي انديشه عرفاني خود درباره عاشورا آورده است: "و چون ببيند كه زندگي دنيا، آنان را از پيروي خواسته خداوند مانع است و ماندن در اين عالم، ميان آنان و بخششهاي خداوند، حايل است بيتامل، جامه ماندن از تن بركنند و حلقه بر درهاي ديدار بكوبند و از اينكه در راه رسيدن به اين رستگاري تا سر حد جانبازي فداكاري ميكنند و خود را در معرض خطر شمشيرها و نيزهها قرار ميدهند، لذت ميبرند.
* از ديگر كساني كه درباره عاشورا قرائت عرفاني به دست داده "اقبال لاهوري" (متوفي ۱۹۳۸م.) است كه فلسفه قيام عاشورا را در حريتبخشي معنوي ميداند.
از ديدگاه اقبال، امام حسين(ع) و يارانش براي كسب آزادي و گريز از بندگي طاغوت و غير خدا و اثبات بندگي نسبت به خدا و برخوردار كردن ديگران از آزادي در سايه تعبد الهي قيام كردند، لذا بهترين درسي كه از قيام حسين بن علي(ع) ميتوان آموخت همين حريت خواهي معنوي است.
"در نواي زندگي، سوز از حسين اصل حريت بياموز از حسين" بنابراين تنها كساني ميتوانند پيرو واقعي امام حسين(ع) باشند كه در درجه اول، آزادي طلب باشند ودرثاني پس از كسب آن، ديگران را نيزبهرهمند سازند.
هر چند كه عاشورا، آزادي از موانع دروني و بيروني را به انسان ها ارزاني ميدارد ولي از ديدگاه اقبال تقدم با آزادي دروني است، زيرا تا زماني كه آدمي ارزش آن را نداند وقدر آن را نشناسد هرگز در بيرون، بهره كافي را نخواهد برد.
"چون خلافت رشته از قرآن گسيخت حريت را زهر اندر كام ريخت خواست آن سر جلوه خيرالامم چون سحاب قبله باران در قدم" امام حسين(ع)از ديدگاه اقبال لاهوري نه تنها آزاديبخش است، بلكه حيات بخش است يعني در روزگاري كه آدميان از حق زيستن هم محروماند به آنان حيات ميبخشد وبه دنبال آن آزادي را نخستين و اساسيترين هدف آنها از زندگي قرار ميدهد.
"بر زمين كربلا باريد و رفت لاله در ويرانهها كاريد و رفت" از نظر اقبال قيام امام حسين(ع) باعث شد تا پرچم توحيد در عالم بر افراشته شود تا موحدان و عارفان بتوانند دور آن جمع شوند.
ايشان در باب فلسفه قيام آن حضرت در ادامه ميافزايد: اگر قصد آن حضرت نفس حكومت بود عشق را كنار ميگذاشت و اين چنين حركت نميكرد، بلكه به فكر جمعآوري لشكر و سپاهي شد، در حاليكه قيام آن حضرت فقط جهت اصلاح امت و احياي دين و امحاي مفسدين بود.
از نظر اقبال حسين(ع) سري در دل داشت كه پيش از او پيامبر اسلام و حتي پيامبران پيشين در سر داشتند.
"سر ابراهيم و اسمعيل بود يعني آن اجمال و تفصيل بود" به همين دليل او بايد عزم خود را جزم ميكرد تا بتواند آن سر را محفوظ نگه داشته در زمان خاصي آشكار سازد، از اين رو تمام تلاش آن حضرت محض رضاي خدا و دستيابي به وصول او بوده است.
"عزم او چون كوهساران استوار پايدار و تند سيرو كامكار تيغ بهر عزت دين است و بس مقصد او حفظ آيين است و بس" از ديدگاه اقبال، امام حسين(ع) عبادت آزادانه و عزتمندانه را براي انسانها به ارمغان آورده است و سر تعظيم فرود آوردنش را در برابر هيچ انسان فرعونصفتي نميپذيرد.
"خون او تفسير اين اسرار كرد ملت خوابيده را بيدار كرد تيغ را چون از ميان او بركشيد از رگ ارباب باطل خون كشيد نقش الاالله بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت" در واقع، ميتوان انديشه اقبال را درباره عاشورا در مبارزه عقل و عشق خلاصه كرد زيرا امام حسين(ع) در اين ميدان نبرد مظهر عشق، و مصلحتجويان دنيا پرست، مظاهر عقل مصلحت جويند.
* از ديگر كساني كه به صحنه عاشورا از منظر عرفان نظر كرده است، "عمان ساماني" ( ۱۳۲۲ه.ق) است.
عمان در نگاه عرفاني خود به واقعه جانسوز كربلا، از تجلي حضرت حق در هستي و ظهور عشق و عرضه آن بر موجودات و پذيرش آن از سوي انسان و بهدنبال آن صفبندي سعادتمندان و شقاوتپيشگان در طول تاريخ انسان، تصويري منسجم و يكپارچه ميپردازد.
او عاشورا را ميداني ميداند كه سالكان در آن سلوك ميكنند تا به مراد و مقصود خود برسند، در اين ميدان امام حسين(ع)، قطب عرفان و مرشد سالكان است و اصحاب او مريدان و رهپويان وصالند.
از نظر عمان ساماني مسير مدينه تا كربلا هفت شهر عشق است كه امام و همراهانش بايد واديهاي طريقت را يكي پس از ديگري پشت سر بگذارند تا به سيمرغ عشق دست يابند.
اين اصل كه زير بناي جهان بيني عرفاني است، خود مبتني بر حديث قدسي معروفي است كه بر طبق آن خداوند بزرگ، در پاسخ به سئوال حضرت داود(ع) از علت و انگيزه آفرينش، چنين ميفرمايد: "كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لكلي اعرف."
عمان بخش نخست مثنوي خود را با استناد به اين حديث آغاز ميكند و تجلي حضرت حق در هستي و طلوع عشق رباني با آشكار شدن جمال بيمثال خداوندي در آئينه ماسوا را در تصويري شاعرانه در قالب ۲۲بيت ميپردازد، كه پارهاي از آن بدين قرار است:
"لاجرم آن شاهد بالا و پست با كمال دلربايي در الست جلوهاش گرمي بازاري نداشت يوسف حسنش خريداري نداشت غمزهاش را قابل تيري نبود لايق پيكانش نخجيري نبود" در نگاه عمان شاه شهيدان حسين بن علي(ع) كاملترين انسان در معركه عشق و عاشقي است و اوست كه درميان فرزندان آدم، ساغر عشق را به طور كامل نوشيده و دعوت حضرت ساقي را بدون ذرهاي كاستي لبيك گفته است.
عمان ساماني به وحدت امام با حق، اشارات زيادي كرده و امام(ع) را انسان به حق پيوسته و از همهچيز رسته ميداند و اين وحدت را حاصل اخلاص و عبادت آن حضرت ميداند.
از ديدگاه عمان ساماني، مرتبه امام حسين(ع) در عرفان، به اندازهاي است كه ميتواند با جبرييل به گفتگو نشيند و در يكي از همين گفتگوهاست كه به وحدت امام(ع) با حق اشاره شده است.
"جبرييل آمد كهاي سلطان عشق يكهتاز عرصه ميدان عشق دارم از حق بر تواي فرخ امام هم سلام و هم تحيت هم پيام" از نظر عمان ساماني، شهادت امامحسين(ع)، معلول نازي بود كه معشوق كرد و عاشق را طلبيد و بهترين راه براي پاسخگويي به ناز او، جز شهادت چيز ديگري نميتوانست باشد زيرا عاشقان تنها چيزي كه برايشان مهم است، رضايت و خشنودي معشوق است نه خواست خودشان.
از ديدگاه عمان ساماني، هريك از اصحاب عاشورا در مرتبهاي از سلوك قرار داشتند و به فراخور نيازشان از چشمهسار معرفت امام، سيراب ميشدند و اما به فراخور هر يك اسراري فاش ميكرد.
از نظر او صحنه عاشورا هر چند در ظاهر، نبرد بين دو گروه به رهبري امام حسين(ع) و يزيد بن معاويه بود اما در باطن، واقعيت چيز ديگري را نشان مي دهدو آن نبرد و مبارزه بين عاقلان مصلحتنگر و عاشقان سوختهجان است
. روز نامه جمهوری اسلامی