عباس (ع) قامتي بلند، سينهاي ستبر، بازواني توانمند و چهرهاي بس زيبا داشت، بدانسان كه او را «ماه بنيهاشم» ميگفتند.
به گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، قيام حسيني با همه رمز و رازهاي آشكار و نهانش، شاهدي براي از جان گذشتگي و ايثار افلاكياني است كه بدون توجه به ظواهر دنيايي، زيباترين و خوشترين عاقبتها را براي خود خريداري كردند. شهداي كربلا را بايد جزو برترين انسانهاي تاريخ و همنشين انبيا و اوليا در بهشت جاويدان خدا ناميد.
اين سلسله مطالب، نوشتاري كوتاه از شرح حال تعدادي از اولياي دشت نينوا با استناد به دانشنامه امام حسين(ع) است كه اين بخش به عباس بن علي، جانباز نامي كربلا اختصاص دارد.
عباس(ع)، جلوه عشق و ايثار، تبلور رادمردي، صفا و وقار، و تجسم شجاعت، شهامت و كرامت است. او در ميان حماسه آفرينان كربلا و شهيدان تاريخ، ازچنان جايگاه بلند و مكانت والايي برخوردار است كه به گفته سيدالساجدين، زينالعابدين(ع): «براي عباس(ع)، نزد خداوند تبارك و تعالي، منزلتي است كه همه شهدا در روز قيامت، به او رشك ميبرند.»
او از مادري بزرگوار از قبيله بنيكلاب ـ كه شجاعترين، رزمآورترين و تيزتكترين مردان روزگار را در خود داشت، و در دامان پرمهر او در كنار برادران بينظيري همچون امام حسن(ع) و امام حسين(ع) باليد و رشد كرد.
كنيه آن بزرگوار، ابوالفضل و ابوقربه (صاحب مشك) و القابش سقا و قمر بنيهاشم است.
عباس(ع)، قامتي بلند، سينهاي ستبر، بازواني توانمند و چهرهاي بس زيبا داشت، بدانسان كه او را «ماه بنيهاشم» ميگفتند.
او از آغاز قيام اباعبدالله الحسين(ع)، همراه و همدل ايشان و در هنگامه نبرد كربلا، پرچمدار سپاه او بود. عباس(ع) در روزهاي سخت محاصره امام(ع) و يارانش، سقايت سپاه و آبرساني به كودكان را برعهده داشت.
او در آستانه شب عاشورا، در جمع همراهان حسين(ع)، هنگامي كه امام(ع) از آنها خواسته بود تا بروند و ايشان را تنها بگذارند، اولين كسي بود كه با جملاتي سرشار از عشق و ايمان، و آكنده از ايثار، همگامي و جانفشانياش را اعلام كرد.
شمر بن ذيالجوشن، در كربلا براي عباس (ع) و سه برادرش، اماننامه آورد. او كه در آغاز، حتي از رويارو شدن با شمر، نفرت داشت، در رد پيشنهاد شفاتآميز او، شكوهمند و استوار، گفت: «لعنت خدا بر تو و اماننامهات باد! آيا به ما امان ميدهي، در حالي كه پسر پيامبر خدا(ع) در امان نيست؟!»
عباس(ع)، در كلام معصومان(ع)، به ايثار، تيزبيني، استواري در ايمان، جهاد عظيم، آزمايش نيكو و داشتن جايگاه رشكآور در قيامت، ستوده شده است.
اين قهرمان شكوهمند قيام كربلا و پشتيبان شكستناپذير اباعبدالله (ع)، در هنگامه اوج تنهايي امام(ع) و در راه رساندن آب به كامهاي خشكيده كاروان حسين(ع)، شهد شهادت نوشيد.
غم شهادت او، جان امامحسين(ع) را بسي فِسُرد، بدانگونه كه در كنار قامت خونينش، از سرسوز، در سوگ آن عزيز از دست رفته فرمود: «اكنون، پشتم شكست وچارهامف ناچار شد.»
عباس(ع)، در هنگام شهادت، 34 سال داشت. بنابراين، در حدود سال 26 هجري به دنيا آمده است. در زيارت ناحيه مقدسه، درباره او آمده است: «سلام بر ابوالفضل عباس، فرزند اميرمؤمنان؛ از خود درگذرنده با جان براي برادر، برگيرنده از ديروزش براي فردايش، فدايي او، نگهدارنده، كوشنده براي رساندن آن به او، و كسي كه دستهايش بريده شد! خداوند، قاتلانش يزيد بن رُقاد حيتي و حكيم بن طفيل طايي را لعنت كند!»
گفتني است كه در شماري از منابع متأخر، مطالبي درباره ابوالفضل العباس(ع) گزارش شده است كه در منابع قابل استناد، ديده نميشود. براي نمونه، به شماري از گزارشهاي بياساس، اشاره ميكنيم.
در «معالي السبطين» آمده است كه: آن هنگام كه شب بيست و يكم ماه رمضان شد و علي(ع) در آستانه مرگ قرار گرفت، عباس(ع) را به سينه چسباند و فرمود: «فرزندم كه چشم من در قيامت، با تو روشن خواهد شد! فرزندم! هنگامي كه روز عاشورا شد و وارد شريعه شدي، مبادا آب بنوشي، در حالي كه برادرت حسين، تشنه است!»
نيز در كتاب «شعشة الحسيني» آمده است: جناب اميرمؤمنان (ع) خلوت نمودند. حسنين(ع) و زينب (ع) و امكلثوم(ع) را طلب فرمود و دست مبارك بر سر و روي ايشان كشيد و به شدت ميگريست و ايشان هم ميگريستند، به نوعي كه ساير اولادهاي آن حضرت كه در بيرون خانه بودند، بياختيار، داخل خانه شدند و ميگريستند. پس حضرت اميرالمؤمنين(ع) گرفت دست امام حسن(ع) را و به امانت سپرد فرزندان خود را به آن بزرگوار. پس نظر فرمود به عباس(ع) ديد گريه او از همه شديدتر است. پس او را به نزد خود، طلب فرمود و شيون بلندي كرد و مفصل گريست و آن گاه فرمود: «اي پسرم! اي جانم! از حسين، مراقبت كن، كه او امانت خدا و پيامبر خدا(ع) و فاطمه(ع) و امانت من است. تو ياور او باش و خودت را فداي او كن» آنگاه، شيون زد و گريه و فرياد زياد، بيهوش شد.
بايد گفت: متأسفانه، هيچ سخني از اميرمؤمنان(ع) خطاب به عباس(ع) يا درباره وي، در منابع معتبر، ثبت نشده است.
گزارشهاي بسيار ديگري نيز درباره ايشان در كتابهايي مانند: «معاليالسبطين»، «شعشة الحسيني»، «اسرار الشهادات»، «ناسخالتواريخ»، «عنوان الكلام»، «تذكرةالشهدا»، «سوگنامه آل محمد(ع)» و «المنتخب طريحي» آمده است كه در كتب معتبر، وجود ندارد.
اينك، آنچه در منابع قابل استناد، گزارش شده است، در پي ميآيد:
«الأمالي» شيخ صدوق به نقل از ثابت بنابي صفيه: سرور عابدان، علي بنالحسين(ع)، به عبيدالله، پسر عباس بن علي بن ابي طالب(ع) نگريست و گريست. سپس فرمود: «بر پيامبر خدا(ع) هيچ روزي سختتر از جنگ احد نبود كه عمويش حمزة بن عبدالمطلب، شيرخدا و شير پيامبرش، در آن كشته شد و پس از آن، نبرد موته كه پسرعمويش جعفر بن ابيطالب، در آن كشته شد.» سپس فرمود: «و هيچ روزي مانند روز حسين(ع) [عاشورا] نيست. سيهزار مرد ـ كه همگي ادعا ميكردند از اين امتاند ـ به سوي او حمله بردند و همگي با ريختن خون او، قصد تقرب به خدا را داشتند و او خدا را به يادشان ميآورد؛ اما آنان، پند نميگرفتند تا آن كه او را با سركشي و ستم و تجاوز، كشتند.»
آنگاه فرمود: «خداوند عباس را رحمت كند! بيهيچ ترديدي، ايثار كرد و آزمايش [نيكويي] شد و خود را فداي برادرش كرد تا آن كه دستانش قطع شد و خداوند به جاي آنها، دو بال برايش قرارداد كه با آنها، همراه فرشتگان در بهشت، پرواز ميكند، همان گونه كه براي جعفر بنابي طالب، قرارداد. عباس(ع)، نزد خداوند ـ تبارك و تعالي ـ منزلتي دارد كه همه شهيدان در روز قيامت، به آن رشك ميبرند.»
«تاريخالطبري» به نقل از ضحاك بنعبدالله مشرقي، هنگامي كه امام حسين(ع) به يارانش، اجازه بازگشت داد: برادران و فرزندان و برادرزادگانش و نيز دو پسر عبدالله بن جعفر، به حسين(ع) گفتند: «چرا اين كار با كنيم؟ براي اين كه پس از تو بمانيم؟! خداوند، چنين روزي را هيچ گاه به ما نشان ندهد!» آغازگر اين گونه سخنان، عباس بن علي(ع) بود.
«الثقات» ابنحبان: به عباس(ع) سقا ميگويند؛ زيرا حسين(ع) در زمان جنگيدنش، براي رفع تشنگياش، آب خواست و عباس (ع) و برادرش، به چارهجويي بر آمدند. عباس(ع) مشك آب كوچكي يافت. آن را آورد و به حسين(ع) داد تا بنوشد؛ اما هنگامي كه خواست بنوشد، تيري آمد و بر گلويش نشست و نگذاشت كه آب بنوشد. شمشيرها، او را در ميان گرفتند تا به شهادت رسيد. از اين رو، عباس بن علي(ع) را سقا مينامند.
«شرحالأخبار»: عباس(ع) سقا ناميده شده؛ زيرا حسين(ع) تشنه بود و او را از آب، باز داشته بودند. عباس(ع) مشكي گرفت و به سوي آب، روان شد. برادرانش از پشت علي(ع) عثمان، جعفر و عبدالله نيز در پي او رفتند و ياران عبيدالله بن زياد را از آب، دور كردند. عباس(ع) مشك را از آب، پر كرد و آن را به تنهايي بر دوش كشيد و براي حسين(ع) آورد در حالي كه برادرانش عثمان و جعفر و عبدالله، در اين نبرد به خاطر آب، كشته شدند.
«نسبُ قريش»: عباس، فرزند علي(ع) را سقا مينامند و كنيهاش را ابو قربه (صاحب مشك) ميدانند. او در كربلا، همراه حسين(ع) بود.
حسين(ع)، تشنه شد. عباس (ع) مشكي بر گرفت و برادران تنياش، پسران علي(ع) عثمان، جعفر و عبد الله، در پي او رفتند. برادرانش، پيش از او كشته شدند و او مشك پر از آب را براي حسين(ع) برد و حسين(ع) از آن نوشيد. سپس عباس بن علي(ع) پس از برادرانش و با حسين(ع) كشته شد. عباس(ع) از برادرانش كه فرزندي نداشتند ارث برد و پسرش عبيدالله بن عباس نيز وارث او شد.
محمد بن حنفيه و عمر بن علي، هر دو، زنده بودند. محمد، ميراث عموهاي عبيدالله را به او تسليم كرد؛ اما عمر، خودداري ورزيد تا آن كه با او صلح كرد و راضياش كردند.
«الأخبار الطوال»: هنگامي كه عباس بن علي(ع)، اين [وضعيت] را ديد، به برادرانش: عبدالله، جعفر و عثمان، پسران علي (ع) ـ كه بر او و پسرانش درود باد ـ و مادر همگي آنها امالبنين عامري از آل وحيد بود، گفت: «پيش قدم شويد ـ فدايتان شوم ـ و از سرورتان حمايت كنيد تا به پاي او جان دهيد.»
آنان، همگي پيشقدم شدند و پيش روي حسين(ع)، با سر و گلوي خود، از او محافظت كردند.
هاني بن ثويب حضرمي به عبدالله بن علي، حمله برد و او را كشت. سپس به برادرش جعفر بن علي حمله برد و او را نيز كشت.
و يزيد اصبحي نيز عثمان بن علي را با تير زد و كشت. سپس به سوي او رفت و سرش را جدا كرد و نزد عمر بن سعد آمد و به او گفت: «به من، پاداش بده!»
عمر گفت: «برو از اميرت ( يعني عبيدالله بن زياد) بگير!»
عباس بن علي(ع)، باقي ماند و پيش روي حسين(ع) ميجنگيد و هر كجا حسين(ع) ميرفت، همراهش ميرفت تا آن كه كشته شد. خدايش رحمت كند!
«الارشاد»: دشمنان، بر حسين(ع) حمله بردند و بر لشكرش، غلبه كردند. تشنگي بر او شدت گرفت. بر سيل بند فرات، بالا رفت تا خود را به آب برساند و برادرش عباس(ع) پيش رويش بود. سواران ابنسعد، راه بر او گرفتند. در ميان آنان مردي از بني دارم بود كه به آن سواران گفت: «واي بر شما! ميان او فرات، حائل شويد و آب را در اختيارش نگذاريد.»
حسين(ع) گفت: «خدايا! او را تشنه بگذار!»
دارمي، خشمگين شد و تيري به سوي حسين(ع) انداخت كه بر زير گلويش نشست. حسين(ع)، تير را بيرون كشيد و دستش را زير گلويش گرفت. كف دستانش از خون، پر شد. آنها را پاشيد و سپس گفت: «خدايا! از آنچه كه با پسر دختر پيامبرت ميكنند، به تو شكايت ميكنم.» سپس به جايگاه خود، بازگشت، در حالي كه تشنگياش، شدت يافته بود.
دشمنان، گرد عباس (ع) را گرفتند و او را از حسين (ع) جدا كردند. عباس (ع) نيز به تنهايي با آنها جنگيد تا به شهادت رسيد. رضوانالهي بر او باد!
شركتكنندگان در قتل او، زيد بن وَرقاء حَنَفي و حكيم بن طُفَيل سِنبِسي بودند كه پس از آن كه زخمهايش افزون شد و ديگر نتوانست حركت كندم. [او را به شهادت رساندند]
«الملهوف»: تشنگي حسين (ع)، شدت گرفت. از سيل بندر فرات، بالا رفت تا خود را به آب برساند و عباس (ع)، برادرش نيز پيش رويش بود. سواران ابن سعد، راه را بر آن دو گرفتند و مردي از بني دارم، تيري به سوي حسين (ع) پرتاب كرد و آن را در گلوي شريفش نشاند. امام ـ كه درودهاي خدا بر او باد ـ تير را بيرون كشيد و دستش را زير گلويش گرفت تا كف هر دو دستش از خون پر شد. سپس آن را پاشيد و گفت: «خدايا! من از آنچه با پسر دختر پيامبرت ميكنند، به تو شكايت ميكنم».
سپس، عباس (ع) را از او جدا كردند و او را از هر سو، در ميان گرفتند تا او را به شهادت رساندند. خداوند، روحش را پاك بدارد! پس حسين (ع)، به شدت گريست.
«المناقب و المثالب» نعمان مغربي: عباس بن علي (ع)، پس از آن كه حسين (ع) را از آب، باز داشتند، به دشمن حمله ميبرد و آنها را ميشكافت و خود را به آب فرات ميرساند و حسين (ع) و يارانش را سيراب ميكرد. وي در آن روزها، «سقا (آبآور)» ناميده شد و ميان فرات و قتلگاه حسين (ع) كشته شد. قبر او نيز همان جاست. در آن روز، [دشمنان] دست و پاهاي او را هم قطع كردند.
«المناقب» ابن شهر آشوب: عباس، سقا، ماه بني هاشم و پرچمدار حسين (ع) بود. او از ديگر برادرانش بزرگتر بود و در طلب آب ميرفت كه بر او حمله بردند. او هم به آنها حمله برد و چنين ميخواند:
از مرگ نميهراسم؛ زيرا مرگ، ترقي و صعودي است
كه مرا در پشت شمشيرها، پنهان ميكند
جانم، سپر جان پاكيزه مصطفي باد!
من، عباسم كه سقا گشتهام
و به روز برخورد، هراسي از شر ندارم.
پس آنان را متفرق كرد. زيد بن ورقاي جُهَني، در پشت درخت خرمايي به كمين او نشست و حكيم بن طفيل سنبسي نيز او را ياري داد و بر دست راست عباس (ع) ضربهاي زد [و آن را قطع كرد] عباس (ع)، شمشير را به دست چپ گرفت و به آنها حمله برد و چنين رجز ميخواند:
به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كنيد
من، هميشه از دينم حمايت ميكنم
و نيز از امام راستگو و استوارباوري
كه نواده پيامبر پاك و امين است.
آنگاه، جنگيد تا ناتوان شد. حكيم بن طُفَيل طايي، از پشت درخت خرما به او كمين زد و بر دست چپش ضربهاي زد [و آن را قطع كرد]. عباس (ع) نيز خواند:
اي جان! از كافران مترس
و به رحمت خداي جبران كننده، بشارتت باد!
همراه با پيامبر (ع)، سرور برگزيده!
با سركشيشان، دست چپم را قطع كردند
پروردگار! آنان را به داغي آتش برسان!
پس آن ملعون، با عمود آهنين [به او زد و] و عباس (ع) را به شهادت رساند.
هنگامي كه حسين (ع)، او را بر [كناره] رود فرات، افتاده ديد، گريست و چنين خواند:
«اي بدترين مردمان! با كارتان، تجاوز كرديد
و با گفته محمد پيامبر، مخالفت كرديد.
آيا بهترين پيامبران، سفارش ما را به شما نكرد؟
آيا ما از نسل پيامبر تأييد شده نيستيم؟
آيا زهرا (ع)، مادر ماست يا شما؟
آيا احمد، بهترين مردمان نيست؟
نفرين شديد و به خاطر جنايتتان، رسوا گشتيد
به زودي، داغي آتشي برافروخته را خواهيد ديد.»
«عمدةالطالب»: در ياد كرد فرزندان عباس بن اميرمؤمنان، علي بن ابي طالب (ع) كه كنيهاش، ابوالفضل و لقبش سقا بود؛ زيرا در واقعه عاشورا، براي برادرش آب آورد و قبل از آن كه آن را به او برساند، كشته شد و قبرش نيز نزديك شريعه (راهْآب) فرات، يعني همان شهادتگاه اوست.
در آن روز، پرچمدار حسين (ع)، برادرش [عباس(ع)] بود.
شيخ ابونصر بخاري، از مُفّضل بن عمر، از جعفر بن محمد صادق (ع)، روايت كرده است كه فرمود: «عمويمان عباس بن علي (ع)، تيزبين بود و ايماني استوار داشت. همراه اباعبدالله (ع) جنگيد و آزموني نيكو داد و به شهادت رسيد.»
خون عباس (ع)، به گردن بني حنيفه است. او به هنگام شهادت، 34 سال داشت. مادر او و برادرانش: عثمان، جعفر و عبدالله، امالبنين فاطمه، دختر حزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن كعب بن عامر بن كلاب بن ربية بن عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن بود. مادر امالبنين هم ليلي، دختر سهيل بن مالك بود و او، پسر ابو بره عامر نيزهباز، پسر مالك بن جعفر بن كلاب بود و مادر آن دو، عمره، دختر طفيل بن عامر بود و مادر عمره نيز كَبْشه، دختر عروه رَحّال بن عتبة بن جعفر بن كلاب و مادر كبشه هم فاطمه، دختر عبد شمس بن عبد مناف بوده است.
همچنين روايت شده كه اميرمؤمنان علي (ع)، به برادرش عقيل ـ كه نسبشناس و در انساب و اخبار عرب، دانا بود ـ فرمود: «بنگر و برايم همسري بياب كه زاده دلاوران عرب باشد تا جواني دلير (و جنگجو) برايم بياورد.»
عقيل گفت: «با امالبنين از قبيله كلاب، ازدواج كن كه در عرب، شجاعتر از پدران او نيست.»
امام (ع) نيز با او ازدواج كرد. هنگامي كه واقعه كربلا پيش آمد، شمر بن ذي الجوشن كلابي، به عباس (ع) و برادرانش گفت: «خواهرزادگان من، كجا هستند؟»
اما آنان، پاسخش را ندادند. حسين (ع) به برادرانش فرمود: «پاسخ او را بدهيد. هر چند فاسق است؛ اما يكي از داييهاي شماست»
آنان به او گفتند: «چه ميخواهي؟»
گفت: «به سوي من بياييد كه شما، در امان هستيد، خود را با برادرتان، به كشتن ندهيد.»
آنان به او گفتند: «رويت زشت باد و آنچه آوردهاي نيز، زشت باد! آيا سرور و برادرمان را رها كنيم و به امان تو درآييم؟!»
عباس(ع) و سه برادرش، در آن روز، كشته شدند. اين شعر ، چه قدر مناسب حال آنان است كه:
گروهي كه چون براي دفع پيشآمدها، فراخوانده شوند
لشكر [مقابلشان] يا نيزه خوردهاند و يا قامت شكسته شدهاند.
آنان، قلبهايشان را روي زرههايشان پوشيدهاند و
گويي براي رفتن جانهايشان [از بدنهايشان] شتاب ميكنند.
در اين كه عباس (ع) بزرگتر بود و يا برادرش عمر، اختلاف است. ابن شهاب عكبري و ابوالحسن اشناني و ابن خداع، روايت كردهاند كه: عمر، بزرگتر بوده است.
شيخ شرف عبيدلي، بغداديان و ابوغنائم عمري، روايت كردهاند كه: عمر، كوچكتر از عباس(ع) بوده است و فرزندان عباس(ع) را بر فرزندان او مقدم ميدارند.
نسل عباس(ع) اندك و از طريق پسرش عبيدالله هستند.
«كامل الزيارات» به نقل از ابوحمزه ثمالي: امام صادق (ع) فرمود: «هنگامي كه خواستي به زيارت عباس بن علي (ع) ـ كه كنا رود فرات، رو به روي بارگاه حسين (ع) است ـ بروي، به درگاه سايهبان بايست ... سپس، داخل شو و روي قبر بيفت و بگو: «سلام بر تو، اي بنده شايسته و مطيع خدا و پيامبرش و امير مؤمنان و حسن و حسين! خداوند، بر ايشان، درود و سلام فرستد! سلام و رحمت و بركات و آمرزش و رضوان خدا، بر تو و بر روح و پيكرت باد!
گواهي ميدهم و خدا را گواه ميگيرم كه تو، بر همان عقيدهاي جان دادي كه بدريان و مجاهدان در راه خدا، [خداخواهان] خيرخواه در جهاد با دشمنان خدا، مبالغه كنندگان در ياري اوليايش و دفاع كنندگان از دوستانش، جان دادند. خدا به تو، بهترين و فراوانترين و سرشارترين جزاي كساني را كه به بيعت خود وفا كردند و دعوتش را پاسخ گفتند و اختيار داران كارهايش (اولياي امورش) را اطاعت كردند، عطا كند.
گواهي ميدهم كه تو، در خيرخواهي كوشيدي و نهايت توان خويش را به كار بردي. خداوند، تو را در زمره شهيدان برانگيخت و روحت را با ارواح سعادتمندان، قرار داد و گستردهترين منزل را، با بهترين اتاقهاي بهشتي، به تو عطا كرد و يادت را در عليين، بالا برد و تو را با پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان، محشور كرد، و چه همراهان خوبي!
گواهي ميدهم كه تو، سستي نكردي و پا، پس ننهادي و با بينايي به كارت و پيروي از شايستگان و دنبالهروي از پيامبران، به سوي كارت روان شدي. خداوند، ما و شما را با پيامبران و اوليايش، در جايگاه نيكوكاران، محشور نمايد، كه او مهربانترين مهربانان است.»