جام جم آنلاين: يك «ولش كن» ميگوييم و كار، تمام. حتي اگر كسي جلويمان از گرسنگي ضجه بزند، حتي اگر خانوادهاي بيسرپناه جايي نزديك محل زندگيمان از سرما بلرزد، حتي اگر آدمي بدحال كف خيابان بيفتد و رعشه بگيرد يا مثل همين اواخر اگر كسي براي نجات يافتن از دست يك قاتل چند ساعتي التماس كند و اشك بريزد.
در همه اين حالتها ما فقط نگاه ميكنيم، ما درست مثل آدمكهاي بياعتنايي ميشويم كه وجدانشان مسخ شده. ما كوههايي از يخ ميشويم كه به هيچ چيز جز خودش فكر نميكند. آخر هيچ كدام از ما دنبال دردسر نميگرديم.
ما فكر ميكنيم اگر به كسي كمك كنيم شرش دامنمان را ميگيرد حتي اگر اين آدم در نهايت ناتواني از سرناچاري فقط به دستهاي ما چشم دوخته باشد. بعضيها ميگويند وجدان جمعي جامعه از بين رفته، بعضيها معتقدند ما آدمها از ارزشهاي انساني و اخلاقي فاصله گرفتهايم، اما برخي ميگويند ما مردم به مرور انگيزه كمك كردن به همنوع را از دست دادهايم. شايد همه اين حرفها درست باشد، شايد گرفتاريهاي اجتماعي و اقتصادي كه خيليهايمان را? از? زندگي دلزده كرده ما را به اين حد رسانده است، شايد ديدن هر روزه مشكلات وجدان ما را بيحس كرده است، شايد دغدغههاي زندگي شخصيمان به حدي رسيده كه ديگر چشممان ديگران را نميبيند، اما آيا اگر روزي خودمان آن فردي بوديم كه به كمك احتياج داشتيم، گرفتاري و مشغله مردمي كه به ما نگاه ميكنند اما بياعتنا از كنارمان ميگذرند را ميپذيريم؟
بيانگيزگي، بيحسي و كمرنگ شدن وجدان
انجام هر كاري انگيزه ميخواهد، يعني تا نيرويي از درون در ما براي انجام يك كار فشار نياورد دست به كاري نخواهيم زد. پس انساندوستي همانگيزه ميخواهد انگيزهاي مثل مورد تحسين قرار گرفتن يا رسيدن به آرامش دروني بابت انجام يك كار خير، اما امروز خيلي از ما اين گونه فكر نميكنيم چون به باور ما آرامش چيزي جز داشتن محيط خانوادگي آرام بدون دغدغههاي فكري نيست، پس چه اهميتي دارد اگر بيرون از خانه ما اتفاقات بدي براي ديگران بيفتد. اين اوج بياعتنايي نسبت به آدمهاي اطراف است؛ همانهايي كه هر روز از كنارشان عبور ميكنيم و نميدانيم يا نميخواهيم بدانيم در دنياي شخصيشان چه حوادثي در حال وقوع است. دكتر غلامرضا عليزاده ميگويد اين حالت همان بيحسي اجتماعي است كه تكرار حوادث ناگوار پيرامون ما آن را تشديد ميكند. او به خبرگزاري مهر توضيح ميدهد كه دامنه حوادث تلخ در جامعه به حدي گسترده شده كه آدمها حساسيتشان را نسبت به اين حوادث از دست دادهاند و دچار بيحسي و كمحسي اجتماعي شدهاند؛ به طوري كه فرد وقتي ميبيند همنوع خود دچار مشكل شده بياعتنا از كنارش ميگذرد و جنبههاي اخلاقي، انساني و اعتقادي را فراموش ميكند. از بين رفتن وجدان عمومي تعبيري است كه نصرالله ترابي، عضو كميسيون اجتماعي مجلس شوراي اسلامي ترجيح ميدهد به جاي واژه بيحسي اجتماعي از آن استفاده كند. او نيز به خبرگزاري مهر ميگويد بايد بررسي شود كه چرا مردم در حوادث مختلف فقط تماشاچي هستند و حتي در حادثهاي مثل جنايت سعادتآباد، نيروهاي امدادي و پليس نيز ترجيح ميدهند عجله به خرج ندهند، هرچند به نظر ميرسد علت اصلي بياعتنايي مردم از بين رفتن وجدان عمومي است.
آيا همه تقصيرها به گردن خشونت است؟
جامعهشناسان و آسيبشناسان اجتماعي وقتي از بياعتنايي مردم نسبت به هم حرف ميزنند گريزي نيز به رواج خشونت در جامعه ميزنند تا نتيجه بگيرند. بخشي از بياعتناييهاي مردم نسبت به همنوعان حتي وقتي در بدترين شرايط قرار گرفتهاند، ناشي از گسترش پديده خشونت است. دكتر عليزاده جامعهشناسي است كه به تكرار خشونت و نقش آن در بياعتنايي مردم نسبت به يكديگر باور دارد. او توضيح ميدهد كه بخش زيادي از خشونتها از پديده مهاجرت ناشي ميشود، يعني وقتي مهاجران درگير با انواع كمبودها و فشارها، قدرت انطباق با شرايط زندگي در شهرهاي بزرگ را ندارند و براي خالي كردن اعتراضها و نارضايتيهايشان به خشونتي روي ميآورند كه در فرهنگ آنها نهتنها نكوهيده نيست بلكه امري مردانه، طبيعي و قابل تشويق نيز است.
شايد حرفهايي كه اين جامعهشناس ميزند واقعا گروه زيادي از مردم طالب خشونت را شامل شود؛ همانهايي كه فكر ميكنند استفاده از رفتارهاي خشونتآميز، ميانبر خوبي براي رسيدن به خواستهها و راهي مناسب براي زهر چشم گرفتن از مردم ضعيف است. پس تكليف آدمهاي خشن مشخص است، اما ارتباط اين خشونتها با بيتفاوتي مردم نسبت به حوادث اطرافشان بسيار جالب است چون آن گونه كه دكتر عليزاده توضيح ميدهد تكرار خشونتها، هيبت آنها را در نظر مردم ميريزد و بتدريج آن را از مسالهاي زجرآور به حوادثي بياهميت يا حوادثي كه فقط ارزش نگاه كردن دارد، تبديل ميكند.
اين همان چيزي است كه قاضي عرفان، رئيس شعبه 22 ديوان عدالت اداري و قاضي ويژه قتل چندي پيش در گفتوگو با «جامجم» به آن اشاره كرد. او البته معتقد است: نبايد بگوييم جنايتهاي بزرگ و كوچك براي مردم عادي شدهاند، چون تحليل درست اين است كه بگوييم مردم ديگر از وقوع چنين حوادثي دچار حيرت نميشوند. عرفان بر اين باور است كه حتي قبح آنها نيز نريخته است، اما تكرارشان موجب شده تا بار رواني و احساسي آن هم از نظر مرتكبان و هم از نظر نظارهگران كمرنگ شود و از بين برود. دكتر علي نجفي توانا از جرمشناسان كشور نيز تحليلي مشابه دارد و معتقد است مردم نسبت به اتفاقات پيرامونشان نه كاملا بيتفاوت، بلكه تا حد زيادي حساسيتشان را از دست دادهاند. آن گونه كه او ميگويد بيشتر مردم به وضعيتي دچار شدهاند كه چون ميدانند به محض خارج شدن از خانه يا محل كار يكي از مصاديق جرم يا نابساماني اجتماعي را خواهند ديد، ديگر مثل گذشته نسبت به آنها حساسيت به خرج نميدهند، چون ميدانند اين مسائل تمامي ندارند و هر روز تكرار خواهند شد. حرف اين جرمشناس تا حد زيادي درست است، چون تجربه تكتك ما شهروندان ثابت ميكند اگر روزي دلمان به حال يك آدم گرفتار سوخته و به هر ترتيب ممكن به او كمك كردهايم پيش از آن كه به خاطر كار خيرمان نفس راحتي بكشيم دوباره فردي شبيه او سر راهمان قرار گرفته و حتي ما را به شك انداخته كه آيا اين آدمها واقعا گرفتارند؟
رواج دروغ، ترويج بياعتنايي
شايد مشكل همين جا باشد، چون حالا مدتهاست كه ديگر نميشود نيازمند واقعي را از نيازمند قلابي تشخيص داد. اين آدم بظاهر نيازمند ميتواند كسي باشد كه درخواست كمك مالي ميكند يا كسي كه فقط براي چند ساعت سرپناه ميخواهد يا حتي كساني كه بظاهر مشغول زد و خوردند، اما در واقع براي نيتي ديگر با هم تباني كردهاند. حتما براي خيليها پيش آمده كه با صحنه يك درگيري روبهرو شدهاند و دو طرف دعوا همديگر را تا حد مرگ زدهاند، اما وقتي براي جدا كردن آنها از هم پاپيش گذاشتهاند و با خوشحالي ميان آنها صلح برقرار كردهاند، بعد از چند دقيقه فهميدهاند كه اين جنگ زرگري فقط براي خالي كردن جيب آنها بوده است. پس كسي كه يك بار صابون چنين جماعتي به تنش خورده اگر تا آخر عمرش دعواهاي خطرناكتري نيز ببيند ترجيح ميدهد خودش را گرفتار نكند و حتي تماشاچي هم نباشد. وضعيت شهرونداني كه از سر دلسوزي و نوعدوستي به برخي نيازمندان كمك مالي كردهاند و بعد از مدتي فهميدهاند كه آنها شياداني حرفهاي بودهاند نيز همين گونه است. همين چند روز پيش بود كه روزنامهها نوشتند مرد ميانسالي كه دلش به حال جواني معتاد و بيسرپناه سوخته و او را براي يك شب به خانهاش راه داده بود، در ميانه شب با ضربات چاقوي جوان كه براي تهيه مواد مخدرش قصد دزدي از مرد را داشت، كشته شده است. خب كسي كه چنين ترحمي كرده است حتما مورد عبرت ديگران قرار ميگيرد و همه كساني كه داستانش را شنيدهاند ديگر اشتباه او را تكرار نميكنند. پس ميشود بخشي از بياعتنايي مردم نسبت به هم را به گردن دروغهاي رايج در جامعه انداخت، همان فريبهايي كه كمكم مهربانترين و احساسيترين مردم را نيز به مرحله بيتفاوتي رسانده است. البته در اين ميان نبايد از گرفتاريهاي اداري براي مردماني كه با نيت خير به كمك ديگران ميشتابند غافل شد، چون بويژه حوادث رانندگي و سرنوشت كساني كه به مصدومان اين حوادث كمك كردهاند بخوبي نشان ميدهد اگر آنها بياعتنا از كنار صحنه ميگذشتند هرگز به دردسر نميافتادند. اين موضوعات همه به اين نكته اشاره دارند كه در جامعه ما هزينه كمك كردن به ديگران بالاست، يعني اگر نسبت به مردم اطرافت بياعتنا باشي كمخطرترين گزينه را انتخاب كردهاي و در بدترين حالت تنها بايد با وجدانت كنار بيايي.
البته اين بحثها هرگز به معني دست كشيدن از كمك به ديگران يا رسيدن به مرحله بياعتنايي نسبت به همنوعان نيست، اما زنگ خطري است براي آنها كه هنوز دلشان براي كمك كردن به ديگران ميتپد و نميدانند كمك كردن به همنوع در جامعهاي پيچيده و هزار رنگ، ابتدا نيازمند شناسايي دقيق و پس از آن اقدام بموقع است.
مريم خباز / گروه جامعه