پرسيد:«فاطمه را چرا نام نهادند، فاطمه؟».
گفت چون خلق از معرفت و شناختش بازماندند، (لان الخلق فطموا عن معرفتها)...
چون او از شر و شرك بازماند و دور شد (فطمت من الشرك و الشر)، چون خداوند او و فرزندانش را به سبب او از آتش روز قيامت بازداشت (لانالله عزوجل قد فطمها و ذريتها عن النار يوم القيامه)، چون فرزندانش را از آز و طمع بازداشت (لانها فطمت طمعهم)، چون دوستدارانش را به سبب او از آتش روز قيامت بازداشت (لانالله عزوجل فطمها و فطم من احبها من النار)، و چون با علم او را از جهل بازداشت و از پليديها (والله لقد فطمهاالله تبارك و تعالي بالعلم و عن الطمث بالميثاق) و اين همه به اذن خدا بود كه فرشتهاي را فروفرستاد تا پيامبرش را خبر دهد از اين نام. آري! علم و معرفت كه سخن از آن رفت كه خداوند به فاطمه(س) داد، به كار فاطمه نيامد جز به امامتمداري و ولايتپذيري، جز به مادري براي پدر و جز به تربيت امامان و امالائمه(ع) بودن و نيز به كار او نيامد جز به شهادت؛ شهادت در نفس ولايت.
اين جستار نيز كه به مناسبت روايت شهادت سيزدهم جماديالاولي زهراي اطهر سلامالله عليها سامان يافته تلاش ميكند تا گوشهاي از ولايتباوريهاي او را بنماياند.
ولادت فاطمه(س) بنا بر قول شيخ مفيد رحمهالله در روز بيستم بود از ماه جمادي الثاني سال دوم پس از بعثت كه روزي است شريف و مبارك و هر سال بهجت و سرور مؤمنان تجديد ميشود و مستحب است خيرات و صدقه و صله. شيخ مفيد رحمهالله اين سخن را كه در مسارّ الشيعه آورده در حدائق الرياض نيز مكرر ساخته است. همين قول را سيد بن طاووس قدس سره در الاقبال آورده و كفعمي در المصباح به آن تن داده است. البته هستند مورخيني كه ولادت را به 5سال پس از مبعث نبوي بازميگردانند. از ايشانند كليني در الكافي و اربلي و ابن شاذان و حلي در كتب تاريخشان و ابن ابي الثلج در تاريخ الائمه. از اينرو هرچند در تاريخ ولادت به حسب سال اختلاف است ميان اصحاب و مورخان، اما مشخص است كه ولادت بنابر قول مختار طائفه بعد از بعثت نبوي بوده است.
از اينرو قول ابي الفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين كه ولادت آن صديقه طاهره را به سال بازسازي كعبه پيش از بعثت ميكشاند و نيز قول حافظ ابو نعيم در معرفه الصحابه و البته
محمد بن اسحاق صاحب تاريخ پيامبر(ص)، چندان صواب بهنظر نميرسد؛ بهخصوص با نظر به سن ايشان به هنگام شهادت كه به اتفاق در سال يازدهم هجري بوده است. از اينرو عمر ايشان را بايد از 18سال تا 21سال دانست.
حيات ايشان در زمان نبي(ص) اما آميخته بود با مشكلات فراوان، چه اينكه مادر را در كودكي (احتمالا در هشتسالگي) از كف داد. نقل است در مصادر كه چون بيماري خديجه(س) شدت يافت به پيامبر فرمود: اي رسول خدا وصاياي مرا بشنو! با آنكه من در حق تو كوتاهي كردم، مرا ببخش.
رسول خدا(ص) فرمودند: حاشا و كلا. هرگز از شما كوتاهي نديدم. بهراستي كه تمام كوشش خود را به كار گرفتي. بهراستي كه در خانه من واقعا خسته شدي. تمام اموال و داراييهاي خود را مبذول داشتي و تمام آن را در راه خدا صرف كردي. گفت: اي رسول خدا وصيت دوم من اين است: شما را وصيت ميكنم به اين. و به فاطمه(س) اشارت كرد. او پس از من يتيم و غريب است. كسي از زنان قريش او را اذيت نكند. كسي به او سيلي نزند و كسي در روي او فرياد نكشد و بلايي بر سر او درنياورند و. . . ! فاطمه اما 3سال پس از مصيبت مرگ مادر در مكه ماند تا آنكه هجرت الهي پيامبر روي داد. مسير هجرت به مدينه را به همراه فواطم ديگر با علي پيمود. شيخ مفيد در الارشاد ميگويد: علي(ع) به بهترين نحو ممكن به اين امر قيام كرد.
تمام ودائع پيامبر را به صاحبانش رد كرد و حق هر ذيحقي را بداد. حرم نبي(ص) و دختران او را در مكه حفظ و حراست كرد و البته حرم خودش را. ايشان را هجرت داد حال آنكه خود پياده بود و ايشان را سوار بر شتران كرده بود. در مسير نيز ايشان را از دشمنان و حوادث حفظ كرد و البته با ايشان مدارا ميكرد تا آنكه ايشان را بر پيامبر(ص) در مدينه فرود آورد. او اين كار را به بهترين نحو با رفق و رأفت و حسن تدبير انجام داد (الارشاد، ص 23). فاطمه(س) پس از هجرت در خانه ابي ايوب انصاري و نزد ام ايوب بود.
هنگامي كه رسول خدا با سوده ازدواج كرد، فاطمه به خانه سوده رفت و نيز چون رسول خدا باام سلمه ازدواج كرد، فاطمه به خانه او نقل مكان كرد. امسلمه خود به نقل علامه مجلسي در اين باره چنين ميگويد: رسول خدا با من ازدواج كرد و امر دخترش را به من تفويض كرد. پس من نيز به تربيت او پرداختم. اما به خدا قسم او بسيار مودبتر از من بود و تمام امور را بهخوبي ميدانست (بحار الانوار، ج43، ص 10). با اين حال فاطمه خواستگاران زيادي از شيوخ صحابه و ثروتمندان ايشان داشت. در روايات است كه ابوبكر و عمر و عبدالرحمان بن عوف در ميان خواستگاران بودند (بحار الانوار، ج43، ص 92 ). اما پيامبر او را به مهر 500درهم كه در آن عصر بسيار اندك بود در نظر قوم و با جهيزيهاي خرد كه بيشترش از ظروف سفالي بود به علي(ع) تزويج كرد.
ازدواج ايشان در آن عهد اسوهاي شد براي اكثريت مطلق مسلمين كه با فقر روزگار ميگذرانيدند و اينك شيوه ازدواج آسان را فرا گرفته بودند. اين ازدواج اما به احتمال فراوان در انتهاي سال اول هجري يا ابتداي سال دوم هجري روي داده است؛ زيرا امام حسن(ع) يعني بزرگترين فرزند امام علي و فاطمه عليهماالسلام، در نيمه رمضان سال سوم هجري به دنيا آمدند. بنابراين فاطمه(س) در اين هنگام 9 يا 11سال داشته و اين براي دختران آن عصر امري طبيعي بوده است. 10سال حضور در مدينه مانند برق و باد گذشت و چه سالهاي خوبي بود براي فاطمه(س).
در اين 10سال فاطمه علاوه بر حسن(ع)، صاحب 4فرزند ديگر نيز شد: حسين(ع)، زينب(س) و امكلثوم؛ مورد اتفاق است ميان مورخين شيعه و سني كه به هنگام رحلت نبوي(ص) فاطمه باردار بود به پسري محسننام؛ هرچند طبري و سبط بن جوزي وفات محسن را به خردسالي نسبت ميدهند نه دوران بارداري حضرت فاطمه(س) (تاريخ طبري، ج4، ص 118 و تذكره الخواص، صص57 و 288). در اين ميان ابن صباغ مالكي به وفات محسن در شكم مادر اشاره كرده است و البته آن را مستند به قول شيعه ميكند (الفصول المهمه، ص 124). به هر روي روزهاي خوش اهلبيت(ع) پس از پيامبر به پايان رسيد و اين آغاز مصايب و آلام تلخ شد براي ايشان.
شيخ صدوق در امالي خود با سندش از امام علي(ع) نقل ميكند كه من و فاطمه و حسن و حسين نزد رسول خدا بوديم. ايشان ناگهان رو به ما كرد و گريست. گفتماي رسول خدا چه شما را به گريه انداخت؟ فرمودند از آنچه بعد از من بر سر شما ميآورند گريستم. پس گفتم اي رسول خدا آن چيست؟ فرمودند از ضربهاي كه بر پيشاني تو زده خواهد شد، از سيلياي كه بهگونه فاطمه نواخته خواهد شد، از زخم حسن در پايش و سمي كه ميخورد و از كشتن حسين، ميگريستم (الامالي، ص 118).
و همينگونه نيز شد. پس از رسول خدا آن وعدهها كه پيشاروي ايشان بسته بودند شكسته شد و آن حرمت و محبت كه بر ايشان براساس تنزيل واجب شده بود، به فراموشي ايام دادند. ولايت الهي را كه رسول خدا در مرآ و منظر مسلمين به علي تفويض كرده بود ناديده انگاشتند و فدك را كه رسول خدا به فرمان الهي «و آت ذالقربي حقه» به فاطمه داده بود، خلاف اصول دادرسي اسلامي از دست ايشان به در آوردند؛ چه آنكه اگر كسي چيزي در دست دارد و عليه او اقامه دعوا شود، منكر خوانده ميشود و بر مدعي است كه بينه اقامه كند و اما... .
ماجراي بيعت، خود داستاني دارد غم انگيز كه در مصادر نقل است. در مصادر سني اما ميتوان رد پاي داستان را در الامامه و السياسه بوحنيفه دينوري گرفت و العقد و الفريد ابن عبدالبر و البته انساب الاشراف بلاذري و اثبات الوصيه مسعودي. ابن عبدالبر اما از تفصيل بيشتري برخوردار است؛ «از بيعت با خليفه اينان تخلف كردند: علي، عباس، زبير و سعد بن عباده. اما علي و عباس و زبير درخانه فاطمه بودند تا آنكه خليفه، جانشين خود را نزد ايشان فرستاد براي آنكه از آن خانه خارج شوند و گفت به او كه اگر خارج نشدند با ايشان قتال كن. او نيز با مشعلي به دست آمد كه خانهشان را به آتش كشد. پس فاطمه با او برخورد كرد و گفتاي پسر فلان آمدهاي تا خانه ما را به آتش كشي؟ گفت: آري يا آنكه در آييد در آنچه امت در آن درآمدهاند» (العقد الفريد، ج5،ص13).
مسعودي ادامه ماجرا را اينگونه روايت ميكند:«و چون ايشان از خانه خارج نشدند به آن خانه هجوم بردند و در آن را سوزانيدند و علي را به اكراه و كتف بسته از آن خانه خارج كردند براي بيعت...» ( اثبات الوصيه، ص124 ). فاطمه(س) كه هجوم قوم را بر شوي خود ديد بنابر نقل يعقوبي و چون ديد علي را كشانكشان براي بيعت با خليفه مسلمين ميبرند فرياد برآورد كه «به خدا سوگند نميگذارم پسرعمويم را بكشانيد. واي بر شما كه چه زود است كه درباره ما از خدا نميترسيد. حال آنكه رسول خدا به شما وصيت كرد نسبت به تبعيت از ما، مودت و چنگ زدن به پيروي از ما. آيا خدا نفرمود : قل لا اسئلكم عليه اجرا الاالموده في القربي / بگواي پيامبر كه من از شما مسلمين اجري نميخواهم، جز دوستي و مودت با نزديكانم؟» ( نوادر الاخبار، ملا محسن فيض كاشاني، ص183).
بزرگترين جلوه ولايتباوري فاطمه اما در اين بزرگترين محنت آشكار شد؛ آنجا كه اموال خود را به تاراج رفته ميديد و ميراث ولايت را هتك شده. شيخ مفيد اينگونه به نقل اين جلوه عظيم ولايت پذيري ميپردازد: «فاطمه از خانه خارج شد و گفتاي زعماي قوم نزد قبررسول خدا(ص) خواهم رفت و به پروردگارم شكايت خواهم كرد. چون جواب نشنيد، دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفت و متوجه مقبره رسول خدا(ص) شد. امام علي(ع) به سلمان گفت: دختر محمد(ص) را درياب كه درهم پيچيده شدن طومار مدينه را مشاهده ميكنم.
به خدا سوگند اگر دست نكشد، خداوند، مدينه را با هر آنچه در آن است، در خود فرو ميبرد. از اينرو سلمان بهسرعت به نزد او روانه شد و گفت:اي دخت محمد(ص)، خدا، پروردگار عالميان، پدرت محمد(ص) را به رحمت سوي جهانيان گسيل داشت، شما نيز منصرف شويد. گفت: اي سلمان! ديگر صبر بر من روا نيست، مرا فروگذار تا نزد قبر پدرم روم و به پروردگار شكايت كنم. سلمان گفت: علي(ع) مرا به سوي شما برانگيخت و به شما فرمان داده كه بازگرديد. چون فاطمه اين جمله سلمان شنيد گفت: سخن او را ميشنوم و اطاعت ميكنم و بازگشت...» (الاختصاص، شيخ مفيد، ص 81 ).
آري، ولايت در نظر فاطمه سلامالله عليها چنين بود و چنين ماند؛ جز آنكه 95روز بيش پس از پيامبر نماند و به بشارت او (ص) نخستين ملحقشوندگان شد به او(ص) از اهلبيت(ع)؛ سلامعليها يوم ولدت و يوم استشهدت و يوم ستبعث حيا.
همشهري آنلاين- سهند صادقي بهمني