ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 13 تير 1403
چهارشنبه 13 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 19 اسفند 1386     |     کد : 380

جهان پرمعنی

مبادي هستی شناسی و معرفت شناسی نگاه نمادين به جهان

 

دكتر غلامرضا اعواني : هدف از اين مقاله بررسي مناسبات «نماد» يا، به قول قدما، «رمز» با معرفت‌شناسي و هستي‌شناسي است.

پرسش اصلي گفتار حاضر اين است كه آيا ديدگاه نمادين به عالم با هر دستگاه معرفت‌شناسي و هستي‌شناسي‌اي سازگار است.موضوع نماد از دو منظر قابل بررسي است: بيان نمادين و هستي‌شناسي نمادين. گاه بحث از نماد به بيان نمادين در سخن و ادب و هنر مربوط مي‌شود و گاه به نگاه نمادين به عالم. در صورت اول، نماد به صورت كلمه، شكل، رنگ، آوا و مانند اينها در زبان و مصنوعات انسان به امري جز خود دلالت مي‌كند و با دانستن قواعدي مي‌توان از آن نماد به مدلول آن راه برد؛ اما در صورت دوم، آنكه ديدگاه نمادين دارد عالم را سراسر نماد مي‌بيند و هر پديده را نمادي مي‌بيند كه به حقيقتي در باطن و در پس خود اشارت دارد. در اين مقاله، به اين دو نوع نگاه نمادين و نسبت آنها با هم نيز خواهيم پرداخت.

نگاه نمادين به عالم و به عبارت ديگر، هستي‌شناسي نمادين و رمزي به اندازه تفكر انسان قدمت دارد. شايد بتوان گفت نمادين ديدن يا ظاهري ديدن هستي از نخستين افتراقات در عرصه انديشه انسان است. مايه اصلي پيام انبيا و سخن مشترك آنان، به تعبيري، دعوت انسان‌ها به ديدن باطن نهفته در پس ظواهر عالم است. عارفان و حكيمان نيز آدميان را به عبور از ظواهر و نيل به باطن خوانده‌اند. ظاهري ديدن عالم و بي‌اعتنايي به ارزش‌هاي نمادين پديدارها از نخستين طعن‌ها و اعتراضات حكيمان به مخالفان بوده است تا جايي كه مي‌توان دستگاه‌ها و مكاتب فلسفي را از نظر ميزان توجه آنها به نماد و به عبارت ديگر، هستي‌شناسي نمادين دسته‌بندي كرد. در عالم اسلام، شهاب‌الدين سهروردي، شيخ اشراق، نخستين كسي بوده است كه به صراحت چنين طبقه‌بندي‌اي را تبيين كرده است.
اقسام حكمت بر مبناي ديدگاه نمادين
سهروردي در مقدمه كتاب حكمت‌الاشراق حكمت را از لحاظ توجه به رمز بر دو نوع دانسته است: نوع اول «حكمت بحثي» يا «حكمت استدلالي»، كه فاقد نگاه رمزي است و امر رمزي را به ظاهرش تحويل مي‌كند؛ نوع دوم «حكمت ذوقي» يا «حكمت الهي» يا «تاله» كه مبتني بر رمز است و همه ظواهر و پديده‌هاي عالم را رمزي از حقيقتي نهفته مي‌داند. به عبارت ديگر، او براي حكمت مراتبي قايل است: بالاترين مرتبه را كمال تاله مي‌داند و آن جمع بين حكمت ذوقي و حكمت بحثي است و افلاطون را نمونه چنين حكيمي مي‌شمارد؛ مرتبه بعد حكمت ذوقي بدون حكمت بحثي است، او عرفا را در اين مرتبه جاي مي‌دهد؛ نازل‌ترين مرتبه حكمت بحثي يا استدلالي است، كه ارسطو و پيروان او، يعني حكماي مشائي، را حاملان اين نوع حكمت مي‌داند. از نظر او، مشائيان رمز را به درستي در نيافته‌اند و به ظاهر رموز اكتفا كرده‌اند؛ در حالي كه حكمت الهي اساساً مبتني بر وجود رمز و رمز‌آگاهي است. سهروردي مي‌گويد: رمز چنان نيست كه قابل رد باشد؛ زيرا به شهود و كشف دريافت مي‌شود، نه با بحث و استدلال. پس اگر كسي نماد يا، به قول او، «كلمات مرموزه»‌ را رد كرد، معلوم مي‌شود كه آن را به درستي درنيافته است.
سهروردي مي‌گويد اولين كسي كه حكمت را رمززدايي كرد و به تعبير ديگر، حكمت ذوقي را به حكمت بحثي بدل كرد ارسطوست.
بنابراين، از نظر مولف حكمت‌الاشراق، هم حكماي يوناني پيش از سقراط و هم حكماي خسرواني ايران در پيش از اسلام و هم حكيماني چون سقراط و افلاطون و سهروردي و هم عارفاني چون جنيد و بايزيد عالم را رمزي مي‌ديده‌اند و رمز هم اساس حكمت است و هم اساس عرفان. از اين رو، حكيمان وقتي از هستي سخن مي‌گويند از امري رمزآلود حكايت مي‌كنند و لاجرم، بيان آنان نيز رمزآلود و نمادين مي‌شود. اساس وجود رمزي است و حكيم آن اصل وجودي را بيان مي‌كند. چون حق و صفات او نامتناهي است و عالم متناهي؛ ظهور آن نامتناهي در اين متناهي جز به صورتي نمادين ممكن نيست. سخن گفتن از امر نامتناهي با كلمات متناهي انساني نيز فقط با بيان نمادين و رمزي ممكن است. توجه به جايگاه «كلمه» در قرآن كريم، كه از مباني تفكر عرفاني و اشراقي است، اين شباهت بين عالم هستي و كلام انسان را روشن‌تر مي‌كند.
كلمه لفظي و كلمه تكويني
از نظر قرآن كريم، همه عالم و يكايك موجودات «كلمه»‌اند. همه مخلوقات «كلمه‌الله»‌اند كه با قول «كن فيكون» خداوند پديد آمده‌اند. پيداست كه خداوند در كتاب خود از بيان اين مشابهت‌ها مقصود شاعرانه نداشته است. اينكه مخلوقات «كلمه» خوانده شده‌اند و خلقت آنها با كلام و سخن خداوند صورت گرفته است از نوعي مشابهت حقيقي در ميان گفتار و خلق برمي‌خيزد. ما چون بخواهيم سخن بگوييم نخست معنايي را در ذهن خود به وجود مي‌آوريم و آنگاه با اراده خود آن معنا را به واسطه مخارج حروف، چون حلق و زبان و لب و دندان، تعين مي‌دهيم، يعني وجود لفظي مي‌بخشيم. انسان نمونه و نماد جامع صفات و اسماي الهي است. لذا با تامل در كيفيت كلام او مي‌توان به فهم كيفيت خلق الهي تا اندازه‌اي نزديك شد.
بنابراين، هر شيئي در اين عالم كلمه الهي است- كلمه‌اي مرموز كه از حقيقتي نامتناهي در وراي خود، يعني اسما و صفات الهي، حكايت مي‌كند. پس همه موجودات رمز و نمادند. حال اگر كسي بخواهد اين حقايق را با كلمات انساني بيان كند، از يك سو از حقايقي رمزي سخن مي‌گويد و ناگزير سخنش رمزآلود مي‌شود و از سوي ديگر بايد حقايق نامتناهي را در ظرف كلمات متناهي مادي و انساني بريزد و براي اين كار چاره‌اي جز سخن گفتن به رمز و نماد ندارد. بدين ترتيب، بيان رمزآلود اهل نظر با بيان رمزآلود تكوين در مي‌پيوندد و سخن اهل حكمت و عرفان با نظام هستي سنخيت مي‌يابد و در شبكه‌اي از تار و پود هستي به هم بافته مي‌شود. اين شبكه تكويني همان است كه در زبان قرآن و عرفان بدان «ولايت» مي‌گويند- ولايت حقه الهيه. چنين است كه مي‌بينيم در لسان قرآن، در ميان جملات كتاب خدا و پديده‌هاي عالم تفاوتي نيست و هر دو «آيه» خوانده مي‌شود. جملات قرآن و پديده‌هاي هستي همه آيات الهي‌اند كه با قول مقدس او تكوين يافته‌اند. آيه چيزي جز رمز نيست، زيرا به غير خود اشارت دارد.
در نظر به پديده‌ها، بايد آنها را «آيه» ديد، يعني نشان و رمز و نمادي از خداوند؛ نبايد به ظاهر آنها اكتفا كرد؛ بايد حقيقت باطن آنها را، كه همانا اتصال آنها به مبدأ و نقش مظهريت آنهاست، ديد؛ يعني بايد آنها را نمادهايي از معنايي نهفته ديد.
اين معناي نهفته، يعني اتصال آيات از طريق شبكه و مراتب هستي به مبدأ وجود، همان اصل اصيل «ولايت» است كه در قرآن و اقوال معصومان و عارفان بر آن تاكيد بسيار شده است. ديدن ولايت، يا ديدن ملكوت آسمان‌ها و زمين، از چشم سر بر نمي‌آيد و نياز به گشودن چشم سر دارد: بايد بصيرتي باشد تا از آنچه بصر مي‌بيند به حقيقت نهفته در آن راه ببرد. اهل نظر، اهل بصيرت، اهل كشف و شهود، اهل معنا تعابير گوناگوني است از اين گونه كسان. اين توانايي نياز به معرفت‌شناسي خاصي دارد و با معرفت‌شناسي‌هاي امروزي سازگار نيست. تنها آنكه متاله و برخوردار از حكمت الهي است مي‌تواند به اصل ظهور، مراتب آن، كيفيت ظهور حقايق و معاني در اشياي عالم توجه كند.
نگاه نمادين در مكاتب قديم
نگاه نمادين به عالم يا هستي‌شناسي نمادين، يعني عالم را پر از معاني ديدن؛ يعني جهان را پوچ نينگاشتن و هر ذره را حامل و نمادي از معنا دانستن. قدما، برخلاف متاخران، همه ذرات عالم را معنادار مي‌ديدند. در همه جهان‌بيني‌هاي سنتي، همه چيز در عالم «نمود»ي است از «بود»ي كه در وراي آن است؛ مثلاً هندوان به هستي حقيقي و وجود مطلق، آتما، قائل‌اند و عالم ظاهر، مايا، را مظهر آتما مي‌دانند. در تفكر هندو، بزرگ‌ترين خطا آن است كه كسي آتما را با مايا يكي بشمارد. حكمت ايرانيان باستان، حكماي خسرواني، نيز چنين است. جهان آنان نيز جهاني پر از رمز و راز و آكنده از مظاهر مبدأ واحد بوده است. عالم حكماي كهن يونان نيز آكنده از رمز بوده است؛ هرچند كه بعدها اين رمزهاي حقيقي به انحراف كشيده شد. به نظر نگارنده، لفظ «ميت» در يونان، كه امروز به «اسطوره» ترجمه مي‌شود، در اصل به معناي رمز بوده است. بر اين اساس، «ميتولوژي» در يونان باستان يعني «رمزشناسي» و «علم الرموز» و هستي‌شناسي حكماي يونان باستان توام با رمز و رمزآگاهي بوده است. افلاطون نيز از اين حكمت الهي برخوردار بوده است. از نظر او، هر شيء «پديدار» و مظهر و رمزي از حقايق برتر وراي خود است و بايد از اين رمز يا نماد يا پديدار به آن حقيقت يا «ديدار» رسيد. اين عبور يا بازگرداندن شيء به اصل و اول آن «تاويل» يا «هرمنوتيك» افلاطوني است. از نظر افلاطون، با تاويل يا تامل فلسفي مي‌توان از پديدار عبور كرد و به ديدار رسيد، مثلاً مردم شيء زيبا را مي‌بينند و از آن متلذذ مي‌شوند، ولي زيبايي را محدود به همان مي‌دانند؛ اما حكيم متاله درمي‌يابد كه اينها، چيزهاي ناپايدار، نمي‌توانند عين زيبايي باشند كه از مقوله معناست. اينها نه خود زيبايي، بلكه برخوردار از زيبايي‌اند؛ و به تعبير افلاطون، از زيبايي «بهره‌مندي» دارند. آنان اين زيبايي حسي را رمزي براي نيل به حقيقت زيبايي مي‌شمارند. افلاطون نه تنها زيبايي حسي، كه زيبايي بالاتر از آن، يعني زيبايي نفس، را نمادي مي‌داند كه به زيبايي مطلق اشاره مي‌كند؛ مثلاً كسي كه از ملكاتي چون شجاعت و عدالت برخوردار است مظهري از زيبايي مطلق است.
حتي ارسطو، كه در قياس با افلاطون فاقد رمزشناسي است، معتقد است هيچ چيز در عالم نيست كه آيدوس، يعني «صورت» يا «معنا»، نداشته باشد. از نظر ارسطو، چيزي بدون معنا وجود ندارد، مگر در توهم و انتزاع ذهن؛ او مي‌گويد به اعتبار همين معنا داشتن است كه بر اشيا اسم مي‌گذاريم.
رئيس موسسه پژوهش حكمت و فلسفه ايران


نوشته شده در   يکشنبه 19 اسفند 1386  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode