«شهريار» از برجستهترين مظاهر جهان شعر و پرفروغترين ستارگان آسمان ادب ايران به شمار ميرود و آنان كه ادبيات شيرين فارسي را نيك ميشناسند وي را نظامي، سعدي و حافظ امروز ميخوانند و آثار وي را از نظر رعايت نكات اخلاقي، عرفاني و برانگيختن غرور ملي، حس ميهنپرستي و نوعدوستي گل سرسبد ادبيات معاصر ميدانند.
به گزارش خبرگزاري فارس از تبريز، 27 شهريور روز ملي شعر و ادب فارسي و روز خاموشي سيد محمدحسين بهجت تبريزي (شهريار) از غزلسرايان معاصر است.
شهريار شاعري عاشق بود كه شعر او جلوهاي از پاكي وجود و تبلور حقيقي احساس بود. با آن دلي كه غزال چابك دشتهاي غزل بود، ميخراميد و چشم زيبا دوست «شاعـري» را به خود وا ميداشت. آن جا كه در دامـن دلانگيز «حيـدر بابا» طنيـن ميافكند، دل هر عاشق وارستهاي به آن سو ميشتافت. او در سير پر دامنه خويش، در سلوك عاشقي تا بدان جا پيش رفت كه سزاوار دريافت خرقه از دستان مرشد طريقت گشت؛ اما فروتني و خاكسارياش او را به عالم شاعري فرا خواند. روح پر تلاطم و پر تكاپوي نغز پرور او را ميستاييم.
استاد سيد محمدحسين بهجت تبريزي، شاعر پرآوازه معاصر ايران است كه در شعر خود به «شهريار» تخلص ميكرده و با چيرگي تمام به زبانهاي «فارسي» و «تركي» شعر ميسروده است. نفوذ معنوي كلام شيرين اين شاعر از يك سو در همه جاي سرزمين پهناور ايران بر سراچه دل كوچك و بزرگ، زن و مرد، پير و جوان نشسته و هر ايراني غزلي، قطعهاي و يا لااقل بيتي از «شهريار» بر لوح خاطر خويش سپرده است و از سوي ديگر آوازه شهرت اين عاشق دلسوخته از فراسوي مرزهاي ايران به سرزمينهاي ديگر و به ويژه كشورهاي ترك زبان رسيده و سخنان دلنشينش روشني بخش دل شيفتگان گشته و هر ترك زباني كه منظومه «حيدرباباي» او را شنيده منقلب گشته و بر روح لطيف و دل با صفا و هنري همتاي او آفرين گفته است.
استاد محمدحسين شهريار را به سبب غنا و استحكام شعري، تنوع آفرينشهاي هنري و از همه مهمتر جاذبه، نفاذ و رواج كلام ميتوان يكي از بزرگترين شاعران قرن حاضر ايران دانست. در قلمروي نقد ادبي ايران از ديرباز سخن سنجان نكتهپرداز همه از يك دل و يك زبان، لب به تحسين شهريار گشودهاند. ملك الشعراي بهار با عنايت به اشعار شهريار درباره شخصيت او ميگويد: «شهريار نه تنها افتخار ايران است بلكه افتخار مشرق زمين به شمار ميرود.»
* به خدا ملك دلي نيست كه تسخير نكردي
استاد شاعرى كه سالها با يكهتازى در ميدان توحيد و وادى عرفان ثمره اشعارش هم اكنون زينتبخش محافل خاص و عام ماست. رند پير عالمسوزى كه هبه شهرياريش را از كف عطاى خواجه شيراز برگرفته بود و همچون مراد خود زمزمه غزلهايش عشق را در رگها به جوش مىآورد، گرانقدرى كه غزل على اى هماى رحمتش او را فارغ از زمان و مكان نمود و در ابتداى ابد و انتهاى ازل جايش داد.
امروزه در پهن دشت سرزمين ايران كمتر جايي را ميتوان يافت كه نام و نشاني از سرودههاي شهريار در آن نباشد و شمار اندكي از مردم با سواد را ميتوان ديد كه بيتي، قطعهاي و غزلي از شهريار را بر لوح خاطر نسپرده باشند و اين نشانهاي است از نفوذ معنوي كلام شاعر بر سراچه دل آشنا و بيگانه.
نام «شهريار» فرزند نامدار تبريز سالها است كه از مرزهاي ايران گذشته و در چهار گوشه گيتي هر جا كه از ادب فارسي و زبان حافظ، سعدي و فردوسي سخن ميرود از لاهور و كشمير و پيشاور و كراچي تا مدرسه السنه شرقيه پاريس و مكتب شرقي و آفريقايي، از فرانكفورت و...تا راهروهاي دانشگاه هاروارد، زبانزد پارسي شناسان است و دير زماني است كه نام شهريار با حديث ادب معاصر ايران عناي بر عناي مي رود و شعر فارسي با ديوان و آثار شهريار پيوند استوار و ناگسستني دارد.
امروز به جرأت ميتوان گفت «شهريار»از برجستهترين مظاهر جهان شعر و پر فروغترين ستارگان آسمان ادب ايران به شمار ميرود و آنان كه ادبيات شيرين فارسي را نيك ميشناسند وي را نظامي، سعدي و حافظ امروز ميخوانند و آثار وي را از نظر رعايت نكات اخلاقي،عرفاني و برانگيختن غرور ملي،حسن ميهن پرستي و نوعدوستي گل سرسبد ادبيات معاصر ميدانند.
وليكن آنچه در اين ميانه گفتني است، اين است كه «شهريار» نيز به مانند هر انسان انديشهورز در راستاي آفرينشهاي هنري خود با افت و خيزهايي روبرو بوده و در گذرگاه حيات خويش فراز و نشيبهاي بسياري را ديده و از پيچ و خمهاي دور و درازي گذشته تا راه خود را در جهت حركت استكمالي و خلق آثار و سرودههايي جاودانه و ماندگار يافته است.
استاد ملك الشعراي بهار او را بداعت شاعري نه تنها افتخار ايران بلكه افتخار عالم شرق ميداند.
* شرح شورانگيز عشق
استاد ملكالشعرا بهار او را بداعت شاعري نه تنها افتخار ايران بلكه افتخار عالم شرق ميداند.
«سيد محمدحسين بهجت تبريزي» متخلص به «شهريار» فرزند «حاج ميرآقا خشگنابي» كه از وكلاي درجه اول تبريز و از دانشمندان اهل قلم و ادب بود در سال 1286 شمسي هجري در تبريز متولد شد.
مسقط الراس اصلي خانواده او قريه خشگناب در بخش «قرهچمن» آذربايجان است، شاعر ايام كودكي را كه مصادف با انقلابهاي تبريز بود، در قرا شنگولآباد و قيش قرشاقو خشگناب به سر برد و خاطرات شيرين بسياري از آن نقاط دارد.
شهريار تحصيلات خود را با قرائت گلستان و نصاب در مكتب آن قريه و پيش پدر آغاز كرد و در همان اوان با ديوان حافظ كه همواره در دسترسش بوده آشنايي پيدا كرد به طوري كه ميگويد «هر چه دارم از دولت حافظ دارم».
بعد از گذراندن دوره سيكل در مدرسه متحده و فيوضات در سال 1300 به تهران رفت و تحصيلات متوسطه را در دارالفنون به پايان رساند و وارد مدرسه طب شد، پس از پنج سال تحصيل كمي قبل از اخذ ديپلم دكترا مدرسه را ترك گفت و مدتي در تهران بود تا اينكه بالاخره در سال 1310 وارد خدمت شد.
شهريار بعد از ترك تحصيل به خراسان رفت و به خدمات دولتى پرداخت و در اداره ثبت اسناد نيشابور مشغول به كار شد و در آنجا نقاش بزرگ كمالالملك را ملاقات كرد و مثنوى معروف «زيارت كمال الملك» را سرود، سپس بعد از آن مدتى به تهران منتقل شد و پس از چند بار تغيير شغل و سمت در بانك كشاورزى به كار پرداخت، با آنكه اين كار را هم دوست نداشت تا ايام بازنشستگى به همين خدمت مشغول بود.
استاد شهريار در اوايل جوانى و آغاز شاعرى «بهجت» و نيز «شيوا» تخلص مىكرد ولى به علت ارادت قلبى و ايمانى كه در همان كودكى و نوجوانى به خواجه شيراز داشت براى يافتن تخلصى درويشانه به ديوان حضرت تفالى زد و دوبار كلمه شهريار آمد:
دوام عمر و ملك او بخواه از لطف حق حافظ
كه چرخ اين سكه دولت به نام شهرياران زد
غم غريبى و محنت چو بر نمىتابم
روم به شهر خود و شهريار خود باشم
«شهريار» در انديشه، وجدان و احساس خويش صداقت و سادگي يك انسان برخاسته از روستا را داشت و از اين پايگاه بيپيرايه، جهان پيرامون خود را مينگريست و در سال 1316 سه سال بعد از فوت پدرش سفري براي ديدار خويشاوندان به تبريز كرد.
وي در سالهاي آخر دوران تحصيل در رشته پزشكي به دام عشق نافرجامي گرفتار آمد و اين ناكامي موهبتي بود الهي كه آتش درون و سوز التهاب شاعر را شعلهور ساخت و تحولات دروني او را به اوجهاي معنوي ويژهاي كشانيد تا جايي كه از بند علائق رست و در سلك صاحبدلان درآمد و سرودههايش رنگ و بوي ديگري يافت.
شاعر در آغازين دوران جواني به وجهي نيكو از عهده اين آزمون درد و رنج برآمد و پايه هنرياش به سرحد كمال معنوي رسيد.
* بت شكنيهايي كه به تائب شدن وي انجاميده براي بسياري ناآشناست
زاهدي، دوست استاد شهريار در مقدمهاي كه در سال 1336 براي چاپ چهارم ديوان نوشته از اين حالات روحي شاعر چنين ياد كرده است:
«شهريار پس از درك اين فيض عظيم، به كلي تغيير حالت ميدهد، از آن موقع به بعد پي بردن به افكار و حالات شهريار براي خويشان و دوستان و آشنايانش حتي من مشكل شده بود، حرفهاي ميزد كه درك آنها به طور عادي مقدور نبود.»
شهريار در قطعه موميايي با زباني سمبوليك، نشانههاي كمرنگي از اين حالات روحي و سير و سلوك معنوي خود را منظر خواننده قرار داد و از نظر درك مفاهيم عرفاني اين سروده رمزي خود نيز مقدمهاي بر آن نگاشته كه شايد سالكان حريم عشق و معرفت را چون كليد كشف رمزي به كار آيد.
به هر تقدير «شهريار» شاعري است يكهتاز در ميدان توحيدي و وادي عرفان و خود با اشاره به سروده حافظ ميگويد: «هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم.»
در اشعاري چون صداي خدا، قيام محمد، مناجات، مولا علي و شريح قاضي، كاروان كربلا، هديه عيد غدير، اسلام و خدمت اجتماع، جهاد عقيدت و... عمق اعتقادات شهريار را بر آنچه كه خود به حق گفته ميتوان دريافت.
لطف سخن استاد «شهريار» در چيرگي بينظير وي براي سرودن شعر به دو زبان دري و آذري، شهرت ويژهاي به اين پير استاد عرفان بخشيده و شهرتش از فراسوي مرزهاي جغرافياي ايران، به سرزمينهاي ديگر ره گشوده، سخنان دل نشيناش روشني بخش دل شيفتگان معرفت الهي گشته است و همين نكته است كه «شهريار» را ميان اقران و شاعران معاصر ايران ممتاز و بينظير كرده است.
همنشيني و مجالست وي با زبدهترين هنرمندان معاصرش در دوره تحصيل در تهران همچون «ابوالحسن صبا»،«صادق هدايت»و نيز آشنايي با «نيما يوشيج» و «كمال الملك» همه و همه در شكلگيري شخصيت فكري وي مؤثر واقع شد به طوري كه شريعتي درباره استاد شهريار ميگويد: «...كيست كه بگويد ماه در كوير كبود و بيكرانه آسمان تنها نيست و در انبوه هزاران ستارهاي كه وي را همواره در ميان گرفتهاند و هميشه در پياش روانند غريب نيست، كو آشنايي ماه، كو خويشاوند ماه، اما ماه همدرد آشنايي دارد با او از يك نژاد نيست با او همخانه نيست، هر كدام، از آن دنياي ديگري هستند، دو بيگانه اما دو بيگانه همدرد و ميدانيم كه دو بيگانه همدرد از دو خويش بيدرد يا ناهم درد با هم خويشاوندترند.»
چقدر اين شعر «شهريار» هيجان دارد، خطاب به نيما يوشيج شاعري كه زبانش با زبان و سبكش با سبك شهريار بيگانه است، او كهنه سراست و اين نوسرا، او از آذربايجان است و اين از رشت دو چهره درخشان اما هر كدام از آن دنياي ديگر، هر كدام در صف ديگري، دو صف متقابل، متخاصم و متناقض با ديگري، اما اين دو بيگانه هر دو در يك درد ميگدازند در جان هر دو يك آتش افتاده و هر دو را يك شعله ميسوزد:
نيما غم دل گو كه غريبانه بگرييم
سرپيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم
«شهريار» پس از پيروزي انقلاب اسلامي با اشعاري چون تشريف قبول و مقام رهبري با جان و دل همنوايي با انقلاب را آغاز كرد، چنانكه باز خود ميگويد: «تا سالهاي آخر عمر هيچگاه از جهاد قلمي باز نايستادهام» و اين همعناني را نيز بايد در همان ايمان و اعتقادي وي به معارف اسلام و عرفان دانست.
به دليل خصوصياتي كه از شهريار ياد شد، مقام معظم رهبري كه خود از فرزانگان عالم شعر و ادب و هنر است عنايت ويژهاي به استاد و شعر او داشتهاند، معظمله در سخنان خود از شهريار به عنوان شهريار شعر و ادب ايران و بلبل داستانسراي غزل فارسي ياد كردهاند، وي را كسي دانستهاند كه عاشق قرآن بود و قرآن مجسم و زنده را در انقلاب اسلامي و نظام اسلامي مشاهده كرد، به قطع و يقين عنايت ويژه رهبر فرزانه انقلاب به استاد به عنوان يكي از افتخارات عظيم و سرمايه گرانقدر در كارنامه اين شاعر ثبت و ضبط ميشود.
هنر بزرگ شهريار گذشته از استادي در سرودن غزل، قصيده، مثنوي، قطعه و... در چهار مورد است، به عنوان نمونه مناجات «علي اي هماي رحمت» در ابداع تابلوهاي رنگين و توصيف دقيق شاعرانه از قبيل تخت جمشيد، در استخدام استادانه زبان و اصطلاحات و تعبيرات عاميانه و زبان محاوره در شعر نظير شاهكار آذربايجاني «حيدر بابايه سلام» و چهارم در ابداع و آفرينش آثار عاطفي بسيار عميق مانند واي مادرم و قطعه حيدر بابا.
قطعه «حيدر بابايه سلام» يا «سلام بر حيدر بابا» از معروفترين آثار شهريار است و هيچ يك از ديگر آثار اعم از غزليات، قصائد، قطعات و تابلوي استاد به تنهايي اين حد شهرت و قبول عام نيافته است.
شايد اين موفقيت بيش از هر چيز مرهون جاذبه فولكلوريك و قالب دلانگيز زبان مصطلح عاميانه و توجه و اقبال مشتاقانه آشنايان به زبان كنوني آذربايجان باشد و بديهي است كه برخورداري اين قطعه از حد اعلاي احساس، دلاويزي و از دل برآمدگي بر دلكشترين و لطيفترين تعبيرات، اصطلاحات، تخيلات خاطرهانگيز و زندگي سرشار از لطف و صفاي كودكي شاعر در دامن طبيعت كه احساس مشابه در هر خواننده و شنوندهاي بيدار ميكند نيز در توفيق آن كاملا مؤثر بوده است.
«حيدر بابايه سلام» از احساس قوي و تاثري بيتكلف و تخيلي شيرين و برجسته بهرهمند است و اگر چه به جامه فاخر زبان ادبي و مصنوع شعر كلاسيك و وزن عروضي آراسته نيست ولي در عوض به زبان دل مردم است كه سرشار از هزاران اشاره و نكته باريكتر از مو و لبريز از بدايع، نكات، تعبيرات و نادرترين اصطلاحات محلي است، يعني به زباني كه از هر زبان ادبي و شيوههاي مصنوع آن رنگينتر و دلكشتر و در نتيجه براي عموم آشنايان به اين لهجه اعم از عوام و خواص رساتر و دلانگيزتر است.
ناگفته نبايد گذاشت كه برخلاف آنچه گروهي ميپندارند، شعر استادانه سرودن بدين شيوه و نمايش هنرمندانه تخيلات و تاثرات با زبان طبيعي مردم و در قالب وزني روان و گواراي هجائي به مراتب دشوارتر است و عرصه توفيقي بيش از آن كه در سرودن قطعه «حيدر بابا» نصيب شهريار شده است، متصور نيست.
«سلام بر حيدر بابا» شامل دو قطعه شعر منفصل است كه قطعه دوم در واقع تجديد مطلعي از قطعه اول و مكمل و متمم آن به شمار ميرود.
هر دو قطعه از نظر زمينه، موضوع و مطلب از يك سرچشمه كه تجديد و تثبيت خاطرات ايام كودكي و تجسم تصوير زندگاني ساده و شيرين و بيپيرايه دامنه نشينان كوه حيدر باباست سيراب ميشود، با اين تفاوت كه نخستين قطعه سلام و پيامي است از دور و خاطراتي است آميخته با حكايت شب هجران ولي قطعه دوم گله و درددلي است از نزديك و گفتگو و پرس و جويي است كه در ميان حيدربابا و فرزند شاعرش ميرود.
در اين قطعه افسانهاي تلخ و شيرين ساز ميشود و از خاطرات روزهاي بازگشتناپذير كودكي آنچه به حكم «از دل برود هر آنكه از ديده برفت» فراموش شده بود از فيض ديده بوسي و اشك نسيان زداي ديدار چهره از وراي حجاب مرور زمان ظاهر ميسازد.
شهريار در بند 72 قسمت نخستين (حيدر بابا يه سلام) از كوه محبوب خواسته بود كه طنين صداي او را به آسمانها و آفاق جهان منعكس و منتشر سازد و حيدر بابا نيز اين خواهش را اجابت ميكند و بانك حيدرباباي فرزندش را زبانزد عام و خاص ميكند.
ولي نبايد گمان كرد كه استاد بدين مناسبت مديون حيدر بابا است، بلكه در حقيقت شهريار است كه حيدر بابا را از حضيض گمنامي به اوج نامداري رسانيده و قرضدار خود ساخته است.
نخستين شعر شهريار در سن چهار سالگي به زبان مادري شاعر با اين مضمون «روقيه باجي، باشيمين تاجي، اتي آت ايته، منه وئر كته» سروده شده است و ديوان نسبتا كامل وي با مقدمه ملكالشعراي بهار در سال 1310 شمسي به چاپ رسيده است.
در سال 1333 مرگ مادر عزيزش او را داغدار مىكند، كسى كه نخستين چكامهها و لطافت شاعرى را در وجود او مىنهد چندان كه خود استاد نيز در اين باره اعتقاد داشت كه نخستين خشت اين عمارت عظيم را مادرش با ترانههاى تركى كه در كودكى براى او مىخوانده نهاده است.
تلخترين خاطره او در زندگى همين جدايى است و استاد در رثاى او شاهكار ماندنى « اى واى مادرم» را مىسرايد، پس از فوت مادر راهى ديار تبريز مىشود و در آنجا با نوه عمهاش ازدواج مىكند و در منزلى كه با كمك خواهرش و وام بانكى خريدارى مىكند، سكنى مىگزيند.
وى علاقهاى مفرط به موسيقى و خوشنويسى داشت و در جوانى سهتار مىنواخت، آن گونه كه استاد بىبديل، ابوالحسن صبا را متاثر مىكرد، چنانكه گفته است:
شرح شور انگيز عشق شهريار
در غزل مىپيچد و سيم سهتار
سادگى و عمومى بودن زبان و تعبير، يكى از موجبات رواج و شهرت شعر شهريار است، از اين رو شعر او براى همگان مفهوم و مانوس و نيز موثر است.
از خصوصيات بارز شعر اين استاد گرانمايه انتخاب و استخدام لغات و تعبيرات عاميانه و پياده كردن آنها در شعر است، اين شاعر گرانقدر در زمان حيات خود پذيراى بسيارى از شيفتگان ادب و هنر از اقصى نقاط ايران بودند كه به ديدار ايشان مىرفتند تا محضر اين استاد مهربان، رئوف، باايمان و سادهزيست را درك كنند و از وجودش كه سالها درويشانه زيسته بود، بهرههاى فراوان ببرند.
استاد شهريار در طول حيات پربارش با سرودن دهها غزل، قصيده، قطعه و مثنوي به زبانهاي فارسي و آذري درخششي نوين در ادبيات معاصر اين مرز و بوم ايجاد كرد.
منظومه تركي «حيدر بابايه سلام» اثر بينظير اين شاعر بزرگ به عنوان يك شاهكار ادبي مورد توجه ادب دوستان قرار گرفته و تاكنون به بيش از 90 زبان زنده دنيا ترجمه شده است.
شهريار به مذهب تشيع و پس از آن به انقلاب اسلامي دلبستگي عارفانه و شاعرانه خاصي داشت و اين دلبستگي علت اصلي مظلوميت او در ميان شاعران مسلمان و دگرانديش بود، اما شهريار با آثاري كه از خود برجاي گذاشت به هر دو گروه نشان داد كه سير صعودي را از زمين به آسمان آغاز كرده بود كه مذهب تشيع و انقلاب اسلامي همچون دو بال به ياري او شتافتند.
قدرت شعري شهريار در دو قطعه معروف «مرغ بهشتي» و «هذيان دل» به حد زيبايي جلوه كرده است.
استاد سخن معاصر، بيش از 28 هزار بيت شعر به زبان فارسي و در حدود 3 هزار بيت به زبان تركي آذري سروده است، شهرت وي مرزهاي داخلي كشورمان ايران را در نورديده و اكنون در اغلب كشورهاي جهان شخصيتي شناخته شده است به طوري كه اكنون در جماهير ماوراي قفقاز و آسياي مركزي خيابانها، سالنهاي نمايش، پاركها و ديگر اماكن عمومي به نام « شهريار» نامگذاري ميشوند و در حال حاضر منظومه «حيدربابايه سلام» در اكثر دانشگاههاي جهان از جمله دانشگاه كلمبيا در ايالات متحده آمريكا مورد بحث رساله دكترا قرار گرفته است و برخي از موسيقيدانان همانند «هاژاك» آهنگساز معروف ارمنستان آهنگ جالبي براي آن ساخته است.
استاد مسلم شعر فارسي سرانجام در آذر ماه سال 1366 به علت بيماري ريوي به بيمارستان مهر تهران منتقل شد و سرانجام نيز همچون زندگى آكنده از غربتش در 27 شهريور سال 1367 در بيمارستان مهر تهران همچنانكه خود گفته بود؛
شهريارا بىحبيب خود نمىكردى سفر
اين سفر راه قيامت مىروى تنها چرا
تنها و غريبانه غزل هجرت ابدىاش را سرود و جان قدسياش از كالبد تنش به سراي دوست پر كشيد، به ديار باقى شتافت و پس از تشييع در تهران با حضور دهها هزار نفر در مقبره الشعراى سرخاب تبريز به آغوش خاك سپرده شد.
شهريارا
تو به شمشير قلم در همه آفاق
به خدا ملك دلي نيست كه تسخير نكردي
شهريار تنها يك شاعر غزلسرا يا قصيده سرا نبود، او زبان گوياي مردم آذربايجان و آئينه احساسات پاك و بيغش آذربايجان است، آوازه بلند شهريار و شعرش و مهمتر از همه سبك نوين شعري شهريار حتي اكنون بعد از گذشت بيش از دو دهه از درگذشت او مرزهاي جغرافيايي را در نورديده و حصار زبانها و لهجهها را هم شكسته است.
تا آنجا كه ترجمههاي غيرآذري «حيدربابايه سلام» و ديگر اشعار نغز و مليح شهريار، گوشها، قلبها و احساسات هر شنونده بيگانه را نيز به نشاط و تحرك و واكنش وادار ميسازد، اما ملاحت زبان آذري به ويژه در شعر شهريار چيز ديگري است و قطعا كسي كه به اين زبان آشنا نباشد، نميتواند احساسات و روحيات شعر شهريار را تمام و كمال درك كند.
كار شهريار اما به همين جا ختم نميشود، ارادت او به خاندان اهل بيت و عصمت و طهارت نيز بسيار گوياتر از آن است كه در متون ادبي به دست فراموشي سپرده شود، او با غزل زيباي «علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را» اوج ارادت خويش به آستان ولايت را يادآور شده و با الهام از آثار حافظ شيراز غزلسراي قرن هشتم، خود را عاجزتر و ناتوانتر از آن ميداند كه بتواند بر آستان مولا علي (ع) مدح و تمجيدي شايستهتر و برزاندهتر به سرايد و مدح شايستهتر را به لسان غيب واگذار كرده و نوا در ميدهد: «كه لسان غيب بهتر بنوازد اين نوا را»
شعر شهريار هرگز از ارزشهاي ديني و ملي نيز خالي نيست، او متبحرانه توانسته است پا به پاي انقلاب اسلامي به تحولات و انقلابات دروني مردم نيز پاسخي در خور دهد.
شعر «يا علي! باز از خدا دستي به همراه بسيج» اوج مهارت شهريار در ارائه تصويري تلفيقي از مكتب و انقلاب است.
و اين گونه است كه در بيت بيت اشعار شهريار ميتوان رگههايي از خلاقيت، نوآوري آميخته با احساس و عشق به مام ميهن مشاهده كرد.
گواه اين گفته را ميتوان در كلام دكتر مهدي الهي قمشهاي جستجو كرد استاد كه به چند زبان بينالمللي تسلط دارد در همايشي كه چند سال پيش در دانشگاه تبريز و با هدف بررسي و تحليل شعر شهريار ترتيب يافته بود چنين ابراز كرد: «هر چند بنده به زبان آذري آذربايجاني تسلط ندارم و با وجودي كه چند ترجمه حيدربابا را مطالعه كردهام اما احساس ميكنم كه نميتوانم حال و احساس شهريار و مردم آذربايجان را در اين ترجمهها احساس كنم، به نظرم زبان آذربايجاني به طور اعم و شعر شهريار به طور اخص بسيار غنيتر و فراتر از آن است كه بتوان تمام مضامين و مفاهيم مورد نظر سرآينده شعر و قوم متعلق به شاعر را درك كرد.»
شهريار با منظومه ماندگار حيدربابا كه با شاه بيت «حيدربابا ايلديريملار شاخصندا/ سئل لر سولار شاققيلديوب آخاندا» آغاز ميشود؛ به فتح قلوب ميپردازد، آنگاه خلعت شهرياري شهر معاصر فارسي را به تن كرده و در غزلسرايي، اشعاري بيهمتا و ماندگار آميخته با الحان موسيقيايي ميسرايد تا آنجا كه شادروان استاد بنان خواننده شهير ايراني و استاد زنده ياد روحالله خالقي آهنگساز بر شعر «آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا» جاودانهترين نغمههاي احساسي را پيوند ميدهد.
خلاصه اينكه شهريار موفق شد بعد از سالها و قرنها ايجاد افتراق و اختلاف بين مليت آذربايجاني و ايراني و بيگانگي فرهنگ و ادبيات اين دو نسبت به هم، پيوندهاي دوستي آنها را بر پايه شعر بنيان نهد و پلهاي وحدت و مودت و ارتباط را بين دو سرزمين جداييناپذير ايران و آذربايجان با پيشينههاي قدرتمند از كاخهاي استوار فرهنگ و شعر و ادبيات موسيقي ايجاد كند.
شهريار چه در دوران معاصر و چه در سالها و قرنهاي آينده به خاطر تبحر و ذوق هنرياش، شهريار ملك سخن لقب گرفته و افتخار هر آذربايجاني و ايراني است.
او همزمان به فتح قلوب همه انسانهاي پاك سيرت و نيك سرشت موفق شده، آنچنان كه بنا به گفته خويش شهريارا، تو به شمشير قلم در همه آفاق/ به خدا ملك دلي نيست كه تسخير نكردي.
* آشنايي با مقبرةالشعراي تبريز
كويها و محلههاي قديمي تبريز از ديرباز محل و ماوايي براي سالكان حق و شاعران نام آور بوده است و بيترديد تبريز به خاطر جاي دادن عارفان و شاعران صاحب نام در دل خود ، جايگاه ويژهايي را در بين شهرهاي ديگر كشورمان دار است . هر چند برخي از آنان تبريزي يا آذربايجاني الاصل نبودهاند اما با اين حال هر كدام به علتي به تبريز گذري داشته و به مرور زمان شيفته آن شده و در اين مكان ساكن و طبق وصيت شان در تبريز به خاك سپرده شدهاند.
كوي سرخاب به جهت انتساب به شاعران نامي، ارج و قرب بسياري در بين مردم داشته است به طوري كه زندگي در آن و حتي دفن شدن در اين كوي معروف، آرزوي بسياري از بزرگان محسوب ميشد. وجود اماكن ، بناها، تكيهها و مقابر معروفي چون ربع رشيدي، تكيه حيدر، بقعه عون بن علي، بقعه سيد حمزه، صاحب الامر و سيد ابراهيم يا حظيره بابا حسن، حظيره بابا مزيد، صفوةالصفا و مقبرةالشعرا به تقدس و معروفيت آن افزوده است.
از مقبرةالشعرا يا آرامگاه شاعران در سرخاب تبريز تا قبل از قرن هشتم نامي برده نشده است. قديميترين كتبي كه نام مقبرةالشعراي تبريز را به صراحت نوشته است، تاريخ گزيده و نزهةالقلوب حمدالله مستوفي است كه در سالهاي 730 و 740 هجري قمري تاليف شده است. بايد گفت كه نام مقبرةالشعرا سرخاب ظاهرا پس از دفن شدن شاعران معروف قرن ششم مانند خاقاني و ظهير و شاعراني كه بعد از آنها در آنجا دفن شدهاند در كتب تاريخ و تذكره آمده و رفته رفته معروفيت يافته است.شهر تبريز پس از آنكه در قرن ششم مركز حكومت اتابكان آذربايجان شد پناهگاه شاعراني كه زندگي آرام و آسودهايي را دور از جنگ و نزاع ميجستند گرديد، خاقاني و ابوالعلا و فلكي از شروان و گنجه، ظهير فاريابي و شاهپور نيشابوري از خراسان به تبريز آمدند و در اين شهر ساكن شدند و پس از مرگ، يكايك آنان در حظيره مخصوصي دفن شدند كه اين حظيره را در تاريخ و تذكرهها به عنوان مقبرةالشعرا ياد كردهاند، شاعران ديگري نيز از عهد ايلخانيان تا ايلكانيان و دوره آق قويونلو در تبريز بودند و يا از نقاط ديگر به تبريز آمده و در اين شهر در گذشتهاند كه غالبا در همين حظيره و در جوار خاقاني مدفون هستند.
مقبرةالشعرا قبلا با نامهاي حظيرةالشعرا ، حظيرةالقضاه، قبرستان سرخاب معروف و مشهور بوده است اما متاسفانه گذشت روزگاران و مهمتر از آن حوادث طبيعي چون سيل و زلزله، شكل ظاهري آن را از بين برده و آثاري از مقابر اين بزرگان بر جاي نمانده است. چنانچه طباطبايي صاحب كتاب اولاد اطهار كه در سال 1294 هجري قمري تاليف شده، نوشته است كه به علت زلزلههاي بسيار مخصوصا زلزله سال 1193 و بعد از آن در سال 1194 آثاري از آن به جاي نمانده است. محقق بزرگوارجناب آقاي عزيز دولت آبادي در مقاله زلزلههاي تبريز درباره مزارات مقبرةالشعرا نوشتهاند: (با كمال تاسف از مزارات شهرياران شعر و ادب فارسي مثل خاقاني شرواني، اسدي طوسي، ظهير فاريابي، مجيرالدين بيلقاني، حكيم قطران تبريزي، شاهپور بن محمد اشهري سبزواري، خواجه همام تبريزي و ..... كوچكترين نشانه و اثري نمييابيد.)
* بناي يادبود
عظمت و تقدس خاك سرخاب به جهت عارفان و شاعراني كه در آن مدفون هستند و نام ظاهري مقبرةالشعرا كه اثري از وجود خارجي آن نبود، جرقهايي بود براي ساخت بناي ياد بود اين شاعران و عارفان سترگ، لذا در شهريور ماه 1350 هجري شمسي آگهي دعوت به مسابقه طرح ياد بود مقبرةالشعرا به روزنامههاي كيهان و اطلاعات و مجله يغما فرستاده شد و پس از طي مراحل اداري بالاخره طرح پيشنهادي آقاي مهندس غلامرضا فرزانمهر انتخاب و عمليات عمراني آن آغاز گرديد. اكنون تحت لواي جمهوري اسلامي ايران و به همت اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي آذربايجان شرقي اين مجموعه فرهنگي پذيراي ميهمانان و گردشگران از داخل و خارج كشور مي باشد.
به تبريز ار شوي ساكن زهي دولت زهي رفعت
به سرخاب ار شوي مدفون زهي روحا زهي راحت
*مقبرةالشعراي تبريز از نگاهي ديگر
مقبرةالشعراي تبريز به گمان بسياري، عزت و بركت خاصي داشته است كه حتي در كتاب روضه الاطهار آمده است كه وقتي مردمي از تبريز به روم به خدمت مولانا جلالالدين مشرف ميشدند بنا به خواسته مولانا از خاك سرخاب به عنوان تحفه به او ميبردند و مولانا به عزت، تمام خاك را نگه مي داشت.
تدفين شاعران مشهوري چون خاقاني شرواني، قطران تبريزي، ظهير فاريابي، همام تبريزي، اسدي طوسي، ماني شيرازي، اشهر سبزواري و محمدحسين بهجت تبريزي (استاد شهريار) و غيره سبب به وجود آمدن مقبرهاي عظيم از مردان نامي در كنار يكديگر شده است.
البته بر اثر مرور زمان و عوامل طبيعي مانند زلزلههاي پياپي و گاه بسيار شديد تبريز اين مقبرهها ويران و به طور كامل از بين رفتهاند، اما هم اكنون قسمتي از اين محل كه همان مقبرةالشعرا ناميده ميشود، تجديد و احياي بنا شده است.
متأسفانه با وجود ارزش فرهنگي و تاريخي اين مكان، پروژه بازسازي آن كه از سال 1349 آغاز شده از سرعت مطلوب برخوردار نبوده است، به طوري كه اين مقبره عظيم به جاي اينكه در قالب يك مجموعه فرهنگي به ياد خانه تبديل شود، فرسودگي لابهلاي ديوارهايشان رسوخ كرده و به فراموشخانهاي تبديل شده كه در گرداب تصميم گيريهاي مقطعي مديران، سرگرداني ميكشد.
با اين اوصاف مقبرةالشعراي تبريز، بالقوه داراي جذابيتهاي ويژه براي جذب مخاطب و توريست از اقصي نقاط دنياست و اكنون نبايد برنامهريزي در اين حوزه با پراكندگي ادامه يابد. بلكه بايد چنين مكاني با برنامهريزي منسجم در قالب يك مجموعه فرهنگي احياء شود و روح زندگي در آنها به جريان افتد و به ياد آوردن تدريجي خود را به نسلهاي آينده منتقل كند و اين تجربه ميتواند علاوه بر بودجه مستقل با به كارگيري توانايي بخش خصوصي، شرايط مطلوب تري را براي پويايي اين مجموعه و موزه ايجاد كند.
حقيقتا بايد از مسئولان و مديران شهري سئوال كرد كه برنامه آنها براي ايجاد پايگاههاي دائمي فرهنگ و توسعه آن در تبريز چيست؟آيا باز هم تجربه موفق و ناموفق مديران پيشين در حوزه فرهنگ به يك عادتي اجتنابناپذير مبدل شده و تكرار خواهد شد؟ يا اينكه به جاي زنده كردن نماد به يادآوردن تدريجي خود، همه با هم در آغوش شهريار به گريه خواهيم نشست.
* و اما يك تأمل
سرزمين ايران در تمام اعصار، مهد پرورش و بالندگي شاعران و عارفان بسياري بوده است. به جرات ميتوان گفت كه اين سرزمين، موعود و قبلهگاه بيشتر عارفان و سالكان در قرنهاي گذشته بوده و تاثيرش را بر شاعران و عارفان سرزمينهاي دور و نزديك نيز گذارده است. در هر گوشه از اين مرز و بوم، بقعه يا مزاري از عارف يا شاعري نامدار ميتوان جست كه بوي عبير و عنبر، بر خاكش پراكنده و عشق و معرفت را در كالبد مردمانش دميده است.
بدون شك تبريز به دليل جاي دادن به عارفان و شاعران بي شمار از اين حيث بسيار غني و پربارتر است و امروزه در دشت سرزمين ايران كمتر جايي را ميتوان يافت كه نام و نشاني از سرودههاي شهريار در آن نباشد و شمار اندكي از مردم را ميتوان ديد كه بيتي، قطعهاي يا غزلي از اين شاعر معاصر پرآوازه را بر لوح خاطر نسپرده باشد و اين نشانهاي است از نفوذ معنوي كلام شاعر بر سراچه دل آشنا و بيگانه.
پس شهريار و در كل مقبرةالشعرا، تنها متعلق به تبريز و ايران نيست بلكه مقبرةالشعرا و شهريار متعلق به كل جهان است و اين اهميت و جايگاه ملي مقبرةالشعرا به عنوان يك مكان تاريخي و فرهنگي، توجه مضاعفي را از سوي دولتمردان ميطلبد.
و اكنون كه آذربايجان از پايگاه شايسته و پيشينه درخشان خود فاصله گرفته بر تمامي مسئولان دلسوز، انديشمندان، نمايندگان مجلس و علاقه مندان به اين خطه، فرض است تا با همفكري و تلاش و مجاهدتي مضاعف، مسير گمشده توسعه فرهنگي استان را بازيافته و آن را در مسير احياي مجد و عظمت گذشته خود ياري دهند.
به هر حال همچنانكه وحيد و امالبنين حسين زاده در كتاب مقبرةالشعراي تبريز آوردهاند: اينكه شاعران مدفون در مقبرةالشعراء، خفتن در جوار شهريار را بيشتر براي خود مايه مباهات ميدانند يا شهريار براي آرام گرفتن در معروفترين مقبرةالشعراي ايران بر خود ميبالد دقيقا نميتوان گفت، اما در هر صورت، تبريز براي داشتن اين همه گوهر گرانبها در خاك عنبرينش ميبالد و افتخار ميكند.
* حرف آخر
و اما هند، موزه بينالمللي عروسكهاي شانكار را تأسيس و فرانسه موزه بالزاك را راه اندازي كرد. قزاقستان موزه موسيقي را و ما هنوز اندر خم يك كوچهايم و در چنين شرايطي كه سهم ايران از 300 هزار موزه در جهان، تنها 250 موزه آن هم در شرايط نيمه تعطيل است، خانهها و مقبرههاي مشاهير كه بالقوه جذابيت فرهنگي و جذب مخاطب و توريست را دارند در ميان هياهوي روزمرگي رنگ ميبازند.
در خاتمه بايد گفت كه شهريار ملك دل در آخرين لحظات حيات اين دو بيت از اشعار خود را زمزمه كرد و جان سپرد:
اي مظهر جمال و جلال خدا
علي يا مظهر العجايب و يا مـرتضي عـلي
از شهـريــار پيـر زمينگير دست گير
اي دستگير مردم بيدست و پا علي
گزارش از: وحيد زينالي – خبرنگار فارس در تبريز