و ناگهان
صدایی آمد
از كرانه های دور
از آرمان دوست
به دشت های سرد
و قلب های سرد و كور
سلام شب!
از او كه با صدای او تو آمدی بگو...
از او به هر كه چون توست:
به قصه های بی كسی،
و غصه های ناكسی؛
به قلب، آخرین تپش،
و عشق، اولین نفس!
صدای دور همدمی
كه روزی از طلوع مهر جمعه ای،
دراین زمان، در آخرالزمان؛
در این جهان؛
اجازه ای از آفریدگار آن گرفته و به ما سلام می كند!
شتاب كن! صدای پای طاهرش،
به گوش عاشقان شب،
چه سهل می رسد.
صدایش از كرانه های دور نه؛
از ابتدای فصل می رسد!
چرا به دور زل زدی؟
شتاب كن،
به قول شاعر:
و ناگهان چه زود دیر می شود!