ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 24 تير 1404
سه شنبه 24 تير 1404
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 5 فروردين 1394     |     کد : 86906

حکایت ابو سعید و یک قدم

روزی ابوسعید ابوالخیر در مسجدی قرار بود صحبت کند ، مردم همه از روستاهای اطراف برای شنیدن سخنان او هجوم آورده بودند. در مسجد جایی برای نشستن نبود و عده ای هم بیرون ایستاده بودند. شاگرد ابوسعید روی به مردم کرد...



روزی ابوسعید ابوالخیر در مسجدی قرار بود صحبت کند ، مردم همه از روستاهای اطراف برای شنیدن سخنان او هجوم آورده بودند. در مسجد جایی برای نشستن نبود و عده ای هم بیرون ایستاده بودند. شاگرد ابوسعید روی به مردم کرد و گفت : « تو را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید !» مردم قدمی پیش گذاشتند. سپس نوبت سخنرانی ابوسعید شد. ابوسعید از سخنرانی خودداری کرد و گفت : « من صحبتی ندارم!.»

اطرافیان حیرت زده علت را پرسیدند و گفتند : مگر می شود ، این همه مردم برای شنیدن سخنان شما آمده اند !
با اینحال باز هم ابوسعید بر سر حرف خود ایستاده بود ، وقتی با اصرار مستمر اطرافیان مواجه شد. گفت : همه حرفی که من می خواستم بگویم شاگردم زد. او گفت : از جایی که ایستاده اید یک قدم پیش بیایید و من نیز این سخن را می خواستم ظرف مدت یک ساعت در لابه لای سخنانم به مردم بفهمانم.


نوشته شده در   چهارشنبه 5 فروردين 1394  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
 
Refresh
SecurityCode