پايگاه اينترنتي ولترنت در مقالهاي با اشاره به نقش انقلاب اسلامي ايران در برهم زدن معادلات ژئوپلتيك موجود مينويسد: بهدنبال به قدرت رسيدن آيتالله خميني در ايران، يكي از ستونهاي اساسي بناي ژئوپلتيك غرب به رهبري آمريكا نابود گرديد.
به گزارش فارس، پايگاه اينترنتي "ولترنت " ((Voltairenet در قسمت دوم مقاله تحليلي خود به قلم "تيبريو گرازياني " (Tiberio Graziani) پيرامون استراتژي و سياستهاي اتخاذ شده آمريكا در اوراسيا در ابتدا به بررسي وضعيت ايران در قبل از انقلاب و بعد از آن پرداخته و مينويسد: بهدنبال به قدرت رسيدن امام خميني در ايران، يكي از ستونهاي اساسي بناي ژئوپلتيك غرب به رهبري ايالات متحده نابود گرديد. گرازياني همچنين ادامه ميدهد: انقلاب اسلامي در ايران و مداخله نظامي شوروي در افغانستان در ميان اتفاقات بسياري كه روابط بينالملل را در سال 1979 تحت تاثير قرار داد اين دو موضوع بهخاطر نقشي كه در برهم زدن معادلات ژئوپلتيك موجود در آنزمان بر اساس توازن بين ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي ايفا كردند از اهميت اساسي برخوردارند.
وي در ادامه به نقش ايران قبل از وقوع انقلاب اشاره كرده و مينويسد: استبداد پهلوي ميتوانست به راحتي بهعنوان سرباز پياده در دعواي بين ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي مورد استفاده قرار گيرد و زمانيكه اين رژيم از بين رفت، هم واشنگتن و هم پنتاگون مجبور شدند نقشي جديد براي ايالات متحده در صحنه جهاني ترسيم كنند. ايران جديد كه ديگر مستقل و غيرقابل كنترل بود يك چرخش در صحنه شطرنج ژئوپلتيك منطقه بهوجود آورد كه حتي قادر به ايجاد بحراني عظيم در ثبات سيستم دوقطبي بود. بهعلاوه ايران جديد يك قدرت منطقهاي عليه ايالات متحده و رژيم صهيونيستي بهوجود آورد كه داراي ويژگيهايي (مخصوصا وسعت جغرافيايي و مركزيت در منطقه و حكومت مذهبي- سياسي همزمان آن) جهت رقابت براي كسب هژموني در خاورميانه و يا فراتر از آن بود كه در تضادي آشكار با منافع آنكارا و تلآويو (دو متحد وفادار واشنگتن)، اسلامآباد، بغداد و رياض به سر ميبُرد. به خاطر چنين دلايلي، استراتژيستهاي واشنگتن مطابق سنت دويست ساله خود در رابطه با "ژئوپلتيك ايجاد آشوب " "صدام حسين " را براي آغاز جنگ عليه ايران تشويق كردند. ايجاد بيثباتي در كل منطقه، به واشنگتن و كشورهاي غربي جهت طراحي يك استراتژي طولاني مدت وقت كافي داد و همچنين در اين اثنا تضعيف شوروي نيز انجام پذيرفت.
نويسنده سپس به حمايت آمريكا از رقباي رژيمهاي طرفدار شوروي پرداخته و مينويسد: در مصاحبه انجام گرفته با هفتهنامه فرانسوي "لنول ابزرواتور " (Le Nouvel Observateur)، زبيگنيو برژينسكي (Zbigniew Brzezinski) مشاور امنيت ملي رئيس جمهور "جيمي كارتر " (Jimmy Carter) فاش ميسازد كه سيا از جولاي سال 1979 به طور محرمانه در افغانستان تلاش ميكرده كه رژيم كابل را تضعيف كند كه اين امر درست پنج ماه قبل از تهاجم شوروي به افغانستان بوده است. در واقع رئيس جمهور در 3 جولاي 1979 اولين دستورالعمل حمايت سري از رقباي رژيم طرفدار شوروي در كابل را امضا كرد. درست در همان روز استراتژيست آمريكايي متولد لهستان يك يادداشتي به رئيس جمهور كارتر نوشت كه در آن توضيح داده بود اين كمك ميتواند موجبات مداخله نظامي شوروي را فراهم آورد. و اين دقيقا آن چيزي است كه در ماه بعد يعني دسامبر به وقوع پيوست. در همان مصاحبه برژينسكي يادآوري ميكند كه هنگام تهاجم شوروي به افغانستان وي يادداشت ديگري به كارتر نوشت كه در آن عقيده خود مبني بر اينكه ايالات متحده فرصت تلافي جنگ ويتنام را دارا است، را خاطرنشان ساخته بود.
• منافع غرب دليل بيثباتي منطقه
به عقيده برژينسكي اين مداخله براي مسكو غيرقابل تداوم بوده و به نوبه خود موجب اضمحلال امپراطوري شوروي خواهد شد. در واقع به درازا كشاندن جنگ شوروي براي حمايت از رژيم كمونيست در كابل به تضعيف هرچه بيشتر اتحاد جماهير شوروي كه خود درگير بحرانهاي شديد داخلي شامل بحرانهاي سياسي اداري و اقتصادي اجتماعي بود، ياري ميرساند. آنطور كه ما اكنون به خوبي ميدانيم، عقبنشيني شوروي از صحنه افغانستان، زماني رخ داد كه اين كشور فرسوده و از لحاظ موقعيت سياسي و اموال ژئواستراتژيك و اقتصادي به شدت تضعيف شده بود. به واقع بايد گفت در كمتر از ده سال پس از انقلاب اسلامي در ايران، كل منطقه صرفا به خاطر منافع غرب بيثبات شده بود. زوال همهجانبه و مهارنشدني اتحاد جماهير شوروي با ماجراجويي در افغانستان تسريع شد و به دنبال آن در دهه نود با فروپاشي فدراسيون يوگسلاوي (نوعي از حكومت حائل بين غرب و بلوك شوروي) توازن قوا به نفع توسعهطلبي ايالات متحده در منطقه اوراسيا تغيير يافت.
• دوران تك قطبي جهان كوتاه بود
تحليلگر سايت ولترنت با اشاره به فروپاشي شوروي مينويسد: پس از "سيستم دوقطبي " نوع جديدي از فضاي ژئوپلتيك آغاز شد. آنچه كه "لحظه تك قطبي بودن " نام گرفت كه در آن ايالات متحده "يكه تاز ميدان " طبق تعريف وزير فرانسوي "هوبرت ودرين " (Hubert Védrine) گرديد.
با اينحال سيستم جديد تك قطبي مدت كوتاهي حاكم بود و در حقيقت در آغاز قرن 21 با ظهور روسيه به عنوان يك حريف استراتژيك در مسائل جهاني همزمان با شكلگيري چين و هند دو غول آسيايي به عنوان قدرتهاي استراتژيك و اقتصادي پايان پذيرفت. در سطح جهاني نيز ما بايد رشد برخي از كشورهاي آمريكاي لاتين مانند "برزيل " و "ونزوئلا " را در نظر بگيريم. روابط بسيار مهم اين كشورها با چين و روسيه و ايران ارزش استراتژيك پيدا كرده و شكل اوليه يك سيستم چند قطبي را نويد ميدهد كه دو ستون اصلي آن ميتواند اوراسيا و كشورهاي بومي آمريكاي لاتين باشد.
گرازياني در ادامه ميافزايد: افغانستان به خاطر مشخصات جغرافيايي خود و همجواري با اتحاد جماهير شوروي (كه ملتهاي همسايه آن شامل "تركمنستان "، "ازبكستان " و "تاجيكستان " آن موقع جزو اتحاد جماهير شوروي بودند) و به خاطر گروههاي قوميتي گوناگون كه جمعيت آن را تشكيل دادهاند و تنوع فرهنگي و مذهبي، براي واشنگتن قسمت مهمي از آنچه "منحني بحران " ناميده شده را نمايش ميدهد. به عبارتي ديگر منطقهاي جغرافيايي كه مرزهاي جنوبي اتحاد جماهير شوروي را به درياي عرب متصل ميكرد. دام افغانستان براي شوروي بهخاطر دلايل واضح ژئوپلتيك و ژئواستراتژيك انتخاب گرديد.
از نقطه نظر ژئوپلتيك افغانستان آشكارا نماينده منطقه بحران است كه از زمان بسيار كهن عرصه تاخت و تاز ميان قدرتهاي بزرگ بوده است.
وي در همين زمينه اضافه ميكند: منطقهاي كه اكنون توسط حكومتي كه بهوسيله نيروهاي ايالات متحده شكل گرفته، اداره ميشود و "جمهوري اسلامي افغانستان " نامگذاري گرديده است اما به طور سنتي طوايف "پشتون " مسلط بر ساير گروههاي قوميتي (تاجيكها، هزارها، ازبكها، تركمنها و بلوچها) بودهاند. تاريخ آن توسط وقايع گستردهتري شامل تعامل و جنگهاي طولاني مدت ميان سه همسايه كه موقعيتهاي بزرگ ژئوپلتيك داشتهاند درهم تنيده شده: "امپراطوري مغول "، "خوانين ازبك " و "امپراطوري ايران ". در قرون 18 و 19 وقتي كه افغانستان تحت حاكميت سلطنتي اداره ميشد اين منطقه به خاطر رقابت و درگيري ميان بريتانياي كبير و امپراطوري روسيه براي كسب برتري در آسياي مركزي كه به "بازي بزرگ " معروف شد، موقعيتي استراتژيك پيدا كرد. امپراطوري بَرّي روسيه در تلاشهاي خود براي دسترسي امن به اقيانوس هند و هندوستان و چين با منافع امپراطوري دريايي بريتانيا تضاد پيدا كرد كه به نوبه خود خواهان دستيابي به گستره اوراسيا بود و هند را بهعنوان پايگاه اول در جهت شرق به سمت برمه، چين و تبت و آبگير رودخانه "يانگ تسه " و به سمت غرب، آنچه امروز پاكستان ناميده ميشود، تا افغانستان و ايران تا قفقاز، درياي سياه، بينالنهرين و خليج فارس. با نزديك شدن به پايان قرن بيستم يكبار ديگر در چارچوب سيستم دوقطبي، افغانستان جبههاي شد كه "قدرت بحري " ايالات متحده با يك "قدرت بري " يعني اتحاد جماهير شوروي رو در روي يكديگر قرار گرفتند.
بازيگراني كه رو در روي يكديگر در اين صحنه نبرد قرار گرفتند اساسا شامل نيروهاي شوروي، طوايف افغان و به اصطلاح مجاهدين بود كه توسط ايالات متحده، پاكستان و عربستان سعودي حمايت ميشدند.
اين صاحبنظر امور خاورميانه در ادامه به نقش جنبش طالبان پرداخته و مينويسد: پس از عقبنشيني نيروهاي شوري از صحنه شطرنج افغانستان جنبش طالبان بر مبناي حداقل سه فاكتور اساسي به طور فزايندهاي نقشي مهم در منطقه به عهده گرفت:
الف- روابط پيچيده با برخي از عناصر سرويس اطلاعاتي پاكستان.
ب- روابط مبهم با ايالات متحده (ميراثي كه از تماسهاي قبلي ميان ايالات متحده و برخي از عناصر جنبش مجاهدين در خلال جنگ افغانستان و شوروي نشات گرفته بود).
ج- وهابيت به عنوان خط مشي ديني ايدئولوژيك كه ابزاري مستقيم براي منافع عربستان سعودي در راستاي پروژه آن براي برخي مناطق. (بوسني – خاورميانه، قفقاز و به عبارتي چچن داغستان).
• خطدهي طالبان توسط بازيگران خارجي
وي در پايان قسمت دوم مقاله خود مينويسد: سه عنصري كه در بالا ذكر شد به جنبش طالبان اجازه داد از يك طرف به نفوذ و ريشه دواندن در منطقه افغانستان پرداخته و اهميت فزاينده از لحاظ نظامي (با ايجاد و تحكيم به اصطلاح امكان مقدس) و از جنبه اقتصادي (به عبارت دقيقتر كنترل ترانزيت مواد مخدر) كسب كند و از سوي ديگر از تبديل شدن خود به يك سازمان خودمختار نيز امتناع كرد. در حقيقت جنبش طالبان به خاطر نفوذ ايالات متحده، پاكستان و عربستان سعودي در آن به عنوان سازماني محلي شناخته شد كه توسط بازيگران خارجي خطدهي ميشود. چنين ملاحظاتي باعث ميشود كه ما از آنچه توسط اوباما و "حامد كرزي " جهت باز كردن باب گفتگو با طالبان و حتي عضويت برخي از آنها در دولت محلي شده درك بهتري داشته باشيم. بهعلاوه رفتار آشكارا متضاد ايالات متحده (و كرزي) در افغانستان ميتواند در پرتو نظريه و عملكرد ايشان كه خواهان تضعيف دشمن با محول كردن مسئوليت سازماني به آن بوده و با در نظر گرفتن اين حقيقت كه ايالات متحده بطور سنتي بهدنبال حفظ وضعيت بحران در اينگونه مناطق استراتژيك است ميتواند توضيح داده شود.