آيات فراواني در بيان اوصاف و ويژگيهاي انسان است كه در بعضي وي ستايش و در برخي نكوهش شده است.
مبدأ اين ستايشها فطرتگرايي و منشأ اين نكوهشها طبيعتگرايي انسان است؛ نه خودِ طبيعت يا فطرت او، چون اين دو، قواي روح و مخلوق تكويني خدايند.
به سخن ديگر، حاكميت فطرت بر وجود، به رعايت عدالت و حفظ امينانه امانت ميانجامد و چون انسان به اختيار خويش فطرت را حاكم كرده است، قرآن او را ميستايد و كار او را حَسَن ميداند. حاكميت طبيعت بر وجود نيز به ظلم به خويشتن و خيانت در امانت پايان ميپذيرد و چون انسان به سوء اختيار خويش طبيعت را حاكم كرده است، قرآن او را نكوهش ميكند و
كار او را زشت ميشمارد، بنابراين همه فضايل انساني به فطرتگرايي و تمام رذايل به طبيعتگرايي انسان بازميگردد. اگر او به طبيعت خود روآورد و از هويت انساني خود كه روح اوست، غافل گردد، نه تنها از پيمودن مسير كمال بازميماند، دچار انحطاط ميشود و پستتر از حيوان: ﴿اُولئِكَ كالاَنعمِ بَل هُم اَضَلُّ﴾.(1)
آري اگر چهره دلِ كسي از سمت فطرت توحيدي او به سوي طبيعت حيوانياش برگردد، هرگز از فيض الهي بهره نميبرد؛ همانند ظرف واژگون كه هر چه باران از بالا ببارد، چيزي درون آن نميريزد. قلب منكوس به طرف طبيعت، به گونهاي است كه هر فيضي از طرف خداوند تنزّل كند، چيزي درون آن فرود نميآيد، چون اين قلب متوجه خاك است. انساني كه همانند ديگر حيوانات، منكوس الرأس است، تمام اهتمامش به سوي خاك منعطف است، پس قيامت نيز چون حيوانِ منكوس محشور ميشود: ﴿اِذِ المُجرِمونَ ناكِسوا رُءوسِهِم﴾(2).
اگر انسان به بُعد فطري خود رو كند، نه تنها حقوق بدن و جنبه طبيعي روح او پايمال نميگردد، بلكه در تكامل به «افق اعلي» و مقام «أو أدني» ميرسد كه از مقام فرشتگان برتر است: ﴿اِنّي خلِقٌ بَشَرًا مِن طين ٭ فَاِذا سَوَّيتُهُ ونَفَختُ فيهِ مِن رُوحي فَقَعوا لَهُ سجِدين﴾.(3)
صورتش بر خاك و جان بر لامكان ٭٭٭٭ لامكاني فوق وهم سالكان(4)
براين اساس، در قرآن هر جا نكوهش انسان مطرح است، گفتوگو از انساني است كه از خاك آفريده شده است و به سوي آن گرايش تام دارد و هر جا از كرامت و بزرگي مقام انسان سخن ميرود، درباره انساني است كه مسجود فرشتگان و جانشين خدا در زمين است؛ يعني نكوهشها به طبيعتگرايي انسان و ستايشها به روح فطرتخواهي او برميگردد:
جان ز هجر عرش اندر فاقهاي ٭٭٭٭ تن ز عشق خاربن چون ناقهاي
جان گشايد سوي بالا بالها ٭٭٭٭ در زده تن در زمين چنگالها(5)
گفتني است آيات نكوهش انسان، در واقع، هشدارها و توصيههايي براي ايمني انسان در برابر خطرات است: همانگونه كه پديدههايي مانند گاز، برق و مانند آن براي انسان منافعي دارد كه بيكاربرد روش صحيح بهرهبرداري از آنها زيانبار ميشود و براي محفوظ ماندن از خطرات آن، توصيههاي ايمني تكرار ميشود تا انسان از خطرات و مضرّات آن محفوظ بماند، شهوت و غضب و... نيز جهت جذب منافع و دفع ضررها براي انسان سودمند است؛ ولي پيوسته با خطر همراه است، ازاينرو خداوند همواره به انسان سفارش ميفرمايد كه مواظب باشد در دام آن خطر گرفتار نشود؛ مثلاً براي جذب منافع و حفظ نسل، به انسان شهوت داده است؛ امّا او را از افراط در آن باز ميدارد كه بد پيامدي به دنبال دارد.
در آيات ستايش كننده انسان توصيههاي ايمني نيست، زيرا نور معنوي به سفارش ايمني نياز ندارد و فطرت كه بينش و علم صائب و گرايش به عمل صحيح است، توصيه ايمني نميخواهد؛ بر خلاف انتفاع از نور ظاهري مانند
نور خورشيد. چون خورشيد منافعي دارد و ضررهايي، سفارش ميشود كه مستقيم به آن نگاه نشود؛ يا برهنه برابر آن ايستاده نشود.
نتيجه آنكه آيات بيان كننده نقاط ضعف طبيعتخواهي انسان و آيات نكوهش كننده طبيعتگرايي در انسان، در اين مقام نيست كه بگويد جنبه طبيعت انسان كه به حس، وهم و خيال برميگردد هيچ فايدهاي ندارد، بلكه درصدد تبيين سود و زيان طبيعت است.
1.سوره اعراف، آيه 179.
2.سوره سجده، آيه 12.
3.سوره ص، آيات 72 ـ 71.
4.مثنوي معنوي، دفتر اوّل، بيت 1581.
5.مثنوي معنوي، دفتر چهارم، بيت 1546 ـ 1545.
تفسير انسان به انسان، ص213-216
.