دیشب شب بدی بود...
دیشب شب بدی بود بسیار بدتر از بد زیرا كه تب به جانم یك تیر آتشین زد می سوخت مثل كوره تا صبح پیكر من دستی نبود اما از لطف بر سر من تب بود و درد هم بود مادر نبود اما تا با محبّت خود تسكین دهد دلم را اما نه ، یك نفر بود در آن سیاهی شب وقتی كه او می آمد می رفت از تنم تب از كوشش پرستار شب شد چو روز روشن امروز خوب خوبم تب رفته از تن من
|
|
|
|
|
|
نوشته شده
در
چهارشنبه 7 آبان 1393
توسط
مدیر پرتال
|
PDF
چاپ
بازگشت
|
|
|