يكي از اصليترين ساختارهاي وجودي انسان، ساختار ارادي و ميلي اوست. در اين ساختار وجود انسان، سخن از قواي جذب و دفع، تمايل و تنفّر درباره حق و باطل، صدق و كذب، زيبا و زشت و... است؛ مثلاً روح انسان به توحيد تمايل دارد و از شرك متنفّر است. از سوي ديگر، قواي انساني مربوط به
اين ساختار (اعم از فطري و طبيعي) برخي نقش جذب و برخي نقش دفع را ايفا ميكند، بنابراين در مباحث مربوط به اين ساختار به موازات بررسي قواي جذب، قواي دفع نيز مطرح ميشود.
نيروي جذب و دفع در ساختار تمايلات: در ساختار تمايلات انسان و در راستاي وجود او از طبيعت تا آن سوي طبيعت، قوايي به موازات قواي ادراكي و در تعامل با آنها وجوددارد. جذب و دفع در نوع موجودات هست؛ امّا هر چه موجود كاملتر باشد، جذب و دفع در آن رقيقتر ميشود و نام لطيفتري ميگيرد.
اين جاذبهها و دافعهها در رگهها و ردههاي كوه هم هست: خاك بايد مواد مخصوص را جذب، و موانع ويژه را دفع كند تا معدن طلا، مس يا... ايجاد شود؛ مثلاً اگر تودهاي خاك يا سنگ بخواهد «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» بايد مناسبهاي خويش را جذب و منافيهاي خود را طرد كند، تا عقيق يمن يا لعل بدخشان شود. سطح جمادات فقط جذب و دفع است.
همين جذب و دفع در گياهان هم هست: اگر گياهي بخواهد رشد كند، هر مادهاي را نميتواند جذب كند، بلكه مادّه مناسب خود را بايد بگيرد تا پرورش يابد و رشد كند، پس همين جذب و دفعي كه در سطح طبيعي جمادات بود، در سطحي بالاتر در گياهان يافت ميشود و در سطح برتر و كاملتر در حيوان و انسان هم هست: در حيوانات فقط به صورت شهوت و غضب ظهور ميكند و در انسانها افزون بر آن، به عنوان ارادت و كراهت يا محبت و عداوت بروز مييابد و همان جاذبه را هرگاه تحت تربيت عقل و وحي رقيق شود، تولّي ميخوانند و همان دافعه را وقتي تحت تدبير عقل و وحي قرار ميگيرد، تبرّي مينامند و جزو متن دين و از اركان عبادي ميشود و در بخشهاي فقهي و فروع ديني قرار ميگيرد كه همان قبول و نكول است.
اين مرتبه از جذب و دفع، حتي درباره ذات اقدس الهي نيز تصوّر ميشود: ميشود گفت كه خداي تعالي، ولي چه كسي است و از چه كسي بيزار است: ﴿واَذنٌ مِنَ اللّهِ ورَسولِهِ... اَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ المُشرِكينَ ورَسولُهُ... ﴾(1)؛ ﴿اللّهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا﴾.(2) البته اينها در مقام فعل و جزو صفات فعلي پروردگار است. آن ولايتي كه فعل خداست، مسئلهاي كلامي است و بيرون از بحثِ كنوني؛ ولي تولّي درباره انسانِ مكلّف به معناي وجوب پذيرش ولايت و امامت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) است. هر مسئلهاي كه موضوعش، فعل الله باشد، كلامي است و هر مسئلهاي كه موضوع آن، فعل مكلّف باشد، فقهي است، لذا تولّي و تبرّي در اين سطح در رديف نماز، روزه، خمس و زكات و جزو واجبات فقهي قرار گرفته است. بدينگونه ميان انسان و همه موجوداتي كه جذب و دفع دارند، تمايز پديد ميآيد.
كشش وجودي و همچنين گريز در انسان، همانند حقيقت وجود، داراي درجات ضعيف و شديد است: گاهي در حدّ شهوت و غضب ظهور ميكند و زماني در اندازه ارادت و كراهت و هنگامي در مرتبه محبّت و عداوت و بالاتر از آن در مرتبه والاي تولّي و تبرّي، ظهور مييابد و مؤمن خاص، تولّي مخصوصي نسبت به «الله» دارد؛ يعني در تولّي به حق و تبرّي از باطل، دقيق است و در ارادت و كراهتْ محقّق و نيز در محبّت و عداوت، هشيار است.
يادآور ميشويم كه در حكمت متعاليه، حيوان به عنوان متحرّك به ميل
شناخته شده است؛ نه متحرّك به اراده.(3) البتّه ممكن است گاهي تفاوت بين اراده و ميل كه يكي برتر از ديگري است، رعايت نشود و عنوان اراده، كاربرد عنوان ميل را داشته باشد؛ ولي تفاوتي دقيق بين آن دو محفوظ است.
1.سوره توبه، آيه 3.
2.سوره بقره، آيه 257.
3.الحكمة المتعاليه، ج8، ص158.