براي اينكه بتوان طبيعتِ نازل انسان را پيرو فطرتِ عالي او قرار داد و از كيفيت اين كار آگاه شد، نخست بايد سازمان وجودي انسان را كه چند ساختار دارد، شناسايي كرد و در هر يك از ساختارهاي وجود، قواي طبيعي و فطري او را شناخت، تا چگونگي ائتمام طبيعت به فطرت روشن شود.
از سوي ديگر، انسانشناسي كامل زماني شكل ميگيرد كه انسان با تمام ساختارهاي وجودش شناخته شود، وگرنه انسانشناسي ما ناقص و ناتمام و
آثار و بركات آن نيز كمتر است. بايد همه فضاي وجود انسان را روشن كرد، زيرا روشنكردن گوشههايي از فضاي وجود انسان، گرچه مفيد است، كافي نيست. درست مانند سالن يا شبستاني كه اگر فقط گوشهاي از آن روشن باشد، شناخت و بصيرت كاملي به همه آن به دست نميآيد.
انسان ساختارها و شئون متعدّدي در جان خويش دارد و موجودي تك بُعدي نيست. آن بزرگواري كه گفت: «اي برادر تو همه انديشهاي»، نصف راه را ارائه كرده است؛ انسان انديشه تنها نيست و شئون ديگري مانند انگيزه، عزم و اراده و تأثر نيز دارد كه بايد بدانها توجه شود.
اجزاي فطري در هر يك از ساختارهاي وجودي، منشأ و مبدأ محكمات وجود انسان است و اجزاي طبيعي، ريشه متشابهات وجود او در همان ساختار است، بنابراين افزون بر معرفي ساختارهاي وجود، متشابهات و محكمات وجودي انسان را در هر يك از آنها ميشناسانيم، تا به خواست خدا در بحثي ديگر، ارجاع متشابهات به محكمات و شئون متعدّد ارجاعِ مزبور را بيان كنيم. ساختارهاي وجود انسان عبارت است از:
1. «حيات»: انسان «حي متألّه» است و «تألّه» بالاترين مرتبه حيات ممكنات است كه خود آن نيز داراي مراتبي است، بنابراين «حيات» اساسيترين عنصر وجود انسان است.
استاد، علاّمه طباطبايي پس از تقسيم موجودات به موجودي كه در مقابل محسوسات تغيير حال نمييابد (مانند جماد) و موجودي كه در برخورد با محسوسات دگرگون ميشود (مانند انسان، حيوان و نبات)، ميفرمايد: «فالحياة نحو وجود يترشّح عنه العلم و القدرة»(1)، بنابراين حياتي كه در انسان و
حيوان هست، مبدأ علم و قدرت است.
2. «علم»: مفهوم «علم» روشن است و در واجب و ممكن به يك معني است؛ ولي از لحاظ مصاديق، متعدّد و داراي مراتب گونهگون است. عاليترين مرتبه آن براي خداست و موجودات ديگر بالتّبع يا بالعرض، بهرهاي از آن دارند و به تعبير صحيحتر، علم ساير موجودات تنها مظهر علم خداست و ممكنات از علم خدا بهرهمندند.
3. «قدرت»: در تفسير «قدرت»، مطالب فراواني گفته شده است؛ امّا اجمالاً «قدرت» بدين معني است: «كون الفاعل بحيث إن شاء فعل و إن لم يشأ لم يفعل»؛ موجودي كه اگر بخواهد، كاري را انجام ميدهد و چنانچه نخواهد نميكند، داراي قدرت است.
«مشيّت» در تعريف و تفسير قدرت ملحوظ است و ميتوان گفت كه مقدّمه قدرت است، بنابراين وصفي كه در رتبه، بين علم و قدرت قرار دارد، «مشيّت» است و سه وصف ذاتي «علم»، «مشيّت» و «قدرت» از شئون حيات است و «حيات» نيز مبدأ اين اوصاف است كه هماهنگي آنها را به عهده دارد.
1.الميزان، ج2، ص329.
تفسير انسان به انسان، ص189-191
.