ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 5 مرداد 1403
جمعه 5 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 14 تير 1393     |     کد : 74708

ضرورت بازنگري در نظام برنامه ريزي كلان تعليم و تربيت/ مظلومیت دین در حوزه فرهنگ و تعلیم و تربیت

طرح مظلوميت و مهجوريت دين دركشوري مثل ايران كه داراي مذهب رسمي است، بعيد به نظر برسد، اما با كمي تأمل مي توان ادله هاي محكمي در اثبات اين ادعا به ويژه در امر فرهنگ و تعليم و تربيت بدست داد.

طرح مظلوميت و مهجوريت دين دركشوري مثل ايران كه داراي مذهب رسمي است، بعيد به نظر برسد، اما با كمي تأمل مي توان ادله هاي محكمي در اثبات اين ادعا به ويژه در امر فرهنگ و تعليم و تربيت بدست داد.
مقدمه
مدارس به ظاهر مکان هایی برای انتقال دانش و میراث فرهنگی به نسل نو به حساب می آیند. مکان هایی که قرار است با تلاش فرهیختگانی از ملت، که معمولاً معلم نامیده می شوند، تمهیداتی فراهم شود تا نسل جدید مهیای پذیرش مسئولیت های آتی برای ساختن آینده ای روشن برای جامعه خویش باشند. در جوامع گوناگون معمولاً مدارس، با ایجاد شرایطی خاص این امکان را فراهم می آورند تا دانش آموزان، خود را به عنوان جزیی از ملت به رسمیت بشناسند و به مای ملی مشترکی ایمان بیاورند. این احساس هویت ملی موجب تسهیل پذیرش نقش های اجتماعی و بعدها زمینه ساز تکوین اراده ای پایدار در رسیدن به آرزوهای مشترک به حساب می آیند. طبیعی است در این مدارس هر چه آموزه های رسمی و مدرسه ای با باورها و اعتقاداتی که هویت بخش ملتند، همسویی و همخوانی داشته باشد، کودکان و نوجوانان درآینده با احساس مسرت و رضایت، از تعلق داشتن به مردم و فرهنگ خویش، و به همان نسبت از امکان بیشتری در پذیرش مسئولیت های اجتماعی، برخوردار خواهند بود.
 
تعلیم و تربیت هر کشوری مبین میزان انطباق برنامه ها و قوانین، با باورها و خواست های هر ملت است. به بیان دیگر، یکی از مهم ترین عرصه هایی که می توان حاکمیت خواست و اراده مردم ( مردم سالاری واقعی) را به داوری نشست، فلسفه حاکم بر تعلیم و تربیت آن کشور است.
 
شايد طرح مظلوميت و مهجوريت دين دركشوري مثل ايران كه داراي مذهب رسمي است، بعيد و غير ممكن به نظر برسد. اما با كمي تأمل مي توان ادله هاي محكمي در اثبات اين ادعا بدست آورد. به ويژه اين مهجوريت در امر فرهنگ و تعليم و تربيت بيش از ساير حوزه ها محسوس است. این مقاله، به تبيين اين مهجوريت و ضرورت بازنگري اساسي در نظام سياستگذاري و برنامه ريزي هاي كلان تعليم و تربيت كشور اختصاص دارد.
 
اهمیت طرح این بحث از آن جهت است که امروزه در غرب پس از معرفی اندیشه های اسلامی توسط هانری کربن و سایر شیعه شناسان و به ویژه پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در ایران، بسیاری از اندیشمندان غربی به منظور دستیابی به تعلیم و تربیتی جامع و کل نگر به اقتباس از شیوه های تربیتی اسلام روی آورده اند تا بتوانند با بهره گیری از این روش تربیتی تمامی ابعاد وجودی دانش آموزان را در جهت دست یابی به رشدی متعادل هدایت نمایند، لذا تاکید بر تعلیم و تربیت برگرفته از فلسفه رئالیسم اسلامی، و طراحی سند تحول بنیادین تعلیم و تربیت و سند برنامه درسی ملی مبتنی بر این فلسفه، جفای آشکاری بر فرهنگ غنی اسلامی به ویژه جهان تشیع است.
 
قانون اساسی منشور تعلیم و تربیت
 
برنامه ریزی درسی در ایران و حتی در جهان علم نوظهوری است که مراحل تکوینی خویش را پشت سر می گذارد. اما با وجود قدمت بسیار کم، این علم متاثر از مبانی خاصی است که امکان ارزیابی از انواع تعلیم و تربیت و پیش بینی میزان تحقق اهداف را، قبل از اجرایی شدن برنامه ها، ممکن و میسر می سازد. به بیان دیگر با انتخاب و شناسایی اصول اساسی حاکم بر برنامه ریزی آموزشی و درسی، می توان تمامی مسیری را که یک برنامه برای رسیدن به اهدافِ از قبل تعیین شده مشخص نموده است، شناسایی کرد و نقشه راه تحقق اهداف تعلیم و تربیت را در آن نظام پیش بینی نمود. از این رو می توان برنامه ریزی درسی را به علم هندسه تشبیه کرد که معمولاً به یک اصل اساسی متکی و پایبند است و بر اساس آن می توان تمامی قضایای هندسی را اثبات یا رد کرد.
 
چنانچه با پذیرش اصل اقلیدس در هندسه، در هر کجای عالم و با هر ابعادی مثلثی رسم کنیم، مجموع زوایای داخلی آن صد و هشتاد درجه خواهد بود. چراکه اصل اقلیدس در نهاد خود هم تعریف نقطه و خط و سطح را در بر دارد و هم نوع رابطه بین آنها را معین می کند. این هندسه با قدمتی بیش از سه هزار سال، بشر را به انجام محاسبات و اندازه گیری های دقیق و قابل اعتماد، قادر ساخته است و هیچ ریاضی دانی نتوانسته است با پذیرش اصل اقلیدس، خللی بر این هندسه وارد سازد. چنانکه بعدها، ریمان و لپاچوفسکی نیز صرفاً با تغییرِ اصلِ اقلیدس، توانستند هندسه های جدیدی را، با عنوان هندسه های نااقلیدسی، به وجود آورند.
 
برنامه ریزی آموزشی و درسی نیز همین گونه است، و معمولاً بنیانگذاران نظام های آموزشی و درسی نیز پیش از هر چیز به تعریف و تعیین یک اصل اساسی می پردازند، که هندسه برنامه ریزی درسی و برنامه ریزی آموزشی برآن استوار می گردد و تعلیم و تربیت جدید بر آن اساس شکل می گیرد. در حال حاضر پس از شکل گیری دولت ملت ها در جهان و تدوین قانون اساسی در کشورها، برنامه ریزان آموزشی و درسی برای تعیین این اصل اساسی، ابتدا به مطالعه قانون اساسی یا بررسی و شناسایی آرمان هایی نیازمندند که به یک ملت هویت و معنا بخشیده است. در صورت عدم انطباق برنامه های آموزشی و درسی با قانون اساسی یا آرمان های اصلی یک ملت، برنامه های آموزشی و درسی به ظهور تعلیم و تربیتی می انجامند که با نظام اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی کشور، در تقابل و تضاد خواهند بود.
 
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، قانون اساسی جدیدی تنظیم شد و با اکثریت قاطع آرای مردم به تصویب رسید. برای تحقق این قانون در عرصه های مختلف قانونگذاری، قضایی و اجرایی کشور برنامه هایی به مورد اجرا در آمد. اما در عرصه فرهنگ، به ویژه تعلیم و تربیت، موفقیت های چشم گیری حاصل نشد. در مدت سی و پنج سال، تلاش های متعددی در جهت اسلامی شدن دانشگاه ها و مدارس، مطابق با آرمان های انقلاب اسلامی، به عمل آمد و مجموعه های مختلفی برای اسلامی شدن دانشگاه ها و آموزش و پرورش، تاسیس و راه اندازی شد. تقریباً ده سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رهبر انقلاب به ضرورت تحول بنیادین تعلیم و تربیت تاکید فرمودند. اما به صراحت می توان ادعا کرد که هیچ یک از این تلاش ها نوید بخش تحقق تحولی بنیادین در این زمینه نبوده اند.
 
-تاسیس شورای عالی انقلاب فرهنگی،
-تاسیس فرهنگستان علوم و معارف اسلامی،
-راه اندازی مرکز اسلامی شدن دانشگاه ها و مدارس، ذیلِ مجموعه شورای عالی انقلاب فرهنگی،
-تدوین فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی و مبانی تحول بنیادین تعلیم و تربیت
-طراحی، تدوین و تصویب سند تحول بنیادین تعلیم و تربیت
-و اخیراً تدوین و تصویب سند برنامه درسی ملی
-و صرف میلیاردها ریال هزینه تحقیقات و تالیفات متعدد در پژوهشگاه ها و دانشگاه هاو...
 
به صراحت می توان ادعا کرد، دلیل اصلی عدم توفیق برنامه ریزان و سیاستگذاران فرهنگی کشور در دستیابی به برنامه قابل اجرایی که به تحولی بنیادین در نظام آموزشی کشور بیانجامد، در عدم ابتنا و انطباق هندسه نظام تعلیم و تربیت، با اصول بنیادین قانون اساسی کشور است.
 
در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، تعدادی از اصل ها جنبه بنیادی و اساسی دارند. به نحوی که می توان آن ها را پایه و زیربنای اصلی قانون اساسی نامید. این اصول به ظاهر مختصر، در بردارنده پیام ها و کدهایی مهم و تاثیرگذار برای قانونگذاران و برنامه ریزانی هستندکه موظف به تدوین قوانین و برنامه های اجرایی، در زمینه های مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اند.  
 
یکی از اصولی که در جهت دهی به تکوین ساختار سیاسی و فرهنگی کشور نقش تعیین کننده ای دارد، اصل دوم قانون اساسی است،که بر طبق آن «جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به:‏
 
-خدای یکتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او.(توحید)
-وحی‏ الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین.( نبوت)
-معاد و نقش سازنده آن در سیر تکاملی انسان به سوی خدا.( معاد)
-عدل خدا در خلقت و تشریع.( عدل)
-امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلامی.(امامت)
این اصل در حقیقت مبنایی است بر به رسمیت شناختن سایر اصول، همچون اصل دوازده قانون اساسی، که درآن به صراحت دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنی‌عشری اعلام شده است.
 
تعیین مذهب رسمی کشور در قانون اساسی نیز، تفسیر کننده اصل صد و ده، یعنی حاکمیت ولایت فقیه در کشور اسلامی است. با پذیرش مذهب جعفری به عنوان مذهب رسمی کشور، در حقیقت  مشخص می شود که مردم ایران خواستار تبعیت از اسلامی هستند که از معبر ارادتِ به اهل بیت(ع) عبور کرده و سلسله وار به فقاهت و اجتهاد ختم گردیده است. همین اصل، دلیل انتخاب رهبر انقلاب از طریق رأی و نظر خبرگانی است که الزاماً باید مجتهد و فقیه باشند و با استناد به همین اصل است که طرح ها، برنامه ها و قوانین تصویب شده توسط نمایندگان مردم در قوه مقننه، پس از تایید فقهای شورای نگهبان ضمانت اجرا می یابند و در صورت عدم تایید آنها فاقد وجاهت قانونی بوده و غیر قابل اجرا هستند. با ابتنا به همین اصل است که رئیس قوه قضائیه با حکم ولی فقیه انتخاب می شود و احکام شرع مبین اسلام را بر فرآیند داوری ها و قضاوت تسری داده و بر جامعه حاکم می سازد و....
 
به بیان دیگر، این اصل پایه گذار سیستمی است که تمامی اجزاء نظام، به تناسب میزانِ تاثیر پذیری ازآن، معنا و هویت می یابند و بدون اثرپذیری ازآن اصل، فاقد مشروعیت اند. بنابراین، آنچه برنامه ریزان و طراحان مختلف در عرصه های سیاسی و فرهنگی باید به آن توجه کنند، این است که در تهیه اسناد ملی یا تدوین برنامه ها، طبق قانون اساسی، اجازه ندارند به تناسب تشخیص یا صلاح دیدهای به اصطلاح کارشناسی یا علمی، طرح ها و برنامه ها را در راستای مبانی یا مفاهیمی تنظیم نمایند، که از معبری غیر از مذهب رسمی کشور، تحصیل یا احصاء می شوند.
 
هرچند عده ای بر این باورند که اختلافی بین علوم مختلف اسلامی اعم از فلسفه اسلامی، کلام، تفسیر، اجتهاد و فقاهت و ... نیست و تمامی آنها از یک مشرب مشترکِ دینی ریشه گرفته اند. اما به هنگام تعیین اصول و خط مشی های بنیادی برای تحول در عرصه ی برنامه ریزی و سیاستگذاری است که می توان به تفاوت های اساسی این منابع پی برد.
 
یکی از اصلی ترین خطاها در تنظیم اسناد مرتبط با تحول بنیادین تعلیم و تربیت(که تاثیرات عمده این خطا در سند برنامه درسی ملی آشکار شده است) همین نکته بوده است. یعنی برنامه ریزان به جای ابتنا و تاکید بر مذهب رسمی کشور، در تهیه اصول اساسی حاکم بر تعلیم و تربیت اسلامی، به سراغ فلسفه رئالیسم اسلامی رفته و هندسه تعلیم و تربیت را، نه بر مبنای اصول و فروع دین، بلکه مبتنی بر الهیات و فلسفه اسلامی پایه ریزی نموده اند.
 
شاید در این مجال شرح مختصری از تاثیر حاکمیت اصول اساسی فلسفه رئالیسم اسلامی در شکل گیری تعلیم و تربیت سکولار، ضروری باشد. فلسفه رئالیسم اسلامی که در ابتدا با تعمیم آرا و اندیشه های ارسطو، توسط فارابی و ابن سینا به عنوان الهیات اسلامی پایه ریزی شد، بعدها با بهره گیری از اندیشه های افلاطون از طریق شیخ شهاب الدین سهروردی، گسترش یافت. در عصر صفویه با تلفیق این دو فلسفه توسط حکیم عالیقدر، صدر المتالهین شیرازی به اوج شکوفایی خود رسید و به فلسفه صدرایی مشهور شد.
 
امروزه هر اندیشمندی بخواهد از فلسفه رئالیسم دینی( اعم از رئالیسم اسلامی، مسیحی یا یهودی) و رئالیسم غیر دینی، مبنایی را برای تدوین هندسه تعلیم و تربیت استخراج کند، ناگزیر از پذیرش همان اصل بنیادینی است که قرن ها پیش، توسط ارسطو به عنوان اصل اساسی این فلسفه وضع گردیده است. (همانگونه که در مبانی سند تحول بنیادین نیز از این اصل به عنوان مبانی هستی شناسی یاد شده و متعاقب آن، هندسه برنامه درسی ملی با ابتنا و اتکا به همین اصل تنظیم و طراحی شده است.)
 
ارسطو و اسلاف او بر این باورند که :«هستی واقعیت دارد». این اصل، مانند اصل اقلیدس در هندسه، اساس جهان بینی را پی می افکند که در آن، تمامی واقعیت های هستی (طبیعی و ماورای طبیعی)، مستقل از ادراک انسان و مستقل از باورهای انسان، به رسمیت شناخته می شوند.
 
بنابراین هندسه تعلیم و تربیت نیز در این فلسفه، جدای از اینکه دینی یا غیر دینی باشد، به ناچار بر اصلِ «هستی واقعیت دارد» استوار می شود، و ایجاب می کند برنامه ریزان درسی با تقسیم هستی به واقعیت های قابل یادگیری، در طول یک دوره آموزشی، به تناسب ویژگی های سنی و ذهنی دانش آموزان، دانش ها، یا همان موضوع های درسی(واقعیت های) طبقه بندی شده را، به آنان انتقال دهند. این موضوعات درسی یا همان دانش ها، که بر اساس یافته های تجربی کشف، طبقه بندی و تبیین شده اند، مبین کاوش به دقت سازمان یافته و نظام دار بشر درباره واقعیت هایی هستند که در عصر کنونی بی نیاز و مستقل از باورهای ملل و نحل گوناگون جمع آوری و سازماندهی شده اند.
 
در تعلیم و تربیت مبتنی بر این فلسفه، که معمولاً بر اساس دیدگاه موضوعی/ دیسیپلینی برنامه ریزی و هدایت می شود، دانش آموزان به هنگام یادگیری علوم، مجبور به پذیرشِ تفکیک و جداییِ بین حوزه های مختلف از واقعیت ها هستند. به طوری که برنامه های آموزشی و درسی از مجموعه دانش های (واقعیت های) متمایز و جدا از هم، مانند تاریخ، زبان، ریاضی، علوم و غیره تشکیل می شود و به هنگام یادگیری واقعیت های مربوط به یک حوزه از دانش، ضرورتاً نیازی به یادگیری حوزه های علمیِ دیگر نیست. 
 
یعنی زمانی که هستی به واقعیت های قابل یادگیری تقسیم می شود، دانش ها به مجموعه های خالص و مستقل از هم و مستقل از انسان تبدیل می شوند، که بدون تاثیرپذیری از حوزه های فکری و عقیدتی افراد یا ارزش ها و باورهای حاکم بر جامعه، قابل انتقال به ذهن متربیان هستند و می توانند به مرور در باور آنان این ذهنیت را معنا بخشند که بدون داشتن هر نوع اعتقاد و ایمانی نسبت به دین و ارزش ها، می توان به مجموعه وسیعی از واقعیت های موجود در طبیعت دست یافت و ضمن کسب مهارت های گوناگون در عرصه های مختلف، دانش و فنون گسترده ای را تحصیل کرد. به بیان دیگر، با پذیرش این اصل فلسفی، تعلیم و تربیتی شکل می گیرد که در آن یادگیری هر حوزه ای از دانش، مستقل از یادگیری علوم و دانش های دیگر، و مستقل از باورهای مردم است.
 
فراگیران با حضور در تعلیم و تربیت مبتنی بر این فلسفه، می آموزند که بدون پایبندی به ارزش ها و باورهایی که به آنان هویت بخشیده است، یا به دور از هر نوع احساسی نسبت به رسالتی که به عنوان یک انسان مسئول و متعهد باید داشته باشند، می توانند در درسِ فیزیک نمره بیست بگیرند و بدون توجه به باورهای مردم یا بدون اعتنا به تعلقات، خواسته ها و آرزوها یا آمال انسانی به تخصص های مورد نیاز برای پذیرش مسئولیت های شغلی آینده دست یابند. به همین دلیل، این نوع تعلیم و تربیت زمینه ساز به رسمیت شناختنِ باور جدایی دین از علم یا همان علم سکولار است. چراکه فراگیران را به پذیرش حوزه های مستقل از انسان و تعلقات او هدایت می کند، و بعدها پس از حضور آنان در عرصه اجتماع و بازار کار، به آنان کمک می کند تا به جدایی دین از اقتصاد و جدایی دین از سیاست و در نهایت پذیرش کاملِ سکولاریسم در تمامی عرصه های زندگی، معتقد شوند.
 
از طرفی، پذیرش اصل بنیادین هستی واقعیت دارد، زمینه ساز پذیرش طبیعت به جای خلقت، در نظام تعلیم و تربیت کشور نیز هست. چراکه تعلیم و تربیتِ برآمده از این اصل، به فراگیران این باور را القا می کند که علوم، فنون و هنرها صرفاً ازطریق دست یابی به قوانین، روابط و اصولی که بر طبیعت حاکم است، بدون در نظر گرفتن اینکه مواد، اشیا و حتی پدیده های موجود در عالم، چه مبداء و منشائی داشته اند، قابل تحصیل است. چراکه در حال حاضر بعد از نظریه تکاملِ داروینی و با توسعه علوم تجربی، شاکله طبیعیات ارسطویی برهم ریخته و به تبعِ آن علل اربعه ارسطو نیز در تبیین واقعیت ها زیر سوال رفته است و شناخت واقعیت های هستی، بی نیاز از درک علت های فاعلی و غایی، به امری متداول و معمول در معرفت شناسی مبتنی بر تجربه و آزمایش، تبدیل گردیده است. به بیان دیگر، این نوع تعلیم و تربیت در عصر کنونی با هدایت دانش آموزان و دانشجویان به یادگیری موضوعات تخصصی و صرفاً علمی، آنان را از آموختن مبدا و مقصد موجودات و حتی درک تمامیت هستی به مثابه یک کل به هم پیوسته و مرتبط به هم، بی نیاز ساخته است.
 
نباید فراموش کرد تعلیم و تربیت مبتنی بر فلسفه رئالیسم اسلامی، از همان سال های نخستینِ تاسیس مدارس به شیوه مدرن در عصر قاجار(توسط رشدیه) تا به امروز، در ایران حاکم بوده است. اين نوع تعليم و تربيت كه با اقتباس از مدارس غربي در ايران شروع به كار نمودند، تاثيرات متنوعي را در حوزه تفكر، احساس و ادراك ما ايرانيان داشته اند و به شناخت، آگاهي و داوري هاي ما، جهت بخشيده اند.
 
این نوع تعلیم و تربیت با به رسمیت شناختن حوزه های منفصل و مستقل از هم، عملکرد، منش، طرز تلقی و نگرش ما را تحت تاثیر قرار داده است. به نحوی که آموخته ایم در موقعیت های مختلف، رفتار، اخلاق و عکس العمل های کاملاً متفاوتی از خود بروز دهیم. نمود بارز این نوع تلون اخلاقی در رفتارهای روزانه دانش آموزان مدارس به وضوح قابل مشاهده است. بچه ها کاملاً آموخته اند که در زنگ پرورشی و یا زنگ معارف اسلامی باید خود را فردی متشرع، مقید به دین و آئین های اسلامی نشان دهند، تا نمره مناسبی از دبیر پرورش یا معارف اسلامی اخذ کنند، و در زنگ ورزش با تغییر رویه، بدون در نظر داشتن تمامی معارفی که در زنگ قبل آموخته اند، حتی اگر لازم باشد با جِر زدن، پا گرفتن، هل دادن و آسیب رساندن به بازیکن حریف جلوی گل زدن او را بگیرند تا تیمشان نبازد و از دور خارج نشود.آنها به واقع پذیرفته اند همانگونه که نمره ورزش از نمره معارف اسلامی جداست، تفریح و ورزش نیز می تواند از مروت، اخلاق و جوانمردی جدا باشد و اگر این جدایی را نپذیرند باید به شکست تیمشان رضایت دهند.
 
تعليم و تربيت مبتنی بر فلسفه رئالیسم باورِ جزء گرايانه اي را در ما تقويت نموده است كه امروز اكثرِ ما مي توانيم به راحتي پس از اقامه نماز ظهر وارد يك اداره شويم و با خيال آسوده، براي حل سريع كارمان به كارمندان رشوه بدهيم. يا يك سال در بازار به مشتريان جنس معيوب بفروشيم، گران فروشي كنيم، يا با احتكار اجناس، بازار سياه درست كنيم و در ايام محرم، با احسان و نذر به استقبال عزاي سالار شهيدان برويم. چراكه از بچگي و از همان روزهاي آغازين مدرسه آموخته ايم كه هر يك از واقعيت هاي زندگي مان را با هويت و حيثيتي مستقل از هم ادراك نماييم. واقعيت هاي بازار را با واقعيت هاي دينمان جدا بدانيم و به راحتي قبول كنيم كه اقتصاد از دين جداست و ... اين نوع تعليم و تربيت، هرچند توانسته است در طول نزديك به صد سال، حجم وسيعي از دانشِ واقعيت هاي هستي را به حافظه مردم ايران منتقل كند، اما در عين حال، ما را به پذيرش جدايي حوزه هاي علمي و معرفتي از همديگر و استقلال دانش ها از باورها و اعتقاداتمان عادت داده است. به بيان ساده تر، اين تعليم و تربيت در طول صد سال همه ما را به نوعي دچار بيماري سكولاريسم و متعاقب ان بیماری لائیزم كرده است.
 
امروز اگر مجموعِ آموزش ها، فعاليت هاي تربيتي، اردوهاي مذهبي، يا انبوه توليدات و محصولات پرورشي، يا اختصاص ميليون ها ريال براي توليد كتاب هاي ديني و اخلاقي، اجراي طرح اقامه نماز، استخدام بيش از ده ها هزار نفر معلمِ معارف اسلامي و دبير پرورشي و ... نمي تواند در هدايت دانش آموزان و جامعه به دين باوري مثمرِ ثمر باشد، به دليل ساخت شناختي سكولار و لائیزمی است كه در طول صد سال به ذهن ما شكل داده است و هر نوع فعاليت مكملي را كه براي توسعه و تعميق دين، اخلاق و معرفت هاي متعالي طراحي و پيش بيني مي كنيم، در صفر ضرب مي كند و بي اثر مي سازد. چراكه شاكله ذهني ما و فرزندانمان به گونه اي پرورش يافته است كه به راحتي مي پذيريم كه بايد در موقعيت هاي مختلف، رفتارهايي كاملاً متفاوت و حتي بعضاً متناقض را از خود بروز دهيم.
 
رهبر فرزانه انقلاب با علم و اذعان به اين عارضه تلخ و بيماري مزمني كه نظام تعليم و تربيت ما را در خود بلعيده است، در سال 1386 فرمودند: « آموزش و پرورش كنوني كشور ما، ساخته و پرداخته فكر ما و برنامه ما و فلسفه ما نيست. بناي كار برآن فلسفه اي نبود كه ما امروز دنبال آن فلسفه هستيم.» و تاكيد فرمودند : «ما در آموزش و پرورش احتياج به تحول داريم». بنابراين، تعیین اصول فلسفه رئالیسم اسلامی به عنوان مبنای برنامه ریزی های آموزشی و درسی در برهه کنونی، در حقیقت بازگشت به نقطه صفر است، نه آغازی بر تحول بنیادین تعلیم و تربیت. به بيان ديگر، تحول بنيادين تعليم و تربيت در جمهوري اسلامي ايران، طبق قانون اساسي، صرفاً با پذيرش اصول دين و شريعت، به مثابه اصول اساسي حاكم بر برنامه ريزي هاي درسي و آموزشي، قابل تحقق است و عدول از اين امر، انحراف آشكار از مسير انقلاب و بازگشت به عقب خواهد بود.
 
این نهایت ساده انگاری است، که ضمن پذیرش اصل بنیادین فلسفه رئالیسم، بتوان با اضافه نمودن کلمات و اصطلاحاتی فاخر و اسلامی به مبانی اسناد تحول و برنامه درسی ملی، هندسه جدیدی برای تعلیم و تربیت کشور طراحی و تدوین کرد، که به تحول بنیادین در عرصه فرهنگ، منجر گردد. فلسفه رئالیسم (اعم از دینی و غیر دینی) از یک اصل بنیادین (هستی مستقل از ادراک انسان واقعیت دارد) ریشه گرفته است. که در عصر حاضرمطالعه، کشف، تحصیل و بررسی واقعیت ها را بی نیاز از باورها، عقاید، عواطف، ادراک و تعلقات انسان ها میسر می سازد و در نهایت باور جدایی دین از علم را به ارمغان می آورد. این درحالی است که بر اساس اصل دوم قانون اساسی، برآیند تعلیم و تربیت در جمهوری اسلامی ایران، باید به تربیت انسان هایی بیانجامدکه به اصول دین و مذهب، ایمان دارند و حاکمیت الله را به واسطه تبعیت از اهل بیت(ع) و اطاعت از امامت و ولایت به رسمیت می شناسند.
 
از زمانی که هانری کربن شیعه شناس معروف، غرب را با اندیشه های جهان تشیع آشنا ساخت اندیشمندان بزرگ غربی برای دست یابی به تعلیم و تربیتی جامع، به نحوی که تمامی ابعاد وجودی دانش آموزان را تعالی بخشد، به تکاپو افتادند و با اقتباس از اندیشه های تعالی بخش شیعه ضمن به دور افکندن تعلیم و تربیت ذهن گرای رئالیستی، نظام های آموزشی مختلفی را به جهانیان معرفی نمودند که بر اصل استعلا و تعالی دانش آموزان تاکید دارد. این نوع مدارس که در غرب با عنوان مدارس فردا و یا مدارس مبتنی بر تعالی و حکمت انسانی از آنان یاد می شود جزو پیشرو ترین مدارس عصر حاضرند که با الهام از میراث ارزشمند شیعه نضج یافته اند.
 
لذا در عصر كنوني كه انديشمندان جهان، پس از سال ها پرسه زدن در هزار توي كوچه هاي تاريكِ علم و فلسفه، براي تاسيس مدارس پيشرو و مترقي در جهت رشد و تعالي تمامي ابعاد وجوديِ دانش آموزان و تربيت انسان هاي كامل، جامع نگر و با بصیرت به اقتباس و الهام – هرچند ناقص - از روش هاي تربيتي پيامبران و امامان شیعه(ع) روي آورده اند، پذيرش اصولِ فلسفه رئاليسم به عنوان اصول اساسي تعليم و تربيت، نشانه آشكاري از فقر علمي سياستگذاران فرهنگي كشور از تعليم و تربيت پيشرو و كمال گراست، كه به جاي تاسي از اصول دين و شريعت و بهره گيري از زلال جاري مكتب حضرت امام صادق(ع) در تربيت انسان هاي موحد، مي خواهد شانه هاي متوليان آموزش و پرورش كشور اسلامی را مجدداً به سوي غرب بچرخاند و كودكان و نوجوانان مسلمان را از معبرِ الهیات برگرفته از فلسفه يونان، به حيات طيبه برساند!
 
بنابراین به منظور دست یابی به تعلیم و تربیت مبتنی بر قانون اساسی لازم است اسناد تحول بنیادین تعلیم وتربیت و برنامه درسی ملی، اصول بنیادین خود را مستقیماً از باورهای مردم اخذ کنند.
................................................
عبدالرحیم تجلی و  جواد سقای سعیدی


نوشته شده در   شنبه 14 تير 1393  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode