در سوره آل عمراناز غزوات " بدر" و " احد" و" حمراء الاسد" و " بدر اخیر" كه در شعبان سال چهارم هجری روی داد ، صحبت شده است است..
حمراء الاسد
پس از پایان نبرد احد , مسلمانان به مدینه بازگشتند و شب سختی را گذراندند چرا که از یک طرف، از بیشتر خانهها صدای ناله و نوحهسرایی بازماندگان بلند بود و از طرفی احتمال شورش منافقان و یهودیان ضد اسلام و مسلمانان وجود داشت به همین جهت پیامبر از سوی خداوند مأموریت یافت فردای همان شب دشمن را تعقیب کند.
بر این اساس تمام کسانی که دیروز در احد بودند حق داشتند در تعقیب دشمن شرکت کنند. پیامبر ابن ام مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد و پرچم لشگر را به دست علی علیه السلام داد.
از آن سو رسول خدا صلی الله علیه و آله سه روز در حمراء الاسد توقف كرد و شب ها دستور مى داد لشكریانش در منطقه وسیعى از بیابان در نقاط مختلف ـ و به نقل بعضى در پانصد جاى آن بیابان ـ آتش روشن كنند و در این میان معبد خزاعى ـ ( كه در حال شرك به سر مى برد ولى در دل پیغمبر را دوست مى داشت و مانند افراد دیگر قبیله خود یعنى قبیله خزاعه از هواداران آن حضرت بود) خود را به حمراء الاسد به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رسانده و تأسف خود را از ماجراى جنگ احد به پیامبر (ص) گفت و سپس به سوى مكه حركت كرد و در «روحاء» به ابوسفیان و لشكر قریش رسید.
ابوسفیان كه معبد را دید از او پرسید: معبد! چه خبر؟ معبد كه شاید از تصمیم آن ها با خبر شده بود و یا به منظور جلوگیرى از فكر بازگشت، جواب داد: خبر تازه این كه محمد با لشكرى كه تاكنون در عمر خود نظیرش را ندیده بودم به تعقیب شما از یثرب بیرون آمده و به سرعت مى آیند و جوش و حرارتى كه من از آن ها دیدم قابل شرح و توصیف نیست، زیرا جمعى كه در جنگ احد نبوده اند در این سفر آمده اند تا غیبت خود را در آن روز تلافى كنند و آن ها هم كه آن روز بوده اند تصمیم گرفته اند به هر قیمت كه شده شكست آن روز را جبران كنند و كینه سختى از شما به دل گرفته اند.
ابوسفیان با نگرانى پرسید: معبد چه مى گویى؟ معبد گفت: به خدا سوگند گمان مى كنم هنوز از این جا حركت نكرده باشید كه گوش اسبان شان از دور پیدا شود! ابوسفیان گفت: ما تصمیم گرفته ایم به یثرب باز گردیم و با یك حمله دیگر كار بقیه را هم یكسره كنیم! معبد گفت: ولى من این كار را به هیچ نحو صلاح نمى دانم و اشعارى نیز در این باره گفته ام كه اگر مى خواهى براى تو بخوانم. ابوسفیان با بى صبرى گفت: بخوان ببینم چه گفته اى؟
معبد كه پیش بینى چنین برخوردى را با ابوسفیان كرده بود، در راه، درباره ی اهمیت لشكر مسلمانان و ترس ابوسفیان و همراهانش اشعارى سروده بود. كه براى او خواند و ابوسفیان با شنیدن آن اشعار و سخنان معبد رعب و وحشتى در دلش افتاد. در این خلال صفوان بن امیه نیز كه از بزرگان لشكر قریش بود و از تصمیم آن ها به بازگشت به یثرب مطلع شد به نزد ابوسفیان آمده و گفت: چنین كارى نكنید، زیرا این مردم اكنون زخم خورده و خشمناك اند و این ترس وجود دارد كه اگر ما مجددا با آنان رو به رو شویم این بار با تلاش بیشترى جنگ كنند و بر ما غالب شوند و جنگ شان غیر از جنگ چند روز پیش باشد!
براى ابوسفیان همین گفتار صفوان كافى بود كه از تصمیم خود منصرف شده و بهانه اى براى بازگشت به مدینه به دست آورد و از این رو بى درنگ دستور حركت داد و به سرعت راه مكه را در پیش گرفتند.
ابو سفیان نیز با شنیدن گزارش معبد خزاعی از حمله به مدینه منصرف شد و راه مکه را در پیش گرفت.