ضعيفترين روشِ شناخت اين است كه انسان منحصراً چيزي را با حواسّ ظاهري خود حس كند؛ مثلاً شيئي را با چشم مسلّح يا نا مسلّح ببيند؛ يا تجربه حسّي داشته باشد كه معمولاً در داروسازي و علم طب و علومي از اين دست، از اين روش حسّي و تجربي كمك گرفته ميشود.
اين روش در اين علوم، بازدهي فراواني دارد؛ ولي براي جهانبيني كافي نيست، چون با اين ميزان نميتوان همه جهان را شناخت؛ مانند اين است كه كسي بخواهد سلسله جبال را با ترازويي عادي بسنجد؛ يا بخواهد كره زمين را با باسكولي معمولي وزن كند كه هرگز شدني نيست.
مسائلي مانند محال بودن دور و تسلسل، آغاز و انجام جهان، خدا، معناي واحد و وحدت و توحيد، بسيطالحقيقه و... هرگز در باسكول حس و تجربه نميگنجد و با آن سنجيده ميشود. مددگيري از حس و تجربه، موضوعاتي ويژه و بازاري مخصوص دارد كه اين روش براي آن سودمند است.
به هر روي، روش تجربي براي جهانبيني كارآمد نيست. جهانبيني يعني مجموع جهان را يكجا ديدن و بررسيكردن و اين با علومي چون سپهرشناسي، زمينشناسي، درياشناسي و هواشناسي تفاوت دارد.
شناخت حسّي حتي در همان حيطه اعتبار خود نيز در صورت عدم پيوند با شناخت عقلي، اصل ارزش معرفتي خود را از دست ميدهد و در حوزه صورِ وهمي و خيالي، بدون آنكه به معرفتي علمي و يقيني راه يابد، به بازيهاي شكّاكانه روزگار ميگذراند: شناخت حسّي، تنها با اتّكا به قوانين عقلي اي چون مبدأ عدم تناقض، هوهويّت، عدم جمع ضدّين، اصل علّيت و مانند
آنهاست كه زمينه علم به امور جزئي يا تدوين قوانين تجربي را فراهم ميآورد. عقل در حركتهاي علمي، هم در رتبه فاعلي و هم در مقام ارزيابي و داوري، بر حس مقدّم است. در فضاي دادههاي عقلي، امكان آزمون و فرمان تجربه صادر ميشود و در نهايت نيز ميزانهاي عقلي، حدود اعتماد و حوزه شمول احكام تجربي را بيان ميكند.
تفسير انسان به انسان، ص 104 .