چون انسان خليفه خداست و آمادگي رشد برين را دارد، وحي الهي به منظور اثاره و شكوفايي توان نهفته وي، او را به رسيدن مقام والاي امامت متقيان ترغيب كرده است: ﴿واجعَلنا لِلمُتَّقينَ اِماما﴾.(1)
رهبري مردم پرهيزكار، كاري است بس دشوار. وظيفه چنين كسي كه هم مأمور است و هم منصوب يعني خود را به اين سِمَت فراخواند و چنين مسئوليتي را براي خود پيشنهاد داد و آمادگي هدايت و حمايت فكري و عملي اهل تقوا را به عهده گرفت اين است كه جريان تفسير انسان به انسان را درباره هويت خويش كاملاً اجرا كند و اجمال آن بعد از نقل سخنان گهربار امير كلام حضرت علي بن ابيطالب(عليهالسلام) ارائه ميشود: ايشان چنين فرمود: «مَن نَصَبَ للناس إماماً فليبدأ بتعليم نَفْسِه قبل تعليم غيره، و ليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه و مُعَلّم نفسِه و مُؤَدّبها أَحَقّ بالإجلال من مُعَلّم الناس و مَؤَدبهم».(2)
وحدت هويّت انسان با تعدد مركز ادراك و فعل سازگار نيست؛ يعني كسي كه مراكز متعددي براي فهميدن و انديشه علمي در او يافت ميشود، چند شخصيّتي است و هرگز طعم وحدت شخصي را نميچشد؛ يا چنانچه مراكز گوناگوني براي تصميم و انگيزه عملي در او رسوخ دارد، هرگز آهنگ وحدت هويتي را نميشنود؛ يا اگر مراكز علمي او متّحد و نيز منابع عملياش يگانه شدند، ليكن اين دو منبع معرفت و تصميم يكتا نشدند، باز چنين شخصي هرچند اركان اصلي او متحد شدهاند، هنوز به وحدت شخصيتي نرسيده و هيچگاه لذت يگانگي و يكتايي را نمييابد، زيرا علم او بر عملش اشرافي نداشته و علم نافع نيست و عمل او پيرو علم وي نبوده و عمل صالح نخواهد شد؛ ولي اگر به بارگاه منيعي بار يافت كه اولاً تمام جويهاي كوچك دانش را كه از احساس، تخيل و توهم آب ميگيرد، به نهر بزرگِ عقل نظري متصل كند، تا همه محسوسها، متخيَّلها و موهومهاي او با تعديل براهين عقلي صبغه معقول گيرد؛ يعني در عين محسوس بودنْ مشروع و در عين متخيل بودنْ محمود و در عين موهوم بودنْ ممدوحِ عقل برهاني يا نقل معتبر شود.
ثانياً تمام جويهاي كوتاه گرايش را كه از شهوت و غضب آب ميگيرد به نهر بزرگ عقل عملي: «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» (3) مرتبط كند تا همه گرايشها و گريزها، محبوبها و مغضوبها، مخوفها و مرجوّها با تهذيب عقلي، رنگ مقبول گيرد؛ يعني در عين مُشتَها بودنْ مشروع و در عين مغضوب بودنْ محمود و ممدوح باشد.
ثالثاً هر دو جوي منسجم و هماهنگ را به منبع اصيل ادراك و فعل، علم و قدرت يعني حيات برساند كه عامل هماهنگ كننده دو عنصر محوري ياد شده است، تا در پرتو حيات الهي خويش علم صائب گسترده و عمل صالح فراگير داشته باشد.
چنين انسانِ جلالتمداري طعم يگانگي و مزه يكتايي را ميچشد، زيرا هويّت خويش را با تفسير خود به خود شناخته و باز يافته است. وي طبق رهنمود امير موحّدانْ خود را براي امامت جامعه نصب كرده و به تعليم خويش مبادرت ورزيده و سيره آموزنده پيدا كرده و مدرك تحصيلي وي در آكادمي وحي كه عقل برهاني و نقل معتبر از او حكايت ميكنند، امضاء شده است و وحدت هويت او اندوخته بيشماري دارد كه هر آويخته به جهل علمي يا آميخته به جهالت عملي را درمان ميكند و وحدت شخصيت او آموخته بيكراني دارد كه هر طالب حوزوي يا دانشجوي دانشگاهي را رهبري ميكند.
اگر برخي كوشيدند كه گليم خويش برون كنند از آب و بعضي سعي كردهاند كه بگيرند غريق را ولي خود گاهي مستغرق در همين غريق يابياند و آن را پيشه ميپندارند و از آن ارتزاق ميكنند، لذا هر از چند گاهي مُتَوحِّل شده و فروميمانند و از فراگيري فروماندگان ناتوان ميشوند؛ اما صاحبِ وحدت هويّتي كه هم در دَفع بيماريگونهگون علمي و عملي از خود و هم در رَفْع امراضِ غرائز و اغراض از ديگري كامياب است، لذا در بين سه گروهِ متصورْ وي كه بين هر دو منصب جمع سالم كرد و نه جمع مكسّر، شايسته امامت هر دو گروه بوده و اين دو فرقه را كه از كمال نسبي برخوردارند همانند توده مردم هدايت و حمايت ميكند، از اين جهت از هركس ديگري به اجلال و تكريم شايستهتر است.
1. سوره فرقان، آيه 74.
2. نهج البلاغه، حكمت 73.
3.الكافي، ج1، ص11.
تفسير انسان به انسان، ص 45-47.