ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : شنبه 16 تير 1403
شنبه 16 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 23 اسفند 1388     |     کد : 6814

تكنولوژي

گرچه اصطلاحات پديدار و پديدارشناسي پيش از هوسرل- بنيانگذار «پديدارشناسي»- در آثار فيلسوفان ديگري چون دكارت، كانت و هگل ديده مي‌شد ولي هوسرل به اين اصطلاح، ‌بار معنايي جديدي بخشيد...

 گرچه اصطلاحات پديدار و پديدارشناسي پيش از هوسرل- بنيانگذار «پديدارشناسي»- در آثار فيلسوفان ديگري چون دكارت، كانت و هگل ديده مي‌شد ولي هوسرل به اين اصطلاح، ‌بار معنايي جديدي بخشيد.
از ديدگاه هوسرل، هر پديداري به آگاهي خاص پيوند خورده است. به بيان ديگر، هر ‌آگاهي به پديده‌اي خاص تعلق دارد. كار پديدارشناسي، شناخت، بررسي و تحليل پديدارها و آگاهي‌هاي متعلق به آنهاست. يك پديدارشناس، نخست تلاش دارد تا از مجموع آگاهي‌ها درباره يك پديدار «اپوخه» (عزل‌نظر) كند تا پديدار آنگونه كه هست خود را بر وي بنماياند. پديدارشناسي پس از هوسرل رشد و گسترش زيادي پيدا كرد و به‌ويژه توسط «مارتين هيدگر» ابعاد وسيعي يافت و بعدها فيلسوفاني چون ماكس شلر، گادامر، ريكور و... بر حجم تاملات پديدارشناختي افزودند. مطلب حاضر نگاهي اجمالي دارد به پديدارشناسي هوسرلي.
مسئله معرفت يا اپيستمه همواره از جمله مسائل مهم فلسفه بوده است؛ چالشي كه در طول ادوار تاريخ فلسفه، فيلسوفان و انديشمندان را برآن داشت تا در جهت ايضاح و تبيين آن به ارائه نقطه نظرات و آراي خود بپردازند. تنوع و تشتت آراي در اين حوزه آن‌قدر گسترده است كه در قرن نوزدهم برخي از فيلسوفان و انديشمندان را برآن داشت تا اينگونه بينديشند كه رسيدن به يك نظام متقن فلسفي عملا غيرممكن است؛ به‌طوري‌كه فلسفه نه به‌عنوان علم و راه و روشي متقن و محصل به منظور دستگيري بشر و شناخت جهان بلكه به‌عنوان مجموعه‌اي از بافت‌هاي ذهني فيلسوفان تلقي شد كه به واسطه همان ويژگي ذهني‌بودنشان فاقد حجيت و التزام لازم و كافي به منظور معرفت‌بخشي براي انسان بودند.
اين در حالي بود كه علوم طبيعي نه‌تنها به صورت حيرت‌انگيزي رو به پيشرفت بود و هر روز دستاوردهاي جديدي را در اختيار بشر قرار مي‌داد بلكه همواره مورد اتفاق نظر جمهور عالمان علوم طبيعي نيز بود يا حداقل اختلافات آن‌قدر جدي و مؤثر نبود كه صحت كل آن علم را به مخاطره بيندازد. با اين حساب بعد از بيش از 25قرن از گذشت فلسفه،گويي عملا هيچ پيشرفتي حاصل نشده و همچنان دست ما كوتاه و خرماي معرفت بر نخيل.
با اين وجود از اواخر قرن 19 بود كه فيلسوفي به نام ادموند هوسرل درصدد برآمد تا فلسفه را از وضعي كه دچارش شده بود برهاند و شكوه و اقتدار از‌دست‌رفته آن ‌را اين بار در جامه و كسوت علم، بدو بازگرداند. هوسرل خود پيش‌تر از آنكه به فلسفه مشغول باشد به تحصيل رياضيات مي‌پرداخت و شاگرد نوكانتي عصرش، برانتانو بود. هوسرل به پي‌ريزي فلسفه به منزله علمي متقن برآمد و نقطه عزيمت خود را به منظور رسيدن به اين هدف در پديدارشناسي قرار داد.
ريشه‌هاي پديدارشناسي را تا چند قرن پيش‌تر از هوسرل در آثار فيلسوف ساده‌نويس و در عين حال تاثيرگذار فرانسوي يعني رنه دكارت مي‌توان يافت. اما بايد توجه داشت هرچند پديدارشناسي هوسرل به نوعي وامدار سنگ بنايي است كه دكارت آن‌را نهاد، اما هيچ‌گاه دكارت نتوانست پروژه خود را به گستردگي، عمق و دقتي كه هوسرل بدان بخشيد، مطرح سازد. به بيان ديگر مي‌توان گفت تمام تلاش دكارت، به اين گزاره كه «مي‌انديشم، پس هستم» ختم مي‌شد.
همانطوركه خود هوسرل هم نشان مي‌دهد اين گزاره نمي‌تواند پلي قابل اعتماد به روي شكاف و دره‌اي باشد كه خود دكارت عمق و عظمت آن‌ را به ما نشان داده بود. واقعيت اين است كه دكارت هرچند همچون كاشفي بزرگ اهميت و عظمت اين شكاف و دره عميق ميان ما و جهان را به ما شناساند، اما بي‌شك هيچ‌گاه نتوانست همچون مهندسي توانا پلي قابل اعتماد به روي آن بنا كند. اما بايد لحاظ داشت كه پديدارشناسي در امتداد پروژه دكارت پي‌ريزي شد و مي‌توان گفت سرمنزل عزيمت هوسرل آنجايي است كه دكارت رسالت خود را پايان‌يافته مي‌داند.

پديدارشناسي چيست؟
اصطلاح «Phenomenology» كه پديدارشناسي معادل آن است، ريشه‌هايش به فيلسوفان يوناني مي‌رسد. يونيان فعل فنومن «penomen» را به معناي درخشش، ظهور و آشكارگي مي‌دانستند؛ تعبيري كه امروزه معادل« appear » در انگليسي و «نمودن» در زبان فارسي است (افلاطون تعبير فنومن را در مقابل آيدوس به‌كار برده كه همان موجودات عالم محسوس فاقد اصالت بوده و سايه‌گون، متغير و جزئي هستند).
اين اصطلاح بعدها توسط متكلم و عارف آلماني، اوتينگر، در سال 1736 براي نخستين بار در مفهوم تئولوژيك به‌كار برده شد. خود كانت نيز درصدد بود فصل اول كتاب نقد عقل محض را كه اكنون نامش «زيبايي‌شناسي استعلايي» است پديدارشناسي بگذارد تا اينكه اين مفهوم اين بار در هگل در معناي جديد و متفاوتي بروز و ظهور يافت؛ يعني نه به‌عنوان ظاهر و نمود- كه براي شناخت ذوات از آن بايد گذر كرد- بلكه به‌عنوان جلوه، وجهه و مرتبه‌اي از ذات مطرح شد.
پديدارشناسي، امروزه داراي 3جريان عمده است: -1 جريان «constitutive » كه به مسئله آگاهي توجه دارد. طرفداران اين جريان، سنت هوسرل را به نحو ناب انجام داده و به حوزه آگاهي كشانده‌اند، همچون اروم گوريچ. -2 جريان «essential » كه داعيه آن ذوات است. -3 جريان «existential » كه به توصيف وجود انسان مي‌پردازد. فيلسوفان اگزيستانسياليسم، همچون هيدگر، سارتر و مرلوپونتي، از اين جمله‌اند.

هوسرل و پديدارشناسي
از عمده مفاهيم مهم در پديدارشناسي، مفهوم اپوخه كردن و به تعبير فارسي آن، به تعليق درآوردن است؛ يعني آنجايي كه حكم در حيث هستي و عدم چيزها صرف نظر شده و هرگونه اظهار نظري درباره آنان به تعليق درمي‌آيد. بايد دقت داشت كه در پديدارشناسي، ما نسبت به حكم در هستي و عدم چيزها صرف نظر مي‌كنيم و نه در خصوص خود هستي و عدم چيزها؛ يعني عملي كه ما را مطلقا از هر قضاوتي درباره وجود زماني و مكاني بازمي‌دارد. اين نوع نگاه 2پيامد و نتيجه جدي و اساسي دارد؛ اولا جهان را در خلوص ماهوي آن ارائه مي‌دهد، ثانيا جهان را به مثابه متضايف و همبسته به آگاهي من به مثابه جهاني كه براي من وجود دارد كشف مي‌كند.
بر اين اساس يكي از عمده تفاوت‌هاي ميان اپوخه دكارتي و اپوخه هوسرلي نمايان مي‌شود. در اپوخه دكارتي به كلي ذهن، منسلخ از چيزها و امور عالم است به‌طوري‌كه ديگر هيچ چيز باقي نمي‌ماند تا بتوان بر پايه آن دست به ساخت و تاسيس معرفت زد؛ مگر يك «انديشيدن» كه لزوما بايد از پيش، فرض شده باشد تا بتوان نتيجه گرفت «مي‌انديشم، پس هستم». در اپوخه دكارتي همه ‌چيز در وضعيت تعليق قرار مي‌گيرد و حتي انديشيدن نيز به منزله يك ايده خالي و تهي از هرگونه تصوير و تعين درك مي‌شود.
اما در انديشه هوسرل، ذهن مطلقا خالي از امور و چيزها نيست بلكه بعد از اپوخه كردنِ تمام چيزها، يك چيز باقي مي‌ماند و آن پديدارهايي در آگاهي است. اين پديدارها صرف‌نظر از وجود و عدمشان و صحت و سقمشان در ما پديدار هستند. هوسرل به ما نشان مي‌دهد كه اگر درباره هر چيزي بتوانيم شك كنيم درباره تصاوير و پديدارهاي ذهني خودمان نمي‌توانيم شك كنيم. بر اين اساس آگاهي، همواره آگاهي از چيزي است؛ يعني ما آگاهي خالي نداريم. ما همواره به چيزي آگاهي داريم كه به آن حيث التفاتي گفته مي‌شود.
آنچه باعث مي‌شود ما چنين يقيني در خصوص پديدارهاي ذهن داشته باشيم، بداهت يقيني است كه در ما حادث مي‌شود. هوسرل به 2 نوع بداهت معتقد است: بداهت يقيني و بداهت قطعي. بداهت قطعي از آنجا كه متوجه حيث وقوعي و وجود خارجي‌اشياء‌است از گزند شك مصون نيست در حالي كه بداهت يقيني داراي اين ويژگي بارز است كه يقين به وجود چيزها يا وضعيت‌هاي بديهي است... بنابراين پيشاپيش، هرگونه شك قابل تصور را به مثابه شك بي‌محتوا منتفي مي‌كند. در اين نوع بداهت كه متعلق آگاهي است، به هيچ وجه امكان شك در آن واقع نمي‌گردد.
در فلسفه هوسرل اين بداهت يقيني در پرتو شهود ايجاد مي‌شود. البته همانطور كه مشخص است در طول تاريخ فلسفه از نوع شهود صحبت شده است؛ شهودهاي ايماني در ميان فيلسوفان قرون وسطي و برخي فيلسوفان اگزيستانسياليست، شهود ذوات در فيلسوفان ايدئاليست و شهودهاي تجربي در تجربه‌گرايان با صرف نظر از شهودهاي ايماني كه بيشتر در حوزه تئولوژي و اخلاق مطرح است. هوسرل همچون كانت هم به شهودهاي تجربي معتقد است و هم به شهودهاي ذوات. البته در كانت شهودهاي ذات به صورت شهود مقولات و شهود عناصر و قدم فاهمه به نحو پيشيني مطرح است. هوسرل بر اين باور است كه هر دو شهود به نحو همزمان در فرد رخ مي‌دهد و ادراك ذوات و محسوسات را ميسر مي‌سازد.

ماهيت ذات
همانطور كه پيش‌تر اشاره شد، تا پيش از هگل توجهي به پديدار نمي‌شد اما از زمان هگل بود كه پديدار به‌عنوان جلوه‌اي از ذوات تلقي شد. لذا در فلسفه هوسرل در پرتو توجه به پديدارها، ما به ذوات در قالب شهودهايي دسترسي مي‌يابيم. در اينجا اين ذوات هستند كه پايه‌هاي پديدارشناسي را ايجاد مي‌كنند.
هوسرل معتقد است در طول تاريخ فلسفه و علوم همواره نسبت به ذوات و ماهيات بي‌توجهي صورت گرفته است. حتي قوانين علمي آنگونه كه بعد از هيوم رايج شد به صورت معيت، توالي و تعاقب فنومن‌ها تفسير شد. لذا در اين تفكر ما با نفي ذوات و ماهيات مواجه هستيم.
هوسرل به ما مي‌گويد كه تنها ذوات از يك ضرورت و بداهت برخوردار است و اين ذوات بنيان هر چيزي قرار مي‌گيرد. (اين امر نامتغير كه در بين دگرگوني‌ها يكسان باقي مي‌ماند عبارت است از ذات اين نوع اشياء، كه بدون اين ذات آن اشياء غير قابل تفسير، يعني غير قابل تفكرند).
براين اساس به‌روشني فهميده مي‌شود كه تنها چيزهاي قابل اعتماد در نزد ما، ذوات اشياء هستند و هر آنچه مي‌خواهد علم ناميده شود بايد مبتني بر فهم و توضيح اين ذوات باشد. فلسفه نيز تنها با توجه به اين ذوات است كه مي‌تواند به يك علم متقن مبدل شود. لذا هرگونه پژوهش فلسفي لزوما به منزله پژوهش در ذوات است. بنابراين هرگاه هوسرل از فلسفه به‌عنوان علم متقن سخن مي‌گويد بايد دانست كه منظور و مراد او توجه به خود اشياء و به تعبير خود هوسرل بازگشت به خود چيزهاست. و علم پديدارشناسي نيز در راستاي بسط چنين نظري شكل يافت.


همشهري آنلاين- علي‌ ايران‌نژاد


نوشته شده در   يکشنبه 23 اسفند 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode